مرسی گلم.دعا کن بتونم تحمل بیارم[nishkhand]
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام سلام
امروز هم مثل همه روز ها بود برای من
خیلی عادی ، رفتم کلاس ، برگشتم ، به کارام رسیدم و ...
ولی خب الان خیلی خوشحالم چون یکی از دوستان خوب و قدیمی سایت که برای مدتی نبودن برگشتن
واقعا خوشحال شدم که نام کاربریشون رو توی لیست افراد آنلاین دیدم
اول فکر کردم اشتباه می کنم ، چون واقعا فکر کردم دیگه بر نمی گردن
الان واااااااااااااااااااااقعا خوشــــــــــــــــــــــ ــــــــحالم که برگشتن پیشمون و کنارمونن [shaad]
سومین خاطره!!!
دیروز برای اولین بار بعد از تقریبا 1هفته پشت ماشین نشستن![sootzadan] مامان و بابام با من اومدن!
از اونجایی که من خیلی شانس دارم!!مسیری که میخواستیم بریم شدیدا ترافیک بود.
جالبتر اینجا بود که من یه قسمت از مسیرو که میدون بود قبلا اصلا نرفته بودم چون میترسیدم![nishkhand]
از تمام اینا که بگذریم لحظه ای خاص بود که یهو به خودم اومدم دیدم مامان بابام دارن میخندن!!
"از مرگ نمیترسم، از راننده زن میترسم"
!!!!!!!!
[bihes]/:)
نوشته پشت یه وانت نیسان،
که تا 10 دقیقه بعد هم جلو ما بود![nishkhand]
خداروشکر امروز روز خوبی بود....جز اینکه داداشم چند ساعته گوشیش خاموشه...بمنم نگفت خاموش کرد!!!! منم اینجا دستم به جایی بند نیست......بقیه رو هم نمیخواستم نگران کنم.... میسپارمش به خدای مهربونم که بهترین حفظ کننده هاست...( یه ماهه اومدم اینجا به همین زودی فراموش شدم[nishkhand])
صبح رفتم حسابارو دادم خداروشکر مشکلی نبود! فقط ینکه فلش نبود همرام و کل کسایی که توو اون شرکت بودن هم فلش نداشتن[nishkhand] دیگه مجبور شدم باز از یار قدیمی ( نت) بهره بجویم و یسری رو ایمیل کردم تا اینکه شارژش تموم شد![nishkhand] بعد اومدم سیمو اینارو در آوردم دیدم عه! چندراهشون تبدیل نداره.....[nishkhand]
امروز برای هفتمین بار استعفا دادم.....اما باز هم نشد.... به قول سلی ناز اینموقع ها یچی خوب میگه! منو توو همون گذاشتن...[nishkhand] ( میگنا برا فامیل نباید کار کرد تو رودروایستی گیر میکنی همینه...) خلاصه بهش فکر نکردم....میخواستم از زمان استراحتم استفاده کنم....
اومدم خونه حس خوبی یود... توو راه به کارایی که باید انجام میدادم فکر نکردم....
اومدم خونه و نشستم!!! پیامارو چک نکردم...... وقتی صورتمو میشستم همه حواسم به همون لحظه بود....اب رو حس میکردم...دیگه تو ذهنم درگیر اینکه کدوم کارو اول انجام بدم نبودم.... چند تا کارو با هم انجام ندادم....... استراحت کردن یادم رفته بود اینروزا....
آهان بعد از ظهرم 1 ساعت خوابیدم...خیلی کیف داد[bamazegi] بعدشم پیاده رفتم باشگاه.... البته انقد گرم بود که چوبشو خوردم[nishkhand] ولی خوب بود.....
بعدم یه شمالی دیدیم که میوه ی محلی امل داد بهمون!!!! من نشُسته خوردم انقد که دلم تنگ شده بود...وقتی خوردما انگار زندگی توو رگهام جاری شد....[nishkhand] دلم هوای دیار کرد....[bamazegi]
من هم که 7-8-10 روز دیگه برمیگردم ایشالله خونه....
