شیر گاز اتاقم را باز کرده ام....
می خواهم همنوای صادق هدایت شوم...
http://uc-njavan.ir/images/a7q3tudx2ckmv07kzl15.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
شیر گاز اتاقم را باز کرده ام....
می خواهم همنوای صادق هدایت شوم...
http://uc-njavan.ir/images/a7q3tudx2ckmv07kzl15.jpg
من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو
آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود …
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اوّل
که اوّل ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه ی زیبایی و زشتی
به روی یکدیگر، ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاریهای این
مخلوق را دارد
وگر نه من به جای او بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد، عجب صبری خدا دارد....
دلم را کسی شکست که دلم
هرگز
به شکستن دلش راضی نمیشد
سخت است
کسی را دوس داشته باشی و نتوانی به او بگویی
سخت است جداشوی
و اوبرود و فراموش کند همه چیز را
چه بگویم؟
دوستم نداشت؟
مرا فراموش کرد؟
کسی دیگر را دوست داشت؟
اری این بهتر است.
پس چرا من اینگونه ام؟
چرا از دنیا بریده ام؟
نمیدانم
کاش تو نیز اینقدر معرفت داشتی
تا نگاهی به گذشته می انداختی
گذشته ای که فقط برای هم بود
...حال چه
تو و...
عشقی دیگر
می خواهم بمیرم ! این خواستن توانستن نیست ، آرزوست
شاید تکرار حرفهایی که برای همگان آشناست
نمی توان برای رهایی این چنین جنگید
نمی توان آه پر هیاهوی ماندگان را نشنید
این از حرف های کودکانه هم ساده تر است
با ترس نمی گویم
من به تو مدیونم
من الفبای دوست داشتن را درست نمی دانستم
من بهانه ی تو را در تنهایی ها به خاطره های باد سپردم
این ندای بی مهری را کسی برایت معنی نکرد
می دانم که آفات عشق
سکوت در واژه گانی است که به دستم رقم می خورد
ای کاش می گفتی :
که الفبای دوست داشتن تنها حضور توست
می خواهم بمیرم !
نگو که نمی توانی
این خواستن توانستن نیست ، آرزوست .
آدم بــرفی
برگی از دفتر شعر مریم حیدرزاده
http://persian-star.net/1392/11/14/adambarfi.jpg
تو را ساختم با اون برفا، آدم بــرفی
تو اون شب اومدی دنیا، آدم بــرفی
شبی که عمرش از هر شب درازتر بود
به او شب ما می گیم، یلدا، آدم بــرفی
یه جورایی من و تو عین هم هستیم
تــوام تنها، منــم تنها، آدم بــرفی
من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
توام عاشق بودی اما، آدم بــرفی
همه انگار پی اونن که کم دارن
تو بودی عاشق گرما، آدم بــرفی
منم از عشقم و اسمش واست گفتم
نوشتم با دسام زیبا، آدم بــرفی
تو خندیدی و گفتی، قلبت از یخ نیست
تو عاشق بودی عین ما، آدم بــرفی
تو گفتی که براش می میری و مردی
آره مردی همون فردا، آدم بــرفی
دیگه یخ سمبل قلبای سنگی نیست
سفیدی داشتی و سرما، آدم بــرفی
تو آفتاب و می خواستی تا دراومد اون
واسش مردی، چه قدر زیبا، آدم بــرفی
نمی ساختم تو رو ای کاش واسه بازی
تو یه پروانه ای حالا، آدم بــرفی
چه آروم آب شدی، بی سر و صدا رفتی
بدون پچ پچ و غوغا، آدم بــرفی
کسی راز تو رو هرگز نمی فهمه
چه قدر عاشق، چه قدر رسوا، آدم برفی
من اما با اجازت می نویسم که
تو روحت رفته به دریا، آدم بــرفی
تو روحت هر سحر خورشید و می بینه
می بینیش از همون بالا، آدم بــرفی
ببخشید که واسه بازی تو را ساختم
قـرار مــا شب یلــدا، آدم بـــرفی
دلم تنگ می شود ، گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای «چه هوای خوبی» / «دیشب چه خوردی؟»
برای «راستی! ماندانا عروسی کرد / «شادی پسر زائید»
و چقدر خسته ام از «چرا؟»
از «چگونه؟»
خسته ام از سوال های سخت ، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا
دلم تنگ می شود ، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو فنجان قهوه ی داغ
سه روز تعطیلی زمستان
چهار خنده ی بلند
و
پنج انگشت دوست داشتنی !
مصطفی مستور
باز دل زارم عاشق شد به مه مشکین مویی
آه که پریشان دل گشتم ز پریشان گیسویی
از نگاه ماهی دل از کف دادم
در کمند زلفی به دام افتادم
آتشی فتاده بر جانم از نو
کرده نو گلی پریشانم از نو
برده دلم روی مهی
گردش چشم سیهی
فسونگر یاری
پری رخساری
ای دل ز عشق خوبان جز محنت دگر چه دیدی
کز نو ز یک نگاهی جان دادی بلا خریدی
خون شوی دلا که از نو مرا در آتش عشق افکندی
دل به کار عاشقی بستی و ز عیش و راحت برکندی
دل من
به عشق روی مهش
ز حسرت نگهش
چو لاله از غم خون گردد
کنم از
ستیزه خویی او
فغان چو لاله فزون
جفای او افزون گردد
سپه غم بر من تازد
دل من از پای اندازد
شب هجران جانم سوزد
غم دوری کارم سازد
چو زلف او شود پریشان احوالم
رهی معیری
قدر خواب ببینم که مال من شده ای
و شاه بیت غزل های لال من شده ایچقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغضجواب حسرت این چند سال من شده ایچقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟تو ناسروده ترین بیت فال من شده ایچقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم
خدا نکرده مگر بی خیال من شده ایهنوز نذر شب جمعه های من اینستکه اتفاق بیفتد حلال من شده ایکه اتفاق بیفتد کنارتان هستمبرای وسعت پرواز بال من شده ایمیان بغض و تبسم میان وحشت و عشقتو شاعرانه ترین احتمال من شده ایمرا به دوزخ بیداریم نیازی نیستعجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای
گاهی دلت بهانه هايی می گيرد که خودت انگشت به دهان می مانی ...
