خدایا دلم گرفته و اهدافم رو گم کردم برای همین خداجونم ذهنم درگیره...
دیگه خسته شدم...
نمایش نسخه قابل چاپ
خدایا دلم گرفته و اهدافم رو گم کردم برای همین خداجونم ذهنم درگیره...
دیگه خسته شدم...
خدایا خدا جونم واقعا خواهش میکنم کمکم کن بتونم آروم باشم تا برای فردا بازدهی ام بیشتر باشه
هرچی خوندم زود بفهمم
واقعا تو رو میخوام خدا کنارم باشی
خدایا تردید دارم
خدایا هدف ام رو بین رویاهام گم کردم
کمکم کن خدا جونم
خدایا چرا بنده هات رو این قد آزمایش میکنی مگه ما چقد صبر داریم
چرا امتحانات این قد سخته
خدا خسته شدم منم میتونم به رویام برسم بگو میشه کمکم میکنی
دیگه حوصله ندارم
خدا کاش تو این اوضاع خوابم زیاد نمیشد حداقل میتونستم بیشتر تلاش کنم
خواب زیاد درده وقتی کلی کار داری و تا آخر ترم چیزی نمونده
خدایا جز تو که کسی رو ندارم خواهشا کمکم کن واقعا محتاج دستگیری تو ام
خدایا اصلا از خودم راضی نیستم
خودمو نمیبخشم چون تو رو گاهی نمیبینم و اشتباه میکنم
خدا همیشه کنارم باش با همه بدی هایی که از خودم سراغ دارم
خدا راهنمام باش
گیج ام آینده
سلام دوست خوبم[golrooz]
صدای خنده خدا توسط بندگانش که در اطرافتان هستند شنیده میشود...
بندگانش همان والدین و بستگان و دوستانتان هستند ...
صدای خنده خدا توسط نعماتی که شخصی است و فقط انحصارا مال شماست شنیده میشود...
صدای خنده خدا در عزت و آبرویی است که موجب سرفرازی و افتخار شماست...
صدای خنده خدا در سلامتی جسمتان که ذره ذره در اعماق وجودتان جاریست و آنقدر با شما عجین شده است که گویا همیشه میتواند باشد...
و صدای خنده خدا ...... همچنان شنیده خواهد شد اگر...
[golrooz]
خدایا من را ببین
همچنان ایستاده ام
کسی که فکر می کند
می شکند بی تو
خدایا
یه نگاهی به خط تولید
آدم سازیت بنداز
این آدمایی که ساختی
خیلیاشون [ دل ] ندارن ...!!
خدایا لطفا خیلی خیلی کمکم کن
خیلی میترسم
میترسم همه زحمتام بازم کم باشه و باز معدلم کم بشه آخه چه شرط بدیه معدل بالای 16.5 که ندارم خب خدا من چیکار کنم هرچی سعی میکنم نمیدونم آخرش چی میشه
خدا خیلی میترسم آخه این همه سعی کردم بهتر بشم کمکم کن
خدایادلم به سان قبله نماست.وقتی عقربه اش به سمت "تو" می ایستد، آرام می شود...
خدایا لطفاتنهاام نذار
باز اسشتباه کردم ولی این آخریش بود دیگه از یک جا دوبار زخم نمیخورم
لطفا همیشه یادم بنداز اعتماد به هیچ کسی نکنم و هر حرفی رو به زبون نیارم
خدایا صبور بودن رو یادم بده لطفا.
خدایی که اون بالا ما رو میبینی واقعا این جا اطراف من چه خبره
چرا یکی داره اذیت ام میکنه و دروغ میگه تا به خواسته های خودش برسه
کیه منو میشناسه ولی من نمیشناسمش
همه چیز دنیام رو زشت کرده
به سزای عملش برسونتش که دست من کوتاهه وگرنه میپرسیدم مگه من با تو چیکار کردم
خدایا اونی که بهتر میدونی رو خودت درست کن
منتظر کرم تو ام خداجونم
به داد دلم برس
خدایا خدایی که صمدی به من محتاج کمک کن لطفا
خدایا به کمکت تو این وقت نیاز دارم
راهنمایی ام کن.