آهان یکی از دکترهایی که همش باهام دعوا میکرد امروز بخوره به تخته خوش اخلاق یود....[khanderiz]
اومدم سایت هم که نورعلی نور شد..... داداش وحیدمون برگشتن سایت........ واقعا جاشون خالی بود.......... همه خیلییییییییییییی خوشحال شدیم.....
خداجونم مرسی واسه همه چیز....[esteghbal]
آبجی دردت تو سر تک تک دشمنان میهن
چقد منظم و با برنامه خاطره میزاری
درود بر شما باد!
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ
امروز یه 20دیقه سوار بر اسب بدون زین شدم
اصلا سواری اش حال نداد
کاش یه پتو انداخته بودم زیرم!
جالبه اخه کی بدونه زین سواره اسب میشه[khanderiz][nishkhand]
منم امشب خیلی خوشحالم تولدم بود.خیلی جالب بود اکثر دوستام یادشون بود و زنگ زدنو خندیدیم[nishkhand]حالا قراره وقتی برگشتم یه تولد باحالو توپ ([nishkhand])بگیرم دوستامو دعوت کنم[shademan].یعنی ازم قول گرفتن چون من از این کارا نمیکنم[khande]بهم گفتن اگه کیک سه طبقه نباشه ما نمیایم[esteress]منم گفتم نیاین[nishkhand]حالا تا یه مشت خرج نندازن رو دستم ک ول نمیکننsh_dokhtar15
اینم خاطره ی امشبم.لحظه به لحظه گزارش میکنم[nishkhand][khande]
من چقدر بد شانسم....چرا!؟!؟http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
دیگه بقیم باورشون شده من خییییییییییییییییییییلی بدشانسم
امروز ساعت 6 صبح یکی از بچه ها بهم زنگ زده میگه برو کلاس بندیا رو زدن تو سایت مدرسه نگاه کن.....
اصلا نفهمیدم چه جوری بلند شدم..خدا میدونه با چه ذوقی ......دیشب ساعت 3 خوابیدم....
بعد از کلی فکر کردن....رمز دانش اموزیم یادم اومد...[khabalood]
وارد شدم .......http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
دو تاکلاس ریاضی دو تاکلاس تجربی...
دلم خوش بود تنها نیستم تو کلاس ....http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
رفتم اسم خودمو و کلاسمو نگاه کردم دیدم هیشکی از بچه های پارسال تو کلاس من نیستhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifمن تنهام....http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifهیشکیرو تو کلاس نمیشناسمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifدوستای صمیمیم حدیث و مهسا رفتن ریاضی....حالا از اینا بگذریم دلم خوش با کیمیا تو یه کلاسم ولی نبودیمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
همیشه از دوران ابتدایی من جداشدم از دوستام...http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifهمش از شانسمهhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifاین چندنفرم که اسماشونو گفتم دوستایی بودن که اول دبیرستان با هم اشنا شدیم و کم کم داشتیم صمیمی میشیدیمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifمهسا اولین دوستم تو این مدرسه و بقل دستیم بود....اخ که چقدر زدیم تو سروکله ی هم امسال.....بامزه بود...http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifامسال خدا میدونه کنار کی میشینمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
حالا من چیکار کنم؟؟؟!http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
الان هم زمان با نوشتنم اشک تو چشام جمع شده.....دوستدارم بزنم زیر گریهhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifولی نمیخوام بابام گریه هامو ببینهhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
دیگه دوست دارم برم یه جا که واسه ی همیشه تنها باشم....دلم دریا میخواد که بخوابم روی ماسه ها....دشت...http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifهیچ ادمی نباشه.......خودم باشم فقط......
