-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چند روز پیش از شرکت برمیگشتم ساعت 5 نهار هم نخورده بود قاطی بودم عین لشکر چنگیز به سمت خونه میرفتم تا غذا بخورم[khande] تو راه یک یارو اومد جلو گفت از تلویزیون هستیم اگر میشه گزارش ازتون بگیریم گفتم نه کار دارم هی سیریش شد یهو گفتم اقا برو اونور گازت میگیرما طرف اینو شنید با دوستش خشکش زد و منم مثل ادم متشخص به سمت خونه راهی شدم[khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه روز زیبای پاییزی + گرد همایی 2 نفره دخترونه من و دوست صمیمیم!!![shaad][alaghemand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
setayesh7777
منو سلیناز امروز یه گند مشترک زدیم احتمالا هم در یک زمان بوده[nishkhand]فرقمون فقط در این بود که اون لو نرفت من لو رفتم شانسه دیگه[nishkhand][sootzadan][sar dard]یعنی اصلا یه ذره شانس ندارم[narahatish][sar dard]امروز منو سلیناز کلاسمون طولانی بود اون تا 4 مدرسه بود من تا 6 بعدش با هم تصمیم گرفتیم گوشی ببریم[nishkhand]داشتیم به هم اس ام اس میدادیم که از این طرف دست من خورد رفت رو موزیک و گوشیم وسط زنگ عربی موزیک پخش کرد[nadidan]یعنی من سکته زدم معلممون مرد بود به روی خوش نیاورد منم زود قطعش کردم از اون ورم سلیناز داشته به من اس میداده که ناگهان در حالی که گوشی در دستش بوده ناظم وارد کلاس میشه[nishkhand][nadidan]منتها سلیناز خیلی هنرمندانه گوشی رو به زیر میز پرت میکنه واز این ماجرا فرار میکنه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
setayesh7777
ما واقعا به سرمون زده[nishkhand]منو سلیناز همین حالا به این نتیجه رسیدیم که بعد ار اون همه بدبختی فردا هم گوشی ببریم[khande]واقعا دوست دارم نظرتون رو درمورد من و سلیناز بگید خوشگل قاطی کردیم از فشار درسه[nishkhand]تازه باز من بهترم سلیناز بدبختو بگو انقدر از این که فردا امتحان نداره خوشحاله که وقتی بهش گفتم فردا رو دعا کن تعطیل شه برگشته به من میگه برای چی[nishkhand]یه بار امتحان نداشتما اگه گزاشتی برم مدرسه[khande]
در کل فردا منو سلیناز اخراج نشیم صلوات[nishkhand][sootzadan]
خب خیلی خوش گذشت دیروز....هیچ کس نیومده بود و منم تو کلاس یا خواب بودم یا اس ام اس بازی میکردم و بعدشم مراسم بود....خـــعــلی خوب بود![sootzadan]ایندفعه دیگه گند نزدیم[sootzadan]دیگه راه افتادم باید چه کارا کنم...[fardemohem]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
امروز واقعا روز خوبی بود...
توپ [labkhand]
مریض کم داشتیم...
استادمون مهربون شد به جای رسیدگی به کارها رفتیم مرنینگ... صفا داشت... کلی چیز یاد گرفتیم
بعدشم باز استادمون مهربونی کرد تو کلاس رزیدنت ها نشستیم باز کلی چیز یاد گرفتیم
بعدشم اومدیم یکم معاینه و اینا...
بعدش امتحان تئوری دادیم بالاترین نمره رو خودم آوردم [nishkhand] sh_omomi88
روز آخر این بیمارستان بود راحت شدم از اینجا، عوض میشه بیمارستان از هفته بعد یکم تنوع میشه [nishkhand]
خعلی روز خوبی بود [labkhand]
آجی بیمارستان ِمن هم انشاءالله هفته ی دیگه 5شنبه کلا تموم میشه!!! [shaadi]
بیصبرانه منتظرم وقتم ازاد بشه بشینم راحت برا ارشد بخونم!!!
مشاور بهم گفت من با کسی تعارف ندارم! با این وضعیت امید قبولی نداشته باش!!
[nadidan][negaran][afsoorde]
از کار هم استعفا دادم بلکه فرجی شه!!![nadanestan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام . من همینجوری داشتم نت گردی میکردم بعد یه چیز خوب پیدا کردم [tafakor] دانشگاه های خوب میان بعضی
از درساشونو آنلاین هم روی سایتشون قرار میدن بعد من دانشگاه MIT رو دیدم . MIT OpenCourseWare
این مربوط به ساینس هستش . http://ocw.mit.edu/courses/life-sciences/ . توی خود سایت بقیه رشته ها رو
هم داره و تازه ! دانشگاه شهید بهشتی ترجمه هم کرده بعضی از فایلارو که متاسفانه توی زیست شناسی
ترجمه نشده بود[afsoorde]و خوب دوستان اگه میخوان استفاده کنن باید از زبون اصلیش استفاده کنن . خیلی عالی
هستش و خوب کلا اگه OpenCourseWare رو سرچ کنید براتون همه ی دانشگاه ها رو میاره . [shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خستــه ام
از خودم خستــه ام
روزهای بی حوصلـــگی
شبهای کشــــــــــدارِ تنهایی
از این شعرهای تــــــکراری
عشـق ها
عاشقـانه ها
حتی شکست های تــکراری
از این حضورهای مترسک وارِ پر از تردید
از امتدادِ مستمر چهار فصلی که از کفِّ ما میروند
بدون هیــــچ چ چ چ تغییر ... بدون هیچ تغییر
خالی شــده ام
خالی مـــیروم
هیچ فکری در سرم نمیماند ... نمی آید کـــه بماند
.....
