میان لحظات تنهایی خود
بنشین
اصلا اگر کسی دوستت ندارد
بی خیال باش
محکم بایست
سر جایت
بدون نکه به کسی بگویی
دوستت دارم
زندگیت را بکن
کسی که معنای دوست داشتنت را نمیفهمد
پس همان بهتر
سکوت کنی
ایناز
نمایش نسخه قابل چاپ
میان لحظات تنهایی خود
بنشین
اصلا اگر کسی دوستت ندارد
بی خیال باش
محکم بایست
سر جایت
بدون نکه به کسی بگویی
دوستت دارم
زندگیت را بکن
کسی که معنای دوست داشتنت را نمیفهمد
پس همان بهتر
سکوت کنی
ایناز
دلهـــای پاک خطا نمی کنند ، سادگی می کنند
و در این زمانه ، سادگی ، پاکترین خطاست !!
یک وقت هایی حالم خوب است ، حال دیگران بد! برویشان نمی آورم و با آنها همدردی میکنم
یک وقتهایی حال من بد است ، حال دیگران خوب، برویم نمی آورم تا به حالشان گند نزنم ...
پس!
چه کسی به فکر من است...؟؟؟
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا ؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا ؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا ؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا ؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا ؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا ؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا ؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا ؟
دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من
گر از قفس گريزم، كجا روم، كجا من؟
كجا روم؟ كه راهي به گلشني ندانم
كه ديده برگشودم به كنج تنگنا، من
نه بستهام به كس دل، نه بسته دل به من كس
چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من
ز من هر آنكه او دور، چو دل به سينه نزديك
به من هر آنكه نزديك، ازو جدا، جدا، من!
نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي
كه تر كنم گلويي به ياد آشنا، من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه كاهد؟
كه گويدم به پاسخ كه زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابري -
دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من...
نه میتوانم شعری برازنده بسرایم
نه حس شاعری در من هست
نه شاعرم که به زیبایی بنویسم
مرا در گوشه ای می یابند
که دورش را حصاری زده ام
تا نبینم و نشناسم
کجای این جهان را آرام تر از تنهایی
دوری می یابم
مرا به چه کار آفریده بود خدا که
بلاساز مردمان شوم
آری شب سیاه هست و
دل ما تاریک تر و سیاه تر از تاریکی
آری حوصله سخن گفتن با خود را ندارم
بدرود خاطرات خوش وتلخ
دیگر من نیستم
که خاطره ها نیز باشند
میروم لای پتوی تنهایی و میشوم زنده مرده
دلهـــای پاک خطا نمی کنند ، سادگی می کنند
و در این زمانه ، سادگی ، پاکترین خطاست !!
نه دلهای پاک نیز میتوانند بدترین دلها شوند
سیاه ترین دلها شوند
آن هنگام که به پاکی شان مغرور میشوند
و آغاز همه گناهان میشود
و آهسته و آهسته بدترین ها میشوند
روز حسرت ثانیه ای پاک بودن را میکشند
و میشوند خلوت گزین
فراری از خود و دنیا و خیال و آخرت
میشوند آینده ای بدفرجام و مایوس
بی لذت و بی خاطره
ادم ها نه به ظاهر شناختنی اند نه به قلبشان
ادمها را نمیتوان شناخت
روزی که فکر کردی کسی را شناختی و اعتماد کردی
بدان
درواقع اصلا نشناختی
بلکه ان چه که خود دوست میداری ببینی را میبینی
اعتماد را معنایی نیست
جز اعتماد به خدای عادل
شادی و لبخند را با همه تقسیم میکنی
انرژ یمیگذاری که شاد باشی
اما وقتی انرژی نداری که شاد باشی
تنها بشین
هیچ کس را محکوم به دیدن غم خودت ندان
روزهای تکراری و بی ثمر از پی هم میگذرند
و این تکرار مکررات را جشن بگیر
شکر نما
چرا که بهتر از بدتر شدن شرایط ات هست
زندگي درك همين اكنون است . زندگي شوق رسيدن به همان فردايي است ، كه نخواهد امد . تو نه در ديروزي ، و نه در فردايي . ظرف امروز پر از بودن توست .
