توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر زیبا سلام
deepdrip
13th August 2011, 09:41 AM
آمد رمضان هست دعا را اثری
دارد دل من شور و نوای دگری
ما بنده عاصی و گنهکار توییم
ای داور بخشنده به ما کن نظری
deepdrip
13th August 2011, 09:55 AM
یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم
گردش به حریم با صفایت بکنم
آشوب دلم به من چنین فرمان داد
در سجده بیفتم و دعایت بکنم
deepdrip
13th August 2011, 09:59 AM
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی ،
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی ،
به وصالش برسی یا نرسی ...
سینه ات بی عشق مباد .............. !!!
*alien*
13th August 2011, 02:06 PM
هر وقت که بغض گلوت رو گرفت خبرم کن
قول نميدم آرومت کنم
ولي ميتونم پا به پات گريه کنم
هر وقت که مي خوستي صداي کسي و نشنوي
قول نميدم که باهات صحبت کنم
ولي مي تونم ساکت کنارت بشينم
هر وقت خواستي فرار کني ،
قول نميدم که جلوتو بگيرم
ولي پا به پات ميدوم
و هر وقت خواستي بري قول نميدم که منتظرت بمونم
ولي هروقت اومدي يه شاخه گل روي قبرم بزار.
*alien*
13th August 2011, 02:07 PM
روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد که پيش فرشته هاست
و به کارهاي آن ها نگاه مي کند.
هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند
و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند
و آن ها را داخل جعبه مي گذارند.
مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي کنيد؟
فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي کرد،
گفت: اين جا بخش دريافت است
و دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.
مردکمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد
که کاغذهايي را داخل پاکت مي گذارند
و آن ها را توسط پيک ها يي به زمين مي فرستند.
مرد پرسيد شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت:
اين جا بخش ارسال است،
ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را برايبندگان مي فرستيم.
مرد کمي جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است.
مرد با تعجباز فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟
فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است.
مردمي که دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند
ولي عده بسيار کمي جواب مي دهند.
مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد:
بسيار ساده، فقط کافي است بگويند: خدايا شکر!
*alien*
13th August 2011, 02:08 PM
مادر عزيز در برابرت كويري تشنه هستم
ودر انتظار باران محبتت غنچه اي هستم در دستان گرم تو
كه با اشكهاي پاكت سيراب مي شوم .
در درياي بي كران چشمانت پاكي وعشق را ديده ام و مي خواهم
چون كبوتري سبكبال در پهنه اين آسمان پرواز نمايم .
و اكنون از تولد مهر صداي بلبلان ترانه ساز زمين است و
اين ترانه نوايي است كه قلب هاي آدميان را به تپش وا مي دارد.
پس مادر اي مهربان ترين پيوند ، هستي ام به عشق تو زنده است
و رأفتت و شهامتت در قلب انسانيت حك شده است.
و تو را اي ُدرج بينواي مرواريد خِرد
چگونه بايد در اين بُرهه از زمان نمايان ساخت
كه قصه شجاعت و ايمانت از تمام شمع ها فروزان تر است
روزت را همواره ارج مي نهيم
و رايحه ايثار و محبتت را در جانمان مي ستاييم .
*alien*
13th August 2011, 02:09 PM
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست !!!
دیگر در بیداری هم کابوس به سراغم می آید !
کابوس تنها بودن ...
کابوسی واقعی اما تلخ
اما می دانم که خواهد آمد
از راه می رسد درست هنگامی که ثانیه های انتظارش را مشت مشت
بر دستان خاطره ها ریخته ام
و شاید هنگامی که قلبم در زیر لگد های نا مهربانی ها جان داده است ....
همیشه در انتظار خوبی ها ..... رهگذر
«hiva»
13th August 2011, 07:15 PM
به چه میخندی تـــــــــو؟
به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟
به چه چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــز؟
به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــــــــــش؟
به چه میخنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــدی؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد ؟
یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کــــــــــــــــــــــرد ؟
به دل سادهی من میخندی که دگرتا ابد نیز به فکر خود نیســــــــــــــــــــت ؟
خنده دار است بخنــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــد ...
mohammad.persia
13th August 2011, 09:46 PM
ظریفی می خندید ، گفتندش به چه می خندی ؟
گفت به خودم . گفتند چرا به خودت ؟
گفت : کارم از گریه گذشته به آن می خندم . همین .
mohammad.persia
13th August 2011, 09:48 PM
از تنهایی به میان مردم میگریزم
و از مردم به تنهایی پناه میبرم
راست میگفتی نیما:
به کجای این شب تیره بیاویزم
قــــــــــــــبای ژنده ی خود را؟؟
«hiva»
14th August 2011, 02:26 AM
سیــاهی زیـر چشم هایـم را دوست دارم ..
جـای پای رفتن” تـــو”ست!
سا را
14th August 2011, 11:38 AM
غرور اي ناجي حرمت
تو با من پا به پائي كن
به هنگام سقوط من
تو در من خود نمائي كن
*alien*
14th August 2011, 06:37 PM
كوك كن ساعتِ خویش ! (http://b10411.blogfa.com/post-337.aspx)
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن ، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
. . . و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحر گاه كسی
بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر ، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست
*alien*
14th August 2011, 06:43 PM
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفتند
من مردهام در من هوای هیچکس نیست
دنیای مرموزیست ما باید بدانیم
که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که میداند خدای هیچکس نیست
من میروم هرچند میدانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
*alien*
14th August 2011, 06:45 PM
من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــ ــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــ ــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــــ ـــت
گفته بود آن شاعر :
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمـــــــــــــــــــــــ ـــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــ م
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــ ــها یی
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوک
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
*alien*
14th August 2011, 06:46 PM
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا...
mohammad.persia
15th August 2011, 08:40 PM
تنها دليل بودنم تویی
شكسته بالي مرا باور كن
امشب كه دل در حسرت توست
دلدادگي مرا باور كن
شايد براي هميشه گم شوم اززندگيت
درماندگی مرا باور كن
اين روزها كه تمام فكر من پيش توست
حیرانی مرا باور كن
چشمهاي من براي هميشه تو را مي خواهد
شيدايي چشمان مرا باور كن
اگر آخرين جمله را مي خواهي دوستت دارم
آخرين جمله مرا باور كن
mohammad.persia
15th August 2011, 08:44 PM
بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
mohammad.persia
15th August 2011, 08:46 PM
حق با تو بود
باید دلم را پس بگیرم
دست های من
خالی تر از این حرفهاست
پشت سرت را فراموش کن
برو و آسوده باش
کسی به سنگها
تهمت عشق نمی زند….
mohammad.persia
15th August 2011, 08:53 PM
آنسوی پنجره ها ، شهری سرد
میکشد بر تن خود،کوهی درد
آنسوی پنجره ها، بی فرداست
حس انسانیتم ، بی معناست
آنسوی پنجره ها ، ذکر و دعاست
به عمل چون نگری؛ عین ریاست
آنسوی پنجره ها ، دشتی نیست
به تن مرده ما ، دردی نیست
آنسوی پنجره ها ، شادی نیست
خارج از چادر شب، جایی نیست
آنسوی پنجره ها ، بی خبری
کی به پایان رسد این در به دری؟؟
آنسوی پنجره ها، را دیدم
از غم تیره شدن، لرزیدم
سرد و خاموش به خود بشکستم
کنج دیوار دلم بنشستم
mohammad.persia
15th August 2011, 08:59 PM
گوییا یادش درونم مرده است
او که احساسم به یغما برده است
شوق دیدارش ندارم من دگر
چون جفاها برسرم آورده است
او چو ماری می گزد هردم مرا
من همان کز نیش او آزرده است
بند نتواند زند این چینی بشکسته را
خود نمیداند چه با من کرده است
او چو خاری در بیابانهای خشک
من همان کز تیغ او پژمرده است
زشت گویی های او بی انتهاست
تلخ و سوزاننده و بی پرده است
دل نبندم بیش از این بر نارفیقان دغل
شیشه دل را شکسته ، خاطرم افسرده است
«hiva»
16th August 2011, 03:51 AM
کاش می فهمیدی قهر میکنم که دستمو محکمتر بگیری...
که بلندتر بگی بـــــمــــــون...