http://www.upload.novinfun.com/image...3757037804.jpg
http://www.upload.novinfun.com/image...2336627358.jpg
http://www.upload.novinfun.com/image...3246101720.jpg
دوباره ساعت 9 بابام رفته کتابای درسیمو گرفته....http://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifهیچی نگفتم فقط بهشون زل زدمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
من بدبخت روز گارمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...rane%20(3).gif
16 شهریور
بله تابستونم تموم شدو.....[entezar]بی صبرانه در انتظار دیدار یکی از بچه هام که یه چیزی شبیه بادمجنون بخوابونم وسط صورتش[entezar]
[nishkhand]
روزگار غریبیستفدا سرم نیشخند
انقد سریع دوست پیدا کنی که خودتم باورت نشه....[shaadi]
حتما یه صلاحی بوده...شاید قراره یه دوست خیییییییییییلی خوب پیدا کنی که هم اون، قدرِ خوبی های ترو بدونه و هم تو قدر اونو بدونی....[shaad]
بعدشم با دوستای جدید و افکار جدید آشنا میشی...
منم سال دوم دبیرستانم دوستم رفت تجربی و من رفتم ریاضی...ولی بجاش یه چندتایی دوست محشر پیدا کردم که خداروشکر هنوزم با هم هستیم...
خوشحال بااااااش[shaad]
انگار رو هوام[afsoorde]
همه چیز درهمه[taajob2]
حالا که میتونم تسویه کنم هم این مدیرگروه عزیز و گرامی نیستش و چون خیلی دوسش دارم نمیتونم چیزی هم بهش بگم دلم خنک شه [narahat].....دانشگاه سرویس نداره من که نمیتونم همش پیاده گز کنم[khastegi]
امروز کلا از دنده چپ بلند شده بودم...
بیخودی اعصاب ندار بودم.....
دوشبه خواب بورچومی رو میبینم....دپرسه....نمیدونم چشه....[negaran]
تنها دلخوشیم اینجا این تاب پایین بود که الحمدا..... همینم پسرا سند زدن[bihes]
همه ی تاب ها رو توو کل مجتمع فتج کردن......[bihes] تازه اگه بیان بشینن خوبه خب!!!! از جا بلند میکنن روبرو هم میزارن و میشینن صحبت میکنن!!!!!!!!!!! [bihes] خب آخه برادر من میز گرد میخواین اینهمه انواع و اقسام میزو صندلی....تابو چیکار دارین آخه[bihes]
4تا بچه هم نیست برن اعتراض کنن......[bihes][nishkhand]
امروز برگشتنی به اصرار همراهم رفتیم داخل یه پرنده فروشی..... رفتیم داخل که دیدم از پشت سرم صدایی شبیه کلاغ میاد البته با دوز بسیار کمترش..... برگشتم دیدم یه قفس اون پایینه و یه پزنده سیاه اونجاست که انگاری صدامون میزد......
رفتم نشستم روبروش...اولش ترسیدم نوک بگیره....بعد دیدم که نه انگاری با آدم صحبت میکنه.... انگشتامو بردم جلو که اومد سرشو میمالید به انگشتم.....[negaran] تا بلند میشدم و میخواستیم بریم جیییییییییغ جیییییییییییییغ میکرد.....sh_dokhtar3میرفتیم مینشستیم سرشو میمالید .....حیوونای خدا توو اون تاریکی و اون وضعیت......[negaran]sh_dokhtar3میدونست تنها راه بیرون رفتن اینه که خریده بشه.....نمیدونم اینو میدونست که اگه بره بیرون باز هم یه قفس دیگه چشم انتظارشه یا نه.....
فقط تو دلم بهش گفتم عزیزم ما به خودمون هم رحم نمیکنیم....فکر نکن فقط بشما ظلم میکنیم.....
خیلی اعصابم بهم ریخت................... شرمنده شدم ازینکه آدمم.......خدایا اینا الان باید توو زیباترین جنگل ها باشن....اینجا...توو این وضعیت چه میکنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![afsoorde][afsoorde]
سلاااااااااااااااام!
من اومدمممممم
خوش گذشت جاتون خالی بود.
با چند تا از فامیلامون رفته بودیم.
