AtIsHpArE
7th April 2011, 08:41 PM
رفته بودم سر حوض
تا ببینم ، عکس تنهایی خود را در آب ،
آب در حوض نبود .
ماهیان می گفتند :
هیچ تقصیر درختان نیست .
ظهر دم کرده ی تابستان بود ،
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد .
به درک راه نبردیم اکسیژن آب .
برق از پولک ما رفت که رفت .
ولی آن نور درشت ،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد ،
چشم ما بود .
روزنی بود به اقرار بهشت .
تو اگر در تپش باغ خدارا دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، خوضشان بی آب است .
باد می رفت به سر وقت چنار .
من به سر وقت خدا می رفتم.
(سهراب سپهری)
تا ببینم ، عکس تنهایی خود را در آب ،
آب در حوض نبود .
ماهیان می گفتند :
هیچ تقصیر درختان نیست .
ظهر دم کرده ی تابستان بود ،
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد .
به درک راه نبردیم اکسیژن آب .
برق از پولک ما رفت که رفت .
ولی آن نور درشت ،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد ،
چشم ما بود .
روزنی بود به اقرار بهشت .
تو اگر در تپش باغ خدارا دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، خوضشان بی آب است .
باد می رفت به سر وقت چنار .
من به سر وقت خدا می رفتم.
(سهراب سپهری)