همیــــن
«hiva»
16th August 2011, 03:54 AM
وقـتی تـــــــو را دوســـت دارم...
تمــــــــــــــام دنیـــا همـدسـت نبـودنـــت میـــشـونـد!!!!
mohammad.persia
16th August 2011, 04:41 PM
نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
زیرا به چشم خویشتن دیده ام که این کلمه
چون زنان آوازه خوان سنگ فرش خیابان ها را پی می گیرد
و در میدان های بزرگ شهر چون روسپیان به هوس آلوده
و چون جذامیان از شهرها می رانندش
نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
زیرا شنیده ای که این کلمات در میکده ها
همراه با هذیان مستان به لفظ می آید
هنگامی که سخن دوستت دارم در خیابان های کلام گریزان می گردد
مردم به آن حمله ور و سنگسارش می کنند
و آن گاه به آسایشگاه روانی رهبری اش می کنند
نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
زیرا سخنی که بین لبانم برای نثارت برگرفته ام
پاکیزه و شفاف چون پروانه ای از نور است
و هرگاه که لبانم را ترک کرد به سوی دشت های سکوت پرمی گیرد
نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
زیرا نمی خواهم در پرگرفتن این سخن به سویت، دوستان دشمن
با تعریف ها و بذله گویی شان آلوده اش کنند
نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
اما قادرم دوستت دارم را
به آرامی وقتی تو در خوابی با تمام وجودم بالای پیشانی ات کتابت کنم
تا سرانگشتان رؤیاهایت آن را برگیرند
*alien*
17th August 2011, 01:24 PM
نشان تو
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست
قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
*alien*
17th August 2011, 01:27 PM
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
*alien*
17th August 2011, 01:28 PM
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم
*alien*
17th August 2011, 01:31 PM
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
*alien*
17th August 2011, 01:34 PM
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند
من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
shir kocholo
17th August 2011, 11:34 PM
به نام ستاره ی شب تاریکم…یک شب خوب تو اسمون…یک ستاره چشمک زنون…خندیدو گفت کنارتم تا اخرش تاپای جون…ستاره ی قشنگی بود.اروم و نازو مهربون…ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون…اما زیادطول نکشید عشق منو ستاره جون…ماهه اومدستاره رو دزدیدو برد نامهربون… ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی هم زبون… حالا شبا به یاد اون چشم میدوزم به اسمون[golrooz]
shir kocholo
17th August 2011, 11:36 PM
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم
shir kocholo
17th August 2011, 11:37 PM
هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم
shir kocholo
17th August 2011, 11:38 PM
گفتم به دل سلامي از جان به دوست دادن
گفتا خوشـــــا جوابي از لعل او شـــــنيدن
گفتم گذر زكويش ما را ســـــــعادت آرد
گفتا كرم زايــــشان خواهد به ما رســـــيدن
گفتم ستم فراوان از هر طرف بيــــــامد
گفتا كه درد وغمها بايـد بـــسي كشــــــيدن
گفتم زهجرجانان از درد وغــم خميدم
گفتا عجب صــــــفايي بايد كه آرمـــــيدن
گفتم شود زماني چشمم كنم ســــرايش
گفتا نما دعـــــايي خواهد به او رســــيدن
گفتم كه عـــشق يارم لبريز كرده جــانم
گفتا زنور ايشـــــــان ما را چو آفريـــــدن
گفتم فــــداي نازت نازم به تو عـــزيزم
گفتا برتر زجــــانست نازي زاو خـــــريدن
گفتم به انتظارم من جــان نثــــار يارم
گفتازاو اشـــــــارت ازما به سردويــــــدن
گفتم كه در نهايت شايد كند نگاهـــــي
گفتا خوشست آن دم از اين قفس پريــــدن
گفتم كه روي ماهش يك لحظه گرببينم
گفتا چوخوشگوارست آن لحظه پركــشيدن
گفتم قـــسم به مولا از درگهــــش مرانم
گفتا نشين به راهش رخســار او بديـــــدن
shir kocholo
17th August 2011, 11:43 PM
سلام بر تو
ای زیباترین معشوق
سلام بر تو
ای عین و شین و قاف
سلام بر تو
ای حافظ عاشقین
سلام بر تو
ای آفتاب نیمروز
سلام بر تو
ای آیه ی آشنا
سلام بر تو
ای نزدیک تر از موی خون
سلام بر تو
وآنکه از تو ست
سلام بر تو
ای رب النوع جلیل
سلام بر تو
ای پرده ی خالفین
سلام بر تو
که نیستم در حضور
سلام بر تو
که هستیم از تو ست
سلام بر تو
و نیست جز تو خاطرم
سلام بر تو
و نیست جز تو خواسته ام
س ...
shir kocholo
17th August 2011, 11:46 PM
سلام
اشنای سالهای بی نشانی من
سلام
مهربان روزهای بی زبانی من
سلام
یار جان جانی من
سلام بر تویی
که نور این شبان تاری
سلام بر تویی
که روشنایی غروب های بی قراری
سلام بر تویی که مثل خورشید
سلام بر تویی که مثل ماه این دریچه های انتظاری
سلام بر تو ای فرشته ای که اسمانها
تبرک است از دم مسیح گونه ی تو
سلام بر تویی که خاک دوران
تبرک است از قدوم مهربانت
سلام برتویی که یاس ونارنج
گرفته عطر از نوازش دو دست پاکت
سلام بر تویی که عشق پاکی
shir kocholo
17th August 2011, 11:47 PM
سلام ای ماه ماهانم
سلام ای عشق تابانم
سلام ای ابر بارانم
سلام ای روح بیمارم
سلام ای عشق غمبارم
تو را من دوست میدارم
سلام ای عاشق تنها
سلام ای یار بی همتا
سلام ای عشق بی پایان
سلام ای سرو بی سامان
سلام ای همدم هستی
نمیدانم ز چه مستی
سلام ای روح سرگردان
مرا عاشقترم گردان
سلام ای نور چشمانم
ز حرفای تو نالانم
سلام ای همدم رازم
چرا رازت نمیدانم
سلام ای سوسن باغم
نمیدانی ز چه نالم
سلام ای موج دریایم
شروع روز فردایم
خداحافظ ، خداحافظ....
shir kocholo
17th August 2011, 11:48 PM
سلام من به چشمان خمارت
به آن زلفان پر پیچ و سیاهت
سلام من به قلب پر زمهرت
به شبهایی که من بودم کنارت
سلام من به روی دلنوازت
به لبخندی که داری بر لبانت
سلام من به آن زیباتر از گل
به بانویی که آخر این دلم برد
سلام من به مستی در شب عشق
به بوسه های داغ از، شهوت عشق
سلام من به آیین صداقت
به آن لحظه، که اشک عاشق آمد... ...
shir kocholo
17th August 2011, 11:48 PM
سلام من همیشه بر خدا باد
که روح جسم مان بر او جدا باد
سلام من به یک صبح پر از عشق
که دامانش پراست کز مهر وخواهش
سلام من به روح پر ستاره
همون جشن است وشادی ، غم نداره
سلام من به یک آرامش ناب
به تک مانده دراین رویای مهتاب
سلام من همیشه بر خدا باد
فقط با اوست این عمر پر ثمر باد
سلام من همیشه بر خدا باد
زاینک روح من کز جسم جدا باد
سلام من همیشه بر خداوند
دلم را بر زمینی پس نکرد بند
سلام من همیشه بر خدا باد
بدان با یاد او هم برده ای لذت وهم شاد
...
shir kocholo
17th August 2011, 11:49 PM
سلام
سلام
.
.
.
.
.سلام
.
.
.سلام
....
..
.
.
.
گنجشگ بد ریخت هزار بار سلام میکنی
حرفت را بزن
چه می خواهی؟
.
.
.
به خدا دانه نمی خواهم
فقط
تیرکمانت را آوردم ...[nadidan]
shir kocholo
17th August 2011, 11:50 PM
سلام سلام ، ستاره
کاشکی بارون بباره
از اون چشمهای نازت ، رو قلب من دوباره .
سلام سلام آسمون، کجاست یار قشنگم ؟
بهش بگو که برگرد ، دوباره پیشم بمون .