روز اول که راه افتادیم شب بود یه یونولیت پر از مرغ و اینام وسط صندلی عقب بود جامون تنگ بود.آقایون وایسادن یه جا خوابیدن بعد فردا عصرش رسیدیم رفتیم توی ویلا مال یه سرهنگ بود اجاره داده بود.معلوم بود توش زندگی می کنن چون لباس و کتابم توش بود!
اول ما رفتیم قرار شد اون فامیلامونم بیان اونجا همون شب اما دیر وقت رسیدن.
فرداش قرار بود عصر بریم دریا دختر همون فامیلمونم تو رامسر میخواست یه آزمون قلمچی بده باید اون روز می رفت تاییدیشو می گرفت ما راه افتادیم بریم دریا تو راه گمشون کردیم اونام دیگه رفتن رامسر ولی ما رفتیم ساحل.
البته فقط در حد قدم زدن دیگه شبش ما و اونا برگشتیم تو ویلا فردا صبحش رفتیم جنگل های دالخانی اینقد خوشگل بود که نمیتونین تصور کنید ناهار کباب کوبیده خوردیم بارونم میومد با یه بدبختی اینا درست شد! تو راه برگشت هم رفتیم دریا حسابی خیس شدیم خیساخیس اومدیم نشستیم تو ماشینا زیر پامونم پلاستیک[nadidan] دیگه رفتیم ویلا دوش گرفتیم.
فردا صبحش قرار شد زود بیدار شیم بریم تله کابین نمک آبرود مایه کتلت هم اورده بودیم صبح زود مامانم و مادر خانواده اونا ساندویچ گرفتن که رفتیم تله کابین اون بالا بخوریم خلاصه رفتیم تله کابین گفتیم ولش کن اول ناهار می خوریم بعد میریم تله کابین برای هر نفر دو تا ساندویچ قرار بود باشه داداشم گفت من سه تا میخوام بهش گفتیم نه و نمیشه و از این حرفا در همون حین هم میخواستیم غذا هارو بیاریم دیدیم نیستن!جا مونده بودن[nadidan]
خلاصه دیگه گشنه رفتیم تو تله کابین چیپس خریدیم اون بالا خودمونو با چیپس سیر کردیم.
بعد اومدیم ویلا اون ساندویچارو واسه شام خوردیم.
فردا صبحش رفتیم دره دو هزار.رو یه تابلو نوشته بود فندق2000زن یکی از پسرای فامیلمون گفت چقد خوب!رفت پرسید آقا فندقا چند؟گفت یه نوعش شیش تومن یه نوعش یازده تومن.گفت شما که نوشتین 2000[khande]گفتن نه بابا این منظور منطقه دو هزار بوده.
خلاصه رفتیم جلو تر از یکی دیگه فندق خریدیم و رفتیم بالا اصن بالای ابرا بودیم!بعدم برگشتیم ویلا و روز بعدشم برگشتیم!!
منم که امروز تا باشگاه پیاده راه رفتم . نیم ساعت پیاده رویی اونم تند . هوام گرم بود ولی طاقت اوردم [bamazegi]
تو باشگاه تریپ خفن زدم .[nishkhand] بسی با دوستام گفتیم و خندیدیم و دویدیم
و حرکات انجام دادیم[cheshmak]
فقط این پسرا نوبت عصر موندم چرا همچینن . اینقده وزن دستگاهارو بالا میزنن . حواست نباشه باهاشون حرکت بزنی کل وجودت درد میاد![daava][daava]
بعد باشگاهم با دوستام یه دوری تو خیابون زدیم و رفتیم بانک
بعدم تاکسی گرفتم اومدم خونه [shaad]
مامان خونه نبود . خودم نهار درست کردم و خوردم .بعدم مامان اومد[khanderiz]
آخه مگه میشه
چرا آدما انقدر رو هوا حرف میزنن؟!؟!؟
نمیفهمم واقا، آخه چرا؟!؟!؟ واقعا چرا؟!؟!؟!
چرا اوضاع اینجوریه؟
دیگه چیزی برای آروم شدن پیدا نمیشه
کاش یکم اوضاع فرق کنه
ای کاش که بشه خدا...!!!