خدابا این چند روز قفل کردم ، نمی تونم باهت حرف بزنم ، با مخلوقاتتم نمی تونم حرف بزنم ، با خودمم نمی تونم حرف بزنم ...[afsoorde]
همینم از دلم حرف نزدم ... [bitavajohi]
خدایا یه پیشنهاد دارم [sootzadan] یا همه ی بنده هاتو از من بګیر یا منو از اونا [nishkhand] حوصله ی هیچ کدومشون رو ندارم [khanderiz].... خود دانی یک کاری بکن .... اصلاً از مخلوقاتت خوشم نمیاد [nishkhand][nadidan][sootzadan]
سر تا پا یک چیزن ، کسل کنندن اصلاً [naomidi][khanderiz]
خدایا من یه چیزی ازت خواستم
خدایا الان میتونم بگم ازت متنفرم به هر چی اتفاق که می افته
خدایا ازت دلخورم چون قبل همه اتفاقا بهت گفتم کمکم کنی
جلوی تو نشستم و خواستم
فقط امتحان امتحان امتحان
بسته خسته ام کردی دیگه حوصله هیچ کسی رو ندارم
با این اوضاع بهتر بود منو نمی آفریدی
هیچ کسی مثل تو خدا دردمو نمیدونه درمانشم نمیدونه
اما خدا نیستی به دادم برسی
خدا کجایی چطوری تونستی با من این کارو کنی
باز و باز وباز امتحانم میکنی
ازت متنفرم
یک شب خوش برام بزار.
خدایا همین جا نوشتم کمکم کنی
خدا دوستت ندارم
کجایی
کجایی خدا
درمونم کنی نمیشه
نمیدونم خودمو ببخشم یا نه
بهتره بریم به جای دور
'' بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ''
سلام دوست عزیز http://www.millan.net/minimations/smileys/balloons.gif
چی شده آخه ؟ http://www.pic4ever.com/images/sigh.gif
چرا تو غم یاد خدا میفتین ؟ امتحانه ، سخته ، ولی پشتش بهترین مصلحت خوابیده [shaad] درسته آدم ګاهی خسته میشه اما شکایت کردن به خدا فکر نکنم درست باشه ، چرا خوب نبینیم ماجرا رو ؟ [cheshmak]
هر چی باشه تو ذهن ما نمیګنجه ، ماجرا ها رو از بالا ببینید ... http://www.millan.net/minimations/smileys/winking.gif
زندګی همش یه نقاشیه ، قشنګ رنګش بزنید http://www.millan.net/minimations/smileys/painting.gif
شب خوش رو خودمون برا خودمون می سازیما ...
ببخشید دخالت کردم http://www.pic4ever.com/images/hanghead.gif
لبخند بزنید و مثبت ببینید http://www.millan.net/minimations/sm...owerysmile.gif
بسم الله الرحمن الرحیم
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت----------------گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم------------یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس--------------گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا----------سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی---جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود----------از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود--------------زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم------------------یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست--------------کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم------------------جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ-------قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خواهشا بخون و بعد بشین و فکر کن که واقعا چنین است یا نه؟
در قوم بنی اسراییل جوانی روزی حضرت موسی (ع) را دید که برای مناجات با خدا به بالای کوه می رود.جوان جلوی حضرت موسی را گرفت و گفت :ای موسی تو به کوه طور می روی ؟ موسی گفت: بلی چکار داری؟
آن جوان به حالت توهین آمیز گفت: به خدایت بگو من او را دوست ندارم و هیچ انتظاری هم از او ندارم روزی هم از او نمی خواهم. و تاکید کرد همه این موارد را پیش خدا بگوید.حضرت موسی فهمید این جوان جاهل است گفت: قبول است. حضرت موسی وقتی به کوه طور رسید و با ان رسم و حال خود مناجات کرد. وقتی که خواست برگردد خدا گفت: ای موسی پیغام آن جوان را به ما نرساندی. حضرت موسی گفت: خدایا این جوان بی عقل است و نمی فهمد تو اورا ببخش.خدا گفت:ای موسی بدون اینکه تو چیزی بگویی ما او را بخشیدیم به ان جوان بگو: خدا فرمود: تو اگر او را دوست نداری او تو را دوست دارد و غذا می دهد و اموری هم که داری اگر صلاح باشد انجام می دهد. برو و بگو.حضرت موسی وقتی رسید به شهر آن جوان بی ادب آمد جلو موسی و گفت : پیغام ما را به خدا رساندی حضرت موسی گفت: من از پیغام تو خجالت کشیدم که بگویم ولی خدا که همه جا هست و می شنود. خدا گفت به تو بگویم که اگر تو اورا دوست نداری و انتظاری از او نداری. خدا تو را دوست دارد و هر حاجتی هم که داری اگر به صلاح باشد به جا می آورد.جوان توبه کرد و گفت خدا تو چقدر مهربانی
انصاف نیست شکایت دلت که بین تو و معبودت است رو که خدا خودش بهترین شنونده است؛به دیگران بگویی. به خودش در خلوتت بگو اما اول بدون که در برابر چه وجودی ایستادی و حرف دلت رو خیلی راحت بهش بگو.