سلام سلام به ابرها ، به جنگل و به بارون
به اون که عشقو جا داد، تو کنج این دلامون
سلام به تو ، به دنیا، به مهربونی و ماه
خوشحالم که با من هستی ، یه همسفر تو این راه ...
shir kocholo
17th August 2011, 11:55 PM
)))) سلام))))
آمدی و گفتی سلام
-و علیک
ولی چرا
سلامت بوی خداحافظی میدهد
بگذار میم سلامت تمام بشود
بعد خ خداحافظی بگو.
یا اصلا به من سلام مده
یا اگر سلام می کنی
دیگر هیچ وقت نگو خداحافظ
سلامت به من؛سلامی بی خذاحافظی باشد
shir kocholo
17th August 2011, 11:57 PM
سلام
سلامی که
سینش را از درون سینه
لامش را از میان قلب
الفش را از اولین دیدار
ومیمش را از منه بی تو برمی دارم
وزیباترین سر آغاز سخن را با تمام احساس تقدیمت می کنم
سلام
سلام بر عشق
«hiva»
17th August 2011, 11:59 PM
روزهای دور از تو را هرگز نخواهم شمرد
تا همیشه بگویم :
همین دیروز بود
reza.nori87
18th August 2011, 02:57 AM
این همه از عشق گفتن دل پریشان کردن است
آب دریا را چشیدن کام سوزان کردن است
صبح می خندد به روی پاک انسان با نسیم
باد مهر و عاشقی را ذوق خندان کردن است
دل به دریا چون زنی جان را به طوفان ها سپار
دست از دنیا کشیدن جان گلستان کردن است
آتش شوق حبیبم کشته ما را همچو شمع
کشتهء راه خدا، چون درد درمان کردن است
ما به امید وصالت زنده ایم و بی قرار
بی قرار و زنده بودن نغز پیمان کرد است؟!
(مشق سفید)
البته به قول امام(ره)
شاعر اگر سعدی شیرازی است
بافته های من و تو بازی است
[cheshmak]
مریم6868
18th August 2011, 03:47 AM
خداوند روز اول افتاب را آفريد
روز دوم دريا را
روز سوم صدا را
روز چهارم رنگها را
روز پنجم حيوانات را
روز ششم انسان را
و روز هفتم خداوند انديشيد چه چيز را نيافريده
پس تو را براي من آفريد ....
مریم6868
18th August 2011, 03:50 AM
تو را به جاي تمام كساني كه نشناخته ام دوست دارم
تو را به جاي تمام روزگاراني كه نمي زيسته ام دوست دارم
براي خاطر عطر نان گرم و برفي كه آب مي شود
به خاطر اولين گناه . . .
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي تمام كساني كه دوست نمي دارم دوست دارم ...
مریم6868
18th August 2011, 12:56 PM
دوباره سيب بچين حوا!
بگذار از اينجا هم بيرونمان كنند...
UniverCell
18th August 2011, 01:02 PM
طفلی دندان در اورده بود
تقاضای زن از پدر کرده بود
چو دیدی یتیمی سر افکنده پیش
بگو کره یابو به فرزند خویش
marziyh
19th August 2011, 01:18 AM
بی تو، مهتاب شبی باز، ازآن کوچه گذشتم ،
همه تن چشم شدم ، خیره بدنبال تو گشتم ،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم .
درنهانخانه جانم ، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید ،
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم ودر آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم .
تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت .
من همه ، محو تماشای نگاهت .
و ...
فریدون مشیری[golrooz]
*alien*
21st August 2011, 05:22 PM
ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم
سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشـتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
*alien*
21st August 2011, 05:25 PM
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.
نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.
می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم
*alien*
21st August 2011, 05:25 PM
ترا من چشم در راهم شباهنکام
که میگیرند در شاخ «تلاجن*» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.
*alien*
21st August 2011, 06:34 PM
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم.
mohammad.persia
25th August 2011, 09:58 PM
ازدلاویزترین روز جهان،
خاطره ها با من هست،
به شما ارزانی:
سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود.
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود.
من به دیدار سحر میرفتم
میگشودم پر و میرفتم و میگفتم : (های!
بسرای ای دل شیدا،بسرای.
این دلافروزترین روز جهان را بنگر!
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای!
آسمان،یاس،سحر،ماه،نسیم،
روح در جسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها،بسرای!
همه درهای رهائی بسته ست،
تا گشائی به نسیم سخنی،پنجره ای را،بسرای!
بسرای...)
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان میرفتم!
در افق،پشت سرا پرده نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر،
غنچه ها می شد باز.
غنچه ها می شد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست!
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه شیرین شکفتن!
خورشید!
چه فروغی به جهان می بخشید!
چه شکوهی...!
همه عالم به تماشا برخاست!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم!
دو کبوتر در اوج
بال در بال گذر می کردند
دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند.
مرغ دریائی،با جفت خود،از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور...
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه ای میپرورد،
هدیه ای می آورد
برگ هایش کم کم باز شدند!
برگ ها باز شدند:
((....یافتم !یافتم ! آن نکته که می خواستمش!
با شکوفائی خورشید و،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش!
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام:
(دوستت دارم) را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!
این گل سرخ من است!
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن!
که فشانی بر دوست!
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم ،به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید.))
تو هم ،ای خوب من!این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شعر جهان را،همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار،که صد بار بگو!
(دوستم داری؟)را از من بسیار بپرس!
(دوستت دارم)را با من بسیار بگو
دلاویزترین – فریدون مشیری
طلیعه طلا
25th August 2011, 10:35 PM
ازدلاویزترین روز جهان،
خاطره ها با من هست،
به شما ارزانی:
سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود.
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود.
من به دیدار سحر میرفتم
میگشودم پر و میرفتم و میگفتم : (های!
بسرای ای دل شیدا،بسرای.
این دلافروزترین روز جهان را بنگر!
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای!
آسمان،یاس،سحر،ماه،نسیم،
روح در جسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها،بسرای!
همه درهای رهائی بسته ست،
تا گشائی به نسیم سخنی،پنجره ای را،بسرای!
بسرای...)
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان میرفتم!
در افق،پشت سرا پرده نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر،
غنچه ها می شد باز.
غنچه ها می شد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست!
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه شیرین شکفتن!
خورشید!
چه فروغی به جهان می بخشید!
چه شکوهی...!
همه عالم به تماشا برخاست!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم!
دو کبوتر در اوج
بال در بال گذر می کردند
دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند.
مرغ دریائی،با جفت خود،از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور...
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه ای میپرورد،
هدیه ای می آورد
برگ هایش کم کم باز شدند!
برگ ها باز شدند:
((....یافتم !یافتم ! آن نکته که می خواستمش!
با شکوفائی خورشید و،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش!
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام:
(دوستت دارم) را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!
این گل سرخ من است!
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن!
که فشانی بر دوست!
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم ،به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید.))
تو هم ،ای خوب من!این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شعر جهان را،همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار،که صد بار بگو!
(دوستم داری؟)را از من بسیار بپرس!
(دوستت دارم)را با من بسیار بگو
دلاویزترین – فریدون مشیری
از گزینش و انتخاب با احساسی که داشتید ، ممنونم.
mohammad.persia
26th August 2011, 09:41 AM
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fzeebaee.blogfa.com %2Fpost-8.aspx)
(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fzeebaee.blogfa.com %2Fpost-8.aspx)
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
طلیعه طلا
26th August 2011, 10:02 AM
یا ابا صالح المهدی ...
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت - گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست
"خلوت گزیده "
طلیعه طلا
26th August 2011, 10:15 AM
وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتي ابد چشم تو را پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را در آسمان ها مي کشيد
وقتي عطش طعم تو را با اشک هايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي ...
.
.
.
يک آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود ...
.
.
.
وقتي که من عاشق شدم شيطان به نامم سجده کرد
آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي...
(افشین یداللهی)
*alien*
26th August 2011, 05:35 PM
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي کرد بهت چي گفت ؟ جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت نکنه
غصه بخوري من همه جا باهاتم . تو تنها نيستي . توکوله بارت عشق ميزارم که بگذري، قلب ميزارم که جا بدي،
اشک ميدم که همراهيت کنه، ومرگ که بدوني برميگردي پيشم
(http://www.send2all.blogfa.com/post-1229.aspx)
دوست داشتن کساني که دوستمان ميدارند کار بزرگي نيست، مهم آن است آنهايي را که ما را دوست ندارند،
دوست بداريم
*alien*
26th August 2011, 05:35 PM
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست عشق یعنی جان من قربان اوست
win-boy
26th August 2011, 06:29 PM
یا ابا صالح المهدی ...