میترسم از بیداری و دیدن روزها
میخوابم تا خودم را نبینم
دستانم را نبینم
لحظه حال را نبینم
خواب که باشی نه میفهمی
نه خوابت یادت میماند
نه صدایت در می آید
نه آزاری به دیگری میرسد
خواب دوستت دارم
آه اشتباه کردم
گاهی خواب که باشی هم میتوانی حرف بزنی جیغ بکشی
بترسی
ولی تنها خوبی آن این است که زود تمام میشود
زود به آخر میرسد
زنگ ترس دارد اما تو نمیفهمی چقدر درد داشتی
ســه کـآم حَــــــــــــــبس..
بِــه یــادِ خاطــرات نَحــــــــــس !...
اگر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت...
دلگير مباش که نه تو گناهکاري نه او
آنگاه که مهر می ورزی مهربانيت تو را زيباترين معصوم دنيا ميکند.. ...
پس خود را گناهکار مبين !
من عيسي نامي را ميشناسم که ده بيمار را در يک روز شفا داد ...
و تنها يکي سپاسش گفت!!!
من خدايي ميشناسم كه ابر رحمتش به زمين و زمان باريده ...
يکي سپاسش مي گويد و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عيسي و خدايش را سپاس گفتند ...
از تو براي مهربانيت قدرداني ميکنند.
پس از ناسپاسي هايشان مرنج و در شاد کردن دلهايشان بکوش...
که اين روح توست كه با مهرباني آرام ميگيرد
تو با مهر ورزيدنت بال و پر ميگيري ...
خوبي دليل جاودانگي تو خواهد شد ...
پس به راهت ادامه بده
دوست بدار نه براي آنکه دوستت بدارند ...
تو به پاس زيبايي عشق ، عشق بورز
و جاودانه باش
گاهی حسرت لبخندهای پرمهر مادرت را داری
گاهی حسرت صدای پدر را داری
واگر لحظه ای باعث غمگینی پدر ومادرت شوی همان ثانیه خودت لبخندهایت را ازدست میدهی
گاهی باید احساس را کشت تا به آرزوهایت برسی
اما هیچ گاه نمیتوانی حس دلتنگی به پدرو مادرت را بکشی
شاید غرق کارهای تکراری و روزمره شوی
اما یاد خنده های آنها از غم ها و سختی راه می کاهد
گاهی دلت میخواهد به بعضی بگویی میبخشمت اما نمیتوانی حس عذاب وجدان خودت را از بین ببری
و این است که تا آخر عمر عذاب ات میدهد
که باعث میشود از خودت و من فرار کنی
میگذارم فرار کنی
از من و عذاب وجدانت
اما بدان روزی دگر میبنمت و تو دوباره یاد خاطراتت میافتی
هیچ گاه واقعیت تغییر نمیکند
هیچ گاه نمیتوان تا ابد صبور بود
اما من از خدا تنها صبر ایوب میخواهم و ارامش دوستی خودش را
هیچ گاه به کسی اعتماد نکن بخصوص اگر خودش گفته باشد
که ادمها هر چه میگویند نیستند
و گاه چیزی از خود میگویند که دلشان میخواهند باشند ولی نیستند
یک روزی صبورتر میشوم و سکوت میکنم
تا دیگر خواندن ام آزار ات ندهد
متاسفم
شعار میدهیم
خود را جور دیگری نشان میدهیم
اما گاهی چیزی بودیم که میگفتیم و گذر رمان همه چیزهای خوب اخلاق مان را ازما میگیرد
و به دنبال کسب مجدد آنها هر روز مایوس تر میشویم
چرا که بعضی چیزها ازدست دادنشان قابل بازگشت نیست یا که ممکن است
چیززی باشد که 19 سال برای بدست آوردنش تلاش کردیم
اما در طول مدت کوتاهی از وجودمان رفت
وحال میترسی که باز 19 سال دیگر طول بکشد همان شوی
و آن روز آنقدر پیر شده باشی که این موفقیت یک لبخند هم برلبان ات نیاورد
یا که حتی قبل دیدن آن روز مرده باشی
ﻤﯿـ ﺩﺍﻧﻤـ ﭼﺸﻤﺎﻧﺘـ ﺑﺎ ﻣﻦـ ﭼﻬـ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯿـ ﮐﻬـ ﻧﮕﺎﻫﻤـ
ﻣﯿﮑﻨﯿـ ﭼﻨﺎﻧـ ﺩﻟﻤـ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﻨﺘـ ﻧﮕﺎﻫﺘـ
ﻣﯿﻠﺮﺯﺩﮐﻬـ ﺣﺴـ ﻣﯿﮑﻨﻤـ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎﺳﺘـ
ﻓﺪﺍ ﺷﺪﻧـ ﺑﺮﺍﯾـ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﯿـ ﮐﻬـ
ﺗﻤﺎﻣـ ﺩﻧﯿﺎﺳﺘـ…
http://www.hammihan.com/users/status...910573.266.jpg
خدایا میون اینهمه هیاهو توی این دنیای شلوغ حس میکنم تنها تویی که درکم میکنی ای همدم لحظه های تنهایی من ای بهترین سنگ صبور لحظه های بیکسیم هرگز رهام نکن .... دلم برات تنگ شده خدایا
هیچ وقت یاد نگرفتم وقتی شکست خوردم دوباره شروع کنم
همیشه از شروع میترسیدم
انگاری بدنم سر شده..استرسو از سر تا نوک پا حس میکنم!