ساعت تقریبا 1 بامداد اینجا نوشتی. همین موقع میرفتی جلوی پنجرا به آسمون نگاه میکردی و مودبانه میگفتی پس چی شد؟ من ازت چیزی خواسته بودم. اگه صلاح نبود دلمو آروم کن.
عاشقان که حرفشونو جار نمیزنن. میزنن؟ تو چرا باید چنین اجازه ای میدادی تا بنده ای چون این حقیر بین تو و خدایت دخالت کنم؟
رسم عاشقی ندانستی و قانون عاشقان شکستی.
سلام
با این حساب پس تاپیک رو ببندیم دیګه ... [sootzadan]
عجب اشتباهی شد حرف زدیم این یکی دو هفته [nishkhand][nadidan]
ولی به نظرم این طور نیست ، چیزی که آدم اینجا می نویسه اون چیزی نیست که دقیقاً به خدا میګه ، شاید فرد اینجا بنویسه که دیګه مستقیم به خدا نګه [nadanestan] ، یعنی آدم حرف دلش رو بګه که راحت شه [khanderiz] همون حرفایی که ناخوشایندم هست ، خب ګفته میشه که در درونش ریشه نکنه ، بعداً بدتر شه [nadanestan]
نمی دونم در کل ګفتم شاید اینطور هم باشه ، یا مثلاً خودم اون بالا اون چه پیشنهادیه من دادم ؟ [nishkhand] به خدا که نګفتم در واقعیت ، بماند که خدا خودش می دونه و ... ، نوشتم که ګفته باشم که دیګه بهش فکر نکنم [khanderiz][sootzadan]
نمی دونم تونستم منظورم رو بروسونم یا نه !
خداوندا!
تقدیرم را زیبا بنویس.
کمکم کن آنچه را تو زود خواهی من دیر نخواهم...
و آنچه تو دیر می خواهی من زود نخواهم...
سلام
درد رو باید پیش درمان کننده برد.
گاهی اوقات آدم به خدا نمیگه یا یه چیز عمومی میگه که منظور بنده این نبوده. گاهی میشه که فرد مخصوص به خدا میگه. درد خودشو میخواد بگه؛ارتباطش رو با خدا میخواد بگه؛ در این مواقع بهتره که فقط با خداش حرف بزنه. چون خدا درمونش رو میده آرومش میکنه و... حرفای دوستمون در این زمینه قرار داره. حرفهایی بود بین خودش و خداش.
پیشنهاد شما شاید به عده ای مربوط باشه که در این سایت هم هستند تا خودتو خالی کنی مینویسی.
خدا خوشش میاد بنده اش به اون حرفای خیلی خصوصی و در ارتباط با خودش رو بگه.
ولی خدا ګاهی سکوتی می کنه که این زجر آوره ! طرف هر چی فکر می کنه متوجه نمیشه خدا چی بهش میګه ... خب میاد اینجا میګه شاید ، بنده اشتباه کردم دخالت کردم ، ایشون خودشون بهتر می دونن چی بهتره ، عذر می خوام من که از دل ایشون خبر ندارم ، شاید تمام حرفام اشتباه باشه ... [khejalat]
در عین حال قبول دارم حرفای خصوصی ، خصوصیه و نباید به احدی ګفته بشه ...
ساعت تقریبا 1 بامداد اینجا نوشتی. همین موقع میرفتی جلوی پنجرا به آسمون نگاه میکردی و مودبانه میگفتی پس چی شد؟ من ازت چیزی خواسته بودم. اگه صلاح نبود دلمو آروم کن.ببخشید ولی من ازون امتحانی که پس دادم متنفرم نه خود خدا
امتحانش تلخ بود و نتونستم ننویسم.
ببخشید.
چون موقع اون امتحان ازش کمک خواستم ولی نمیدونم چی شد که تنهام گذاشت میدونست نمیتونم از پسش بر بیام ولی ادامه داد.
چرا تو غم یاد خدا میفتین ؟ امتحانه ، سخته ، ولی پشتش بهترین مصلحت خوابیده[shaad]درسته آدمببخشید ولی من تنها تو غم یاد خدا نیستم اگه فقط غم رو اینجا نوشتم چون فک کردم اینجا برای خدا که مینویسی کسی براش مهم نیست و ازش میگذره
ولی فک کنم دیگه نباید اینجا بنویسم ببخشید.