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت - گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست
"خلوت گزیده "
عزیز دلم، [golrooz] بگذار بنویسم به یک بار نوشتنش که می ارزد.
من هیچ وقت به وعده هایم وفادار نبوده ام می دانم،
یا یاریم کن که برای تو باشم یا برای همیشه نام مرا از دفتر مدعیان عشقت خط بزن!
mohammad.persia
26th August 2011, 11:48 PM
شب من با من باش!
منم، زخم خورده تو!
سایه ها را با صداقت پر کن
به نسیمی زیر گوش نازک نیلوفر
راز شب گفتم
آنهمه خدعه یار دیروز
خنجری در دستش و گلی در لبخند
خنجری در کتفم
آه،افسوس،افسوس!
دست من خنجر نیست
پوپک پر غم حیرانی هاست
دست من باغچه سادگی و تنهایی ست
آنهمه خنده که از جام اقاقی سر زد
زخمی بر دل دارم...
mohammad.persia
26th August 2011, 11:49 PM
زندگی، زندگی نو بودن است، زندگی غير قابل پيش بينی بودن است، زندگی لحظه ای خنديدن و لحظه ای ديگر گريستن است
زندگی با تو بودن است، زندگی عشقت را به دل داشتن است، زندگی برای من، با تو بودن است
زندگی بودن در اين لحظه است، زندگی ديدن آينده اما در آن غرق نشدن است، زندگی فراموش کردن گذشته اما از آن درس گرفتن است
آن که مي گويد زندگی گذشته است مرده، آن هم که مي گويد زندگی در راه است باخته، زندگی اکنون است، همين لحظه زندگيست
آری زندگی این است
mohammad.persia
27th August 2011, 12:00 AM
چند وقتی است که هر شب دل من تنگ نگاهی است غریب
چند وقت است که دیوانه چشمی است عجیب
چند وقتی است که لبخند من از شادی اوست
چشم من مست به چشمان فریبایی اوست
چند وقتی است که بی تاب نگاهش شده ام
مست آن باده و جام خرابش شده ام
چند وقتی است که بیچاره دلم میلرزد
از غزل های خدا حافظی اش می ترسد
چند وقتی است که دل بسته به گیسوی نگار
حال این عاشق بیچاره شده حالی زار
چند وقتی است که مهتاب شده همسفرم
شعر مجنونی فرهاد شده شاه غزلم
آه ای عشق تو محکوم به زندان غمی
تو همان متهم اصلی غم های منی
mohammad.persia
27th August 2011, 12:05 AM
مرا می خواند
در سیاهی شب
تنها زمانی که از آنِ خودم است
زمانی که چشمانم را می بندم
و در ریتم های موسیقی گم می شوم
و برای فردایی بهتر ، از او صبر می طلبم
من ... تنها او را می خوانم
و او با تمام وجود مرا
و من می گویم دوستم ندارد و اخم می کنم
و او به کودکی ام می خندد
ولی می دانم
خدا مرا دوست دارد ....
mohammad.persia
27th August 2011, 12:06 AM
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است
دل من
که به اندازه یک عشق است
به بهانه های ساده خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه...
سهم من این است
سهم من این است
سهم من...
آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروک است
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن الودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من میگوید:
"دست هایت را
دوست می دارم"
mohammad.persia
27th August 2011, 12:07 AM
از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی قلبم
گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
تو یا خنده ای نوشتی هم قفس خدا نگه دار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نزاشتم مثله دستات سرده سردم
من که تو بن بست غربت زخمی از آوار پاییز
فکر چشمای تو بودم با دلی از گریه لبریز
شب عاشقونه من که حروم شد
مهلت بودن با تو که تموم شد
ندونستم باید از تو می گذشتم
وقتی از غربت چشمات می نوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نزاشتم مثله دستات سرده سردم
از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی قلبم
گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
تو یا خنده ای نوشتی هم قفس خدا نگه دار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نزاشتم مثله دستات سرده سردم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نزاشتم مثله دستات سرده سردم
mohammad.persia
27th August 2011, 12:08 AM
من ایمان دارم که عشق تنها تعلق است
عشق وابستگیست
عشق مجموع تخیلات یک بیمار نیست
انچه هر جدایی را تحمل پذیر می کند
اندیشه پایان ان جدایست
بیاموز که محبت را از میان دیوار های سنگی و نگاههای کینه توز
از میان لحظه های سلطه دیگران بگذرانی
امروز برای من روز خوبی نیست
روز بد تنهایست
اینجارا غباری گرفته است
پنجره ها نمی خندند
بوی مستی افرین تن تو
در این کلبه نمی پیچد
یاد تو هر لحظه با من است
طلیعه طلا
27th August 2011, 12:21 AM
میروم .....
میــــروم طومــــار دل را واکنـــــم
در میــانش عشــق را پیـدا کنم
این کـــلام گنــگ و نــامفهــــوم را
در میـان واژه ها معنــــا کنــــم
زودتــر بـــایـــد بســاط عشـــق را
در تمـــام قلبهـــا بــر پـــا کنـــم
گر نباشد در جهان یک روز عشق
در میــان کوچـــه ها بلــوا کنــم
آنقـــــدر میگــریــم از فــقــدان آن
تا زمیــن را یکســره دریــا کنـم...
"" خلوت گزیده ""
طلیعه طلا
27th August 2011, 01:02 AM
اشکم چکد هر نیمشب، برصفحه ی قرآن من
گویی که آتش می زند هر شعله اش بر جان من
قرآن مگو، دریاست این، دریای ناپیداست این
تا جاودان برجاست این، هر واژه اش برهان من
از دولت هر آیه ای، بینم ز رحمت سایه ای
هر دم پناهم می دهد، از آتش پنهان من
هر جمله لرزاند مرا، وز شوق گریاند مرا
لطف خدا خواند مرا، صد وای، از حرمان من
هر سوره اش دارالشفا، در نور آن عطر صفا
بر درد ناپیدا بود، قرآن من، درمان من
از حق ندا آید که: هان! ای بنده ی آلوده جان
آخر چرا پیچیده ای سر از خط فرمان من؟
چون مرغکان خانگی، غمگینی از بی دانگی
بینا نیی، تا روز و شب، گسترده بینی خوان من
گوید: چرا تر دامنی، راه مخالف می زنی؟
من با توام، تو از منی، تو جان من، جانان من
گاهی برآید این صَلا، روزی به من گفتی بلی
اکنون چه کوشی بی سبب ، تا بشکنی پیمان من؟
دعویّ معبودی مکن، آهنگ نابودی مکن
ای بنده! نمرودی مکن، پروا کن از توفان من
من جنتم، آتش تویی، من رحمتم، سرکش تویی
خود را چرا افکنده ای، در شعله ی عصیان من؟
از قرب ما دوری مکن، وز یار مهجوری مکن
در گلشن رحمت درآ، ای بلبل بستان من!
دلخستگان را یاورم، لب تشنگان را کوثرم
از تو به تو عاشق ترم، من آن تو، تو آن من!
از گِل به دل پرداختم، تا از تو «آدم» ساختم
«شیطان» مشو، بیرون مرو، از حلقه ی عرفان من
گاهی برآید این صدا: رحمان نسوزاند تو را
خود آتشی، اما بیا، در رحمت باران من!
نام مرا آواز کن، روح منی، اعجاز کن
خاکی مشو، پرواز کن، بالاتر از کیهان من
در سینه ی «سینا» بیا، تنها مشو، با ما بیا
ای قطره! در دریا بیا، تا خود شوی عمّان من!
راز مرا محرم تویی، مقصودم از عالم تویی
حوّا تویی، آدم تویی، برگرد در رضوان من!
زین آیه ها گریان شوم، در اشک خود پنهان شوم
نالم ز غفلت ها بسی، «غفلت» بود زندان من
در دل بسی زاری کنم، وز خویش، بیزاری کنم
زیرا نباشد در جهان، جز من کسی شیطان من
غافل شدم در زندگی، می گریم از شرمندگی
یک دم نکردم بندگی، فریاد از «نسیان» من
هر «آیه» افروزد مرا، شرمندگی سوزد مرا
ناگه گریزان می شود، کفر من از ایمان من!