گاهی دلتنگی هايی داری که فقط بايد فريادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشيمانی ... پشيمان از چه ؟ نميدانی
"به يه جايی می رسی که با هيچی خوشحال نمی شی ،
هيچی هم ناراحتت نميکنه ...
اين بی تفاوتی خيلی خطرناکه"
پرسیدند:چند سال داری؟
گفتم:روزهای غمناک زندگی ام را خط بزنی هنوز کودکم
میدونی بن بست زندگی کجاست ؟
جایی که نه حق خواستن داری نه توانایی فراموش کردن ...
تنها یک برگ مانده بود ...
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود ...
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu2570.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu2571.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu2578.jpg
برای آدم برفی چشم نگذار وگرنه آب که نمی شود،
هیچ … تا یک عمر هم خیره به رد پاهایت می ماند …
چقدر این سربالایی ها ادامـــــــه دارند ؟
من از زندگی که هیچ . . پاهایم از من شکایت دارند
زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی فرصت نبود
گاهی حوصله
و من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر
هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی
کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد
دل که رنجید از کسی خُرسند کردن مشکل است
شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی؟
از آن بهشت پنهان ، دری نمی گشایی...
نوری به زمین فرود آمد:
دو جاپا بر شنهای بیابان دیدم.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جاپا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.
ناگهان جاپاها براه افتادند.
روشنی همراهشان میخزید.
جاپاها گم شدند،
خود را از روبرو تماشا کردم:
گودالی از مرگ پر شده بود.
و من در مرده ی خود براه افتادم.
صدای پایم را از راه دوری میشنیدم ،
شاید از بیابانی میگذشتم.
انتظاری گمشده با من بود.
ناگهان نوری در مردهام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم:
دو جاپا هستیام را پر کرد.
از کجا آمده بود؟
به کجا میرفت؟
تنها دو جاپا دیده میشد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود
سهراب سپهری
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
عجب وفایی داره این دلتنگی
تنهاش که میذاری، میری تو جمع و کلی میگی و میخندی،
بعد که از همه جدا شدی از کنج تاریکی میاد بیرون
وایمسیته بغل دستتو دست گرمشو میذاره رو شونت
برمیگرده در گوشتو میگه: خوبی رفیق؟ بازم خودممو خودت...!
سلامتیه همه مامانایی که هر وقت صداشون می کنیم
میگن: جانم
و هر وقت صدامون میکنن،
میگیم: چیه ؟ ها ...؟![narahat]
http://s2.picofile.com/file/7225357197/0171.jpg
گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را
گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن
گـفـت:فــقـط مــن ؟
گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد . . .
خستم از هر چی رسیدن وقتی پشتش سفری نیست / برکه ی امنو نمی خوام وقتی موج خطری نیست
هرگز سرت را جلوی دشمن خم نکن .حتی اگر کشته شوی .بگذار وقتی سرت رااز بدن جدا میکنند .نگاهت به آسمان باشدنه به زمین .شرافتمندانه زندگی کن .شجاعانه بجنگ .و سربلند بمیر
اگر می دانستی که
چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را
با دستان عاشقت
به باد می دادی
اگر می دانستی که
چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد
بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی
را با خود
به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که
چقدر دوستت دارم
هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه
خانه ی شیطان
شایسته ی ویرانی است
اگر می دانستی که
چقدر دوستت دارم
لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها ,
جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت
بهانه ای
برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که
چقدر دوستت دارم
همه چیز را
فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر
بخاطرش رنج کشیده ام
و سال ها برایش گریسته ای
اگر می دانستی که
چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها
که در بندت کشیده
رها می کردی
غرورت را ......
قلبت را ......
حرفت را
اگر می دانستی که
چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق
که عاشقانش را
دوست می دارد
کاش می دانستی که
چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب
رها می کردی
ای کاش تمام
اینها را می دانستی
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز."سهراب سپهری"
نمیدونم چرا بعضی آدما
با مختصر جواب دادنای همیشگی بهت یا اصلا جواب ندادن...
میخوان بگن ما گرفتاریمو وقت نداریم...
باووووشه...شوما گرفتار....شوما بااااکلااااس
خیــلــى از "" آدمـــــهــا "" تـــــابــلـــو هــســتــن
امـــا " ارزش هــــنــــرى " نــــدارنــــ . . .!!
- - - به روز رسانی شده - - -
آدما رو از رو عکساشـون نشناسید
آدما ...
از بی حوصلگیاشون
از خستگیاشون
از دلتنگیاشون
از غصه هاشون
از هیچکدوم
عکس نمی گیرن ...