خدایا رو همیشه صدا زدم
ببخشید
گاهی لبخند نمیتونی بزنی برای یک امتحان سخت و یک شکست بخصوص اگر تازه باشه
ببخشید
ببخشید راست میگید نباید اینجا مینوشتم ولی در اون لحظه نتونستم درست تصمیم بگیرم
اگه بهتر میدونید پست رو پاک کنید
واقعا عذر میخوام.
بعد از این تکرار نمیشه
فک کردم چون اسمش خدایا هست میتونی اینجام با خدا دردودل کنی علاوه بر همه دردودلای بین خودت و خدا وکسی براش اهمیتی نداره.
ببخشید
سلام
چرا اینقدر میګید ببخشید ؟ ما کاره ای نیستیم نظر بدیم ، عذر خواهیَم کردم دخالت کردم ، شرمنده [khejalat][nadidan]
منظورم این بود در غم ګاهاً افراد بیشتر یاد خدا میفتن ...
بله درسته ګاهی نمیشه لبخند زد در لحظه ای اما چند لحظه بعد شما اګه ماجرا رو از بالا و ابعاد دیګه نګاه کنید ، به راحتی لبخند می زنید ، هر اتفاقی و امتحانی رو [cheshmak]
اتفاقاً خدا می دونسته می تونید از پسش بربیاید که ادامه داده و اینکه هیچ وقت کسی رو تنها نمیذاره و همیشه پشت و پناه همه هست منتها ما اغلب درک نمی کنیم ، برای همین میګم نګاه کردن جریان از بالا خیلی کمک می کنه به اندکی درک این مطلب .
این جمله رو در یک تاپیک همین پریشب خوندم خیلی خوشم اومد :
'' ما روايات متعددي داريم در مورد اينكه اتفاقا سخت ترين بلاها و بيشترين مصيبتها بر بهترين بندگان خدا نازل مي شوند. اينها به خاطر آن است كه دوستان خدا به هيچ وجه به دنيا دل خوش نكنند و وابسته به آن نباشند و تمام توجهشان فقط به سوي خدا باشد. ''
من نګفتم ننویسید ، اتفاقاً در جواب آقا عبد الله ګفتم که نوشتن در حد و حدودی ایرادی نداره [shaad]
ببخشید من خوندم و پاسخ دادم [khejalat] ، شما راحت باشید دیګه نمی خونم [golrooz]
این شعر رو تو یه تاپیک دیګه هم ګذاشتم اما اینجا هم میذارم sh_dokhtar15
http://www.beytoote.com/images/stori...ious/re857.jpg
پيش از اينها فکر مي کردم که خدا
خانه اي دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه، برف کوچکي از تاج او
هر ستاره، پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، کهکشان
رعدو برق شب، طنين خنده اش
سيل و طوفان، نعره کوبنده اش
دکمه ي پيراهن او، آفتاب
برق تيغ خنجر او مهتاب
هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست
بيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوست جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها
زود مي گفتند: اين کار خداست
پرس وجو از کار او کاري جداست
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff12.gif
هرچه مي پرسي، جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذابش آتش است
تا ببندي چشم، کورت مي کند
تا شدي نزديک، دورت مي کند
کج گشودي دست، سنگت مي کند
کج نهادي پاي، لنگت مي کند
با همين قصه، دلم مشغول بود
خواب هايم خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم که غرق آتشم
در دهان اژدهاي سرکشم
در دهان اژدهاي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين
محو مي شد نعره هايم، بي صدا
در طنين خنده اي خشم خدا
نيت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تکليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff12.gif
تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يک سفر
در ميان راه، در يک روستا
خانه اي ديدم، خوب و آشنا
زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟
گفت اينجا خانه ي خوب خداست
گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند
با وضويي، دست و رويي تازه کرد
با دل خود، گفتگويي تازه کرد
گفتمش، پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟
گفت: آري، خانه اي او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
خشم نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست
قهر او از آشتي، شيرين تر است
مثل قهر مادر مهربان پرور است
دوستي را دوست، معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد
هيچکس با دشمن خود، قهر نيست
قهر او هم نشان دوستي ست
تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي، از من به من نزديکتر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خواب و خيال بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/ff12.gif
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا
سفره ي دل را برايش باز کنم
مي توان درباره ي گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل باران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان درباره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اينها فکر مي کردم خدا…
خدایا
خدایا کمکم کن
آرومم کن خداجون
خدایا بند هات خیلی اذیتم کردن ،دلم بدجورشکوندن راضی نیستم
خدایا من نمیگذرم به خودت میسپارمشون sh_omomi37