سرم داره منفجر میشه
کاش میمردم..الان میدونم اونایی که مردن خیلی خدا دوسشون داشته
دارم میلرزم..خدا...میشه من فردا صبح بلند نشم دیگه؟!
تنها منم،همه درده تنم
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ .... ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ یه کمی پاهام رو اذیت میکرد
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ لبخند اطمینان بخشی زد و ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ .
ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ فشار میداد و هر روز که میگذشت زخمی که در روی انگشتانم به جا گذاشته بود عمیق تر میشد
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...736j0p4sfj.jpg
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،چه عیبی دارد ..مهم اینست که از دید مردم زیباست ..
ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲست که همیشه می خواستم .
اشکالی ندارد ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ .
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ پوشیدم ولی ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ اندازه ام نبود ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ
ﻭ حتی
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ متوجه شدم که ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ و اصرار به پوشیدنش میکردم
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...ir_Love996.jpg
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ.
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ همیشه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ
اما شاید زخم عمیقی که بر روی انگشتان پایم بر جا مانده تا سالیان سال باقی بماند
خستگی فقط زمانی روی میدهد که شوق رفتن را از دست می دهیم ...
کافیست فقط دوست را به یاد بیاوریم ...
آخی احسان کی دلتو شکشته نگراننشو
فریاد ٍ سکوت ، تنهایی ام را برهم میزند
سکوت ، در فریادٍ دلدادگان ، مرا خوش تر است
http://axgig.com/images/09883884711114481991.jpeg
خدايا خسته و وامانده ام، ديگر رمقي ندارم، صبر و حوصله ام پايان يافته، زندگي در نظرم سخت و ملالت بار است؛ مي خواھم از ھمه فرار کنم، مي خواھم به کنج عزلت بگريزم، آه
دلم گرفته، در زير بار فشار خرد شده ام.
خدايا به سوي تو مي آيم و از تو کمک مي خواھم، جز تو دادرسي و پناه گاھي ندارم، بگذار فقط تو بداني، فقط تو از ضمیر من آگاه باشي. اشک ديدگان خود را به تو تسلیم مي
کنم.
خدايا کمکم کن، ماه ھاست که کم تر به سوي تو آمده ام، بیش تر اوقاتم صرف ديگران شده.
خدايا عفوم کن. از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و مافیھا، از ھمه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شده ام.
خدايا خوش دارم مدتي در گوشه خلوتي فقط با تو بگذرانم.
فقط اشک بريزم، فقط ناله کنم و فشارھا و عقده ھاي دروني ام را خالي کنم.
اي غم، اي دوست قديمي من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت مي تپد.
برگرفته از دلنوشته های مصطفی چمران
گاهی باید جسارت آزاد شدن را داشت..
. گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و همه کسانی که وابستگی به بودن شان رنجت میدهد ، آزاد شود..
. می دانی هراس از دست دادن هاست که آدم را به مرز تحقیر شدن می رساند...
به مرز تن دادن به چیزهایی که باورشان نداری... به مرز پذیرفتن کارهایی که دوست شان نداری..
. به مرز نابود شدن... دیده نشدن... تنها شدن... اما وقتی تمام قفس های دلت را بگشایی،
http://www.rozanehonline.com/rozaneh...vrouw_blij.jpg
آنچه که سهم تو از زندگی و عشق و ... باشد می ماند
و هر چه رفتنی ست می رود
...