همین روز هاست که خودم را یک جایی گــم کنم ....
http://uc-njavan.ir/images/wre7fdikiqzesmx08u2.jpg
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گاهي عجيب ، بدت مي آيد ،
از همه چيز اصلا ..
كه از خودت هم متنفر مي شوي ..
كه مي گويي چرا بدم اين همه ؟!
كه من اين همه بد بودن را كي بلد شدم ؟؟
و بدتر اينكه بالا مي آوري اين همه احساس را ،
آخ كه درد دارد ، باور كن درد دارد ،
و تو اصلا نميبيني ،نمي خواهي كه ببيني ،
و بعدترش دلت فقط تنها بودن مي خواهد ،
كه رها شوي از همه ،
از اين دنيا ،اصلا از خودت ....
كه باران باشد فقط ،
از آن باران هايي كه دوست دارم ،
كه حسابي خيس شوم ،
سبك شوم ،پرواز [afsoorde]كنم اصلا ،
كه مي دانم آخرش سقوط است ،
نه اصلا فرود ،
چه فرقي مي كند ، اخرش دوباره روي زميني ...
اه ..
گاهي چه درد مي كشم ،
اين من بودن را ؟؟!!!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خیلی ناراحتم :(:(:(
نمیدونم چیکارکنم
یه بغضی گلومو گرفته داره خفم میکنه:((:((:((........
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ریپورتر
چند روز پیش از شرکت برمیگشتم ساعت 5 نهار هم نخورده بود قاطی بودم عین لشکر چنگیز به سمت خونه میرفتم تا غذا بخورم[khande] تو راه یک یارو اومد جلو گفت از تلویزیون هستیم اگر میشه گزارش ازتون بگیریم گفتم نه کار دارم هی سیریش شد یهو گفتم اقا برو اونور گازت میگیرما طرف اینو شنید با دوستش خشکش زد و منم مثل ادم متشخص به سمت خونه راهی شدم[khande]
اهم اهم ! [nishkhand] یعنی عجب کلامی به کار بردیااااااااااااااا ! [sootzadan]خوبه طرف سکته نزده [nishkhand]
حالا شما یه نگاه به طرف مینداختی ببینی سالمه بنده خدا ! [khanderiz]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سونای
آجی بیمارستان ِمن هم انشاءالله هفته ی دیگه 5شنبه کلا تموم میشه!!! [shaadi]
بیصبرانه منتظرم وقتم ازاد بشه بشینم راحت برا ارشد بخونم!!!
مشاور بهم گفت من با کسی تعارف ندارم! با این وضعیت امید قبولی نداشته باش!!
[nadidan][negaran][afsoorde]
از کار هم استعفا دادم بلکه فرجی شه!!![nadanestan]
این استادتون که منم ناامید کرد که ! [negaran]
اینقدر این سوژه های ناامیدی زیاد شد که من ترجیح دادم دوباره برم سرکار [nishkhand]
تازهههههههههههههه خیلی هم خوب شد ! اعتمادم زیاد شدههههههههههههههکه نگو [sootzadan]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
M@hdi42
خستــه ام
از خودم خستــه ام
روزهای بی حوصلـــگی
شبهای کشــــــــــدارِ تنهایی
از این شعرهای تــــــکراری
عشـق ها
عاشقـانه ها
حتی شکست های تــکراری
از این حضورهای مترسک وارِ پر از تردید
از امتدادِ مستمر چهار فصلی که از کفِّ ما میروند
بدون هیــــچ چ چ چ تغییر ... بدون هیچ تغییر
خالی شــده ام
خالی مـــیروم
هیچ فکری در سرم نمیماند ... نمی آید کـــه بماند
.....
همین روز هاست که خودم را یک جایی گــم کنم ....
http://uc-njavan.ir/images/wre7fdikiqzesmx08u2.jpg
ووووووووووووویییییییییییی ییییییییییییی ! چه شود
افسردگی ! ناراحتی !!!!!!!!!!!!!!!!! تکرار !!!!!!!!! شکست !!!!!!!!!!!!!!!!
نگو تو رو خدا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! [nishkhand]
زندگی جریان دارد حتی با همین حرفای بالا !
افسردگی رو دلشاد کن ! ناراحتی رو با شادمانی عوضش کن ! با تکرار یه واژه نو بساز ! شکست رو هم یه جوری شکستش بده [cheshmak]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
radiotherapist
خیلی ناراحتم :(:(:(
نمیدونم چیکارکنم
یه بغضی گلومو گرفته داره خفم میکنه:((:((:((........
ووووووووووووووووووییییییی ییییییییییییییی نکن تو رو خدا !!!!!!!!!!!!!!!!!!! دلم گرفت
دوست داری منم باهات گریه کنم ؟! اصلاً یه هم پایه میخوای ؟! [negaran]
میشه بغضتو تبدیل به گریه کنی ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شاید سبک شی [negaran]
ولی اگه راه و روش خالی کردن بغض رو تو این روزا پیدا کردی به منم بگو
من گریه هامو کردم ، فقط یه عالمه بغض دارم ، فقط خالی نمیشه ، راه گلومو بند کرده [narahatish]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*FATIMA*
ووووووووووووووووووییییییی ییییییییییییییی نکن تو رو خدا !!!!!!!!!!!!!!!!!!! دلم گرفت
دوست داری منم باهات گریه کنم ؟! اصلاً یه هم پایه میخوای ؟! [negaran]
میشه بغضتو تبدیل به گریه کنی ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شاید سبک شی [negaran]
ولی اگه راه و روش خالی کردن بغض رو تو این روزا پیدا کردی به منم بگو
من گریه هامو کردم ، فقط یه عالمه بغض دارم ، فقط خالی نمیشه ، راه گلومو بند کرده [narahatish]
سلام عزیزم......
