حرف دل میتونه جکم باشه مثل من وقتی شادی خب شاد بنویس
نمایش نسخه قابل چاپ
http://upcity.ir/images2/41343625893154943143.jpg
دلم سیگار میخواهدولی نه برای کشیدنبرای داغ کردن دستی که خوبی میکند !
http://upcity.ir/images2/01935462853269108389.jpg
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت...فهمیدم که گاهی...هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است...
http://upcity.ir/images2/71523982086233115506.jpg
فرق است میان کسی که تو را میخواهد . . .با کسی که . . .تو را هم میخواهد . . .
http://upcity.ir/images2/45531861459406220123.jpg
هیچوقت... هیچوقت... هیچوقت... یکی را با همه وجودت دوست نداشته باش !یک تکه از خودت را نگه دار برای روزهایی که هیچکس را به جز خودت نداری ...
- - - به روز رسانی شده - - -
http://upcity.ir/images2/03748605749274859326.jpg
سردش که بود دلم را برایش سوزاندمگرمش که شد با خاکسترش نوشت خداحافظ
...
هـرچی تنها تر میشی...
احتمـال شـروع یـه رابـطه احمقانـــــه بیشتر میشه!!!!
تا آنجا که نفس در سینه است ، یک نفس دوستت دارم
تا آنجا که دنیایی هست و من زنده در این دنیا ، دوستت دارم
تا اوج آسمان ، به رنگ عشق ، به رنگ روشنی ها…
تا آنجایی که کسی نمیبیند ، تا جایی که کسی نمی آید ، دوستت دارم
و از نهایت بی نهایت میگذرد ، نه شبیه لیلی و نه مثل مجنون قصه ها
لیلی و مجنون ها می آیند و میروند در این روزها ، هر کسی ادعای دیوانگی دارد در این دنیا
من نه مجنونم و نه فرهاد تو ، من هستم عشق بی همتای تو ، من برای توام و تا ابد در قلب تو
ما برای هم زنده ایم ، نه به عشق دیگران ، این حکایت همیشه میماند در عشقمان!
و آنکه ادعا کرد عاشق است و دل زد به دریاها ، رفت به سوی آن دنیاها ، هنوز هم نمیفهمد معنای واقعی عشق را ،
من عاشقت شدم و یک قدم پا گذاشتم ، همه ی گذشته ها را جا گذاشتم ،
تا رسیدم به تویی که همین سوی دنیایی ، در کنار همین ساحل دریایی!
تو همینجایی در قلب من ،
به خاطر عشق گذشتیم از هم ، تا از این گذشتن ها تنها عشق به جا بماند ،
نفرت و فراموشی ها در همانجا بماند ، تا یکجا برسیم به هم ، همانجا قدم بزنیم در کنار هم ،
برویم و برویم تا برسیم به نهایت عشقمان!
با تو رسیدم تا آنجایی که دلهایمان به آرامش میرسند ، قلبهایمان طعم واقعی با هم بودن را میچشند،
نه در اینجا تاریکی است و نه دلهره از آنهایی که خاموشی را به همراه خود دارند !
تا آنجایی که هیچکس جز من و تو نمیبیند دوستت دارم ،
حالا با آن چشمان زیبایت عمق قلب مرا ببین که تا کجاها دوستت دارم…http://up.loverfun.ir/up/loverfun74/...-kiss-pic8.jpg
اگه قراره من فردا فرتی بمیــــــــــــــرم
مرض دارم که جدیــــش بگیـــــــــــــرم؟![nishkhand]
پیرمردهای 90 ساله هم تو جمعشون به همدیگه میگن "بچه ها"
http://s5.picofile.com/file/81347929...8%A8%D8%A7.jpg
ﺍﺳﻤﺶ ﺍﺯ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﺖ ﭘﺎﻙ ﻣﻲ ﺷﻪ .
ﻣﺴﻴﺠﺎﺵ ﺩﻳﻠﻴﺖ ﻣﻲ ﺷﻪ ..
ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﻣﻴﮕﻲ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻳﻦ ﺟﻠﻮﻡ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﺑﻴﺎﺭﻳﻦ .
پیش همه بدیشو میگی و 1000 تا دلیل میاری که بهتر شده که رفته
ﺍﻣﺎ ..
ﺑﺎ ﺟﺎﻱ ﺧﺎﻟﻴﺶ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ.
ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﺸﺎﺑﻪ ﺍﺳﻤﻲ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ..
ﺑﺎ ﺍﻫﻨﮕﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲﻛﻨﻲ ..
ﻭﻗﺘﻲ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻱ ﻭ ﻳﺎﺩﺕ
ﻣﻴﺎﺩﺵ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯﺕ ﺳﺮﺍﻏﺸﻮ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻥ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻴﻜﻪ ﻛﻼﻣﺸﻮ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻱ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ..
ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺣﺘﻲ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺳﺘﻮ
ﻧﻤﻲ ﺑﻴﻨﻪ ﻭ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﻧﻪ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ .....
