توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
*alien*
20th August 2011, 01:28 PM
بين گفتگوي آبي
توي لحظه هاي نابي
كه من و تو
روي موج پاك احساس
مي نشستيم
مثل شبنم روي گلبرگ گل ياس
مثل دانه هاي الماس
از لبانت بوسه مي ريخت
لحظه ها با عطر عاشقي مي آميخت
□
بين گفتگوي آبي
توي لحظه هاي نابي
كه تمام عشق دنيا
از سر انگشت پر التهاب تو
جوانه مي زد
چشمهايت ساز عاشقانه ميزد
□
بين گفتگوي آبي
توي لحظه هاي نابي
زير باران ترانه
در ميان حرف هاي عاشقانه
بوي عطر نفس تو
كه هوا را تازه مي كرد
در دل من شوق بي اندازه مي كرد
*alien*
20th August 2011, 01:29 PM
اي شاعر شعر من
بگو با من چه كردي؟
با من! من آشفته تر از درياي طوفاني
تو! توي آسماني
با من! من فاني چه كردي؟
تو بگو در عمق چشمانت چه بود؟
در حضورت
در وجود گرم دستانت چه بود؟
در صداي تو چه رازي خفته است
كه از آرامش آن
روح من آشفته است
تو بگو با من چه كردي خوب من
آه ... اي محبوب من
من از اين حادثه ي عشق به حيرت ماندم
كه تو الهام شدي بر دل من
و من از روي خلوص
در عبادتگه رويت
به عبادت ماندم
*alien*
20th August 2011, 01:31 PM
اي هميشه جاودانم
عشق هميشه جوانم
من نمي دانم چرا چشم تو مخمور و مستم مي كند
من نمي دانم چرا در حضورت رنگم از رخ مي پرد
و چرا دستت ز دستم حال سردي مي برد
اي هميشه جاودانم
عشق هميشه جوانم
تو چه هستي؟ تو كه ئي؟
آيا تو خورشيدي كه پيشت ذره ذره آب مي گردم
آه تو گرمي چو خورشيد
من چو يخ همواره سردم
تو نشان زنده بودن هستي
گرم و شيرين!
من چو مرده سرد و سنگين!
من حضوري تلخ دارم همچو مرگ
سرد و سخت همچون تگرگ
آه! روحي تازه ده اين مرده را
جان من را گرم كن
سنگ روحم ذوب گردان نرم كن
تا ابد باش كنارم اي بهارم
*alien*
20th August 2011, 01:32 PM
بي تو باران آمد
چتر ِ دست ِ تو نبود
دل من سرما خورد
دل من بي تو در آن سرما مرد
گل سرخي كه غريبه مي داد
خار قلبم مي شد
تو نيامدي كه حتي
گل سرخي
بكشي
*alien*
20th August 2011, 01:33 PM
آفرين بر چشمهاي چون بلورت
كز سر نخوت
غرورم را شكست
مرحبا بر ديدگان پر فروغم
كه به اميد دروغ تو نشست
من كه از دنيا به جز تو سهم ديگري نداشتم
اين تو و اين سهم تلخت
هر چه دادي
من براي تو گذاشتم
من كه از تو جز غم تو سود ديگري نبردم
اين غم و سود و زيانش مال تو
همه را به تو سپردم
سال ها به انتظار پاسخ عشقم نشستم
روي خوش از تو نديدم
زهر بي مهري چشيدم
جام صبرم پر شد و من
بت عشقت را شكستم
*alien*
20th August 2011, 01:34 PM
مادرم گفت: «قشنگي دختر!
اين همه خام مباش
تو اميد همه اي! عاقل شو!
غرق اوهام مباش »
التماسش كردم
گفت: « هرگز! هرگز! »
هرگز از جنس هراس
من و اندوه و تلي از احساس!
ـ تو نمي دانستي ـ
من جسورانه فرياد زدم:
« دوستش دارم و بس!
مادر من عشق را باور كن
يا خودش
يا هيچكس! »
ـ تو نمي دانستي ـ
مادرم گفت: « هوا باراني ست
چتر با خود بردار
اين چنين بي پروا سر به طوفان مسپار
دخترم عاقل باش
عاشقي كافي نيست »
تو نمي دانستي
تو نمي پرسيدي كه چرا اشك به مژگان دارم
تو فقط مي گفتي
با تو باشم شاد ِ شاد
آرزو مي كردي
كه تن من گل گلدان دو دستان تو باد ...
*alien*
20th August 2011, 01:36 PM
در شهر عشقم تا ابد تو پادشاهي به خدا
تنديس پاك معبد شهر دعايي به خدا
بانوي ناز شهر عشق
آخر تمنا و نياز
از ما نياز و از تو ناز
تا كي بگو تا كي گلم
حل كن به مهرت مشكلم
بانوي ناز شهر عشق
ياد آر آن اشكي كه من
در پيش رويت ريختم
با ضجه و با التماس از دامنت آويختم
بانو تو مي ديدي كه من از عشق تو مي سوختم
لب دوختي در پاسخم
من چشم بر تو دوختم
بانو كجايي تا كه باز، در پيش تو آرم نماز
شايد بينديشي كه من تو را ز ياد برده ام
يا كه ز عشق ديگري باده ي ناب خورده ام
بدان ز عشقت مرده ام
خاكسترت گواه من
او ماند و اشك و آه من
بانو بيا شعرم بخوان
اين يادگار آخرين
بانو بيا مرگم ببين
*alien*
20th August 2011, 01:38 PM
تو اي هميشه آرامش
هميشه باراني
شباب آمدنت، بودنت
چه كوتاه است
عذاب نديدنت چه طولاني
صداي پاي تو
همه طراوت محض
نسيم زمزمه هايت
پاك و عرفاني
چه اضطراب عجيبي است روي چهره ي من
چه چشم هاي نجيبي است روي چهره ي تو
نجابت اين چشم ها را
تو اي هميشه باراني
هميشه آرامش
به من ببخش
در آسمان بخت من
فقط تو
تو اي حقيقت كامل
بدرخش!
*alien*
20th August 2011, 01:38 PM
تو به من مي گويي:
« روي درخت يادگاري ننويس »
من اگر اين نكنم
چه كسي مي فهمد
كه تو آن سرو دل آراي مني؟
*alien*
20th August 2011, 01:41 PM
به دو چشم من نگاه كن
بغض من بند نگاهيست
اندكي منصف باش
و نگو كه هر چه كردم از سر خودخواهي ست
آنكه تنها ماند من بودم نه تو
آنكه در فراغت اشك ريزان شعر مي خواند
من بودم نه تو
اين دو چشم اشكبار
چه غزل ها كه براي تو نگفت
و غزل هايم چه دير
به نگاه تو رسيد
اين دو چشم اشكبار
قد كشيدنت نديد!
*alien*
21st August 2011, 05:23 PM
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
*alien*
21st August 2011, 05:23 PM
منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارم
به نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.
نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز
به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر.
*alien*
21st August 2011, 05:24 PM
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.
*alien*
21st August 2011, 05:26 PM
همه هستی من آیه تاریکی است
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
×××
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر))
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری
که به اندازه یک پنجره می خواند
آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:
((دستهایت را
دوست میدارم))
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم میآویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را
باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آنرا
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
×××
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودال میریزد،
مرواریدی صید نخواهد کرد.
من
پری گوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
*alien*
21st August 2011, 06:29 PM
حاصلی از هنر عشق ِ تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ ِ من اش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر
انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون ِ منی ، بهتان نیست
رنج ِ دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ ِ دل ِ سوخته باید چون شمع
لایق ِ صحبت ِ بزم ِ تو شدن آسان نیست
تب و تاب ِ غم ِ عشق ات ، دل ِ دریا طلبد
هر تــُنـُـک حوصله را طاقت ِ این توفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
+ (http://sheer-moaser.blogfa.com/post-177.aspx)
*alien*
21st August 2011, 06:35 PM
شب در آن حجم عميقش آمد
زهر تنهايي در کام شبان ريخته اند
ريشه قهر تو در خاک نگاه
مي خاموشي در جام زمان ريخته اند
اشکهايي چه غريب در هجومي لبريز
آب تعميدي برعشق نهان ريخته اند
عمر طولاني بي حرفيها در دل هر ديدار
طعم بي برگي به تن نارونان ريخته اند
من کجايم تو کجا؟هق هق فاصله ها
حرفي از پايان را به لب قاصدکان ريخته اند
*alien*
21st August 2011, 06:36 PM
بـی قـرار هـیچ قـراری نـبوده ام مـگــر
قـراری کـه بـا تـو داشتـم و
هـرگـز نیـامـدی.
*alien*
21st August 2011, 06:37 PM
نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد
کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد
سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم
با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد
عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است
گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد
آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است
دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد
آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد
گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد
*alien*
21st August 2011, 06:39 PM
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـستهام اگـر نـمیپـرم قــبول کـن
ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمیشود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن
گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن
در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمیکـشم
بیــش از آنـچه خـواستی نـمیپـرم، قـبول کن
قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمیخورد
گــاه نامه میبـرم میآورم، قــبـول کــن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بـیتـو من نه عاشقم، نه شاعـرم، قبول کن
آب …
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
*alien*
21st August 2011, 06:40 PM
بــا هـر بـهانه و هـوسی عـاشقــت شــــده ست
فرقـی نمی کند چه کسی عـاشقت شده است
چــیــزی ز مــاه بــودن تـــــــــــو کــم نــمی شـود
گـیـرم که بـرکه ای نــفسی عاشـقت شده ست
ای سـیــب ســـرخ غـلــت زنـان در مــسـیــر رود
یـک شهر تـا بـه من برسی عاشقت شده ست
پــــــــر می کــــشی و وای بــه حــال پــرنـده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشـقت شـده سـت
آیـینــــــه ای و آه کـــه هـــــــــــــــرگــز بــرای تــو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
*alien*
25th August 2011, 02:54 AM
نیمه شب مه آلود
من وکوچه های ولگرد.
من تنهاشب گرددهکده هستم.
موسیقی وحشی شب بوهاباقدمهای مبهم من ترانه ای میخوانند
که رویایی صورتی راپیش چشمهای خمارم نقاشی میکند.
هوای نم گرفته ی اتاق کهنگی نفسهایم راپرازرخوت کرده.
مردم دهکده خواب باغهای معلق میبینندومن هنوزبیدارم.
امشب خیلی زودازکوچه هاخداحافظی کردم.
میخواهم برای دیوارهای خط خطی اتاقم درددل کنم.
فکراین که فرداچه خواهدشدرهایم نمیکند.
پگاه سفیدوخاکی ازراه رسید
شب تمام شدومن بازیک ولگردهستم.
*alien*
25th August 2011, 02:56 AM
این روزها
در خوابم هایم تصویری است
که مرا می ترساند
تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من می دانم و من
که می ترسم برش گردانم
——
رنگ سرخ
می تواند بنشیند بر درخت انار
لب های تو
یا
پیراهن پاره پاره ی یک سرباز
——
من مه ام
که گاه به زمین دل میبندم و
گاهی به آسمان
و در میانهی این شک
آرام آرام پراکنده می شوم
——
آب تا لب هایم بالا آمده…
آب بالا آمده ….
من اما نمی میرم…
من ماهی می شوم
*alien*
25th August 2011, 02:58 AM
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
*alien*
25th August 2011, 03:01 AM
گر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی
اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ،
حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی،
شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم !
اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و روز مرا ببین ،
این بی قرار ها و لحظه شماری های مرا ببین
درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که
تنها تو را میبینم ،و تنها تو میتوانی مرا پیدا کنی
نه ادعای عاشقی دارم و نه شعار میدهم ، ردپای مرا ببین که به کجا میروم!
میروم همان جایی که تو خواهی آمد ، مینشینم به انتظارت تا تو بیایی ،
شاخه گلی را تقدیم به تو میکنم ، تو را می بوسم و نوازش میکنم ،
تا تصویر عشق زیباتر شود ، تا هوای با هم بودن عاشقانه تر شود
ما هر دو میدانیم مثل همه بی وفا نیستیم ،
ما هر دو میدانیم اهل خیانت و بی وفایی نیستیم
ما هر دو میدانیم آمده ایم که به عشق هم زندگی کنیم و با هم بمیریم!
شاید این جمله شبیه قصه ها باشد ، شاید این حرفها تنها شعر و شعار باشد ،
اما آنچه با ارزش است همان است که در دل من و تو است
همیشه در کنارت میمانم ، با من هم کنار نیایی باز هم عاشقت میمانم ،
میدانم تو نیز همیشه با من میمانی، تو جایگاه واقعی خودت را میدانی
گرچه جایگاهت بالاتر از قلب من است ،
اما قلبم تا ابد مال تو است ، بمان و مرا یاری کن ،
دلم را از هر چه غم در این دنیاست خالی کن
اگر بدانی جایگاهت کجاست، به آن اندازه که برایت میمیرم ، عاشقم میمانی
*alien*
25th August 2011, 03:01 AM
http://upload.iranvij.ir/images/o60ksxweid1uewqtqfvf.jpg
*alien*
25th August 2011, 03:02 AM
تو قدر مرا نخواهی دانست”
مگر اینکه مرا از دست بدهی و دوباره بدست بیاوری…!!!