بغضم اون شب شکست یه کمی سبک شدم [negaran]
منتها یه غمی دارم که نمی دونم کی میخواد برطرف شه دارم حسابی اذیت میشم[narahatish] نمی دونم باهاش چیکار کنم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گاهی اوقات هم میشه که اونقدر گند بالا میاری که نمیدونی چجوری باید جمعش کنی....[soal]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
خدیاا منو بکش ....خسته شدم...تو مواقع حساس همیشه من باید یه مرگم بشه!
این بار سومه دارم امسال سرما میخورم....ای خدا من که عین ادم میرم بیرون!!!چشامامم میپوشونم....خسته شدم[sar dard]
حالم بده...دارم دیوونه میشم!من بمیرم همه از دستم راحت شن!
دختر جان این چه حرفیه؟
خدانکنه...
میکذره همه چی...
سالم باشی و موفق.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز خیلی عصبی بودم! سمان میگه برا امتحان فردامه! از فردا تا پنجشنبه هر روز صبح امتحان عملی دارم!! توو بدترین اورژانس شهرمون!! [negaran]دیوونه خونه هست انقد که شلوغه...
اینروزا همش مهمون داشتیم و مهمونی رفتیم! واسه همین خیلی بهم ریخته ام!! نمیدونم چرا نیاز به تنهایی دارم تا شارژ شم!! هیچم درس نخوندم! برگه های اورژانس رو هم توی این شلوغی ها گم کردم!! [esteress][nishkhand]تا میام مرور کنم سرو صدای خونه نمیزاره تمرکز کنم[negaran][nadidan] هرگز اینجوری نبودم نمیدونم چرا سستی اعصاب گرفتم و پرررررررررررررررررررررررر رررررررررررررر از دلشوره ام
تا میومدم درس بخونم این بچه کوچیکا یا میخواستن بازی کامپیوتری کنن یا جیغ و داد و همه چی رو بهم ریختن یا ....
توو این درگیری ها یه عزیزم بعد از تعطیلات برگشت...موقع خداحافظی خیلی ناراحت بودم اما نمیدونم چرا ناراحتیم رو به شکل هاپو بودن بروز دادم[bamazegi] و اونو هم کلی ناراحت کردم! هی میومدم یچی بگم که درستش کنم اما بدتر میشد[nadidan][negaran] خلاصه رفت و من کلی عذاب وجدان گرفتم...
اما چند دقیقه پیش زنگ زد که رسید و پرسید که خوب شدم یا نه!! من ازش بابت امروز عذرخواهی کردم... خیالم ازون بابت یکم راحت شد... خیلی شرمندش شدم...[afsoorde]
اما امتحان فردا... خدا کنه این سستی اعصابم خوب شه... نمیدونم اورژانس شلوغ فردا رو به خیری پشت سر میزارم یا نه!!! نمیدونم اون همه آرامشم چی شده....[nadidan] از استرس و دلشوره دارم خفه میشم...[esteress]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام خوبین !![labkhand]
فکر کنم اولین پستم باشه در این تاپیک[shaad] کلا ادم تو داریم و به این راحتیم که شما مشکلاتتون رو میگید نمیتونم بگم همه چیزو میریزم تو خودم!![nadidan] زیادم اهل خاطره نوشتن نیستم
ولی از یه چیزی دلم پره محرم امسال مثله هیچکدوم از محرمای سال قبل نبود خیلی بی حس و حال بودم نمیدونستم چرا گریه میکنم چرا میخندم چرا میرم چرا میام!!!
احساس سردرگمی دارم احساس میکنم در یک چاه تنهایی افتادم ولی مثله سونای که به یکمی ارامش و تنهایی نیاز داره من به شلوغیو دادو بیداد نیاز دارم
و میشه اینو فهمید که در کل هیچکس از وضیتعتی که الان هست راضی نیست امیدوارم همه به چیزی که میخوان به امید خدا برسن
ما به همین هم راضیم شکر[golrooz]
یا علی
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام
امروز روز بدی نبود
رکورد جالبی زدم حدود 60 تا سوال شیمی فیزیک رو کمتر از 25 دقیقه زدم
شیمی رو 100زدم،فیزیک رو 90
چقدر حال داد ،گفت 30 دقیقه وقت دارید من اختصاصی هام تموم شده بود[nishkhand]
ولی حیف که عمومیام رو بد زدم[nadidan]
بعد یه ضرب رفتم کتاب خونه
یه سری سوال ریاضی جالب بود،که خیلی دوست داشتم حلش کنم
حلش کردم بعد به سیستم نت کتابخونه دستبرد زدم
کلی حال داد[nishkhand]
بعدشم اومدم خونه
نشستم پا فیلم
امروز رو آزادی اعلام کردم[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سونای
امروز خیلی عصبی بودم! سمان میگه برا امتحان فردامه! از فردا تا پنجشنبه هر روز صبح امتحان عملی دارم!! توو بدترین اورژانس شهرمون!! [negaran]دیوونه خونه هست انقد که شلوغه...