سلامی دوباره[nishkhand]
من دوباره برگشتم
خیلی مسافرته خوبی بود خیلی.عاشقه شیراز شدم وحشتناک[nishkhand]
هیچ شهری مثله شیراز اینقدر پویایی نداره.دختر و پسرایه شادابو سرحالی داره.خوشتیپن خوش سلیقه ن فقط رانندگیشون خیلی بده
[nishkhand](ببخشیدا)
هایپر استارشم رفتیم عالی بود کلی لباس خریدم[nishkhand]
حافظیه سعدی شاهچراغ باغ دلگشا باغ ارم پارک بعثت کارتینگ(محله ماشین های مسابقه ای) ارگ کریم خان زند بازار وکیل رفتیم خیلی خوب بود.
ویلایی هم ک به ما داده بودن برای اقامت عالی بود
کلا همه چی عالی بود[tashvigh][nishkhand]
تقریبا همه ی شهرارو دیدم ولی هیچ شهری مثله شیراز نمیشه[nishkhand]خیلی حال کردم. قدر شهرتونو بدونید[golrooz]
البته ناگفته نماند اصفهانم خیلی دوست دارم.زیاد میریم اصفهان .خیلی باصفاست
سلام.امروز با مامان و خالم رفتیم کیف و کفش خودم و داداشمو خریدیم.
منم یه کیف دستی دیدم از این کوچولوها خوشم اومد ازش هوسی خریدمش.نتونستم عکسشو آپلود کنم بذارم ولی باحاله.
دلم بسته به این درختان ، بسته به این دیوار های ترک بسته...
دلم تنگ، نفسهایم نیز تنگ...
ترانه ی سوز و سرمای ملایم پاییز بین من و تنهاییم فریاد می کند
و گوش من سپرده شده است به هر ترانه ای که از دلم بر آید
گاه ابرها می روند و خورشید می آید،پنجره ی خیس خورده ی اتاقم خشک می شود!
دلم می خواهد بنویسم چرا که انگار دیگر نمی توان حرفی زد...
من امیدوارم هنوز...
نمی دانم چرا چند شب است پشت سر هم باران می آید
تمام خانه ها و مغازه ها بوی نم می دهد. رهگذران گریزانند! نمی دانم مگر فرار هم دارد؟
باران می آید، من نمی خواهم آسمان را درک کنم، چرا که من در درک کوچکترین خواهش قلب
خویش عاجز مانده ام...
آسمان درک مرا می خواهد چه کند؟
من دلی دارم که از حسی غریب، بی نام، بی نشان ،گرفته است...
بند آمد ، تمام شد ، سر رسید، دیگر باران نمی آید !!!
اما درختها ، درختها رهایم نمی کنند
و خاطره ی باران هنوز زنده است
من هنوز امیدوارم...
من دلم گرفته است...
خستتتم....
ناراحتم...
نزدیک سه هفته همه چیو به خودم حروم کردم....تو خونه موندم با بچه ها هیج جا نرفتم...از تفریحام زدم گفتم بذار تمرکز کنم روی این کار...
اما...باورم نمیشه............
دلم میخواست با دل خوش برم دانشگاه ولی ...باز کار نیمه تموم....[afsoorde]
امروز یاد یکی از خاطرات توی مدرسه افتادم
تا نیم ساعت داشتم می خندیدم بهش
سر کلاس که بودیم کالیبره تخته رو بهم میریختیم معلم که می خواست بنویسه قلم رو این سر تخته می کشید اون سر تخته نوشته میشد
همه معلما هم اعصابشون خرد میشد و بعد به بچه ها میگفتن چرا اینجوری شده همه میگفتیم نمیدونیم
میگفتن برید مسئول آی تی رو بیارید
مسئول آی تی مون هم سرش همیشه شلوغ بود 30 دقیقه طول می کشید بیاد خلاصه دستی دستی 45 دقیقه از کلاس می رفت
البته نا گفته نماند که اخر سال دستمون رو شد [nishkhand]
خب دیگه آخراشه....