*alien*
25th August 2011, 03:04 AM
دلت را بتکان
غصه هایت که ریخت ، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین ، بذار همان جا بماند
فقط از لابلای اشباهاتت یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
دلت را اگر محکم تر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت
محکم تراز قبل بتکان
حالا آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد، چه خوب ، چه بد ، فرقی نمی کند
خاطره… خاطره است باید باشد ، بماند
*alien*
25th August 2011, 03:09 AM
برای کوچه باران باش/ برای خانه نیلوفر.
*alien*
25th August 2011, 03:11 AM
بیداریام
دست از سر من بر نمیدارد
ایکاش خواب دستهایت را...
*alien*
25th August 2011, 03:13 AM
قطاری است کم خون
رگی بی مسافر:
چه اوقات بیمایهای بی تو دارم.
*alien*
26th August 2011, 04:36 PM
گفتي :عاشقا نه هايت عشق نيست
گفتم: سبزه زلرش باطل نيست
گفتي :شعر هايت همه رنج و عذاب
گفتم :عاشقم بر فرض محال
گفتي :عشق چيست تو مي داني؟
گفتم :عشق هست معناي ناداني
گفتي :عشق فقط غم نيست
گفتم :غمش تموم زندگي ايست
گفتي:چرا عشق همزبانش دوري ايست
گفتم:شيريني اش درد دو ري ايست
گفتي:چرا ماندن هميشه سخت است؟
گفتم:كودك عشقت كم سال است
گفتي:مرا اين شوريده حالي چه حاصل ؟
گفتم : زماني مي رسد داني بي حا صل
گفتي:پس از عشق فا صله گيرم
گفتم:از نفسهايم چه بگويم
گفتي :بي ترديد عاشقم كردي
گفتم:عاشق نيستس عاشقي نكردي
گفتي:پس اين همه عذاب چيست؟
گفتم:عاشقا نه هايم همه دلتنگي ايست
گفتي :از من خام نباش دلگير
گفتم:عشق حاصل همين خا مي ايست
گفتي مي پندارم كه تو عاشق تريني
گفتم:عاشق ترين هم شود قرباني
گفتي:قربا ني تو ميشوم روزي
گفتم:آن روز من دهم ميهماني
گفتي :مهما ني اش به عهده ي من
گفتم:مهمانش تو هستي در مرگ عاشقا نه ام
گفتي : اخر داستان عشقت همين بود؟
گفتم : معني عشق همين است
گفتي:پس عشق از وصال مي گريزد
گفتم:وصال به پاي عشق نمي سوزد
گفتي :عشق چيست بي حاصل؟
گفتم :حاصلش نيست وصال عاشق
گفتي: پس ما هر دو عاشق ترينيم؟
گفتم :خوب مي داني كه هر دو غافل ترينيم
گفتي:پس هر دو مي شويم قرباني
گفتم:گر شويم قرباني ما هم ماندگاريم
*alien*
26th August 2011, 04:42 PM
ديگه به نبودت عادت كرده بودم
خو دمو با خيالت راحت كرده بودم
دو باره زد به سرم شعر دلتنگي بگم
براي دل خو دم شعر غريبي رو بگم
گو نمو تر بكنم شوق اشكا مو ببينم
او مدي دلتنگي ها همه رفتن
شوق وصال و جا گذاشتن
تا او مدم با آغوشت جون بگيرم
خيال تازه اي رو پيش چشماي تو ديدم
دوباره نوا زشو دوست داشتنو عاشقي
سر كار گذاشتن دل تو شب ها ي بي قراري
دو باره لحظه ناب رسيدن
دو باره تشنه ي شوق بو سيدين
چه خيال ساده و خوبي
پيش چشما ي تو بودن و دل فريبي
*alien*
26th August 2011, 04:43 PM
عشق تو جام لبريز از ترانه است
هر نفست ساز در اين مي خا نه است
چه بگويم كه قلبم نكند تنازي
با اين جام كه تو يه خوردش دادي
هرچه گويم همه كفر و خطاست
در مي كده عشق ثانيه هم بر فناست
هي كه نهادي در وجودم همه هستي
خوا ندي از شعر ترا نه ي اين سر مستي
بگو با دل عاشق چهكنم
لحظه هاي رفته بر باد را چگونه باز يابم
بگو كه عا شق بودي
ثا نيه هايم را با عشق خريدي
بگو هر ثا نيه قرباني نفسهام شدي
تا که این دل ثانیه هایش را کند بردباری
*alien*
26th August 2011, 04:44 PM
بعد از چند روز كه نگرانم شده بود خواست كه منو عوض كنه وابستگي ها
مو بهش هي كم كنه...
فكر مي كرد منم عشقم دو روزه با يه اخم با يه بي مهري ميميره اما خبر
نداشت كه عشق من خيلي دل فريبه
به همين آسونس ها نميميره...
از صداقتش دو باره جون گرفتم با تموم حرفاش دو باره خو نه ساختم اين
خو نه ي خالي يه پرو با خيالش نقاشي كردم.
هنوزم رنگش مهلوم نيست ...
اگه بر گرده دو باره رنگ نقا شيم مي شه رنگ عشقي كه بهم مي ده دو باره...
با هاش خدا حافظي كردم . اما بهش گفتم خوا ستي یک وقت تنهام
بگذاري بهم نگو كه بمونم تو انتظار و خماري ...
كه هميشه فكر كنم بر مي گرده دو باره چشماي خيسمو اينبار خو دش برام
رو هم مي گذاره...
بهش گفتم اگر آغوشت نيست تصورش آسون تره از داشتنشه
حالا منم مي خوام برم كه فقط منتظر او مدن دو بارش باشم.
*alien*
26th August 2011, 04:44 PM
می خوام همه بدو نن من چقدر دوست دارم...
من عاشقتم دیوو نه وار زندگی مو فدای تمو م صدا قتو پاکی چشمات می کنم.
مهربونم برای اینکه بر گردی دو باره برای همیشه ترکت می کنم.
برات گفتم طاقتی که پیدا کردمو کی بهم داده ؟؟؟؟؟
همونی که من تازه به سر چشمه ی معرفتش رسیدمو هر چی که می
خوام رو از اون طلب می کنم.
حالا بدون تو من هر شب با اون خلوت می کنم .برای دیدنت همیشه به
آسمون نگاه می کنم . چون که ریسمان عشق من تا آسمون ادامه داره...
من منتظرتم دو باره برگرد...http://blogfa.com/images/smileys/04.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/11.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/20.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
*alien*
26th August 2011, 04:45 PM
انتظار... (http://deltangi2010.blogfa.com/post-32.aspx)
و اما انتظار
می دو نی چطو ری منتظرم...
هر شب با خیال خام با تو بودن می خوابم . هر صبح به امید دیدنت از رختخواب بلند می شم.
طا قتی که بهم داد ی دیگه داره یواش یواش تموم می شه بهت گفتم که من بی تو آروم آروم نفس می کشم تا نفسهام تموم نشه.
کا ش می تو نستم انتظار و از لغت نا مه ها حذف کنم یا که فرا موش کنم من منتظرم
اما نمی شه من با تو بو دنو نبو دنم همش یکیه با تو بودن عاشقم و نگران بی تو بودن
و بی تو بودن عاشق ترم و نگران با تو بودن
نمی دونم که اینا رو می خو نی یا هنو زم فکر می کنی حر فام بچگو نه است
اما اگر او مدی و خو ندی بدون که این بچه در کمال بزرگی داره با هات حرف می زنه ، تظا هر به بزر گی سخته
تظا هر به تحمل کردن سخته ،
مهربو نم تموم حر فا یی رو که زدی وقت دلتنگی هام مورو رشون می کنم تا یا دم نره یه زما نی ما با هم حرف می زدیم.
الان من تو مدرسه دارم آ پ می کنم و ...
دلم خیلی برات تنگ شده
بهم گفتی تنهام نمی گذاری اما من همیشه تنهامو تنها کسی که منو تنها نگذاشته غم دو ریه تو ست .
تا درد دل بعدی و دلتنگی های بیشتر بای.http://blogfa.com/images/smileys/06.gif
*alien*
26th August 2011, 04:46 PM
سلام عزیزم
نمی دونم چی بگم ..
حالا که رفتی نمی دو نم چطوری زنده بمونم
گفتی من دیوونه بودم آره من دیوونه بودم چون حالا که نیستی نمی دو نم با کی بمونم.
تو رفتی هنوزم خاطراتت زنده موندن .
هنوزم هر شب و هر روز به یادت می نویسم....
دلتنگی های بیشترم رو پشت اشک های اسمون می ریزیم تا که معلوم نباشه چقدر عاشقت بودم.
رفتی اما نگفتم خداحافظ تا همیشه چون هنوزم با منی توی قلبم تا همیشه...
اما خداحافظ خداحافظ به ظاهر و خوش آمدی به این قلب که نداره هیچ قراری
*alien*
26th August 2011, 04:48 PM
امروز صفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود
ديگر از هيچ كس نمي ترسيدم
گفتني ها را حرف زدم
كودكي ها رو مرور كردم
و زمان فراموش شد
كنار مهرباني تو مهرباني من هيچ بود
همه چيز ارام بود حتي نفس هاي من و تو ...
حتي دل ها هم قدرت اين يكي شدن را نداشتن
من حس مي كردم با تو و كنار تو هستم
نه هزاران كيلومتر دور از تو
امروز باز هم دلتنگي را تجربه كردم
خيلي وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم
زيرا هميشه دل تنگ بودم
امروز خنده هايم بلند بود
و قلبم پر از شادي
انگار نه انگار رختخوابم خيس از اشك بود
كاش مي شد هر لحظه با تو بود و با تو خنديد
كاش زندگي دو صفحه داشت
صفحه ي اول تو صفحه ي دوم من
وهيچ كس خلوت صفحه ها را به هم نمي ريخت
وكيبورد هم كار دل را مي كرد
كاش زندگي فقط همين بود فقط همين
كاش مي شد حرف ها رو شست تا صادق مي شدن
كاش مي شد اعتماد را تزريق كرد
تا هركس را دوست داري اعتمادش را جلب كني
كاش مي شد فاصله را از بين برد
تا يك شهر به يك قدم تبديل مي شد
اما سخت تر از اين ها گفتن دوباره دوستت دارم است
و باور اين كه كسي دوستت دارد
كاش مي شد همه چيز را باور كرد
حتي خيال هاي پوچ كودكانه را ...
اما كاش مي شد هيچ چيز خيال نبود
كاش مي شد همه چيز را به واقعيت نزديك كرد
كاش همه چيز حقيقت داشت
حتي يك عشق مجازي
*alien*
26th August 2011, 04:51 PM
به تموم عا شقا ...
پر وا نه هاي سو خته بال پيام مي دم
اگه مي خواين بال منم مثل بالتون كباب نشه
دعا كنيد اين خسته دل از انتظار رها بشه
*alien*
26th August 2011, 04:54 PM
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم"
.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی
کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3
بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و
برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون
چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ،
شب خیلی خوبی داشتیم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل
فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از
اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو
بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد.
من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت
هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم
که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمی*دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
ای کاش این کار رو کرده بودم
http://forum.zirmizi.ir/images/smilies/YahooSmiles/15.gif http://forum.zirmizi.ir/images/smilies/YahooSmiles/15.gif http://forum.zirmizi.ir/images/smilies/YahooSmiles/15.gif http://forum.zirmizi.ir/images/smilies/YahooSmiles/15.gif http://forum.zirmizi.ir/images/smilies/YahooSmiles/15.gif
*alien*
27th August 2011, 04:00 PM
همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او کار نمي داد...همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...يک شب که مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي پر نشد.
*alien*
27th August 2011, 04:01 PM
http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gifخیلی سخته كه بغض داشته باشی ، اما نخوای كسی بفهمه ...http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gif
http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gifخیلی سخته كه عزیزترین كست ازت بخواد فراموشش كنی ...http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gif
http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gif خیلی سخته كه سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gif
http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gifخیلی سخته كه روز تولدت ، همه بهت تبریك بگن ، جز اونی كه فكر می كنی به خاطرش زنده ای ...http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gif
http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gif خیلی سخته كه غرورت رو به خاطر یه نفر بشكنی ، بعد بفهمی دوست نداره…http://myspacelyts.net/albums/ee115/yayitssteph/graphics/pixels/hearts/heartsscribble.gif
*alien*
27th August 2011, 04:05 PM
یاد گرفتم که :
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند .
با وقیح جدل نکنم ، چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می سازد.
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او بدهم باز هم از من بیزار خواهد بود .
تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم .
*alien*
27th August 2011, 04:06 PM
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو زبی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
*alien*
27th August 2011, 04:08 PM
http://q1tznq.blu.livefilestore.com/y1pvScu9FU24fWvmWV6bJhlHrAM1MpIaj5cPbXBkaKrMHoTXAV VF-RSA8ThbvNZSJribantBWIFQDM_TdHEIIiW9_ZNAeB4n9sQ/315jwk4.jpg
*alien*
27th August 2011, 04:09 PM
http://saba2020.persiangig.ir/image/ginam/qa3.jpg
ستاره کویر
2nd September 2011, 05:36 PM
مــن ..
طعــم شیرین یافتن را...
در طعم تلــخ از دست دادن یافتم ...
و در این میان ...
سهم من تنهـــــا یک
یادت به خیر ساده بود ....
http://static1.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/11-08-3/95779177ea48149b61e72216bc212686-300
طلیعه طلا
2nd September 2011, 05:46 PM
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
artadokht
3rd September 2011, 02:46 AM
[golrooz][golrooz][golrooz]به نام یگانه معشوق هستی[golrooz][golrooz][golrooz]
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آنشب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راحش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راحت کنم
artadokht
3rd September 2011, 02:51 AM
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت
*alien*
4th September 2011, 12:32 AM
نمی ذارمـــ ـــــــ تو رو از » مــــــــــن » بگیرند
حتی تو عالــــــــم عکســ و نقاشی ــ
روی پیشونیــــ سر نوشته
تو باید فقطــــــــــــــــ مالــــــــ خودم باشیــــــــ ـــ
*alien*
4th September 2011, 12:34 AM
ببب
*alien*
4th September 2011, 12:44 AM
شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره
واسه هر کسی که میگم قصه شو اتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود
چشم تو یه دنیا تردید
اخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی توی خشکی رفتو جون داد
زلزله خیلی دلا رو از اون شب تکون داد
غما امشب شیشه های خونه رو زدن شکستن پابه پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن
*alien*
9th September 2011, 07:08 AM
من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یك بوته ی بابونه
من به یك آینه ، یك بستگی پاك قناعت دارم...
*alien*
9th September 2011, 07:12 AM
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
*alien*
12th September 2011, 03:56 PM
آن سوی دلتنگی ها. آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن
هاست.
دوست خوبم
دعامیکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا
درانحصارقطره های اشک نبینم
دعامی کنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم
دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وپاکی دریاوبوی بها راداردهمیشه ازحرارت عشق گرم باشد
من برایت دعامیکنم که گل های وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم
که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشیدآسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند
*alien*
14th September 2011, 05:16 PM
ديشب خدا داشت ازم امتحان مي گرفت ..
آره امتحان...
گفت اين عبارات رو که مي گم بنويس..:
منم نوشتم...
دوست داشتن ...
عشق ...
مردن ...
دلتنگي ...
تنهايي...
خدا..
باور...
اشک...
رفطن...
دوستت دارم...
عاشقتم ...
بي تو ميميرم ...
دلم برات تنگه ...
بي تو تنهام.. .
به خدا قسم...
اما تو باور نداري....
اما تو ديگه رفطي....
خدا يه نگاهي بهم انداخت گفت...:
(( اينجوري نمي شه تو همه کلمات و جملات رو درست نوشتي بجز (( رفطن )) چون باور
نداري ! بايد تمرين کني ... بايد پنجاه بار از اين کلمه بنويسي تا خوب ياد بگيري ... همين
الان بنويس.............. بنويس اون رفته..... ))
منم پنجاه بار نوشتم... :
اون رفته. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفته.. اون رفطه ....
اما هنوز خدا داره... نگام مي کنه... ....چشام خيسن........ ! ! دلم تا سر حد مرگ تنگه ....
دلم تنگه.... دارم ميميرم...!! يکي به دادم برسه.... دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه...
دوباره اين دل ديوونه واست دلتنگه......
اما خدا گفت......: نه .... قبول نیست .... هنوز هم رفطن را اشتباه می نویسی ....چون باور نداری ....
_________________
win-boy
19th September 2011, 03:27 PM
خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم
خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم
بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم؛ زخم پاهايم به من ميخندد
خسته شدم بس كه تنها دويدم
اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن ....
ميخواهم با تو گريه كنم
خسته شدم بس كه تنها گريه كردم!
ميخواهم دستهايم را به گردنت بياويزم وشانه هايت را ببوسم
خسته شدم بس كه تنها ايستادم .....
win-boy
20th September 2011, 07:11 PM
خیلی عصبانی بود
گفت:اگه دوسم داری ثابت کن
گفتم:چه جوری؟
... تیغو برداشت و گفت: رگتو بزن
گفتم: مرگ و زندگی دست خداست
گفت : پس دوسم نداری
تیغو برداشتم و رگمو زدم وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم آروم زیر لب گفت :
اگه دوسم داشتی تنهام نمی ذاشتی!
*alien*
21st September 2011, 03:47 PM
گاه کوچکم میبینی گاه بزر گ
من نه کوچکم نه بزرگ
تویی که گاه دور میشوی و گاه نزدیک
*alien*
21st September 2011, 03:51 PM
خورشیدی بودم پر گداز که تلألو نگاهم ، هنوزدر آبگیر یخی جامانده است...تا ساحت سرد چشمانت روزی مغلوبم کردشدم سیاهه ای سپید سیارکی سرد که تنهایی اش در وسعت مقیاس زمان نمی گنجدآری...
*alien*
21st September 2011, 03:58 PM
در تنگنای اتاقی تاریک
خیره به تصویری از وجود یک مردم
مردی از سایه سار تنهایی
آشنای دیرینه دل تنگم
مردی با یک نگاه روحانی
وسعت قلب پاکش در وجودم
همیشه جاودانی
دلم برایش همیشه بی تاب است
وعروس چشمهایم
خیس از وجود پر رازش
و هنوز هم زنده است
گرچه می گویند که او دیگر نیست
مردی از مردهای زندگی
اکنون
جایش در کنار دخترش
خالی است
*alien*
21st September 2011, 04:01 PM
یاد گرفتم عاشق تو باشم
یاد گرفتم تو را بی نهایت باور کنم
آموختم تو را بخوانم
آموختم از تمام وجودم فریادت بزنم
وتو هر بار صدای بی صدای مرا شنیدی و پاسخ گفتی
خطا میکنم و به بیراهه میروم
*alien*
21st September 2011, 04:08 PM
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
كه خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت بشكست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از كوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی كه كدام جام شكست
كه كدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
كه خداحافظ تو ..
win-boy
21st September 2011, 05:51 PM
همه ی قرارداد ها را که روی کـاغذهای بی جان نمی نویسند!
بعضی از عهدها را روی قـــ?؟ــلـب هـای هم مـی نویسیم ...
حواست به این عهدهـای غیر کاغذی بـاشد ...
شکستنشان یک آدم را مـی شـکند !!!
win-boy
21st September 2011, 06:56 PM
روی قـلــبــــــــــ♥ـــــــ ے نـوشـــتــه بـود : شــکـســــتـــــنــــے اســــت مـواظـــــــب بـاشــــــــیـن...
ولـــــــــــے مـــن روـــے قــلــــــ♥ــــــبــم نـوشــــتـم : شــکـســــتـه اســــت , راحــــــــــــــت بـــاشــــیـن!!!
نارون1
21st September 2011, 08:40 PM
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل , دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه رابا غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز , وسعتهای ناب
نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آینه جایی باز کن
win-boy
22nd September 2011, 01:17 AM
آن روز که چشم تو ز من برگردد
وز بهر تو کشتنم میسر گردد
در غصه ی آنم که چه خواهم عذرت
گر چشم تو در ماتم من تر گردد
haniye.R
22nd September 2011, 04:40 AM
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
وان چنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...
*alien*
22nd September 2011, 09:59 AM
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود
تو برو. برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم
*alien*
22nd September 2011, 10:00 AM
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن....
چندشم میشود از لکه انگشت دروغ....
آن که میگفت که احساس مرا میفهمد....
کــــــــــــو...؟؟؟
کجا رفت که احساس مرا خوب فروخت....؟؟
*alien*
22nd September 2011, 10:04 AM
كلاس ادبيات معلم گفت فعل رفتن را صرف كن
رفتم...
رفتی...
رفت...
ساكت ميشوم ميخندم ولي خنده ام تلخ ميشود
استاد داد ميزند خب بعد ادامه بده
ومن میگویم رفت...رفت...رفت
رفت ودلم راشکست
*alien*
23rd September 2011, 10:40 AM
دستمال كاغذی به اشك گفت:
قطره قطرهات طلاست
یك كم از طلای خود حراج میكنی؟
عاشقم
با من ازدواج میكنی؟
اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرك میشوی و تكهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی كجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشهای كنار جعبهاش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال كاغذی مچاله شد
مثل تكهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای كاغذی
فرق داشت
چون كه در میان قلب خود
دانههای اشك كاشت.
*alien*
23rd September 2011, 03:10 PM
وقتی گریه كردم گفتند بچه ای !
وقتی خندیدم گفتند دیونه ای!
وقتی جدی بودم گفتند مغروری !
وقتی شوخی كردم گفتند سنگین باش!
وقتی سنگین بودم گفتند افسرده ای!
وقتی حرف زدم گفتند پــــرحرفی !
وقتی ساكت شـدم گفتنـد عاشقی!
win-boy
26th September 2011, 04:12 PM
هیچ شباهتی به یوسف نبی ندارم!
نه زیبا هستم،
نه رسولم،
و نه عزیز کرده ام؛
فقط در چــاه افتادم ....
.yalda.
26th September 2011, 07:02 PM
فرهاد میدانست صد سال نمیتواند کوه را بکند
فقط میخواست یک عُمر اسمش را با “شیرین” بیاورند . . .
golden3
26th September 2011, 07:49 PM
ای شعله ی عشق خانمان سوز/ ای جان ده وجان ستان وجان سوز
هر چند که حاصل تو غم بود/قربان غمت شوم که کم بودsmilee_new2 (30)
win-boy
26th September 2011, 10:45 PM
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج میشد
به من گفت نرو که بن بسته،
گوش نکردم و رفتم و بن بست بود،
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم،
پیر شده بودم .....!!!!!
win-boy
27th September 2011, 01:17 AM
یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود
به این زودی نگو دیره ، به این زودی نگو بدرود!
win-boy
27th September 2011, 05:09 PM
باشه برو
میدانم این انتخاب تو نیست!
باشه اما .....
اما رفتنت آنقدرها که فکر میکنی
فاجعه نیست
من مثل بیدهای مجنون ایستاده می میرم
.yalda.
27th September 2011, 05:59 PM
گاهی به خاطر ِ <من> ماندن را تحمل کن...
رفتن از دست همه برمی آید ...!
ستاره کویر
27th September 2011, 06:05 PM
قفس داران غرورم را شکستند
دل دائـم صبورم را شــــکستند
به جرم پا به پــای عشـق رفتن
پرو بال عـــبورم را شــکستند
مرا از خــلوتم بیرون کشــیدند
سکوت چون بلورم را شکستند
تــــــــمنای نـــگاهم را نـــــدیدند
چه بی باور حضورم را شکستند
[negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran][negaran]
ستاره کویر
27th September 2011, 06:15 PM
گاه دلتنگ می شوم
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را...
و صدای شکستنها را...
و وجدانم را محاکمه می کنم
من کدامین قلب را شکستم؟
و كدامین امید را نا امید کردم؟
و کدامین احساس را له کردم؟
و کدامین خواهش را نشنیدم؟
و به کدام دلتنگی خندیدم؟
که این چنین دلتنگم...
ستاره کویر
27th September 2011, 06:27 PM
حیران نشسته ماه به تنها نشستنم
وین قطره قطره اشک به مژگان شکستنم
دیوانگی نباشد اگر شور عاشقی است
شب تا سحر نگاه به مهتاب بستنم
از این دریچه راه به سوی تو میبرم
باشد اگر امید از این چاه رستنم
پیوسته ام به مهر تو شاید که بنگری
پیوند خویش از همه عالم گسستنم
ستاره کویر
27th September 2011, 06:33 PM
زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم! چه گرمیم! ازین عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی بادۀ حمرا
که جانرا و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور ! زهی شور ! که انگیخته عالم
زهی کار ! زهی کار ! که آنجاست خدایا
فرو ریخت فرو ریخت شهنشاه سواران
زهی گرّد زهی گرّد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدانسان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگر بار دگر بار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چرائیم؟
چه بندست! چه زنجیر! که برپاست خدایا
چه نقشیست! چه نقشیست! درین تابه ی دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
.yalda.