اینروزا همش مهمون داشتیم و مهمونی رفتیم! واسه همین خیلی بهم ریخته ام!! نمیدونم چرا نیاز به تنهایی دارم تا شارژ شم!! هیچم درس نخوندم! برگه های اورژانس رو هم توی این شلوغی ها گم کردم!! [esteress][nishkhand]تا میام مرور کنم سرو صدای خونه نمیزاره تمرکز کنم[negaran][nadidan] هرگز اینجوری نبودم نمیدونم چرا سستی اعصاب گرفتم و پرررررررررررررررررررررررر رررررررررررررر از دلشوره ام
تا میومدم درس بخونم این بچه کوچیکا یا میخواستن بازی کامپیوتری کنن یا جیغ و داد و همه چی رو بهم ریختن یا ....
توو این درگیری ها یه عزیزم بعد از تعطیلات برگشت...موقع خداحافظی خیلی ناراحت بودم اما نمیدونم چرا ناراحتیم رو به شکل هاپو بودن بروز دادم[bamazegi] و اونو هم کلی ناراحت کردم! هی میومدم یچی بگم که درستش کنم اما بدتر میشد[nadidan][negaran] خلاصه رفت و من کلی عذاب وجدان گرفتم...
اما چند دقیقه پیش زنگ زد که رسید و پرسید که خوب شدم یا نه!! من ازش بابت امروز عذرخواهی کردم... خیالم ازون بابت یکم راحت شد... خیلی شرمندش شدم...[afsoorde]
اما امتحان فردا... خدا کنه این سستی اعصابم خوب شه... نمیدونم اورژانس شلوغ فردا رو به خیری پشت سر میزارم یا نه!!! نمیدونم اون همه آرامشم چی شده....[nadidan] از استرس و دلشوره دارم خفه میشم...[esteress]
الا بذکر الله تطمئن القلوب
آروم باش دوستم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گیر افتادم تو دو راهی!
از دست یکی خیلی ناراحتم احتمالا اونم از دستم خیلی ناراحته.
ولی اون طرف برام خیلی ارزش داره نمیدونم چیکار کنم!یه کارایی کردم ولی نمیدونم خوب کاری کردم یانه!؟
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
توی زندگی به این نتیجه رسیدم که چه ما بخوایم روز ها میگذرن و ما فقط میتونیم انتخاب کنیم که روزهای زندگی شیرینی رو داشته باشیم یا نه [golrooz]
امروز هم روز خوبی بود البته بعد از 1:45 رسم کشیدن گردنم داره میشکنه
غیر از اون یک خبر خیلی خیلی بد هم امروز مدرسه داد که درد گردنه غیر قابل تحمل تر شده ، واقعا بی انصافیه ، چون ما توی مدرسه قلم چی میدیم و حوزمون در اصل مدرسمونه اسم نفرات برترمون توی لیست قلم چی نمیره ! ما هم با این شانسمون [nishkhand]
کلا مدرسه ما در رسوندن اخبار ناراحت کننده هنر خاصی داره [afsoorde]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خب امتحان امروزم گذشت...بازم بارون به دادم رسید..یه شیر تو شیری شده بود که حد نداشت! خداروشکرررررررررررررررررر رررر خوب بود!!![sootzadan][bamazegi] دیشب تا نزدیکای 2 نخوابیدم!!! کلی به خودم فشار اوردم تا بخوابم! اما واسه امتحان امروزمو اینکه اینمدت خوب نخونده بودم کلی نگران بودم!!! خلاصه خوابیدم که حدود 3-4 صبح از صداااااااااااااااااای بارون بیدار شدم ...خیلیییییییییی شدید بود! شدت باد گلدونای به اون بزرگی رو از بالا دیوار انداخت!!!!!! سقفمون انگاری داشت کنده میشد!!!!! نمیدونم توی اون خواب چرا همش یاد فیلیپینی ها میفتادم که چی کشیدن![negaran] دیگه زیادی در حال وحشتناک شدن بود که کوله بار بربستم و کوچ کردم نزد مادر.. خوابیدم[bamazegi] [sootzadan]که البته نمیشد خوابید انقد که طوفان بود!!
خلاصه حدود 7، حرکت کردم تا زانو خیس شدم!!! این بوته از بالاش توش اب رفت بعد دیگه ابش در نمیومد!!! شلق شلوق صدا میخورد[bamazegi]
به زحمت رسیدیم بیمارستان همه جا رو اب گرفته بود! حتی اتاق رختکن هم اب گرفته بود[bamazegi] ( البته توی حیاط ها ) رفتیم بخش! همه در تکاپوی بارون بودن!! حتی خیلی از بیمار ها هم همه حواسشون به این بدو بدو ها و کارها بود ..روز خوبی بود!!برا همه یه تنوعی شده بود ازون کسالت در اومده بود... بعد تقسیم شدیم قرار شد 11 به بعد هرکی بره توو بخشی.. منو ستاره افتادیم ارتوپدی مردان! ( خیلی بهتره چون مردها زیاد داد و فریاد نمیکنن مگر اینکه چی بشه!!) البته دوتا از پسرامون میگفتن این تبعیضه و اونا باید اینجا باشن! اما مسئولمون گفتن که نه شما پسر هستید باید برید اون قسمتی که شرور ها هستن[nishkhand][khanderiz] البته من متوجه نشدم شرور ها کجا هستن!!!! فردا حالا ایشالله متوجه میشیم...[cheshmak]
برسیم به بیمار ها ...یه پسره بود همچین نشسته بود رو برانکارد که انگاری تو قهوه خونه هست![sootzadan] فکر نمیکردیم چیز خاصی باشه!! اوردن... بلوزش که کنار رفت!![nadidan] به حدی بود که یکی از پزشکا گفتن چاقو خوردی یا شمشیر جومونگ![nishkhand] دم ظهر هم موقع کشیدن لوله زیر بخیش ! دوستم از حال رفت[taajob][nadanestan] باورم نمیشد! گفتم ستاره! [negaran]ستاره! [taajob]جون من نه!!! تورو خدا الان نههههه!!!!![negaran] آقای.... گفتن دیر گفتی دیگه از حال رفت!! برو به اون برس!! و آقای .. هم دست تنها شروع کردن...[nadidan]من برگشتم دیدم[nadidan] لال شده بودم![nishkhand] اوج فاجعه بود!!