انقد مراسم های اختتامیه پشت سر هم شده که هر روز .............[khastegi]
دیشب با تولد یکی از بچه ها یکی شده یود که اخرش خوش گذشت..چرخ و فلک هم سوار شدیم..
امروزم خودمونی بود که خیلیییییییییییییییییی خوش گذشت...(روحی).
( بعد مینویسم ایشالله سفرناممو...[bamazegi][khanderiz])
فردا اما رسمیه....من هم خیلی خستم..... اصلا حوصله و انرژی ندارم....[khabalood]
[golrooz]
امروز سر یه موضوعی انقد اعصابم بهم ریخته بود...[delkhoori]
یکی از دوستانم اومد و هزار بار گفت یه سیگار بکش[taajob3]
انقد بهم تعارف کردبرای اولین بار توی عمرم سیگار رو گرفتم دستم[naomidi] البته قبلا پاکتشو همیشه برا بابام میگرفتم
اما نخ اشو امروز گرفتم دستم
روشنش کرد
و در حالی که دستم بود داشت دود میکرد[koolah]
دوست اون دوستمم بودش و 2تاشون می خندیدن بهم...[asabani]
مسخره میکردن فکر کنمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...her%20(37).gif
نکشیدم
پسش دادم و گفتم نمیخوام
اصرار میکرد
صد تا بهانه آوردم
گفت نه باید بکشی
بالاخره گفتم باید؟
گفت آره باید
کشیده ای خوابوندم توی صورتش و گفتم اینم سیگار
مرد نامومن آخه من سیگار بکشم یا نکشم چه سودی برای تو داره
اون دوستش اومد یقه امو گرفت
ازین دختر نماها بود
بوی کرم و حلزون و ازین مزخرفات ازش بیرون میزد
خیلی عجیب بود گفتم ولم کن یه مشت زد تو دماغم
منم محکم با پای راستم پای چپ اشو زدم و افتاد زمین
اون دوست نامردمم بهم هجوم آورد و با فریاد و فوشی که داد
به طرفم اومد
منم محکم رفتم تو شکمش
4-5تا ازین اوباش محله هم اومدن و انگار نه انگار که من جرمم سیگار نکشیدن بود
رفتار اونا طوری بود که فکر میکردم شاید دزدی کردم یا تجاوز نمیدونم
نتونستم مقاوت کنم
کتک خوردمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...her%20(47).gif
ولی 6-7 نفر بودن
پیرهنم پاره شدhttp://www.njavan.com/forum/images/s...ew2%20(23).gif
صورتمم خونیhttp://www.njavan.com/forum/images/s...ew2%20(23).gif
زیاد بودن
اومدم خونه
مادرم گغت چی شده
گفتم با این اوباشا دعوام شده
یعنی عموم وقتی شنید داشت شاخ در میاورد
من تو عمرم دعوا نکرده بودم
خلاصه اولین دعوام بود
2نفرشونو زدم
ولی زیاد شدن و نتونستم
غروب هم رفتم بیرون سر خیابون بودن و آروم آروم از کنارشون رد شدم و چن تا بچه سوسول و مثبت و این چرندیات گفتن ولی هیچی نگفتم
بعدا یکی یکی اشونو تنهایی می بینم...
اما نتیجه اخلاقی اینه که رفقای ناباب خیلی دوست دارن بعضیا رو سیگاری و معتاد و اوباش کنن
مواظب باشید...http://www.njavan.com/forum/images/s...shi%20(11).gif[golrooz]
من برگشتم خونه....