27th September 2011, 11:28 PM
حواسَت به دلت باشد
آن را هرجایی نگذار ...
این روزها دل را می دزدند
بعد که به دردشان نخورد
جایِ صندوقِ پست آن را
...............در سطل آشغال می اندازند
...
و تو خوب می دانی دلی که المثنی شد
دیگر دل نمی شود
win-boy
28th September 2011, 01:15 AM
سنگ است که صبوری میداند ،
برای آمدنت ، تو بگو
سنگ باید شوم
که صبور باشم
یا صبر از دست بدهم
تا سنگ نشوم ... ؟!!
طلیعه طلا
28th September 2011, 06:58 AM
مبهوت دو چشمان سیاهت شــدم امروز
دل بسته آن روی چون ماهت شدم امروز
هر چند زمن دوری و از من خبرت نیست
با یاد تو دوشین به پگـــاهت شدم امروز
ستاره کویر
28th September 2011, 01:33 PM
آنقدر دعا کردم
تا پرنده شدم
اما حالا که این همه راه را
بسوی تو پر زده ام
تو قیچی بدست
... در پرچین نشسته ایی
غافل از اینکه من
تورا بیشتر از پرهایم دوست دارم
ستاره کویر
28th September 2011, 01:35 PM
نرسیده به بعضی خاطره ها ...
باید بنویسند :
آهسته بیاد بیاورید ...
خطر ِ ریزش ِ اشک
haniye.R
28th September 2011, 02:37 PM
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد...
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم...
یادمان باشد اگر این دلمان تنها شد...
طلب مهر زهر چشم خماری نکنیم...
haniye.R
28th September 2011, 02:39 PM
غرور نذاشت بهت بگم قد خدا دوست دارم...
حالا نشستم یه گوشه دارم ستاره میشمارم...
تو رفتی و حالا دیگه اونور دنیا خونته...
انگار نه انگار که کسی اینور آب دیوونته...
win-boy
28th September 2011, 06:18 PM
مــن کـه میدانـم
بـه کودکی هم اگر برگردم
تو همــان شيشـهی شير گمشدهام میشوی
طلیعه طلا
28th September 2011, 07:18 PM
دلم برای سکوت صدایت تنگ است...
آنجا که مدام آرام می گرفت تا از عشق بگویم و از دل...
طلیعه طلا
28th September 2011, 07:18 PM
ماه من پرده از آن چهره زیبا بردار
تا فلک لاف نیاید که چه ماهی دارد ...
ستاره کویر
28th September 2011, 10:54 PM
وقـــــــــت رفـــــــتن
بار ِ دلــتـنگـیـت ُ بستی ، دیگه وقت رفتنه
داری میری و فقط خاطره هات سهم منه
دلم از حادثه خونه ، چشام از خاطره خیس
دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس
*
به تو می رسم اگه موج ِ مسافر بذاره
اگه دلبستگیــا لحظــه ی آخـــر بذاره
به تو می رسم به تو پولک نقره کوب ماه !
به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !
به تو می رسم به چشم ِ انتظاری که داری
به تو می رسم به آغوش ِ بهاری که داری
به تو که آینه ها محو تماشات می شدن
شبای تیره چراغونی ِ چشمات می شدن
*
می تونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی
امروزُ رها کنی تا خود ِ فردا برسی
می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی
می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی
می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری
می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری
امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری
تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری
خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه
تا ابد غصه ی غربت ، تو دلت جا می مونه
ستاره کویر
28th September 2011, 10:56 PM
نشان تو
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست
اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست
قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
ستاره کویر
28th September 2011, 11:04 PM
غزلی برای تو
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
طلیعه طلا
28th September 2011, 11:55 PM
قفل سکوت قلب مرا بازمیکنی
باچشمهای عاشقت اعجاز میکنی
ارزانی نگاه توسهم غرورمن
وقتی برای ایینه هم نازمیکنی
*alien*
29th September 2011, 02:16 PM
بوی پاییــــز می آید
بوی دلتنگـــــی های بیشتر
بوی دلســــردی ،
بوی رویا های ندیده
بوی تو ،
بوی من ؛
بوی عشق
مستی های پنهان !
بوی باران؛
بوی خواستن و نتوانستن
بوی رفتــــن می آید،
بوی رفتــــن می آمد،
بوی ماضی هایی که هیچوقت حــــــال نشد .
و همیشه استمراری بود!
بوی آرزو ،
بوی تنهاییــــــــــ!!
بوی پاییز !
*alien*
29th September 2011, 02:16 PM
قطار !
راهت را بگیر و برو
نه کوه توان ریزش دارد
نه ریزعلی پیراهن اضافه
هیچ چیز مثل سابق نیست...
*alien*
29th September 2011, 02:18 PM
درین زندان،
برای خود هوای دیگری دارم
جهان، گو،
بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم
اسیرانیم و
با خوف و رجا درگیر، اما باز
درین خوف و رجا
من دل به جای دیگری دارم
درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی ،
از آن شادم
که با خیل ِ غمش
خلوتسرای دیگری دارم
پسندم مرغ ِ حق را ،
لیک با حقگویی و عزلت
من اندر انزوای خود ،
نوای دیگری دارم
*alien*
29th September 2011, 02:18 PM
هـــــــــیچوقت نذار
یـــــــــــــــــه نفر
هـــــــــــــــمه چیزت بشه .
چون وقتی بره دیـــــــــــــــــــگه هیچی نداری !
*alien*
29th September 2011, 02:21 PM
صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم
که چه معصومانه در کنج سکوت شب براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني ،
اي شکوه بي پايان ، اي طنين دل انگيز ، من مي شنوم ،
به آسمان بگو که من مي شکنم هرآنچه که تو را شکسته و مي شنوم هرآنچه در
سکوت تو نهفته !
*alien*
29th September 2011, 02:22 PM
در توالی سکوت تو ٬
در تداوم نبودنت ٬
رد پای آشنایی از صدای تو ٬
در میان حجم خاطرم هنوز زنده است ٬
هنوز می تپد و باورش نمیشود که نیستی
که رفته ای ٬
کجا نوشته اند؟
عشق
این چنین میان مرز سایه هاست؟
این چنین پر از هجوم فاصله
!
در تقابل میان آب و تشنگی ٬
تقابل میان درد و زندگی
کجا نوشته اند؟ ...
.yalda.
29th September 2011, 11:57 PM
دیگر برای ضجه زدن نا نمانده است
چشمت ببند! پنجره ای وا نمانده است
عمری به شوق رود شدن برکه می شویم
اینجا برای رفتنمان پا نمانده است
.
win-boy
30th September 2011, 01:02 AM
در برهوتي كه منم
تا چشم كار مي كند ..... تويي !!!!!
خسته ام نزديكتر بيا،
بگذار يك پلك بر هم زدن در سايه چشمانت نفسي تازه كنم
*alien*
30th September 2011, 06:19 PM
یــادتان بـاشـد ! هــمـه ی قـراردادهــا را روی کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویــسنــد ! بــعـضی از عـهـدهــا را روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــســیـم ... حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ... شـکــســتَنـشـانیـک آدم را مـــی شــکند...
*alien*
30th September 2011, 06:23 PM
دلم،
پر از زخم هایی ست
که قرار است وقتی بزرگ شدم
فراموششان کنم...!
*alien*
30th September 2011, 06:29 PM
تو زیر همه چیز زدی،
و من
فقط
زیر
گریه...
*alien*
30th September 2011, 06:31 PM
دست و پایمان را
چوب و چماق می شکند ...
قلــــــــب هایمان را
کـــلمات ....
win-boy
1st October 2011, 02:29 PM
در وجودم چیزی هست که تو را نجوا می کند ...
و تنها عشق مرا رها می کند
و نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی
پس عشق و نور را از من دریغ نکن و بر من بتاب
که بی عشق تو ؛
بی نگاه تو ؛
بی تو رو به غروب رهسپارم.... مرا به طلوعی دیگر برسان!
win-boy
2nd October 2011, 12:43 AM
باور نمی کنی دلم برایت تنگ است
باور نمی کنی خسته ام
خسته از تکرار لحظه های بی تو بودن
برو بپرس از ماه و از آسمون
از شمعدانی پژمرده روی تاقچه
از اشکهای زلالی که از گوشه چشمم جاری است
ای کاش از هم دور نبودیم!
ای کاش....!!!!!
طلیعه طلا
2nd October 2011, 01:37 AM
صدای پای قلب مهربانتان
به غم امید ماندنی نداد
امید ماندنی در این دل خراب
امید بودنی در این سرای پر سراب....
به برکت قدوم مهربان ناجی ام
دوباره زندگی به کام میشود
اسب سرکش وجود پر غرور من
برای زندگی دوباره رام میشود....
دوباره قلب این شکسته نحیف
ز نو جوانه میزند برای زندگی
زخم خورده ای که سرد بوده با خدا
دوباره گرم میشود برای بندگی....
تمام این امید و این نگاه
یادگار یک صدای جاودانه است
ان صدا که از برای بودنم
در دلم همیشه یک بهانه است...
"یک بهانه قشنگ و ماندنی"
"یک بهانه قشنگ و ماندنی"
*alien*
6th October 2011, 06:15 AM
به ســـــــــلام هـــا دل نمــــی بــنـدماز خــــداحـــافــظـــی هـــا غمــــگین نمـــی شـــومدیگــــر عـــادت کـــرده امبه تکــــرار یکنـــواخـت دوری و دوســــتی
*alien*
6th October 2011, 06:17 AM
گاهي وقتا چقدر ساده عروسك ميشويم
نه لبخند ميزنيم
نه شكايت ميكنيم
فقط احمقانه سكوت ميكنيم
*alien*
6th October 2011, 06:20 AM
آتش که تو باشی ،
چه مرهمی ست این ...سوختن را ...
*alien*
6th October 2011, 06:22 AM
دروغ چرا؟؟؟
بي تو مي توانم زنده باشم
.
.
.
.
.
نمي توانم زندگي كنم!!!
*alien*
6th October 2011, 06:23 AM
كاش مي دانستم...
چه كسي اين سرنوشت را برايم بافت...
آنوقت به او ميگفتم...
يقه را آنقدر تنگ بافته اي...
كه بغض هايم را نمي توانم فرو دهم...!!!
*alien*
6th October 2011, 06:27 AM
مرا از یاد بردی تو...
تو را از دست دادم من
و تو هرگز نفهمیدی
چه حس التماسیرا در نگاهم بارور کردی
و توهرگز نفهمیدی
چه قلب ساده ای پشت غرور چشمهای من نفس می زد
دلت هم پی نخواهد برد
دل بیچاره ام هر شب به یاد، یاد شیرینت کنار اشک می خوابد
مرا از یاد بردی تو...
مرا ازیاد بردی تو بدون اینکه دریابی،غرورم سایبانی از نجابت داشت
و تو هرگز ندانستی دلم،گنجینه زخم است
من از چنگال این زخم مقدس سخت می ترسم
و تو هرگز نفهمیدی...
و تو هرگزنفهمیدی،چه ذوقی داشت هربار سلامت راشنیدن
تو را از دست دادم من
و توهرگزنفهمیدی
کسی تا آخر عمرش برایت شعر خواهد گفت
برایت شعر خواهد خواند
کسی تاآخر عمرش برایت ((ان یکاد عشق)) خواهد خواند
*alien*
6th October 2011, 06:36 AM
اینم داستان
معلم گفت بنویس سیاه و پسرک ننوشت!
معلم گفت هرچه میدانی بنویس!
وپسرک گچ را در دستش فشرد...
معلم عصبانی بود و گفت املای ان را نمیدانی؟!!
سیاه اسان بود وپسرک چشمانش را به سطل قرمز رنگ کلاس دوخته بود...
معلم سر او دادا کشید وپسرک نگاهش رابه دهان قرمز رنگ معلم دوخت...!!
وباز جوابی نداد...معلم به تخته کوبید وپسرک نگاه خود رابه سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند و سکوت کرد..!
معلم بار دیگر فریاد زد بنویس!گفتم هرچه میدانی بنویس!
وپسرک شروع به نوشتن کرد
کلاغ ها سیاهند.پیراهن مادرم همیشه سیاه است.جلد دفترچه خاطراتم سیاه رنگ استوکیف پدر هم سیاه بو.قاب عکس پدر هم یک نوار سیاه دارد.
مادرم همیشه میگوید پدرت وقتی مرد موهایش هنوز سیاه بود.چشمان من سیاه است و شب سیاه تر...یکی از ناخن های مادربزرگ سیاه شده استو قفل در خانه مان سیاه است.