ولی خوشم اومد پسره روش نمیشد داد بزنه ولی خیلیییییییییییییییییییییی درد کشید!! آقای .... هم نامردی نکرد!!و به بدترین حالت ممکن لوله رو در اورد!!! یکم مراعات نکردن!! منم خدایی زانوهام تیر میکشیدن!!! انقد که آقای ... بد لوله رو میکشیدن!! و باهاش کلنجار میرفتن.. ازونطرف باندو کشیدن بخیه ها گیر کرده بودن !!! پسره بدبخت نیم متر بلند میشد از رو تخت اما بدون کوچیکترین صدایی!!! اونقد لبشو دندون گرفت و چشماشو محکم میبست که فکر میکردم الان نفسش بند میاد!! خدایی خیلی بد کشیدن![nadidan]
بعد 2-3 ساعت خواهر پسره اومد سرشو گذاشت رو شکم داداشش چون تنها جایی بود که چیزی وصل نبود و از نظر خواهره درد نداشت .. داداششو بغل گرفت!! خیلی ناراحت شدم!! دلم میخواست بزنم تو دهن پسره یا گوششو بکشم[nishkhand] که اینجوری سر دعوا و چاقو زدن و چاقو خوردن با جوونیش بازی میکنه و عذابش برا خونوادشه!!
یه اتفاق دیگه هم اینکه تصادفی که میاوردن یه اقایی بودن من برا علایم حیاتی رفتم پیششون و همون موقع خانومش اومد پشتم! و همینطور یریییییییییییییز داشتن از خواهرای آقاهه ( خواهر شوهرشون ) برا آقاهه بد میگفتن که اینا نمیدونم عادت دارن با اژانس میرن میان حالا.... خلاصه کلی چیز میگفتن... منم بینشون بودم! یدفعه آقاهه با اون دست شکسته عصبانی شدن و از رو من پل زدن که با اونیکی دستشون خانومشونو بزنن!![nadidan]خانومه هم عقب نشینی نمیکردن!! یکم هم از ترکشاشون گرفت به من که وسطشون بودم!!!اصلا منو نمیدیدن!sh_dokhtar11 همینطور داشتن دعوا میکردن!!دیگه دیدم همینجوری بمونم واقعا خودم کتک میخورم! گفتم عه آقا یعنی چه!! خانوم شما بس کنین نباید ایشون دستشونو تکون بدن!!!!! تو دلمم خدا خدا میکردم یکی بیاد به دادم برسه!!![nishkhand] بعد دو دقیقه بعد با هم اشتی کردن!!![khanderiz]
خلاصه روزی آسون بود البته چون به کمک خدا خیلی وابسته به دانش نبود![bamazegi] همه چیزایی بود که خیلی کار کرده بودیم...
خدا جونم خیلی دوستون دارم[esteghbal][golrooz][golrooz][golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
[tahavoo][tahavoo][tahavoo]
امروز مدرسه نرفتم!افتادم تو رخت خواب ...عه حالم بهم خورد دیگه از خودم...این چه جور سرما خوردگی هست که من میگیرم!روز دوم حتمااااااااااا افتادم تو رخت خواب(در طی 3 سرماخورگی متوالی روز دوم تب داشتم[negaran]) و باید غیبت داشته باشم و تب و هزار درد و مرض دیگه[nadidan]
تو خونم که میونیم یه لحظه از درس و ...ارایش نداریم!از صبح تا حالا مدرسه 3 بار زنگ زده یا خونمون یا گوشی بابام یا ....![nadidan]حالا به غیر اینکه خود بابام ساعت 9 زنگ زد گفت حالش خوبببببببببببببببب نیست،نمیتونه بیاد ولی....!ول کن نبودن!عه!دیونمون کردن!یه بار بابام گفت دیگه دوباره زنگ زدن![naomidi]
کم مونده بود پاشن بیان منو به زور بکشونن مدرسه[esteress]
بار سوم که خانم مونسان زنگ زدن.. جهت اطلاع رسانی اردو راهیان نور(شلمچه)بود![nadidan]بابام مخالفت کرد!با اینکه با قطاره و اکثر دوستام دارن میرم![nadidan]یه چیزیم هست خودمم میترسم برم شلمچه شهید شم[nishkhand]و اینکه فکر کنم پارسال اتوبوس راهیان نور(دختران تهران)تو راه چپ کرد و همشون...![nadidan]
...........