طلیعه طلا
27th August 2011, 01:12 AM
دردمندان را دوایی نیست در میخانه ها
ساده دل آن کس که پیمان بست با پیمانه ها
مست توحیدم ،نه مست باده ی اندیشه سوز
سرخوشی ها را نجویم از در میخانه ها
عکس روی باغبان پیداست در هر برگ گل
سیر کن نقش خدا را در پر پروانه ها
داستان اهل دنیا را به دنیادار گوی
گوش من آزرده شد از ننگ این افسانه ها
گر که جویی روشنی ها در خاطر بشکسته جوی
رونق مهتاب باشد در دل ویرانه ها
خاکبوس کلبه ی مسکین دردآلوده ام
چون خدا را دیده ام در کنج محنت خانه ها
«مهدی سهیلی»
mohammad.persia
29th August 2011, 09:03 AM
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای ....چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزاییکه حواسم نیست بگم(( خیلی دوستت دارم))
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود آزاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود آزاری
(یکی از آهنگهای استاد معین)
mohammad.persia
29th August 2011, 09:57 AM
من بودم
تو
و یک عالمه حرف...
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد...
طلیعه طلا
29th August 2011, 10:27 AM
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی گل من
گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من
گه به خونم خط و گه خط امانی گل من
سر سوداگریت با سر سودایی ماست
وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من
طرح و تصویر مکانی و به رنگ آمیزی
طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من
شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی
چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من
استاد شهریار
mohammad.persia
31st August 2011, 08:13 PM
عالم نتوانست مجنون را از فکر و عشق به لیلی به در کند
اگه تو مجنونم بودی
پس چه شد؟
مرا از یادت بردند
یا خودت مرا از یاد بردی
mohammad.persia
31st August 2011, 08:33 PM
یا با من دلم تنها ترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است
مرا مستی دهد جام لبانت
شراب بوسه ات گیرا ترین است
ز یك دیدار پی بردی به حالم
عجب درمن نگاهت نكته بین است
سخن از عشق ومستی گوی با من
سخن هایت برایم دلنشین است
مرا در شعله ی عشقت بسوزان
كه رسم دوستداریها همین است
نشان عشق را در چشم تو خواندم
دلم چون كویی آیینه بین است
به من لطف گل مهتاب دادی
تنت با عطر گلها همنشین است
دوست را هم تو باش آغاز وپایان
كه عشق اولی وآخرینست
mohammad.persia
31st August 2011, 08:38 PM
نمی دانم پس از مرگم که آید بر مزار من... که بنشیند به سوگ من... سیه چشمی سیه بر تن کند یا نه...؟ ولی سوگند تو را سوگند... به
جان دلبرت سوگند... مرا یاد کن ان شب که زیر خاک... سرد و تنهای
تنهایم
mohammad.persia
31st August 2011, 08:44 PM
هر گاه که رسد پیامت از دور ریزد به شب سیاه من نور
باور نشود مرا که دوری چو پرَتو ماه در حضوری
از دور چو بشنوم صدایت وان موج لطیف خنده هایت
آید به تنم تب جوانی بویم همه عطر زندگانی
بانگ تو که در فضای سینه ست بر آتش خاطرم نسیم ست
اما چه کنم به وقت بدرود پیچد به فضای سینه ام دود
تو خسته و خسته تر منم من تو بی کس و در به در منم من
بگذار که لب فرو ببندم ای راحت جان دردمندم
با حالت گریه نامه بستم در حال جنون قلم شکستم
mohammad.persia
31st August 2011, 08:48 PM
این نامه ز من که از تو دورم
خامو ش چو راه بی عبورم
بی توست مرا جهان فراموش
در سینه من فغان خاموش
خواهم همه با تو راز گفتن
در دل خسته باز گفتن
صد قصه کنم ز آشنایی
بس گریه ز تلخی جدایی
از حال دلم تو را خبر نیست
دل از دل من شکسته تر نیست
من نایم و تو مرا نوایی
تو جان منی ولی جدایی
بی همنفسان نفس چه باشد
بلبل که رود قفس چه باشد
طلیعه طلا
1st September 2011, 12:06 AM
یا ابا صالح المهدی ...
باز هم با نام تو افسانه ایی گلریز شد
بازهم درسینه ام عشق توشورانگیزشد
باز هم همراه بوی میخك و محبوبه ها
خاطراتم پر كشید با یاد تو در كوچه ها
باز هم وقتی نگاهت گیرد از من فاصله
دیده ام می بارد اما نم نم و بی حوصله
باز قلب پنجره بر روی من وا میشود
بازهم پروانه ایی در باغ پیدا می شود
باز هم لای كتابم می نهم یك شاخه یاس
می كنم بهر پیامی قاصدك را التماس
باز هم درهرشفق دلتنگ ودلگیرمیشوم
باز هم با یاد تو سرشار رویا می شوم
خلوت گزیده
طلیعه طلا
1st September 2011, 12:59 AM
نمی دانم پس از مرگم که آید بر مزار من... که بنشیند به سوگ من... سیه چشمی سیه بر تن کند یا نه...؟ ولی سوگند تو را سوگند... به
جان دلبرت سوگند... مرا یاد کن ان شب که زیر خاک... سرد و تنهای
تنهایم
اِی وای ، دلم گرفت .
من شعر پر شور و امید بخش می خوام .
لطفا یکی هم این جوری بذارین ، واسه دل ما ...
mohammad.persia
2nd September 2011, 01:18 AM
اِی وای ، دلم گرفت .
من شعر پر شور و امید بخش می خوام .
لطفا یکی هم این جوری بذارین ، واسه دل ما ...
من مضطرب و دل نگران
به تو گفتم :
که پر از تشویشم ,
چه شود آخر کار؟
و تو گفتی آرام ,
که خدا هست کریم
پاسخی نرم و لطیف
که به من داد
یک آرامش شیرین و عجیب ...
mohammad.persia
2nd September 2011, 01:20 AM
من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری می باید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت:
هرکجا لرزیدی... از سفر ترسیدی
تو بگو از ته دل...
من خدا را دارم
من و سازم چندیست که فقط با اوییم...
