وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم
فروغ فرخزاد
نمایش نسخه قابل چاپ
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم
فروغ فرخزاد
ما ز گیرائی مژگان تو پابرجائیم
ور نه اول نگهت برده توانایی را
کلیم کاشانی
ای خـــوش آن دانـــا ، کـــه در پایان ِ راه
خنـــد خنـــدان ، با دل ِ رســـوا گـذشت
فریدون توللی
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صدساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه گران کوزه شویم
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
یارب این آتش که در جان من است / سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
شب بودو شمع بودو منبودم غم-شب رفت وشمع سوخت من ماندم غم
تورتمن چشم درراهم شباهنگام ............
تن یخ کرده آتش را که می بیند چه می خواهد / همانی را که می خواهم تو را وقتی که می بینم
من دور مانده ام
از جاری نسیم سراشیب جلگه ها
از صبحگاه چک چک سرد سفال ها
از عطر نان
که اینک
در سفره گشوده ذهنم
در جست وجوی پونه وریحان است.
رضا مقصدی
تو را من چشم در راهم
به سعی ام تبهز دل یک دیده بگشایم
ببینم من فراخی را خبر گیرم من از یارم
تو را من چشم در راهم
مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز
نغمه یی خوش به یاد دارم از او
می دوم سوی ساز کهنهٔ خویش
که همان نغمه را برآرم از او ...
سیمین بهبهانی
وقت سحر است خیزای طرفه پسر
پر باده لعل کن بلورین ساغر
کاین یکدم عاریت در این گنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر
شب بودوشمع بودمن بودم وغم شب رفت وشمع سوخت ومن ماندم غم
مي خور كه ز دل كثرت و قلت برود
و انديشه ي هفتاد و دو ملت برود
پرهيز مكن ز كيميايي كه از او
يك جرعه خوري هزار علت ببرد
دراین سرای بی کسی کسی به درنمی زند-به دشت پرملال ما پرنده پرنمی زند
توامیددل بیمارمنی-توهمانی که پرستارمنی-بخداندارم جزتوکسی -پس چرادرپی آزارمنی؟!
یـارب چـها به سینه این خاکدان در است
کـس نـیـسـت واقـف ایـنـهـمـه راز نـهفته را
***
یـارب کـه از دریـا دلـی خـود گـوهـر یـکـتـا شوی
ای اشــک چــشــم آســمــان در دامــن دریـا بـیـا
***
آن لعل در آبگینه ساده بیار
و آن محرم و مونس هر آزاده بیار
چون میدانی که مدت عالم خاک
باد است که زود بگذرد باده بیار
تا حبّ علی و آل او یافته ایم
کام دل خویش مو به مو یافته ایموز دوستی علی و اولاد علی استدر هر دو جهان گر آبرو یافته ایم
ما قوم عجم به باده عادت داريم
بر پيرمغان «علي» ارادت داريم
بر طايفه مان نگاه حق معطوف است
ميخانه ي شهر طوس ما معروف است
وحید قاسمی
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید,
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
شاید این جمعه بیاید ، شاید*******************پرده از چهره گشاید ؛ شاید
دل دردمند ما را كه اسير توست،يارا
به وصال مرهمي نه،چو به انتظار خستي
يك لحظه به بخشايش او شك نتوان كرد
با اين همه ترديد در اين باره يقيني ست
شايد آن روز که سهراب نوشت:
تا شقايق هست زندگي بايد کرد
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اين جور نوشت:
هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچک و ياس
زندگي اجبارست
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
شب بر سر من جز غم ایام کسی نیست .
فریاد زنم از دل و فریاد رسی نیست.
تا شنید از باد پیغام وصال یار گل
برهوا می افکند از خرّمی دستار گل
گر نمی آید زطوف روضه ی آل رسول
چیست مهر آن که آورده است بر طومار گل
«شمس الدین محمدبافقی»
لاله ای بر رخ رنجور تو می باید کاشت
وقت آن است که آن لاله گلگون برداشت
فرهاد علی پور
تا به دنیا بوده از من دم زده
او غذا ی روزه ام را هم زده
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت، شکند اگر صبو یی
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد
صائب تبریزی
دلا خو کن به تنهایی ، که از تن ها به تن هایی بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
نشد یک لحظه از یادم جدا دل
زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل
زدستش یک دم آسایش ندارم
نمی دانم چه باید کرد با دل