پارسال اردو مشهد رفتم کلی خوش گذشت ...روز حرکتمون برف خیلی شدیدی اومد!ا.فکر کردیم کنسل میشه ولی باز بردنمون اون موقع هم بابام و هم مامانم حسابی از رضایت دادن پشیمون بودن....کلی منو دوستام التماسشون کردیم تا گذاشتن برم...[shaad]تو قطار بودیم...مشهدم رو زمین برف نشسته بود!تو هتلم فقط به ما چهارتا(من و ستایش و حدیث و شبنم)اتاق جدا دادن...یعنی هیچچچچچچچچچچچچ دبیری باهام تو اتاق نبوددددددددد[shaad]شانس اوردیم!تو حرمم دائم گممممممممممممم میشدیم[sootzadan]
هــــــــــــــــی خدا...ولی حیف...بابام زده رو دنده لج...هیچ جوری نمیشه راضیش کرد!نه میتونم امسال راهیان نور برم و نه دیگه مشهد!یه چیزیم از خودش دراورده میگه توووووووو از وقتی رفتی اردو مشهد خیلییییییییییییییییییییی بی تربیت شدی!!!!!!!!!!!!!!بــــــابــــا!![soal]
الانم صدای رعدو برق داره میاد ولی اثری از بارون نیست!!![soal][nadidan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز فهمیدم ضرب المثل دوری و دوستی در همه جای زندگی صدق میکنه [golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
[gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye][gerye]حالم خیلی بده یعنی بیشتر از دست یکی عصبانی هستم خدا بگم چی کارش کنه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز یه چیزایی فهمیدم هم برام جالب وخوب بودن هم شاخ دراوردم[taajob]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دلم میخواد یه چیزی بنویسم...حوصله حرف زدن ندارم،حوصله دلداری های الکی...حوصله شنیدن "میفهمم چی میگی" یا "زیاد سخت نگیر" ....
دلم میخواد یه چیزی بنویسم....همیشه نوشتن حالمو خوب میکنه ولی الان اونم حالمو خوب نمیکنه....
بعضی موقعا به این نتیجه میرسم که وقتی آدم هیییییییچ چیزی حالشو خوب نمیکنه،به این معناست که اصلا حالش بد نیست....
خواستم از حالم بگم....نه برای دیگران...که بیان بخونن و برن...بلکه برای خودم...ولی حالم نوشتنی هم نیست....
حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد
این بهترین تفسیر از حال من بود....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
باسه من که امروز فردا دیروز همه یکی هستن
خاطره رو با ترا فراموش میکنم
مخم پوک شده همین روزاس خاطره کنم خودم رو برای همه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز یه دفعه 7-8 تا اورژانسی آوردن! تقسیم شدیم روشون! میگن تلخ قصه عادت!! دقیقا ماجرای امروز بود!! هرچند نفری که روی یه تخت بودن همه حواس به همون تخت بود و بدترین علایم بقیه مد نظر نبود و بهش واکنش نشون نمیدادیم! نهایت دیگه کمی توجهمون به تخت بقلی شاید میرفت!! هه! عادت!! چیز عجیبیه!!
یه پسره که از اتاق عمل اومده بود بیرون مشکل تنفسی پیدا کرد! البته دوتاشون که یکی تقریبا جوگیر شده بود اما اونیکی واقعا ...فکرشو کنین یه پیر مرد کنارش سالم تر بود تا این جوون!!اونم همزمان با این اومد! این پسر بعد از عمل ساق پا مشکل تنفسی پیدا کرد! و عوارض بیهوشیو ...بعدم متوجه شدیم چون سیگار میکشید ،دیدن این علایم طبیعی هست! به هر چیزی که دم دستش بود با اون چشمای بسته چنگ میزد!!اونقد تقلا میکرد برا نفس کشیدن که سینه هاشو کامل میاورد بالا و از تخت جدا میشد!! هر چند دقیقه یه خدایااااااااااااااااااااا اااا میگفت!! چند بار نفسش رفت!! حتی همراهاشون انقد ترسیده بودن که چند بار بهمون بدو بیراه گفتن!!
وقتی ادم اون قد و هیکلشو میدید باورش نمیشد اینجوری کم بیاره!!! به تمام معنا داشت پرپر میزد!!
با خودم فکر کردم که کاش آسیبی که سیگار به درون ادم میزنه بصورت درد قابل درک بود!! اونوقت دیگه نیازی نبود انقد منت جوونامونو بکشیم و بگیم سیگار بده! و اون دلیل بیاره! بگیم بده اون بگه تفننیه! بگیم بده بگه حواسمو پرت میکنه... بگیم بده...بگه.....
بفهم سیگار بده!!!
بفهم زندگی میخوای!!! و انقد از نا امیدی دم نزن!!! توو بدترین شرایط باز اخرش تلاش میکنی برا نفس کشیدن!!! تلاش میکنی تا زندگیت تموم نشه!!! تلاش میکنی برا زنده موندن!!! امروز اون نگاه های پر از تمنای اون پسر یادم نمیره!!! حرف نمیزد با نگاش تمنا میکرد کمکش کنیم!![negaran][nadidan]
کاش تخریب حاصل از سیگار کشیدن درد داشت تا میفهمیدن سیگار بده ... کاش جوونایی که نا امید میشنو چند روز میاوردن بیمارستان تا ارزش زندگی رو درک میکردن....