بعد اندکی لیستاد رو به تخته سیاه و پشت به کلاس و سکوت انقدر سیاه بودکه پسرک دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت تخته مدرسه هم سیاه است و خودنویس من با جوهر سیاه مینویسد...
گچ را کنار تخته سیاه گذاشت و برگشت ،معلم هنوز سرگرم خواندن کلمات بود وپسرک نگاه خود را به بند کفش های سیاه رنگ خود دوخته بود...
معلم گفت بنشین.
پسرک به سمت نیمکت خود رفت و ارام نشست .معلم کلمات درس جدید را روی تخته مینوشت و تمام شاگردان با مداد سیاه در دفترچه مشقشان رونویسی میکردند...
اما پسرک مداد قرمزی برداشت و ان روز مشق هایش را با مداد قرمز نوشت و معلم دیگر هیچگاه او را به نوشتن کلمه سیاه مجبور نکرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز ایراد نگرفت و پسرک میدانست قلب یک معلم واقعی هرگز سیاه نیست...
*alien*
6th October 2011, 06:40 AM
چندسال پیش در یک روز گرم تابستان پسرکوچکی با عجله لباس هایش را دراورد وخنده کنان داخل دریاچه کنار جنگل شیرجه رفت مادرش از کنار چادر تفریحی نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکرد...وحشت زده به سوی دریاچه دوید وبا فریادش پسرش را صدا زد پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود...تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا او را زیر اب بکشد ولی مادر از راه رسیدو بازوی پسرش را گرفت تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر انقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود کشاورزی که درحال عبور از ان حوالی بود صدای فریاد مادر را شنید به طرف ان ها دوید وبا چنگکی محکم بر سر تمساح کوبید واو را فراری داد سپس پسر را سریع به بیمارستان رساندند دوماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کرد پاهایش با ارواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد پسرک زخم های پاهایش را با ناراحتی اما بازوهایش را با غرور نشان داد و گفت این زخم ها را دوست دارم این ها خراش های عشق مادرم هستند......
گاهی مثل یک کودک قدرشناس خراش های عشق خداوند به خودت را نشان بده.....خواهی دید که چقدر دوست داشتنی هستند
.yalda.
6th October 2011, 11:30 PM
دلنوشته های.....
................ کوچک من.....
پیشکش........
.............. قلب بزرگ تو...
که تنها شقایق......
.............داغدیده ی.....
.......لحظه های......
....................دلم شدی...
..و به پاس آنهمه رنج...
....که به همراهیم کشیده ای.....
و برای نوگل من ....
.....که در دامان پاک تو
..................قد بر میکشد...
شاید روزی ...
...نه....
......تو هیچوقت....
....اینجا را ........
...........نخواهی خواند......
اما...
...دل من.....
........اگر ...........
..........تقدیرم را مجالی بود...
....باز هم .....
.........برای تو ......
..............خواهد نوشت.....
چه میشود کرد....
.............دل است دیگر......
....حتی اگر......
.............شکسته باشد...
کاش....
....میدانستی..
برگرفته از وبلاگ مترسک تنها[golrooz]
طلیعه طلا
6th October 2011, 11:38 PM
گفتي ستاره ماندنيست، ديدي ستاره هم شكست!؟
عهدي ميان ما نبود ،عهدِ نبسته هم گسست!!
اين خوابِ سبز از ابتدا ، يك اشتباه ساده بود
يك اشتباه ساده كه ، آخر مرا در هم شكست
گفتي :« تو را تقصير نيست ، نتوانمت در دل نشاند»
اين آخرين حرف تو بود ، حرفي كه بنيانم گسست
آري! بلور عاطفه ، با سنگِ بي مهري شكست
اين دل شكسته بود ، باز ، يكبار ديگر هم شكست
" آرزو بیگدلی"
.yalda.
8th October 2011, 01:31 AM
این بار دگر شعری ندارم تا بنویسم
این بار مدادم خیس از اشک است و اشک
رنگی ندارد
تنها اثر بر جای می گذارد
اثری که شاید روزی آن را ببینی در نامه هایم
.yalda.
8th October 2011, 05:26 PM
احساسم
تنهايي ست
وقتي
هزاران چشم
مرا مي پايند
درددل ها
چه خوش باور
مي گويم
از براي گوشي
که نمي شنود
آه اي شب
ببار لختي
براي دل ها
خسته تر از آنم
که عاشق پيشه ها
از سر هر کوچه
گلي آورند
مرا از باغچه ي
دلتنگي هايت
سهمي هست؟
گلي از گل هاي
عشق تو را
سهمي از من
هست؟؟
برگرفته از وبلاگ بی مخاطب های دلم[golrooz]
طلیعه طلا
8th October 2011, 05:41 PM
عاشقي درد است ودرمان نيز هم
مشكل است اين عشق وآسان نيزهم
جان فدا بايد به اين دلدادگي
دل كه دادي ميرود جان نيز هم
دامن از خار تعلق باز چين
باز گردي گل به دامان نيزهم
در نمازم قبله،گاهي پشت وروست
كافر عشقم،مسلمان نيزهم
عشق گفت از كفرو دين خواهي كدام
گفتمش اين خواهم وآن نيز هم
بي سروسامان شوي در پاي عشق
تا سرت بخشند وسامان نيز هم
ساقي ما چون مي اندر خمره پخت
ميدهد جامي به خامان نيز هم
شهريارا،شبچراغي يافتي
چشم و دلها كُن چراغان نيز هم.
(انتخابي از شعر استاد شهريار)
*alien*
12th October 2011, 04:42 PM
رفتم گفتم از "خـــــیِرش" می گذرم.....شنیدم که زیر لب گفت از "شـــــرش" خلاص شدم...بی انصــــــاف....
*alien*
12th October 2011, 04:43 PM
عبـور می کـنــم هـر روز
از کنـارِ نـــیمکت هـای ِ خالـی ِ پـارک ...
طـوری کـه انــگار کـسی در نـیـمکـت هـای ِ آخـریـن انـتـظـارم را می کـشد ... و بـه آن جـا کـه می رسم
بـــــایـد ...
وانـمـود کـنم کـه بـاز هــم دیــر رسیـده ام!!
*alien*
12th October 2011, 04:45 PM
رفت و آمد ....
رفت و آمد ...
اینقدر رفت و آمد
که از یاد برد ،
چیزی به نام ماندن هم
وجود دارد...
*alien*
12th October 2011, 04:52 PM
احساسمهمچون
حس
غرق شده ای
در
اقیانوس
نگاه
یک بیگانه است
غرق شده ای
که
هیچ امیدی
به ساحل آرامش
ندارد
و
تنها
مرگ امواج را
راه
رسیدن
به
ساحل می داند
*alien*
12th October 2011, 05:01 PM
میگن برای هر نعمتی که خدا به انسان میده آدم باید خدا رو شکر کنه ! گاهی وقتها یه دوست خوب می تونه یه نعمت بزرگ باشه پس خدا رو شکر میکنم به خاطر تو....
طلیعه طلا
13th October 2011, 06:28 PM
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل دیوانه بسته اند
ازشور و مستی پدران گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند
من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
.yalda.
15th October 2011, 12:04 AM
باورت داشتم از روز نخست،
پر از همهمه بودی،
اما...
هیچ حرفی نزدی ...
پر از گفتن دلدادگیت ،
پر از زمزمۀ عشق به دریاشدنت،
باز حرفی نزدی ...
و فقط خندیدی،
خوب من،می فهمم ...
از دو چشمت همۀ حرف تو را،
بی کلام اینجا باش...
آخر اینجا بودن،
نیست محتاج صدا...
بودنت با دل من،
بی صدا هم زیباست .[golrooz]
طلیعه طلا
15th October 2011, 12:43 AM
امشب دوباره بی خواب ، امشب دوباره گیجم
امشب اسیر دوری ، ماهیه در خلیجم
امشب دوباره بی تو امشب دوباره بی تن
امشب نبوده ای تو امشب ندارمت من
امشب شب سکوت است ، لیلای من کجایی
گل بوده ای صد افسوس در باغ بی وفایی
امشب اگر نمیرم فردا چه خوب دانم
اما اگر بمیرم در غصه ات نمانم
ما می رویم و آسان از ما گذر نمایی
حتی به روی قبرم یکبار هم نیایی...
.yalda.
16th October 2011, 01:12 AM
روش معلم های سخت گیر را تقلید میکنم
هی تند تند مشق شب می دهم
به خود
که
بنویس:
- صدبار-
- از روی هرکلمه -
دلتنگی ممنوع!
دوست داشتن ممنوع!
خاطره ممنوع...
خاطره بازی هم!
مشق کن هر غروب تمام اینها را..
تا که باورت شود
دوره ی خوشی های دلت گذشته!
اما..
چه فایده
که
طفلی بازیگوش شده ام و سربه هوا
طلیعه طلا
16th October 2011, 01:32 AM
من در این وسوسه ی شهر به دنبال کسی میگردم
که شبیه همه نیست
مثل آب است دلش مثل پروانه ظریف ......
مثل شب رویایی
و نفس میکشد از عشق خدا
من در این وسوسه ی شهر
پی نیمه ی گمشده ی آینه ها میگردم
من به دنبال تو می گردم ..... تو
.yalda.
16th October 2011, 02:57 AM
مثل کشیدن کبریت در باد
دیدنت دشوار است
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه ی کبریتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!
Arash_tanha
16th October 2011, 04:46 AM
تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟
تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟
تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را
بکشم...؟
تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند
نزدیک و نزدیک تر کندتا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟...
تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم و دلم برایت تنگ شود؟
تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!
تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم
و تا کی باید
لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته
ام !
یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم !
یک عاشق دیوانه سر به هوا .....!
تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...
تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن
است!
تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران
پنهان کنم؟
تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ،
عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!
تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم....
و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با
چشمانی
خیس و شاکی زندگی کنم؟
آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم
ولی در کنار تو نباشم ؟
طلیعه طلا
16th October 2011, 06:38 AM
براي من, پر کاهـــي نمانده
درون سينه ام آهـي نمانده
کمي ديگر قدم بردار اي دل
از اينجا تا خدا راهي نمانده
طلیعه طلا
16th October 2011, 06:39 AM
شب چو اندوه غریبی است دلم می گیرد
روز هم نقش فریبی است دلم می گیرد
مانده ام آبله پا از ستـــم جــــاده و راه
جاده ها حرف غریبی است دلم می گیرد
سینه ها از عطـــــش آمدن او لبریــــــز
او ولی مرد شکیبی است دلـــم می گیرد
آدمی گشت گنه کار و مـــرا کرد اسیـــر
زندگی خواهش سیبی است دلم می گیرد
Arash_tanha
17th October 2011, 02:38 AM
یک
پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــ ــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــ گ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــم
سرشار می کنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــد
و می شود از آنجــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ـــــــ ـ*ـ*ـ*ـ*ـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــت
*ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ ـــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ـــــــــــــــــــــ ــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ *ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــ ـــــ*
*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ ــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
طلیعه طلا
17th October 2011, 06:08 AM
عشق موجود عجیبی است که در عصر ِشما ، صید ِ افتاده به دامی است که برگردی نیست !
شاید هیچ وقت با " تــــو " این جور حرف نزده باشم ، شاید هیچ وقت برای حرف های این مدلی ِ من ، مخاطب نبودی ، ولی شنیدی ... می دونی و می فهمی
که قوی ترین عشقــی... می خوام بگم این روزا باش ... مثل همیشه ... نه ! بیش تر از همیشه باش ... می خوام حس ِ ت کنم ! کنارَ م ... تو قلب َم ... باش !
فقط باش ! این دست ها بالا نمیان که از " تــــو " چیزی بگیرن ... این بار " تــــو " این دست ها رو بگیر ... ! سپااس و دیگر هیچ !
.yalda.
