پر شده ام ...
از تاریکی !
همچون خانه ای که
پنجره های اتاق آن یک به یک بسته می شوند ...
باد می آید ...
باران می آید ...
پنجره ها را باز میکنم
بی چتر به خیابان می زنم
تا ببینم خدا مرا چگونه نقاشی خواهد کرد ...
نمایش نسخه قابل چاپ
پر شده ام ...
از تاریکی !
همچون خانه ای که
پنجره های اتاق آن یک به یک بسته می شوند ...
باد می آید ...
باران می آید ...
پنجره ها را باز میکنم
بی چتر به خیابان می زنم
تا ببینم خدا مرا چگونه نقاشی خواهد کرد ...
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !من را به من نبودن محکوم نکن !من همانم که درگیر عشقش بودی !یادت نمی آید ؟!من همانم !حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
هر چقدر هم غم داشته باشم بازم دوست ندارم از غم بنویسم.
انگار عادت شده از غم نوشتن.
باز هم دوست دارم بخندم
اینجا که تالار دل نوشته هاست چرا اینقد دلای غمگین؟
با حقیقت باید کنار اومد چیزی مجبورمون نمیکنه غمناک باشیم [nishkhand][shaad][nishkhand]
افسردگی هم دیگر برایم تکراریست...
دیگر این را چکنم؟
امروز .....
چقــدر دلم تمام شدن می خواهـد …
از آن تــمام شدن هایــی که بشــود نقــطه سرِ خط …
و آنگـــاه دیکــته تمــام شـود !
و من دیگــر آغـــاز نشــــوم …
کسی دست هایت رانمی گیرد
درجیبت بگذار...
شاید
خاطره ای ته جیبت مانده باشد که هنوز گرم است....
بخند و ارام باش
اینجا
در اوج هم که
باشی
باز به تو میخندند
این ادمها
که حتی
معنای
حرفهایت را نمیفهمند
بخند و خوشحال
باش
انان که
باید بفهمند
میفهمند
بقیه را بی خیال باش
من زن هستم
عاشق که
شدم
مرا چشم سفید خطاب کردند
اما اگر بخواهم
میتوانم
کاری کنم
که تمام
مردانگیت
به زیر سوال
برود
انجا که
غیرتم را
نشان میدهم
و وقتی
خسته هستی میشوم
تکیه گاهت و شانه ات برای
اشکهایت
پس بدان مردی شده ام برای خودم
کاش یاد میگرفتیم
ادمها
را بخاطر همان چیزی که هستند بخواهیم
نه اینکه
بتی ازشان بسازیم
و جای خدا بپرستیمش
اخر انها مخلوق اند
و همچون ما
ناقص اند
بیایید هر کس
را همانگونه
که هست
با تمام تنهاییهایش
دوست بداریم
نه بتی بسازیم
و نه انقدر مغرور باشیم
که بخواهیم
تنهاییمان را
با انان پر کنیم