خدایا نجاتمون بده...خدایا جوونامونو حفظ کن...آمین
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز و دیروز روز های خوبی بودن جمعا ، کلا توی این دو روز شاد بودم من
و داستان چی بود که من شاد بودم ، حدود 1.5 سال هست که من عینک استفاده می کنم ، از عینک خسته شده بودم ، دلم رو زده بود به عبارتی خلاصه دیگه کلافه شده بودم
پزشک هم میگفتن که باید 18 سالت بشه تا من لنز بدم منم همیشه این شکلی از مطب میومدم بیرون [daava][bihes]
وقتی خواستن فرم پرکنن خانوم منشی پرسیدن چند سالته منم گفتم 15 بعد مامان گفتن14 ، تا 6-7 بار تکرار شد هر بار هم لحن من و مامان قاطع تر میشد ، چون مییدونستم که اگر بگم 14 لنز نمیدن خلاصه خانوم منشی متوجه شدن که برای چی میگم 15 به همین خاطر به حرف من گوش کردن [khanderiz][tashvigh][cheshmak]
دیروز رفتیم و من مطمئن بودم که باید لنز بگیرم و وقتی وارد مطب شدیم با هزار اصرار و تضمین راضی شدن لنز بدن [nishkhand] لنز امروز آماده میشد ، کلا دیروز هم توی خونه وامروز هم توی مدرسه و هم خونه شاد بودم برای خودم بعد از 1 سال اصرار بالاخره شد . امروز رفتیم لنز رو تحویل گرفتیم پزشک گرامی لنز رو گرفته بودن دستشون نمیدادن میگفتن بازم قول بده [nishkhand] نمی دونم من چند بار باید قول بدم ، هیچی دیگه 8-9 باری قول دادم و با تضمین مامان و بابام بالاخره لنز رو دادن آموزش های جانبیش رو هم دادن و اومدیم خونه
ولی هنوز که هنوزه باورم نمیشه من الان لنز دارم ، جوری ذوق زده ام که انگار دنیا رو بهم دادن [khanderiz]
92.8.28
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
برد تیم ملی والیبال ایرانو به همممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممه ی ایرانی ها تبریک میگم.وای عجب حالی داد نشستیم بازیو دیدیم این معاونای ضدحالم که هی میومدن تهدید که الان خاموشش میکنیم و(البته یه چند باری خاموش شد) ... ولی در کل روز جالبی بود!بچه های مدرسه ی ما حاضر نبودن برن کلاس میخواستن تا عصر تشویق و..... ولی اینقد سر و صدا کردیم که فکر کنم تموم اصفهان خبردار شدن.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام.
نمیدونم یک انسان تا چه حد میتونه مهربون باشه فرشته های بدون بال هم روی زمین هستن....[golrooz]
امروز ساعت 9 تا 10 ورداشتم 5 صفحه مسئله فیزیک حل کردم ساعت ده و نیم باید دم در مجتمع می بودم بعد کلاس رفتم خونه ی دوستم.خیلی خوش گذشت بعدشم با آژانس برگشتم خونه.روز خوبی بود ولی واسه شنبه خیلی کار دارم خدا کنه برسم کارامو انجام بدم.[nadidan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
کلا این دو سه روزه روزای خوبی برام نبوده همش ناراحت بودم اگه اتفاق خوبی هم برام افتاده بعدش یه کسی یا یه چیزی حالمو گرفته نمومش همین دیروز تو حال خودم بودم که این مشاور مسقرمون اومده معدل داده دست من خدا بگم چی کارش کنه دو روزه یه چشمم اشکه یه چشمم خون(چقدر شعاری حرف زدم[nishkhand])ولی خدایی همینه حتی تو خوابم اشک میریزم یا خوابای بد میبینم تو خوابام همش دارم سوالایی که بلد نیستمو حل میکنم حل میشه ولی وقته بیدار میشم یادم نیست تو خواب چطور حل کردم دارم دیوونه میشم حالم اصلا خوش نیست انگار[sar dard]
ای کاش فقط اینا بود انقدر از همه طرف ریخته سرم این بارون امروزم حالمو گرفت بعدشم که این شعر محسن یگانه رو گوش کردم هوس کردم بازم امشب زیر بارون تو خیابون به یادت اشک بریزم.......هیچی دیگه هیچ کسم حاضر نشد منو ببره قدم بزنم زیر بارون دیگه کلی حالم گرفته شد باید تخلیه ی روحی بشم ویلا اخرش دق میکنم میمیرم انقدر گریه کردم که سرم داره منفجر میشه خدا کمکم کنه ولی بازم میگم به خدا که ازش یه دنیا ممنونم که کنارمه هر وقت تنها میشم حسش میکنم فقط ای کاش همونطور که من باهاش حرف میزنم اونم با من حرف میزد تا کمی اروم بشم[afsoorde][afsoorde]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام
خیلی دلگیرم ازتون. بی معرفت ها. همتون یه مشت بی معرفتین . بعد دوسال کنارتون بودن ارزش یه تاپیک روابط عمومی نه!! حتی یک تبریک خشک خالیشو هم نداشتیم .
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
M@hdi42
سلام
خیلی دلگیرم ازتون. بی معرفت ها. همتون یه مشت بی معرفتین . بعد دوسال کنارتون بودن ارزش یه تاپیک روابط عمومی نه!! حتی یک تبریک خشک خالیشو هم نداشتیم .
سلام
تو چشای من نګاه کنید : http://oshelam.persiangig.com/image/...ik/begging.gif
http://oshelam.persiangig.com/image/.../blackeye3.gif
http://oshelam.persiangig.com/image/.../electricf.gif
http://oshelam.persiangig.com/image/...ochik/flat.gif
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
M@hdi42
سلام
خیلی دلگیرم ازتون. بی معرفت ها. همتون یه مشت بی معرفتین . بعد دوسال کنارتون بودن ارزش یه تاپیک روابط عمومی نه!! حتی یک تبریک خشک خالیشو هم نداشتیم .