17th October 2011, 10:24 PM
اینقدر بی جهت نگران دلم نباش
زخمش زیاد نیست خودش خوب می شود
*alien*
19th October 2011, 04:34 PM
آدم ها زود عوض میشن
لحظه های خوب زود به خاطره تبدیل میشن
آرزوها زود عقده میشن
دوست داشتن ها زود تموم میشن
عشق ها زود خراب میشن
محبت ها زود فراموش میشن
آدمها زود پشیمون میشن ولی دیگه دیر شده
چون عادت کردیم امروز رو ازدست بدیم
*alien*
19th October 2011, 04:34 PM
آه… آری… ایـن منــــم…امــا چـه سـود
«او» کــه در منــ بـــود،دیگــر، نیستــ، نیستــ
می*خـــروشمــ زیـــر لبــ دیــوانـــه*وار
«او» کـــه در منــ بــود،آخــــر کیستــ، کیستــ ؟
*alien*
19th October 2011, 04:36 PM
تنهایے اَمـ را کسے شریکــ نیست
مطمئن بآش
دستِ احتیآج به سمتـــِ تـُـ که هیچــ
به سمتـــِ خود همـ درآز نخواهمــ کرد
شآید کــِ تنهایے اَمـ
از تنهایے دِق کنــــد :|
Arash_tanha
19th October 2011, 04:40 PM
1000بار900جمله ی عاشقانه را در 800 جای مختلف به 700 زبان و با 600 شکل پیش 500نفر طرح کردم و400 تای آن ها 300 جمله را به 200 زبان در 100 برگ ترجمه کردند90 تای آن ها را در 80 روز روزی 70 دفعه برای خودم نوشتم60 تای آن ها را آموختم50 بار 40روز روزی 30 دفعه تکرار کردم 20 بار 10 سوال به مدت 9 روز تکرار کردم به 8 سوال 7بار 6جواب دادم در فاصله ی5روز دارای 4بار 3جا در مدت 2 روز تو را دیدم و عاشقانه نگاهت کردم تا روزی برسد که من یک بار بگویم دوستت دارم
*alien*
19th October 2011, 04:40 PM
باز پائیز است
اندکی از مهر پیداست
در این دوران بی مهری
باز هم پائیز زیباست ...
*alien*
19th October 2011, 04:46 PM
آرزوهایم را برآورده می کند خدائی که بخاطر
خندیدن گلی آسمان را می گریاند .
.yalda.
19th October 2011, 10:54 PM
اینجـــــا
مُهمــ نیستــــــ ـ ــ کُجاستـ
بی تـــــــــــــو،،
بَرایـــــــ مَـــن
هَمهـ جا "دور دَست" استـــــــ..ــ..ــــــــــ.. .........!!!
Arash_tanha
20th October 2011, 05:42 PM
هیچ وفت ارزو مکن جای کس دیگری باشی
چون اگه ارزوت بر اورده بشه جات تو دنیا
[golrooz]خیلی خیلی خیلی خالی می مونه[golrooz]
طلیعه طلا
20th October 2011, 07:37 PM
قلک بغض هایم را که بشکنم
باز…
ناز ترا
خواهم خرید
و یک بسته مداد رنگی
و با هر رنگش
باز…
ناز ترا خواهم کشید!!!
Arash_tanha
21st October 2011, 04:36 AM
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
طلیعه طلا
21st October 2011, 06:40 AM
حال من خوب است
مثل حال گل
حال گل در دست چنگیز مغول
طلیعه طلا
21st October 2011, 06:45 AM
تحمل میکنم بی تو به هرسختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوستش داری از چشمات معلومه
Arash_tanha
21st October 2011, 05:27 PM
زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگر عشق نیست چرا عاشقیم ؟ دکتر علی شریعتی
طلیعه طلا
21st October 2011, 05:53 PM
آقا دروغ ها همه باور شدند ـ آه
خورشید های سوخته پرپرشدند ـآه
آری تو نیستی و خسان سیاه کار
در سکه های زرد شناور شدند آه
از بس نیامدی همه سرو های سبز
با بوته های خار برابر شدند - آه
جای درخت های بلند بهشت پوش
یک مشت نا درخت تناور شدند -آه
یوسف! بیا که مردم آبادی هبوط
با گرگ های بیشه برادر شدند -آه
از بس نگاه ناز تو با ما غریبه است
آیینه های شهر مکدر شدند- آه
از شوق بام های بلند نگاه تو
این کودکان خسته کبوتر شدند -آه
Arash_tanha
24th October 2011, 02:39 AM
چه زود میگذرد لحظه هایمان باهم / دقیقه های خوش و آشناییمان باهم / تو رفتی و من این را به چشم خود دیدم / میان فاصله ی ردپایمان باهم / تمام فکر مرا این سوال پر میکند که آیا / فرق میکند خدایمان باهم ؟ / قبول کن پس از آن روز و آخرین دیدار / کمی عوض شده حال و هوایمان باهم / برای اینکه بفهمی چه میکشم ای کاش / عوض شود دو سه ثانیه جایمان باهم
طلیعه طلا
24th October 2011, 02:59 AM
رفتم ز پی ات در همه دنیا ، تو نبودی
از شهر گرفتم ره صحرا ، تو نبودی
دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را
گل بود ولی در بر گلها ، تو نبودی
با عشق تو پروانه شدم بر سر گلها
ماهی شدم و در دل دریا ، تو نبودی
در شهر خیالم چه بسا گشتم و گشتم
خوبان همه بودند در آنجا ، تو نبودی
5000
24th October 2011, 11:14 AM
هر روز با خود می گفتم که اگر ببینمش از همه دلتنگیهایم با سخن می گویم، آنقدر حرف می زنم که خالی شوم....و زمانی که او را دیدم فقط به او نگریستم و سکوت کردم ، ترسیدم با حرفهایم زمان را برای با او بودن از دست بدهم چشمها خود می توانند عشق را از اعماق وجودم به او ثابت کنند... ....
5000
24th October 2011, 11:24 AM
در این دنیا ی ناپاکی به هر کس عشق ورزیدم نیشخندی زد و از کنارم به آرامی رد شد و کلمه همیشگی که همه ما ادمها برای خلاصی از اون لحظه که دلی رو نشکنیم ولی می شکنیم ،میگیم شما آدم خوبی هستید خدا شما رو حفظ کنه ولی ما به هم نمی خوریم. من لیاقت شما رو ندارم................ و حالا می فهمم که خیلی از آدمها راست می گفتن که تنها عشق به خداست که هیچ وقت رنگ عوض نمی کنه و هر چی هستی قبولت داره..............
طلیعه طلا
24th October 2011, 02:11 PM
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران و تر کن قصه ها را
بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر
بشارت داده این آغاز راه است
نباریدن دلیل یک گناه است
بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آنسوتر از مرز جنون است
بزن باران که گویی در کویرم
به زنجیر سکوت خود اسیرم
بزن باران سکوتم را به هم زن
و فردا را به کام ما رقم زن
بزن باران به شعرم تا نمیرد
در آغوش طبیعت جان بگیرد
بزن باران،بزن بر پیکر شب
بر ایمانی که می سوزد در این تب
بزن باران یقین دارم صبوری
و شاید قاصدی از فصل نوری
بزن باران،بزن عاشق ترم کن
مرا تا بی نهایت باورم کن
.yalda.
26th October 2011, 01:13 AM
دلتنگی بد نیست ،
یادگاری است از آنانی که داریم و دورند
*alien*
26th October 2011, 04:01 PM
حال مـن خوب است ...
حتے با تمام دلشوره هایے ڪه
نمـڪ بسته اند
ته دلم را ...
*alien*
26th October 2011, 04:04 PM
به دریا رفته میداند
مصیبتهای طوفان را
*alien*
26th October 2011, 04:08 PM
دختران روستا به شهر فكر می كنند ! دختران شهر در آرزوی روستا می ميرند ! مردان كوچك به آسايش مردان بزرگ فكر می كنند ! مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان كوچک می ميرند ! كدامين پل در كجای جهان شكسته است كه هيچ كس به خانه اش نمی رسد !!!!!!!!!!!
*alien*
26th October 2011, 04:17 PM
http://black10.persiangig.com/34.jpg
*alien*
26th October 2011, 04:24 PM
آدمــك اخـر دنـيــاسـت بخـند
آدمك عشق همين جاست بخند دستخطي كه تو را عاشق كرد شوخـي كاغـذي مـاسـت بخند آدمك خر نشوي گـريـه كـني كـل دنـيـا سـراب اسـت بـخـند آن خدايي كه بزرگش خواندي بـه خدا مثـل تو تنهاست بخند.
آرمانگرا
26th October 2011, 06:28 PM
من تو را دوست دارم و تو دیگری را و دیگری مرا و همه ما چقدر تنهاییم.دکترعلی شریعتی
تا حالا اینقدر مجنونانه به جنونم نگاه نکرده بودم...زیباترین متنی بود که خونده بودم.دمتون گرم[tashvigh]
.yalda.
26th October 2011, 10:54 PM
کاش بودی و
می فهمیدی ...
وقت دلتنگی
یک آه
...چقدر وزن دارد...
طلیعه طلا
27th October 2011, 03:36 PM
بگذار ، كه بر شاخه اين صبح دلاويز
بنشينم و از عشق سرودي بسرايم .
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم
Arash_tanha
28th October 2011, 01:32 AM
به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز را در تو تشخیص دهد : اندوه پنهان شده در لبخندت را ، (http://www.yekghadami.com/) عشق پنهان شده در عصبانیتت را و معنای حقیقی سکوتت را . (http://www.yekghadami.com/)
ستاره کویر
29th October 2011, 10:28 PM
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای ترا به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما…………
چقدر با همهء عاشقیم محزونم
و به یاد همهء خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ؛ زغم مغمومم
من صبورم اما…………..
بی دلبل از قفس کهنهء شب میترسم
بی دلیل از همهء تیرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ؛ از شب متروک دلم دور کند می ترسم
من صبورم اما…………….
آه………….این بغض گران صبر نمی داند چیست
*alien*
2nd November 2011, 04:47 PM
از ایـن سیـاره ی خاکـیمیـروم بـه جایـی دیگـرکـه قلـب عاشقانـشناگهـان سنـگ نشـود!
*alien*
2nd November 2011, 04:48 PM
دستانمـ رآ که مي گیري مَنــ دیگر از آنِ خود نیستم!
حرارتَمـ به اوج ميرسد!
و نمیدانـم که این از شَـ ـرم استــ
یآ تصور روزهآیي که باید نَبودتـــ را لمســ کنمـ!!!؟
*alien*
2nd November 2011, 05:05 PM
غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه چرا !؟!
*alien*
2nd November 2011, 05:07 PM
http://artinblaster.persiangig.com/image/8836.jpg
انسان را باید به انسانیت شناخت,
چهره اش را به نور نه به چشم و ابرو,
زبانش را به صداقت نه به چرب زبانی,
دستانش را به گرمی قوت و
چشمانش را به ابشار اشک,
سینه اش را به خزانه عشق نو میدی,
قلبش را به کلبه صفا.... پس خدایا :
مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده
بگذار هر جا تنفر است بذر عشق بکارم
هر جا شک حاکم است ایمان
هر جا یاس است امید
هرجا تاریکی است روشنایی
و هر جا غم است شادی نثار کنم الهی توفیقم ده:
که بیش از طلب همدلی همدلی کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم.
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم و
در مردن است که حیات ابدی می یابیم...
*alien*
2nd November 2011, 05:12 PM
درس عاشقی يک روز آموزگار از دانش آموزاني که در کلاس بودند پرسيد آيا مي توانيد راهي غير تکراري براي ابراز عشق ، بيان کنيد؟ برخي از دانش آموزان گفتند با بخشيدن عشقشان را معنا مي کنند. برخي «دادن گل و هديه» و «حرف هاي دلنشين» را راه بيان عشق عنوان کردند. شماري ديگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختي» را راه بيان عشق مي دانند.در آن بين ، پسري برخاست و پيش از اين که شيوه دلخواه خود را براي ابراز عشق بيان کند، داستان کوتاهي تعريف کرد: يک روز زن و شوهر جواني که هر دو زيست شناس بودند طبق معمول براي تحقيق به جنگل رفتند. آنان وقتي به بالاي تپّه رسيدند درجا ميخکوب شدند.يک قلاده ببر بزرگ، جلوي زن و شوهر ايستاده و به آنان خيره شده بود. شوهر، تفنگ شکاري به همراه نداشت و ديگر راهي براي فرار نبود.رنگ صورت زن و شوهر پريده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترين حرکتي نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زيست شناس فريادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دويد و چند دقيقه بعد ضجه هاي مرد جوان به گوش زن رسيد. ببر رفت و زن زنده ماند.داستان به اينجا که رسيد دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوي اما پرسيد : آيا مي دانيد آن مرد در لحظه هاي آخر زندگي اش چه فرياد مي زد؟بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!راوي جواب داد: نه، آخرين حرف مرد اين بود که «عزيزم ، تو بهترين مونسم بودي.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت هميشه عاشقت بود.››قطره هاي بلورين اشک، صورت راوي را خيس کرده بود که ادامه داد: همه زيست شناسان مي دانند ببر فقط به کسي حمله مي کند که حرکتي انجام مي دهد و يا فرار مي کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پيش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. اين صادقانه ترين و بي رياترين ترين راه پدرم براي بيان عشق خود به مادرم و من بود..