مــــــــــــــــــــــــ ــیــــــــــــــــمــیــ ــــــــــــــــری
بیایید با گفتن عبارت “ ناراحت نشیا ولی … ”
در اول جمله هامون،
هرچی خواستیم بار ِ طرف کنیم ![khande]
خدایا خسته ام ،
از بد بودن هایم ...
از اینهمه تظاهر به خوب بودن هایی که نیستم .
از آفرینش کوهها و آسمانها و هستی که سخت تر نیست ...
خوبم کن ؛
فقط همین.
تا امروز از تو نوشتم .
امشب از عشقت انصراف میدهم !
سخت است دوست داشتن تو
خسته ام !!!
می خواهم کمی استراحت کنم
شاید فردا دوباره عاشقت شدم ...
شـب بـغـض دارد
قـلـم بـغـض دارد
من بـغـض دارم
رفـيـقِ مـن بـغـض دارد
کـودکـم بـغـض دارد
دسـتـهـايی مـردِ هـمـسـايـه بـغـض دارد
آشـپـز خـانـه ی مـادرم بـغـض دارد
پـشـتِ لـبـخـنـدِ تـو . . .بـغـض کـمـيـن دارد
جـمـعـه . . .هـفـتـه بـه هـفـتـه . . .غـروبـش بـغـض دارد. . . .
کـفـر نـيـسـت، ولـی انـگـار
خـودِ خـودِ خـودِ خـدا هـم بـغـض دارد. . . .
آيـنـدگـان چـه خـواهـنـد گـفـت؟
وقـتـی بـبـيـنـنـد تـمـام شـعـرهـای مـا بـغـض دارنـد؟. . . . .
خوبم،خیلی خوب.....
آنقدر که هرچه سعی می کنم بهتر نمی شوم......!!!
نه یک وقت هایی هست که واقعا نمی شود ادامه داد...
همان وقت هایی که نه کتاب ها آرامت می کنند ... نه موسیقی ها ... نه صدای باران ... نه عکسهای کودکی... نه رویاهای شیرین ...
این وقت ها شاید از همان وقتهایی است که پروست می گوید : وقتی غمگین هستیم بهترین کار این است که در گرمای مطبوع تختخوابمان دراز بکشیم و در آنجا که تمام تلاش ها و درگیری ها پایان می یابد، بهتر است حتی سرمان را زیر پتو کنیم و با تمام وجود خود را به دست امواج گریه بسپاریم، همچون شاخه ای در باد پاییزی...
درخت غمگینی هزار ریشه دارد و هر ریشه اش هزار زیر ریشه ... یک ریشه اش دلتنگیست ...یک وقتهایی هم ریشه در "قطع ِ جریان" دارد ... جریان ِ آگاهی ...
لحظه هایی که حس آن مورچه ای را داری که بر تخته سنگی عظیم می رود اما ناگهان همه طرفش را آب می گیرد ... و جریانش با خشکی قطع می شود ... چقدر وحشتناک است
کاش در جریان بودم . . . مورچه بالدار مثلا
وقتی درخت غم برگهای غمگینی را با دواندن ریشه هایش در زمین بی جریانی جان می دهد.. کتاب ها را باید بست ... فلسفه را هم باید دور ریخت .. عشق را هم ... قهوه های نیمه خورده را هم باید کنار گذاشت ... حتی سرت را هم نباید زیر پتو ببری و با امواج گریه مسکن موقتی به جانت تزریق کنی ... باید همه اش فکر کنی ... فکر... فکر کنی که چرا ها چرا باید بی جواب بمانند ...
من هنوز گاهی
یواشکی خواب تو را میبینم ...
یواشکی نگاهت میکنم ...
صدایت میکنم ..
بین خودمان باشد اما من هنوز تو را
یواشکی دوست دارم...
کوتاه مینویسم.
واژگان انگشتانم ضعیف است
.هر روزکه میگذرد به انتهای خود نزدیک میشوم.
به ماورای ثانیه ها.به زوال کاجی که دیگرسبزنیست
.آنقدرمستهلکم که دیگر ارزش نابودی هم ندارم
.دستانم بوی مرگ میدهد
.مرگ مرا تصمیم گرفته است
امروز هستم اما...
فردا شاید خطی روی اسمم باشد.
پشت سرم حرف زیاد میزنن؟!
اشکال نداره...!!
سگی که منو نمیشناسه
زیاد واق واق میکنـــــــــــــه...!
روی سخنم با بعضیـــــــــــــاس.....!
آدم ها عجیبن
برای اشتباه کسی صبور نیستند
و بدون تامل مهر جدایی از آن دوست را میزنند
این قضاوت بد است
این قضاوت باعث نابودی شاید بشود
این قضاوت باعث ناراحتی شاید بشود
این قضاوت باعث دلتنگی شاید بشود
این قضاوت باعث دوری میشود
و اینگونه آدم ها دور از هم زندگی میکنند
و دلیل تنهایی دل ها همین است وبس..............................