با سلام خدمت آقا مهدی [golrooz]
و تبریک مجدد خدمت شما بزرگوار به مناسبت روز میلادتون [golrooz]
شما بزرگوار هستید ولی بر اساس اطلاعیه ای که دستورش از ناحیه مدیریت سایت صادر شده بود ما تا پایان ماه محرم تبریک روابط عمومی رو ارسال نمیکنیم کما اینکه هیچکدام از دوستانی که در این ایام تولدشون بوده پیامی از روابط عمومی دریافت نکردندو همه دوستان هم از این قضیه مطلع هستد
و نمونه بارز این مساله تولد مدیریت سایت جناب ادمین هم تبریک روابط عمومی ارسال نشده و صرفا دوستان در قالب تبریک در پروفیل میلاد ایشون رو تبریک گفتند و قوانین برای همه یکسان هست
موفق باشید[golrooz]
اطلاعیه تعلیق گروه تولدها و صندلی داغ به مناسبت ایام سوگواری
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
evin Allah
قضییه چیه؟تبریک براچی؟
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
banafshe3131
قضییه چیه؟تبریک براچی؟
سلام
توووووووووووووووووووووووو وولد http://oshelam.persiangig.com/image/...fairysmile.gif
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Almas Parsi
با سلام خدمت آقا مهدی [golrooz]
و تبریک مجدد خدمت شما بزرگوار به مناسبت روز میلادتون [golrooz]
شما بزرگوار هستید ولی بر اساس اطلاعیه ای که دستورش از ناحیه مدیریت سایت صادر شده بود ما تا پایان ماه محرم تبریک روابط عمومی رو ارسال نمیکنیم کما اینکه هیچکدام از دوستانی که در این ایام تولدشون بوده پیامی از روابط عمومی دریافت نکردندو همه دوستان هم از این قضیه مطلع هستد
و نمونه بارز این مساله تولد مدیریت سایت جناب ادمین هم تبریک روابط عمومی ارسال نشده و صرفا دوستان در قالب تبریک در پروفیل میلاد ایشون رو تبریک گفتند و قوانین برای همه یکسان هست
موفق باشید[golrooz]
اطلاعیه تعلیق گروه تولدها و صندلی داغ به مناسبت ایام سوگواری
میگم خداییش تو اون گروه ما چه میکردیم
مشروبات الکلی سرو نمیشد به خدا،بچه ها میدونند[khande]
بعد ناحیه مدیریت مگه چنده؟؟
ما ناحیه 3 هستیم[khande]
خب من کاملا شوخی کردم و منظوری به شما نداشتما[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sr hesabi
میگم خداییش تو اون گروه ما چه میکردیم
مشروبات الکلی سرو نمیشد به خدا،بچه ها میدونند[khande]
بعد ناحیه مدیریت مگه چنده؟؟
ما ناحیه 3 هستیم[khande]
خب من کاملا شوخی کردم و منظوری به شما نداشتما[golrooz]
با سلام خدمت sr hesabi بزرگوار[golrooz]
چیزی که دوستان بایستی توجه داشته باشند اینه که کلیه اطلاعیه های صادره از روابط عمومی از ناحیه مدیریت هست و بخش روابط عمومی صرفا وظیفه اطلاع رسانی رو در این میان داره و چنانچه دوستان از شرایط رعایت برخی موارد و قوانین تالار اعتراضاتی دارند میتوانند با مدیریت سایت در میان بگذارند
با تشکر[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
[dooa][nadanestan][tafakor][negaran][entezar2][entezar2][dooa][dooa][dooa][dooa]شاید انتظار بدترین احساس باشه شایدم نگرانی بده شایدم ندونستن ولی هرسه تاش یکیه فک کنم ومن همچنان منتظرم[entezar2]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بعضی اوقات خوبه آدم ها به فلسفه کارها ، حرفا و رفتاراشون که بر خاسته از افکار و اعمال دیگرانه فکر کنن
وقتی دارن از یه نفر الگو میگیرن،وقتی به خاطر یه بزرگ عزاداری میکنن، وقتی یه عید بزرگو جشن میگیرن، وقتی، وقتی،وقتی،و صد وقت دیگه
ببینن واقعا هدف اصلی اون الگو و بزرگ هم همون بوده؟
بعضی اوقات تعصب های بیجا و تقلید های بدون فکر تیشه به ریشه جامعه میزنه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Almas Parsi
با سلام خدمت آقا مهدی [golrooz]
و تبریک مجدد خدمت شما بزرگوار به مناسبت روز میلادتون [golrooz]
شما بزرگوار هستید ولی بر اساس اطلاعیه ای که دستورش از ناحیه مدیریت سایت صادر شده بود ما تا پایان ماه محرم تبریک روابط عمومی رو ارسال نمیکنیم کما اینکه هیچکدام از دوستانی که در این ایام تولدشون بوده پیامی از روابط عمومی دریافت نکردندو همه دوستان هم از این قضیه مطلع هستد
و نمونه بارز این مساله تولد مدیریت سایت جناب ادمین هم تبریک روابط عمومی ارسال نشده و صرفا دوستان در قالب تبریک در پروفیل میلاد ایشون رو تبریک گفتند و قوانین برای همه یکسان هست
موفق باشید[golrooz]
اطلاعیه تعلیق گروه تولدها و صندلی داغ به مناسبت ایام سوگواری
سلام روزتون بخیر
میدونم اینجا جای بحث نیست ولی اگه کسی تو این ایام به دنیا بیاد به علت ایام سوگواری نباید بگیم مبارک باشه؟؟؟؟؟[soal]
مکان واقعی نیست که بگیم جشن میخوایم بگیریم و میخوای سیستم صوتی نصب کنیم یه تبریک ساده ست!!!!
تا جایی هم که من خبر دارم از دو روز قبل از محرم این محدودیت ها شروع شده بود!!!
ممنون[golrooz]