Arash_tanha
3rd November 2011, 02:55 AM
یادمان نمانده کز چه روزگار
از کدام روز هفته ، در کدام فصل
ساعت بزرگ
مانده بود یادگار
لیک همچو داستان دوش و دی
مانده یادمان که ساعت بزرگ
در میان باغ شهر پر غرور
بر سر ستونی آهنین نهاده بود
در تمام روز و شب
تیک و تک او به گوش می رسید
صفحه ی مسدسش
رو به چارسو گشاده بود
با شکفته چهره ای
زیر گونه گون نثار فصلها
ایتساده بود
گرچه گاهگاه
چهرش اندکی مکدر از غبار بود
لیکن از فرودتر مغک شهر
وز فرازتر فراز
با همه کدورت غبار ، باز
از نگار و نقش روی او
آنچه باید آشکار بود
با تمام زودها و دیرها ملول و قهر بود
ساعت بزرگ
ساعت یگانه ای که راستگوی دهر بود
طلیعه طلا
3rd November 2011, 07:41 AM
من که در پیله ی خویش
شوق پروانگی از یادم رفت ،
لااقل موقع رفتن بسپار
ابر جای تو ببارد به سرم ،
ماه جای تو بتابد به شبم
و سرانگشت بزند گاهگاهی به دلم ،
شاید این تلخی ایام غم انگیزم را
باز با یاد تو از یاد ببرم
5000
9th November 2011, 11:36 AM
در این دنیا هر چقدر مجنون باشی خودت رو به اب و آتش بزنی هیچ کس باور نمی کنه که تو عاشقی در حال حاضر هیچ کس نمی دونه تو چی می کشی عشق پاک مثل رویا شده باید فقط تو درونت اونو دفن کنی ... همه آدمها ظاهر بین شدن جای برای عشق پاک نمونده متاسفانه.........................[golrooz]
Arash_tanha
11th November 2011, 03:54 AM
قویی که شنا میکرد در برکه ی چشمانت / موجی که رها میشد در بستر چشمانت / قلبی که نفس میزد در دام گریبانت / من بودم و خواهم بود همواره پریشانت
haniye.R
15th November 2011, 06:44 PM
در غمت تاب نیارد دل کس گر گویم
آنچه بر این دل بی تاب و توان می گذرد...
ژن
15th November 2011, 07:01 PM
حقيقت انسان به آن چه اظهار ميکند نيست بلکه حقيقت او نهفته در آن چيزي است که از اظهار آن عاجز است بنابراين اگر خواستي او را بشناسي نه به
گفته هايش بلکه به ناگفته هايش گوش فرا بسپار
***
هميشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهي به پشت سرت کن
...! شايد کسي در پي تو مي دود و نامت را با صداي بي صدايي فرياد ميزند...! و تو... هيچ
وقت او را نديده اي
***
چه خوب می شد اگر، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتيم و عشق را باهوس و حقيقت رابا واقعيت و حلال را با حرام و دنيا رابا عقبی و رحمان را با
شيطان
***
در عزاي عشق نشسته ام و هيچ نمي گويم همه گويند آه
... هي !! فلاني عاشق است ؟؟؟
***
وقتي از آسي آينه اي به دل م يگيري در واقع دشمن را به قلب خود راه داده و براي او جايي تعيين آرده اي
. سعي آن خانه دلت را تنها از دوستان پرآني و
هرگز گوشه اي از آن را در اختيار دشمنان نگذاري
***
به من ميگفت
: آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست
که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم
***
آغوش پارکينگي است که جريمه ندارد
!!! بوسه تصادفي است که خسارت ندارد !!! . . . . . چيه دنبالم راه افتادي !؟
***
شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد
.بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم
دوستت دارم
***
اشكي آه بي صداست پشتي آه بي پناست دستي آه بسته است پايي آه خسته است دل را آه عاشق است حرفي آه صادق است شعري آه
بي بهاست شرمي آه آشناست دارايي من است ارزاني شماست
***
شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي
...
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد
گفت طولي نکشد نيز تو خاموش شوي
***
شكوه اي نيست ز طوفان حوادث ما را
دل به دريا زدگان خنده به سيلاب آنند
***
اي دوست دلت هميشه زندان من است
آتشكده عشق تو از آن من است
آن روز آه لحظه وداع من و توست
آن شوم ترين لحظه پايان من است
***
چقدر عجيبه
: تا وقتی مریض نباشی کسی برات گل نمياره تا فریاد نزنی کسی به سویت باز نميگرده تا گریه نکنی کسی نوازشت نميکنه تا قصد رفتن
نکنی کسی به دیدنت نمياد و تا وقتی که نميری کسی تو رو نميبخشه
***
هيچ وقت رازت رو به کسي نگو
. وقتي خودت نميتوني حفظش کني چطور انتظار داري کسي ديگ هاي برات راز نگهدار
***
تو را آتش عشق اگر بسوخت مرا بين آه از پاي تا سر بسوخت
. (مولوي)
***
قلب خانه اي است با دو اتاق خواب در يك رنج و در ديگري شادي زندگي مي آند
. نبايد زياد بلند خنديد و گرنه رنج در اتاق ديگري بيدار مي شود. (فرانسيس
آافكا
)
*alien*
16th November 2011, 05:35 PM
خیلی سخته ... (http://www.njavan.com/post/4)
خیلی سخته که نباشه... هیچ جایی برای آشتی...
بی وفا شه اون کسی که...
جونتو واسش گذاشتی...
خیلی سخته تو زمستون...
غم بشینه روی برفا...
میسوزونه گاهی قلبو...
زهر تلخ بعضی حرفا...
خیلی سخته توی پاییز...
با غریبی اشنا شی...
اما وقتی که بهار شد...
یه جوری ازش جدا شی...
خیلی سخته که ببینیش...
توی یک فصل طلایی...
کاش مجازات بدی داشت...
توی قانون بی وفایی...
*alien*
16th November 2011, 05:36 PM
تا حرف می زنی
چشمانم خیس می شودگویی غمی در صدایت نهفته است
*alien*
16th November 2011, 05:38 PM
قطره اشک http://www.blogsky.com/users/blogs/logo/asire-ashk2.gif
قطره دلش دریا می خواست.
خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا می گفت: از قطره تا دریا راهی است طولانی.
راهی از رنج، عشق و صبوری.
هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت.
قطره پشت سر گذاشت.
قطره ایستاد و منجمد شد.
قطره و روان شد و راه افتاد.
قطره از دست داد و به آسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست.
روز دریا شدن.....
..... خدا قطره را به دریا رساند.
قطره طعم دریا را چشید.
طعم دریا شدن را،
اما...
روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم است؟؟؟
خدا گفت: هست.
قطره گفت: پس من آن را می خواهم.
بزرگترین را ...
بی نهایت را ...
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: اینجا بی نهایت است...
... آدم عاشق بود.
دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را روی آن بریزد.
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.
آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.
قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی از چشم عاشق چکید خدا گفت:
حالا تو بی نهایتی ، چون که عکس من در اشک عاشق است...
*alien*
16th November 2011, 05:40 PM
چه زود فراموش می شوم
انگار سالهاست که من مرده اماما هنوز ذهن زخمی امیاد تو را نشانه می رود
*alien*
16th November 2011, 05:44 PM
وجودم در نفس سرد باغ خشکیده استو بغض گلویم ، زخم می زند آخرین نفس هایم رابه فریادم برس ، خدای مهربان
*alien*
16th November 2011, 05:47 PM
تقدیر عشق (http://www.njavan.com/post/8)
تقدیر بود که آخر، از تو جدا بیفتم یه گوشه بی تحمل من بی صدا بیفتم
نفس نفس من از تو می خوندم عاشقانه
تو باغ سبز امید با تو زدم جوانه
من با تو خو گرفتم به این همه قشنگی
هر لحظه طرحی تازه،سیاه،سفید و رنگی
*alien*
16th November 2011, 05:57 PM
کسی را که دوست داری دوستت ندارد...کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نداری...اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد به رسم و آئین زندگانی به هم نمی رسند و این رنج است...زندگی
*alien*
16th November 2011, 05:58 PM
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید...
*alien*
16th November 2011, 06:07 PM
http://blogcod.parsskin.com/zibasazi/other/1/1.gif (http://parsskin.com/)http://blogcod.parsskin.com/zibasazi/other/1/1.gif (http://parsskin.com/)چند روز به کریسمس مانده بود که به مغازه رفتم تا برای دخترم هدیه ای برای شب سال نو
بخرم مشغول خرید بودم که پسرکی را دیدم که عروسکی را در آغوش گرفت و ملتمسانه به
خانمی که همراهش بود نگاه کرد و گفت: عمه جان….....اما حرفش تمام نشده بود که زن با
بی حوصلگی جواب داد:جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد ! زن این را گفت و سپس به قسمت
دیگر فروشگاه رفت به آرامی از پسرک پرسیدم: عروسک را برای کی می خواهی بخری؟ با بغض
گفت: برای خواهرم،می خواهم این عروسک را بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.
پرسیدم: مگر خواهرت کجاست؟ پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا،بابا میگه مامان هم قراره
بزودی بره پیش خدا پسر ادامه داد: من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه
منتظر بماند.بعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت: این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا
فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه
می خورد. پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد...
طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم.
از او پرسیدم: می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!
او با بی میلی پول هایش را به من داد و گفت: فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی
کم است. من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: این پولها که خیلی زیاد است،حتما
می توانی عروسک را بخری ! پسر با شادی گفت: آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!
بعد رو به من کرد وگفت: دلم می خواهد برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم،چون مامان گل رز خیلی
دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟
اشک از چشمانم سرازیر شد،بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست
داری برای مادرت گل بخری.چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی
جمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد .
ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم : کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد
دختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است .فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری
به دست آورم . پرستار بخش خبر ناگواری به من داد : زن جوان دیشب از دنیا رفت .
اصلانمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه ، حس عجیبی داشتم . بی هیچ دلیلی
به کلیسا رفتم . در مجلس ترحیم کلیسا ، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک بود
و یک شاخه گل رز سفید...
golden3
16th November 2011, 07:29 PM
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
کاش معشوقه ز عاشق طلب جان می کرد
تا که بر هر بی سر و پایی نشود یار کسی
طلیعه طلا
18th November 2011, 01:23 PM
خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
***
خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
***
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
***
خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
***
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت
*alien*
22nd November 2011, 05:45 PM
بگین بباره باروندلم هواشو کرده بگین تموم شدم من بگین که بر نگرده بهش بگین شکستم بهش بگین برید منه اون به من رسیدو نه من به اون رسیدم بریم به زیر بارون خراب و درب و داغون از آدما فراری از عاشقا گریزون بذار کسی نبینه غروره گریه هامو بذار کسی نفهمه غم تو خنده هامو یه داغ سخته سختم یه باغ بی درختم نفرین بگین به عمرمسیاهه روز بختم تنم داره می لرزه تو این هوای برزخ گاهی نداشتن دل به داشتنش می ارزه
*alien*
22nd November 2011, 05:48 PM
يادته يه روزي بهم گفتي:هر وقت خواستي گريه کني برو زيرِ بارون که نکنه نامردي اشک هاتو ببينه و بهت بخنده گفتم: اگه بارون نيومد چي؟؟؟ گفتي: اگه چشم هاي قشنگ تو بباره آسمون گريه ش ميگيره گفتم: يه خواهش دارم ؛ وقتي آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار گفتي: باشه... حالا امروز من دارم گريه ميکنم اما آسمون نمي باره و تو هم اون دور دورا ايستادي و داري بهم مي خندي
*alien*
22nd November 2011, 05:52 PM
دلم براي تنهايي ميسوزد چرا هيچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهي کرده که
تنها شده جرم تنهايي چيست که هيچکس او را نميخواهد ديشب تنهايي از اتاقم
گذشت دنبالش دويدم ولي او رفته بود.تنهاي تنها نيمه شب او را مرده کنار حوض
خانه پيدا کردم از گريه چشمانش قرمز بود برايش گريستم آخر او از تنهايي مرده بود
تنهايي مردو من تنها تر شدم
*alien*
22nd November 2011, 05:53 PM
کاش عشقها مثل رفاقت دست و چشم بودن
اگه دست زخمی می شد چشم واسش اشک می ریخت
اگر هم چشم اشک می ریخت دست اشکاشو پاک می کرد
*alien*
22nd November 2011, 06:24 PM
بگوئید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت ولی ان را نشناخت
مهربان بود ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت ولی از ان لذت نبرد
در ابگیر قلبش جنب وجوش بود ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی می نمود ولی هرگز به کسی دل نبست
و در اخر بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن
*alien*
22nd November 2011, 06:25 PM
ای دوست به جای دسته گلی که فردا به مزارم می گذاری امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن
به جای سیل اشکی که فردا به قبرم می ریزی امروز با تبسمی شادم کن
به جای منتهای تسلیت گونه ای که فردا در روزنامه ها می نویسی امروز با پیام های کوچکت خوشحالم کن
من امروز به تو نیاز دارم نه فردا
fsohrabi
23rd November 2011, 09:47 AM
یه بار مجنون شدم بستم بود نیاکانم بهم یادآوری شدن!!