تلخی دل نوشته هایم مرا بس
اي خداي بزرگ[golrooz]،
معني زندگي را نمي فھم. چیزھايي که براي ديگران لذت بخش است، مرا خسته مي کند. اصلا دلم از ھمه چیز سیر شده است، حتي از خوشي و لذت متنفرم.
چیزھايي که ديگران به دنبال آن مي دوند، من از آن مي گريزم، فقط يک فرشته آسماني است که ھمیشه بر قلب و جان من سايه مي افکند. ھیچ گاه مرا خسته نمي کند. فقط يک
دوست قديمي است که از اول عمر با او آشنايي شده ام و ھنوز از مجالست با او لذت مي برم.
فقط يک شربت شیرين، يک نور فروزنده و يک نغمه دلنواز وجود دارد که براي ھمیشه مفرحّ است و آن دوست قديمي من غم است.
مصطفی چمران
ظلم است کام دیگری تلخ شود ...[golrooz]
از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی
و تو را هی توصیف کنند . . . هی توصیف کنند . . . هی توصیف کنند . . .
خنده ات بگیرد که چقدر شبیه شان نیستی
دردشان بیاید . . . و انتقامش را از تو بگیرند . . .
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیه شان نیست!
بعضی درد ها رو نمیشه داد زد
باید تنهای تنها زیرش له بشی
شد نوبهاران طي،آمد خزان از پي، همراه من شد دي، آهسته آهسته ...
من خسته تر از آنم که بتوانم فریاد بزنم
آشفته تر از آنم که بتوانم دوریت را دریابم
پریشان تر از آنم که بخواهم با خیالت باشم
دل شکسته تر از آنم . . . اما دلم همچنان شب و روز هوای تو به سرش می زند
مدتهاست ایستاده ام... در دو انتهای خواستن و نتوانستن..........
پدرم می گفت :
خواستن توانستن است
می گفت :
بخواه / می توانی
می گفت :
تواناییت از هر چیزی بیشتر است
مدتهاست که می خواهم / که می توانم / که می رسم / به هر چه که می خواهم
اما
پدرم نگفت :
چیزهایی هست که هیچ وقت نمی رسی
پدرم نگفت :
چیزهایی هست که هیچ وقت نباید بخواهی
پدرم نگفت :
یه روزی یه قسمتی از زندگیت می رسی به جایی که :
دو انتها دارد
........ در دو انتهای خواستن و نتوانستن..........
و من رسیدم به این قسمت از زندگی
مدتهاست که می خواهم / که نمی توانم / که نمی رسم / به هر چه که می خواهم
از چند رویی ها متعجبم ...
به چه قیمت ؟
✘امشبــ يه جـور ناجـورے دلـم گرفته
✘یه جـورے که انگـار هیچ چیـز و هیچکَس نمےتـونه آرومـش کنه
✘خـُـدایا امشبــ از خیلـےچیـزا دلگیـرم
✘از خیلے روزاے زندگیـم که ندادے
✘از خیلے از روزاے زندگیـم که کـم دادے
✘از خیلے روزاے زندگیـم که زود گرفتے
❥خـُـدایا دلـم هواے تازه مےخواد
❥دلـم یه نـور قشنگــ مےخواد
دلم مرگ میخواد
ی مرگ و تا ابد آرامش
اصلا گیرا که جهنمی باشم
من دلم جهنم تورو میخواد خدا
جهنمی که تو شکنجه ام کنی
بهتر از دنیاییه که آدمات زجر کشم کنن
میبینی ؟!!
به جایی رسیدم که جهنمتو میخوام
یعنی میشه
♡چـرا ساکتے خدا؟؟
احساس تـاسف دارم
بـرای تمـام کسانــی کـه بـا چشم هایشان قضاوت میـکننـــــد
حـس نمیـــــکننـــد … نمـی شنونــــد … نمچشنـــــد …
هنر قابلیت بالایی داره
ذهن آدم رو از همه چی خالی می کنه
یاد حرف آقای سمیعی افتادم که میګفتن وقتی میرن اتاق عمل همــــــه چیز رو فراموش می کنن
به نظرم این خاصیت علاقه ست ...
آدم وقتی میره دنبال علاقه ش از همه چی رها میشه
...
از دیشب تو فکر همین بودم ...
روح شوهر خالم شاد در آغوش الله (ربطشو خودم میدونم[bitavajohi])
يقين دارم سرانجام ِمن از اين خوبتر مىشد،
اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمی کردم.
سرم را مثل سيبى سرخ صبحى چيده بودم،
کاش دلم را چون انارى،
کاش يک شب،
دانه می کردم........
من از اين جا خواهم رفت.
و فرقی هم نمی کند
که فانوسي داشته باشم يا نه.
کسی که می گريزد،
از گم شدن نمی ترسد....
براستی کدام برترند ؟دستی که گره ای رو باز کنهیا چشمی که فقط ببینه و دلسوزی کنه ؟
کوه با نخستین سنگها آغازمیشود
وانسان بانخستین درد.
درمن زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد-
من با نخستین نگاه توآغازشدم...