منو دور دیدن کل پیچکارو زدن!!![delkhoori]
رفتم سراغ اون کرمی که پیله زده بود.... پیلش بودو خودش پروانه شده بود رفته بود.... خیلی خوشحال شدم....[shaad]
[golrooz]
من دارم الانبه این فکر میکنم که چند روز دیگه میخوام وارد یک مقطع جدید بشم و از خداوند منان یاری میطلبم یا علی
این گلها برای تو دوست عزیز[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]
امروز صب . علی الطلوع رفتم باشگا ایروبیک . کل قصه عقدکنون دیشبو برا بچه ها تعریف کردم و کلی خندیدیم
تو باشگا اتاف خاصی نیافتاد طبق معمول گذشت . بعد باشگاهم با زن دایی تو ظرف فروشیا پلاس بودیم . دنبال کاسه بشقاب :))
بعدم تا خونه زن دایی اینا پیاده رفتیم . نهار برامون ماکارونی درس کرد . دایی بدبختمم دادیم تو دیوار ظهر نیومد خونه
کلی خوش گذشت
البته من بسی خاب داشتم
خسته بودم خفن . دوشم گرفته بودم . کولر روشن بود . هوا خنک جون میداد برا خوابیدن
شیطنت نکردم ولی در مجموع خوش گذشت
بعدم با خاله رفتیم خونشون . اماده شدیم تا باشگاه ژیمناستیک پیاده رفتیم
اینقد خوابم میومد ولی اونجا رفتم کلا یادم رفت
تو اون باشگاهم کلی حرکت زدمو و گفتیمو خندیدیم
کلاس ما که تموم شد
بچه ها کاراته اومدن . همراشون حرکات گرم کردن و اینا زدم
ولی برا حرکات اصلیش نموندم . چون اولا لباسم فرم نبود . بعدشم بلد نبودم اصن
بعدم با خاله پیاده تا بازار راه رفتیم
اخریا دیگه حال نداشتم چادرمو جم کنم . بسی خسته بودم
بعد خاله رفت خونشون
منم اومدم ایستگاه تاکسی برگردم خونه
تاکسیه 2 تا مسافر داشت . با من میشد 3 تا
اون دوتا مسافره یه مادرو و دختر بودن
مادره گیر داده بود باید با 3 تا مسافر بری
راننده میگفت . نه بشینین تا یه نفر دیگه بیاد
منم که کلا برام مهم نبود
بعد یه تاکسی خلافی اومد
مادره درجا رفت کنارش گفت ما سه نفریم میبریمون
اونم از خدا خواسته گفت اره
مادره و دختره رفتن سوار شدن
من نرفتم
بعد همه راننده تاکسیا با اونی که خلافی اومده بود . دعوا کردن که تو صف واینستادی
مادره هم داد میزد . کلا یه وضی بود
همون لحظه 3 نفر اومدن . منم نشستم تو تاکسی و ما رفتیم . اون مادره و دختره موندن نمیدونم اخرش چی شد
بعد رسیدم خونه
مامان نبود
زنگ زدم بهش
رفته بود سر خاک بابا . از صداش معلوم بود کلی گریه کرده بود :(
دپرس شدم بسی
یه لیوان چای با کلی قند و یه بیسکویت مادر خوردم گفتم تموم همین شاممه
بعد داداشم اومد . شیرینی اورد . اونم خوردم گفتم دیگه بس نمیخورم
بعد اون داداشم پفک اورد خوردم
عروسمون میوه اورد خوردم
بعدم مامان صدا زد بیا شام بخور
رفتم خوردم الن به حد انفجارم :)))
اولش اومدم خونه پاهام اینقد درد میکرد . بس امروز حرکت زدم کل وجودم درد اومد
ولی الن که باید مث ادم بخابم صب زود برم باشگاه . اصن خوابم نمیاد
کلا بدنم مکانیسمش عشقیه
برم مانتو و شلوار و چادرو مقنعه و ساق دستامو بریزم تو ماشین لباسشویی صب تمیز باشم:))
امیدوارم امشب به موقع بخابم . صب حال ندار نباشم
اها یه نکته جالب
گوشیم امروز شارژ نداشت کلا خاموش بود . امشب روشنش کردم . کلا برام یه اس اومده بود
چقد من تنهام اصن
هعییییییییییییی
عجب خاطره طولانی شد امشب
شب بخیر