mohammad.persia
2nd September 2011, 08:56 AM
سلام بهونه قشنگ من براي زندگي
آره بازم منم همون ديوونه هميشگي
فداي مهربونيات چه مي كني با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت؟
حال منو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه
جاي نگاهت بدجوري تو صحن چشمام خاليه
ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه
از غصه ها هرچي بگم جون خودت بازم كمه
ديشب دلم گرفته بود رفتم كنار آسمون
فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون
فداي تو نمي دوني بي تو چه دردي كشيدم
حقيقت و واست بگم به آخر خط رسيدم
رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي
قسمت تو سفر شدو وقسمت من آوارگي
نمي دوني چقدر دلم تنگه براي ديدنت
براي مهربونيات، نوازشات ، بوسيدنت
به خاطرت مونده يكي هميشه چشم به راهته؟
يه قلب تنها و كبود هلاك يك نگاهته؟
من مي دونم همين روزا عشق من از يادت مي ره
بعدش خبر مي دن بيا كه دارد دوستت مي ميره
روزات بلنده يا كوتاه دوست شدي اونجا با كسي؟
بيشتر از اين من و نذار تو غصه و دلواپسي
يه وقت من و گم نكني تو دود اين شهر غريب
يه سرزمين غربته با صد تا نيرنگ و فريب
فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه
غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه
چادر شب لطيفتو از روت شبا پس نزني
تنگ بلور آب تو يه وقت نا غافل نشكني
اگه واست زحمتي نيست بر سر عهدمون بمون
منم تو رو سپردمت دست خداي مهربون
راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم
رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم
از وقتي رفتي آسمون مون پر كبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بدتره
غصه نخور تا تو بياي حال منم اينجوريه
سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه
گلدون شمعدوني مونم عجيب واست دلواپسه
مثه يه بچه كه بار اوله ميره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش ميگذره؟
دلت مي خواد مي اومدم يا تنها رفتي بهتره؟
از وقتي رفتي تو چشام فقط شده كاسه خون
همش يه چشمم به دره چشم ديگم به آسمون
يادت مي آد گريه هامو ريختم كنار پنجره؟
داد كشيدم تو رو خدا نامه بده يادت نره
يادت مي آد خنديدي و گفتي حالا بذار برم
تو رفتي و من حالا كنار در منتظرم
امروز ديدم ديگه داري من و فراموش مي كني
فانوس آرزوهامونو داري خاموش مي كني
گفتم واست نامه بدم نگي عجب چه بي وفاست
با اين كه من خوب مي دونم جواب نامه با خداست
عكساي نازنين تو با جند تا گل كنارمه
يه بغض كهنه چند روزه دائم در انتظارمه
تنها دليل زندگي با يه عمي دوست دارم
داغ دلم تازه مي شه اسمت و وقتي مي آرم
وقتي تو نيستي چه كنم با اين دل بهونه گير؟
مگه نگفتم چشمات و از چشم من هيچ وقت نگير؟
حرف من و به دل نگير همش مال غريبيه
تو رفتي من غريب شدم چه دنياي عجيبيه
زودتر بيا بدون تو اينجا واسم جهنمه
ديوار خونمون پر از سايه غصه و غمه
تحملي كه تو دادي ديگه داره تموم مي شه
مگه نگفتي همه جا مال مني تا هميشه؟
دلم واست شور مي زنه اين دل و بي خبر نذار
تو رو خدا با خوبيات رو هيچ دلي اثر نذار
فكر نكني از راه دور دارم سفارش مي كنم
به جون تو فقط دارم يه قدري خواهش مي كنم
اگه بخوام برات بگم شايد بشه صد تا كتاب
كه هر صفحش قصه چند تا درده و چند تا عذاب
مي گم شبا ستاره ها تا مي تونن دعات كنن
نورشونو بدرقه پاكي خنده هات كنن
يه شب تو پاييز كه غمت سر به سر دل مي ذاره
مریم همون كسي كه بيشتر از همه دوستت داره
طلیعه طلا
2nd September 2011, 09:45 AM
من مضطرب و دل نگران
به تو گفتم :
که پر از تشویشم ,
چه شود آخر کار؟
و تو گفتی آرام ,
که خدا هست کریم
پاسخی نرم و لطیف
که به من داد
یک آرامش شیرین و عجیب ...
نرسد دست تمنا چو به دامان شما
میتوان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی ست در این فاصله قربان شما
mohammad.persia
3rd September 2011, 12:29 PM
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند ، چشم ها را بستند و چه با دل که نکردند ...
وای سهراب کجایی آخر؟...
زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند !
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند ...
همه جا سایه ی دیوار زدن !
وای سهراب دلم را کشتند ....
mohammad.persia
3rd September 2011, 12:34 PM
این هم از یک عمر مستی کردنم
سال ها شبنم پرستی کردنم
ای دلم زهر جدایی را بخور
چوب عمری با وفایی را بخور
ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت
خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت
من که گفتم این بهار افسردنیست
من که گفتم این پرستو رفتنیست
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد
سا را
3rd September 2011, 12:38 PM
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاري که مي رسد از راه؟
ِيا نيازي که رنگ مي گيرد
در تن شاخه هاي خشک و سياه
دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با نسيمي که مي تراود از آن
بوي عشق کبوتر وحشي
نفس عطرهاي سرگردان
لب من از ترانه مي سوزد
سينه ام عاشقانه مي سوزد
پوستم مي شکافد از هيجان
پيکرم از جوانه مي سوزد
هر زمان موج مي زنم در خويش
مي روم، مي روم به جائي دور
بوتهء گر گرفتهء خورشيد
سر راهم نشسته در تب نور
من ز شرم شکوفه لبريزم
يار من کيست ، اي بهار سپيد؟
گر نبوسد در اين بهار مرا
يار من نيست، اي بهار سپيد
دشت بي تاب شبنم آلوده
چه کسي را بخويش مي خواند؟
سبزه ها، لحظه اي خموش، خموش
آنکه يار منست مي داند!
آسمان مي دود ز خويش برون
ديگر او در جهان نمي گنجد
آه، گوئي که اينهمه «آبي»
در دل آسمان نمي گنجد
در بهار او ز ياد خواهد برد
سردي و ظلمت زمستان را
مي نهد روي گيسوانم باز
تاج گلپونه هاي سوزان را
اي بهار، اي بهار افسونگر
من سراپا خيال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خويش
شعر و فرياد و آرزو شده ام
مي خزم همچو مار تبداري
بر علفهاي خيس تازهء سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟
"فروغ"
mohammad.persia
3rd September 2011, 02:22 PM
وقتی از تو دل بریدم جز خودت چیزی ندیدم
پی هر کسی که رفتم آخرش به تو رسیدم
حالا که رفتم و گشتم میبینم تکی تو دنیا
نمیشه تو رو عوض کرد حتی با شبای رویا
انگار اسمون نمیخواست ببینه ماها رو با هم
یادته لحظه ی اخر زیر اون بارون (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.asheghaneha.ir %2Ftag%2F%25d8%25a8%25d8%25a7%25d8%25b1%25d9%2588% 25d9%2586) نم نم
گل سرخ (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.asheghaneha.ir %2Ftag%2F%25da%25af%25d9%2584-%25d8%25b3%25d8%25b1%25d8%25ae)تو گرفتی دادی دستم گل مریم
دست من نبود نه از تو بلکه از خودم گذشتم
عشق (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.asheghaneha.ir %2Ftag%2F%25d8%25b9%25d8%25b4%25d9%2582)تو خواستم بذارم لای خاطرات (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.asheghaneha.ir %2Ftag%2F%25d8%25ae%25d8%25a7%25d8%25b7%25d8%25b1% 25d8%25a7%25d8%25aa) دفتر
اما یاد تو نمی گذاشت میومد دوباره از سر
توی یک غروب جمعه اصل مطلبو نوشتم
پی هیچ کس نمی گردم چون تویی اول و اخر
حالا که رفتم و گشتم میبینم تکی تو دنیا
نمیشه تو رو عوض کرد حتی با شبای رویا
یادته خواستی بمونم ناله کردم که نمیشه
حالا عمریه اسیرم توی دام زرد غربت
اما اسمشه که نیستی با منی همش….همیشه
من که تقصیری نداشتم تلخه قانون جدایی (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.asheghaneha.ir %2Ftag%2F%25d8%25ac%25d8%25af%25d8%25a7%25db%258c% 25db%258c)
من و تو سرش نمیشه میزنه چه تیشه هایی
ولی حق داری بگی که اینا حرفه….بی وفایی (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.asheghaneha.ir %2Ftag%2F%25d8%25a8%25db%258c-%25d9%2588%25d9%2581%25d8%25a7%25db%258c%25db%258c )
حالا که رفتم و گشتم میبینم تکی تو دنیا
نمیشه تو رو عوض کرد حتی با شبای رویا
{سروده از مریم حیدر زاده }
(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.addtoany.com%2 Fshare_save%23url%3Dhttp%253A%252F%252Fwww.ashegha neha.ir%252F715.html%26title%3D%25D9%2588%25D9%258 2%25D8%25AA%25DB%258C%2520%25D8%25A7%25D8%25B2%252 0%25D8%25AA%25D9%2588%2520%25D8%25AF%25D9%2584%252 0%25D8%25A8%25D8%25B1%25DB%258C%25D8%25AF%25D9%258 5%26description%3D)