*alien*
23rd November 2011, 04:52 PM
بی وفا باشی جفایت می کنند
بی وفایی کن وفایت می کنند
مهربانی گرچه آیینی خوش است
مهربان باشی رهایت می کنند...
Arash_tanha
1st December 2011, 01:31 PM
غنچه از خواب پريد
و گلي تازه به دنيا آورد
خار خنديد و به گل گفت سلام
و جوابي نشنيد!
خار رنجيد ولي هيچ نگفت
ساعتي چند گذشت
گل چه زيبا شده بود
دست بي رحمي آمد نزديک
گل سراسيمه ز وحشت افسرد
ليک آن خار در آن دست خليد
و گل از مرگ رهيد
صبح فردا که رسيد
خار با شبنمي از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت سلام.....
طلیعه طلا
1st December 2011, 02:58 PM
دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر
دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته
صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت
زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود
چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن
به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ :
حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب
زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق
زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری ؟ الله اکبر !
*alien*
14th December 2011, 04:26 PM
دلـــــــــــ
اتفاقی ترین اشتـــــباه دنیاست!!!
بسته میشود آنــــجا که نبــــــاید!!!
کنــــده میشود از جایی که نبــــــاید..!
*alien*
14th December 2011, 04:28 PM
خدایا
لطفا به بعضی از آنهاییکه ایمان آورده اند یادآوری کن
که تو خدا هستی نه آنها
*alien*
14th December 2011, 04:36 PM
آشق !
از این به بعد اینگونه بنویسید !
چون همیشه سرش کلاه می رود . . .
*alien*
14th December 2011, 04:37 PM
!
!
!
این رد کفش نیست نشان تعجب است؛
روییده وقت رفتنت از ردپای تو!!!!!
Arash_tanha
15th December 2011, 02:47 AM
جان رفته ولی زخم جفایت نرود / تاثیر دو چشم بی وفایت نرود / فرشی ز دل شکسته انداخته ام / آهسته بیا شیشه به پایت نرود .
Arash_tanha
15th December 2011, 02:59 AM
کمی گیجم کمی منگم ، عجیب است / پریده بی جهت رنگم ، عجیب است / تو را دیدم همین یک ساعت پیش / برایت باز دلتنگم ، عجیب است .
Arash_tanha
15th December 2011, 03:05 AM
روی قلبی نوشته بودن شکستنی است مواظب باشین ، ولی من روی قلبم نوشتم شکسته است ، راحت باشید !
Arash_tanha
15th December 2011, 03:10 AM
گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر / چون ماه شبی میکشم از پنجره سر / افسوس که خورشید شدی تنگ غروب / اندوه که مهتاب شدی وقت سحر .
Arash_tanha
15th December 2011, 03:12 AM
می دانم دوست داشتن چیست ! اما گاهی احساس میکنم که به حضور و وجود تو ، سخت محتاجم و برای بودن تو ، احساس دلتنگی میکنم .
Arash_tanha
15th December 2011, 03:13 AM
یمه شبهایم ، سحرهایم ، دعایم مال تو / واژه های هر کلام بی ریایم مال تو / هدیه ای قابل ندارم تا که تقدیمت کنم / هدیه ی ناقابل من چشمهایم ، مال تو .
Arash_tanha
15th December 2011, 03:14 AM
مروز که آینه جوابش سنگ است / در ذهن زمانه عشق هم بی رنگ است / هر کس که نداند تو خودت می دانی / آری به خدا دلم برایت تنگ است .
Arash_tanha
15th December 2011, 03:16 AM
به تو سوگند ! به راز گل سرخ و به پروانه که در عشق فنا می گردد زندگی زیبا نیست ، آنچه زیباست تویی تو که آغاز منو لحظه ی پایان منی .
Arash_tanha
15th December 2011, 03:18 AM
به فکر نوازش دست های منی ، بی آنکه بدانی که این دلم است که تنها مانده ، دست هایم دوتایند !
Arash_tanha
15th December 2011, 03:19 AM
لبخند زدی و آسمان آبی شد / شب های قشنگ تیره مهتابی شد / پروانه ای از تولد زیبایت / تا آخر عمر غرق بی تابی شد .
Arash_tanha
15th December 2011, 03:20 AM
ا تو از ناب ترین لحظه سخن خواهم گفت / دوستت خواهم داشت ، هیچ میدانی چیست ؟ / لحظه ای نیست که در خاطر من یاد تو نیست .
Arash_tanha
15th December 2011, 03:23 AM
از هرچه می رود ، سخن دوست خوشتر است / پیغام آشنا ، نفس روح پرور است / هرگز از وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگریست
Arash_tanha
15th December 2011, 03:24 AM
اگرازتمام قلبهای دنياخسته شدی
بيادقلبی باش كه هرگزازيادتوخسته نميشه
Arash_tanha
16th December 2011, 03:57 AM
اگه گفتی دوستت دارم چند حرفه ؟ (http://www.yekghadami.com/) دیدی اشتباه کردی ! (http://www.yekghadami.com/) دوستت دارم حرف نیست یه زندگیه ، (http://www.yekghadami.com/) اما زندگی دو حرف بیشتر نیست : تو ! (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:03 AM
چه سخت است ، (http://www.yekghadami.com/) تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ، (http://www.yekghadami.com/) تا رهگذری ، (http://www.yekghadami.com/) بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند ! (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:03 AM
من قفل کردم ، (http://www.yekghadami.com/) صندوق قلب و دلم ، (http://www.yekghadami.com/) همچنین درب اتاق ، (http://www.yekghadami.com/) و تو چه می دانی پشت این درب پر از قفل بلبلی می خواند که پر از شور و وفاست . (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:04 AM
با تو بر مرغان دریایی امیرم / (http://www.yekghadami.com/) بی تو در زندان تنهایی اسیرم / (http://www.yekghadami.com/) با تو در کاخ وفا ارباب عشقم / (http://www.yekghadami.com/) بی تو در کوه جفا سنگی حقیرم . (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:05 AM
وقتی گلدون خونمون شکست ، (http://www.yekghadami.com/) پدرم گفت : قسمت این بود ، (http://www.yekghadami.com/) مادرم گفت : هیف شد ، (http://www.yekghadami.com/) خواهرم گفت : قشنگ بود ، (http://www.yekghadami.com/) داداشم گفت : کاش دوتا داشتیم ، (http://www.yekghadami.com/) اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نبود . (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:05 AM
خسته ام ، (http://www.yekghadami.com/) فردا نگاهت را برایم پست کن / (http://www.yekghadami.com/) یک بغل حال و هوایت را برایم پست کن / (http://www.yekghadami.com/) دلم از آواز غمگین شب پر است / (http://www.yekghadami.com/) لطفا آن لحن خوش صدایت را برایم پست کن . (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:06 AM
خوب میدانم برای من کسی مثل تو نیست / (http://www.yekghadami.com/) خوب میدانم که روزی باز ناچارم به تو / (http://www.yekghadami.com/) میروم شاید دلت روزی گرفتارم شود / (http://www.yekghadami.com/) میروم اما گرفتارم ، (http://www.yekghadami.com/) گرفتارم به تو . (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:06 AM
تو را من یاس و سنبل هم نگفتم / (http://www.yekghadami.com/) و حسنت را به بلبل هم نگفتم / (http://www.yekghadami.com/) تو زیباتر ز گلها بودی و من / (http://www.yekghadami.com/) به تو نازک تر از گل هم نگفتم . (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:07 AM
چقدر بغض کردم ، (http://www.yekghadami.com/) کنارم نبودی / (http://www.yekghadami.com/) هزار بار دلم خواست ببارم نبودی / (http://www.yekghadami.com/) نبودی ببینی چقدر سوت و کورم / (http://www.yekghadami.com/) چقدر بیقرارم ، (http://www.yekghadami.com/) چقدر بی عبورم . (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
16th December 2011, 04:08 AM
روغ چشم پر آبم تو هستی / (http://www.yekghadami.com/) دلیل اینکه بیتابم تو هستی / (http://www.yekghadami.com/) اگرچه آدمی ناچیز هستم / (http://www.yekghadami.com/) خدا را شکر دنیایم تو هستی . (http://www.yekghadami.com/)
Arash_tanha
17th December 2011, 04:08 AM
هوا سردست ...
من از عشق لبریزم
چنان گرمم ...
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....
که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست!
هوا سردست اما من ...
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است!
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی ...
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم ...
به خود آرام میگویم :دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا... من دسته های نرگس دی ماه را
در راه می چینم !!
Arash_tanha
17th December 2011, 04:10 AM
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
Arash_tanha
17th December 2011, 04:12 AM
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی ، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی ، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم ، چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود ، جهان همه بیگانه شود ، تویی که با مایی
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
Arash_tanha
17th December 2011, 04:16 AM
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
Arash_tanha
17th December 2011, 04:21 AM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
Arash_tanha
17th December 2011, 04:23 AM
من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــ ــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــ ــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــــ ـــت
گفته بود آن شاعر :
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمـــــــــــــــــــــــ ـــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــ م
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــ ــها یی
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوک
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
Arash_tanha
17th December 2011, 04:25 AM
شب از مهتاب سر میره
تمام ماه تو آبه؛
شبیه عکس یک رویاست،
تو خوابیدی ،جهان خوابه!
زمین دور تو میگرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن!
سکوت تو عجب عمقی به شب داده!
تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع میشه،
که تو چشماتو میبندی
تو را آغوش میگیرم
تنم سرریز رویا شه
جهان قد یه لالایی،
توی آغوش من جا شه
تو را آغوش میگیرم
هوا تاریکتر میشه!
خدا از دستهای تو بمن نزدیکتر میشه...
زمین دور تو میگرده
زمان دست تو افتاده؛ تماشا کن!
سکوت تو عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر میشه،
ازین تصویر رویایی
تماشا کن! تماشا کن!
چه بیرحمانه زیبایی..............!
5000
20th December 2011, 08:18 PM
من با پاک ترین واژه تو را یاد میکنم
به تو که لحظه لحظه زندگیم با تو رنگ گرفت
رنگ زیبای و متانت ، پاکی و صداقت
تو را دوست می دارم به اندازه سالهای بدون تو.......
*alien*
21st December 2011, 05:28 PM
غوغای من
فقط یلدا نیست که طولانی ترین شب سال است
تمام شبهای بی توبودن برای من یلداست
*alien*
21st December 2011, 05:30 PM
-- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
*alien*
21st December 2011, 05:39 PM
فراموشت میکنم با تمام خاطراتت…..
فراموشت میکنم با تمام عشقی که به تو دارم……
فراموشت میکنم گرچه باران دیدگانم جاریست…….
فراموشت میکنم با تمام احساس بی نظیری که به تو دارم………
فراموشت میکنم گرچه سخت است……..
فراموشت میکنم گرچه تلخ است………
فراموشت میکنم……آری ……..فراموشت میکنم
اما…………
اما مگر میشود فراموشت کرد؟
haniye.R
24th December 2011, 11:46 AM
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
haniye.R
24th December 2011, 11:52 AM
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
haniye.R
24th December 2011, 12:37 PM
اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد، دل مي گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهميدم كه دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گريه كردن نداره، به يه قلب بي وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چي شد، قلب اون مال كي شد اون كه از من پر گرفت چي مي خواستيم وچي شد، اوني كه مال تو بود اگه لايق تو بود تورو تنها نمي ذاشت، با خودت جا نمي ذاشت... اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد
haniye.R
24th December 2011, 12:38 PM
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده
haniye.R
24th December 2011, 12:39 PM
ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
*alien*
25th December 2011, 03:17 PM
بي اسم حتي مي شه عاشق شد
بي هيچ ردي از خدا رو خاك
من سال ها عاشق شدم بي او
يك حس بي تفسير وحشتناك
من عاشق رفتار هاي تو
اين ترس بي اندازه از دينم
تو عاشق چيزي كه پنهونه
من عاشق چيزي كه مي بينم
بي اسم حتي مي شه عاشق شد
جادوي اين دلدادگي كم نيست
تا سيب هاي كال بي تابند
حواي من تقصير آدم نيست
دور از تو افتادم ولي هر شب
حس مي كنم بسيار نزديكي
خاموش شد فانوس من اي كاش
عادت نمي كردم به تاريكي
بي اسم حتي مي شه عاشق شد
بي هيچ نامي از تو يا از من
بيدار كن اين ترس پنهونُ
اين عادت هر روزه رو بشكن
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.