اینجا آدمهایی زندگی می کنند که حرفهایشان مجازی ست ،
دردهایشان مجازی است ،
اشکهایشان مجازی ست ،
اخمهایشان مجازی است ،
خنده هایشان مجازی است ،
دنیایشان مجازی ست ....
آدمهایی که از عشق هایشان می گویند از شکست های عشقی شان ،
آدمهایی که اینجا برای دوستانشان نامه می نویسند ،
آدمهایی که سفرهایشان را می نویسند ،
آدمهایی که کتاب معرفی می کنند ،
آدمهایی که اندوه هایشان را می نویسند
آدمهایی که عموما از روزگار شکایتی ندارند وخیلی هم کم هستند وهمیشه شادی هایشان را می نویسند...
آدمهای اینجا همین شان خوب است اینکه فقط می نویسند
اینکه لازم نیست ازشان بخواهی توجیه ات کنند
اینکه وقتی ازشان بدت آمد کافی ست پاک شان کنی کافی است سراغشان نروی وهمه چیز تمام می شود ...
این خوب است که آدمهای اینجا صدایت را نمی شنوند وقتی نوشته هایشان را می خوانی وبلند می گویی واقعن فکر مزخرفی ست یا مثلن گند زدی ...
خوبی دنیای مجازی خوبی آدمهای مجازی خوبی نوشته های مجازی بی صدا بودنشان است ...
چه قدر خوب است که آدمهای دنیای مجازی اینقدر خوب بی صدا حرف می زنند....
چه قدر خوب است که تو می توانی از این آدمهای مجازی بدت بیاید خوشت بیاید یا حتا عاشقشان شوی وهیچ کس نفهمد حتا خودشان ...
آدمهای مجازی همان بهتر که همیشه مجازی باقی بمانند
تا هیچ وقت باهاشان چشم تو چشم نشوی هیچ وقت باوجودی که دلت می خواهد تف نکنی توی صورتشان ،
هیچ وقت باوجودی که دلت می خواهد بغلشان نکنی ... ب
هتر است خیلی بهتر است آدمهای مجازی همان مجازی باقی بمانند
جاییو سراغ داری برای فریاد؟
دلم فریاد میخواهد
به اندازه تمام بغض های فرو خورده ام
به اندازه تمام دلتنگی ها و سکوتم
دلم فریاد میخواهد
فریاد از خودم
خدا؟
تو دیگه چرا؟!
تو که فریادهای ناگفته رو میشنوی
چرا نشنیدی فریادمو؟
دلم فریاد میخواهد
فریادی از برای شنیدن خدا
فقط خدا
خدا؟
جاییو سراغ داری برای فریاد؟
دلم فریاد میخواهد
گفته بودم که تو را
من ، به خدا بسپارم
من از این می ترسمنکند تحفه دعا ،این سپردن به خداپیش او ، از تو ، شکایت باشد ؟ای رها کرده تو آیین وفاراستی پیش خداپاسخی بابت بشکستن دل ،خواهی داشت ؟حاصل جور تو را
من نگفتم به خدادر دل خسته ی من بود ،خودش می دانست
...
...
...
دیگر نمیخواهم بگویم که ناراحتم...
ادای انسانهای افسرده را نمی خواهم در آورم...
زندگی همین است...
همه اش خوش یا همه ش که نا خوش نیست...
خوشی و ناخوشیِ من دردست کسی هم نیست...
دستِ خود من است...
پس اگر بنالم....
خودم را توبیخ نموده ام...
میخواهم دیگر بجای بازیگری زندگی کنم...
زندگی همه اش افسردگی و دوری و دلتنگی و انتظاره عشق های خام نیست...
زندگی هنره جاودانه ی من بر نقشینه ی روزگار است...
خودت باش...
کاش در دلنوشته هایمان جایی برای خوشی ها و زیبایی ها هم باشد...
کاش همه اینقدر اندوهگین نبودیم و یا اینقدر تلقین به خود نمی کردیم...
شکر...
کاش کوچکترین چیز ها هم مثل کودکیمان،شادمان کند...
آمین[golrooz]
آزاده[shaad]
ان پرنده ای که صدایی سرداد
امروز پرکشید و رفت
خواستم چند خطی بنویسم تا کمی .....
ملالی نیست و حال همه ی ما خوب است اما ...