طلیعه طلا
3rd September 2011, 06:08 PM
دلت می خواست تاجان می سپردی
وحتی دین وایمان می سپردی
دلت آیینه می شد،خوب می شد
اگردل رابه باران می سپردی
طلیعه طلا
3rd September 2011, 06:09 PM
هوا را عطر کالی داد باران
عجب طعم زلالی داد،باران
تمام لحظه ها را شست، با لطف
به من هم ،حس وحالی داد،باران
*alien*
4th September 2011, 01:08 AM
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
طلیعه طلا
4th September 2011, 06:57 AM
خواب ها فـرصت دیدار تـو را می گیرند
لحظه ها فکر تو را از سرِ ما می گیرند
آسمان حـس تو را سوی زمین می آرد
خوشه ها نور تو را از همه جا می گیرند
فصل سردیست ، زمین فکر بهاری دیگر
غنچه ها سرخی خود را ز شما می گیرند
رود مجنون شده در دامن صحرا چرخید
حاصلش باغچه هایی که شفا می گیرند
سوره ها آیه به آیه همه تفسیر شدند
آیـه هـایی کـه فقـط ذکر خـدا می گـیرند
وقـت گـل دادن دنیاست بیـا آیه ی عید
بی تو چندیست همه لب به دعا می گیرند
محمدابراهیم ایزدشناس
طلیعه طلا
5th September 2011, 12:55 PM
چشم ما در ره آن نوگــل زیبا است هنوز
راز سر بسته ما فاش به دنیا است هنوز
هر کسی ره به دیاری ببرد در پی دوســــت
این دل ما است که بیچاره و تنها است هنوز
لب ما خشک و رهی دور و سرابی در پیش
لب یـــاران به لب ســــاغر و میناست هنوز
گر چه ماهم شده در ابر نهان پیش دو چشم
دیده ام در پی آن شوخ فریبـــــــا است هنوز
گفتم در دل شـــب آی که چشمـت نـــــزنند
صورتش روشن و چون ماه هویدا است هنوز
غایب از ما شده آن سرو سهی در این باغ
قد مه پیکر او چون گل رعنــــــا است هنوز
هر کجا شعر یار است صفای دل ما است
سخنی از لب او وسعت دریــــاست هنوز
خلوت گزیده
*alien*
6th September 2011, 03:57 PM
عشق، تصمیم قشنگی ست
بیـا عـاشق شـو
نه اگر قلب تو سنگی ست
بیـا عـاشق شـو
آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست
شوق پرواز تو رنگی ست
بیـا عـاشق شـو
ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب
خوب من، این چه درنگی ست
*alien*
6th September 2011, 03:59 PM
آزاد شو از بند خویش ، زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگی ست ، تاخیر را باور نکن
حرف از هیاهو کم بزن از آشتی ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کن ، شمشیر را باور نکن
خود را ضعیف و کم ندان ، تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی ، تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن ، تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن[golrooz]
*alien*
9th September 2011, 06:55 AM
عمــق چشــــمان پـــــر از تنهاییـــــم را دیــد و رفت
ســــنگدل، بـــــر آرزوهـــای دلــــم خندیــــد و رفت
عاقبـــــــت گفتـــــــم بـــــــه او راز دل دیــــــوانه را
مـــن كه گفـــتم دوستـــش دارم، چـرا رنجـید و رفت؟
ماهــــی در تنــگ زنــــدانی شده، حــــــرفی بــــزن
از همــان تـــوری كه از دریــــا تو را دزدید و رفت
"شـــعله ی ایـــن شمــــع آتش مــی زنـد بر جان تو"
عاقبــــت پــــروانه ای ایـــــن جمله را نشنید و رفت
آه! این تصویـــر در آییـــنه تكــــراری شــــــده است
باز هم اشــكی به روی گــــونــه اش لغـــزید و رفت
"از چه رو بغض و غرور و قلب من با هم شكست؟"
عاشــقی دلسوختـــــه این نـــكته را پرســــید و رفت
ای خــــــدا! از آدمـــــــیزاد زمیـــــــــنی در گــــــذر
آن كه از باغ بهشتت سیــب سرخــــی چـــید و رفت
غـــرق در رویــــــای تو بــــودم كه پــــلكم بسته شد
یـــك فرشــــته آمــــد و روی مــرا بــــوسید و رفت...
mohammad.persia
10th September 2011, 09:51 AM
دستانم دیگر به ماه نمیرسد ،
که ماه را در پشت میله ها
زندانی کرده اند
و برای امن بودن
تنها باید به نگاهی
آرام و بی صدا
قناعت کرد
و زمزمه کرد :
دل دستانم،
برای نگاه مهتابیت تنگ شده است
mohammad.persia
10th September 2011, 09:57 AM
در امتداد گذر چند ثانیه
صبر كن
تنها برای بودن باش ، بمان
برای یك ثانیه
كه اگر میدانستی ، ثانیه ها ، چقدر بزرگند
به اندازه خشم طبیعت ، به اندازه لطف خدا شاید
به اندازه یك قطره باران در كویر خشك غیرت
پس یک ثانیه صبر کن...............
به کجا میروی ؟
صبرکن !...
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو !
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو !
ای کبوتر به کجا ؟!
قدری دگر صبر کن
آسمان پای پرت پیر شود بعد برو
ای عزیز جان من ...
تو اگر گریه کنی بغض منم میشکند !
خنده کن !
عشق نمک گیر شود بعد برو !
یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد ...
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو !
خواب دیدی شبی از راه ، سوارت آمده ؟
باش ای نازنین !
باش ای مهربان خواب تو تعبیر شود
بعد
برو !
طلیعه طلا
13th September 2011, 04:45 PM
یا ابا صالح المهدی ...
باز هم با نام تو افسانه ایی گلریز شد
بازهم درسینه ام عشق توشورانگیزشد
باز هم همراه بوی میخك و محبوبه ها
خاطراتم پر كشید با یاد تو در كوچه ها
باز هم وقتی نگاهت گیرد از من فاصله
دیده ام می بارد اما نم نم و بی حوصله
باز قلب پنجره بر روی من وا میشود
بازهم پروانه ایی در باغ پیدا می شود
باز هم لای كتابم می نهم یك شاخه یاس
می كنم بهر پیامی قاصدك را التماس
باز هم درهرشفق دلتنگ ودلگیرمیشوم
باز هم با یاد تو سرشار رویا می شوم
*alien*
21st September 2011, 04:03 PM
کاش می دانستید که ؛
زندگی با همه ی وسعت خویش ،
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی ، خوردن و خوابیدن نیست
زندگی ، حس جاری شدن است
زندگی ، کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر آغاز حیات ، تا به جایی که خدا می داند ..............
*alien*
21st September 2011, 04:04 PM
گفتم : بهــار
خنده زد و گفت : « ای دریــغ ، دیگر بهـار رفته نمی آیـد
گفتم : پــرنده
گفت : « اینجا پرنده نیست ، اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست
گفتم : درون چشم تو دیگر ... ؟
گفت : « هرگز نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا به جز سکــوت ، سکـوتی گــزنده نیــست »
*alien*
21st September 2011, 04:06 PM
می توان تنها شد
می توان زار گریست
می توان دوست نداشت و دل عاشق آدم ها را ، زیر پا له کرد
می توان چشمی را ، به هیاهوی جهان خیره گذاشت
می توان صدها بار ، علت غصه دل را فهمید !
می توان ....
می توان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود
آخرش هم تنها ، می توان تنها رفت
با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی ...
یادگاری ؟! همه جا تلخی و سردی و غرور
فاتحه ؟! خوب شد رفت ! عجب آدم بدخلقی بود !!!
ولی ای کودک زیبای دلم ، آن ور سکه تماشا دارد :
شهری از مردم آبی سرشار ، آسمانش و زمین ، عین آن شهر
ولی
من و تو با همه ی آدم هاش ، غرق احساس غروریم به عشق !
دل هر آدم عاشق که شکست دل ما می شکند !
همه جا لبخند است و زمین ، مفتخر است به تن سبزی که
ضرب گام من و تو ، بر دلش می پیچد
من و تو خوشبختیم ، ما خدا را داریم
ما غم چلچله را ، وقت بوسیدن دستان بهار
مثل یک شعر قشنگ ، از دلش می خوانیم
ما به باران گفتیم : که کمی آهسته ! غنچه پاک دعا در خواب است
او قرار است که روزی ، روی اندیشه و ایمان ،
بین احساس شکوفایی و آرامش دل
تا دم پنجره سبز خدا ، سبز شود ...
*alien*
21st September 2011, 04:10 PM
قاصدک غم دارم
غم آوارگی و دربدری
غم تنهایی و خونین جگری
قاصدک وای به من،همه از خویش مرا می رانند
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند
مادر من غم هاست
مهد و گهواره من ماتم هاست
قاصدک دریابم!روح من عصیان زده و طوفانیست
آسمان نگهم بارانیست
قاصدک غم دارم
غم من صحراهاست
افق تیره او ناپیداست
قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی
و به تنهایی خود در هوس عیسایی
و به عیسایی خود،منتظر معجزه غوغایی
قاصدک زشتم من،زشت چون چهره سنگ خارا
زشت مانند زال دنیا
قاصدک حال گریزش دارم
می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست
پستی،مستی و بد مستی نیست
می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست
شاید آن نیز فقط یک رویاست!!
*alien*
22nd September 2011, 02:35 PM
حتما ببخونینش خیلی قشنگه
ديدم يه سايه افتاد روم
سرم رو آوردم بالا
نگاه كرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتم عرق شرمندگي پر كرد
گفت:تنهايي
گفتم:آره
گفت:دوستات كوشن؟
گفتم: همشون گذاشتن رفتن
گفتي: تو كه مي گفتي بهترين هستن!
گفتم:اشتباه كردم
گفتي: منو واسه اونا تنها گذاشتي
گفتم:نه
گفتي:اگه نه،پس چرا ياد من نبودي؟
گفتم:بودم
گفتي:اگه بودي،پس چرا اسمم رو نبردي ؟
گفتم:بردم، همين الان بردم
گفتي:آره،الان كه تنهايي،وقت سختي
گفتم:.....(گر گرفتم از شرم-حرفي واسه جواب نداشتم)
-سرمو اينداختم پايين-گفتم:آره
گفتم:تو رفاقتت كم آوردم،منو بخش
گفتي:ببخشم؟
گفتم:اينقدر ناراحتي كه نمي بخشي منو؟ حق داري
گفتي:نه! ازت ناراحت نبودم! چيو بايد مي بخشيدم؟
تو عزيز تريني واسم،تو تنهام گذاشتي اما تنهات نذاشته بودمو نمي ذارم
گفتم:فقط شرمندتم
گفتي:حالا چرا تنها نشستي؟
گفتم:آخه تنهام
گفتي:پس من چي رفيق؟
من كه گفتم فقط كافيه صدا بزنی منو تا بيام پيشت
من كه گفتم داري منو به خاطر كسايي تنها مي ذاري كه تنهات مي ذارن
اما هر موقع تنها شدي غصه نخور،فقط كافيه صدا بزني منو
من هميشه دوست دارم،حتي اگه منو تنها بزاري،
هميشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودي،منو فراموش كردي تو اين خوشي
اما من مواظبت بودم،آخه رفيقتم،دوست دارم
ديگه طاقت نياوردم،بغض كردمو خودمو اينداختم بغلت،زار زدم،گفتم غلط كردم
گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نكن كه تو خودم گم بشم
گفتم دوست دارم...
گفتم: داد مي زنم تو بهترين رفيقيييييييييييييييي
بغلت كردم گفتم:تو بن بست رفيقي
يك كلام،
خدا جونی تو بهتريني
mohammad.persia
29th September 2011, 08:54 AM
دل از سنگ بايد كه از درد عشق
ننالـد، خـدايا، دلم سنگ نيست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
كه جز غم دراين چنگ، آهنگ نيست
به لب جز سرود اميدم نبود
مرا بـانگ اين چنگ خاموش كرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
كه آهنگ خود را فراموش كرد!
نميدانم اين چنگي سرنوشت،
چه ميخواهد از جان فرسودهام؟
كجا مي كشاننـدم اين نغمهها؟
كه يكدم نخواهند آسودهام
دل از اين جهان برگرفتم، دريغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
دراين واپسين لحظهي زندگي
هنوزم در اين سينه يك آرزوست:
دلم كرده امشب هواي شراب
شرابي كه از جان برآرد خروش
شرابي كه بينم در آن رقص مرگ
شرابي كه هرگز نيايم به هوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ اين چنگ را
همه زندگي نغمهي ماتم است
نميخواهم اين ناخوش آهنگ را ...
(فریدون مشیری)
mohammad.persia
29th September 2011, 08:55 AM
چرا دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا؟
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
mohammad.persia
29th September 2011, 08:55 AM
سیگار بعدی را روشن میکنم
کامی از لبش میگیرم
بجای لبهایی که چندی است نبوسیده ام.
انگشتانم بوی تند سیگار میگیرند
همان انگشتانی که همچو باد
...جنگل موهای تورا نوازش میکردند.
دیگر این اندام سوزان تو نیست که مرا احاطه کرده
دود سیگار است و بس...
سیگارم که به آخر میرسد
لبم را میسوزاند مانند بوسه ای
که تو هنگام خداحافظی به آن تقدیم کردی ..........!
mohammad.persia
29th September 2011, 08:56 AM
درامتداد حادثه خسته به بن بست رسیدم
بذار جونم برات بگه که چی دیم، چی ندیدم
این قصه و ترانه نیست
کابوس کودکانه نیست
رنگو ریای آدما حقیقته ، افسانه نیست
پوشالی وجودشون
حقیقت دروغشون
حتی خدا گول می خوره از ظاهر سجودشون
واژه عشقو عاطفه نقش توقصه ها شده
شکستن دل رفیق دفع قضا بلا شده
دفع قضا بلا شده
دروغ دیگه یه عادته
برادری حکایته
افتاده رو لگد زدن، اینم یه جور شهامته، اینم یه جور شهامته
نه دیگه زنها ظریفن
نه تو مردامون غروره
نه دیگه دلی صبوره
تو شبای بی ستاره
حالا اینجا ته بن بست
همه چیز رنگه سرابه
حرف عاشقانه گفتن توی دفتر وکتابه
واژه عشق وعاطفه نقش تو قصه ها شده
شکستن دل رفیق دفع قضا بلا شده
دفع قضا بلا شده
دروغ دیگه یه عادته
برادری حکایته
افتاده رو لگد زدن، اینم یه جور شهامته، اینم یه جور شهامته
نه دیگه زنها ظریفن
نه تو مردامون غروره
نه دیگه دلی صبوره
تو شبای بی ستاره
حالا اینجا ته بن بست
همه چیز رنگه سرابه
حرف عاشقانه گفتن توی دفتر وکتابه
واژه عشق وعاطفه نقش تو قصه ها شده
شکستن دل رفیق دفع قضا بلا شده
mohammad.persia
29th September 2011, 08:56 AM
می نویسم برای تو
می نويسم از قلب مهربانت از آن احساس پاکت
می نويسم از چشمان زيبايت از نگاه پر از عشقت
با صداقت می نويسم نخستين عشقم تويی و با يک دلی می نويسم که با تو
تا آخرين لحظه خواهم ماند
با چشمان خيس می نويسم که خيلي مهرت در دلم نشسته و با بغض می نويسم
که مرا تنها نگذار عزيزم
می نويسم از آن حرفهاي شيرينت و آن لحظه ی رويايی که من و تو در آن آشنا شديم
و شيفته ی قلب های سرخ هم شديم
آن چه که می نويسم حرف دل است و بس
حرف دل عاشق و بی قرار من
می نويسم و فرياد می زنم
با تمام وجود دوستت دارم
mohammad.persia
29th September 2011, 08:56 AM
رايت مينويسم در شبانگاهان
در ميان هقهقه گريههاي تنهايي
دل تنگم را نميتوان آرام كنم
افسارش ازدستم گريخته
ستارهام خاموش شده
آسمان ابیست
مثل چشمان تو، مثل دستان من
لطف پا برجست
مثل حرف تو، مثل عشق من
شب سیاه است و من
خالیام ز هر نگاه
بی هوده پی نگرد
نیست هیچ چیزی به جا
دوریت نفس برد
ای همه هوای من
بی تو من به کس بگم
حرفهای عاشقانه را
mohammad.persia
29th September 2011, 08:56 AM
گویی پیش از آمدنت
هرگز نبوده ام .
و جهان بی تو
تهی از خاطره بود؛
برایم
قابل تصور نیست ،
لمس باد
و باران
در نبود تو .
پیش از آن که تو بیایی
جهان چگونه بود؟
ابرها چگونه می زاییدند ؟
باران تولدش را
بی تو چگونه جشن میگرفت ؟
و باد به چه جراتی
به جای دستانت گیسوانم را نوازش می داد ؟
در باورم نمی گنجد ،
لمس جهان در نبود تو ....
win-boy
30th September 2011, 01:26 AM
به یک فرشته گفتم: برو و معشوقم که عاشقش هستم را ببوس!!
فرشته رفت و وقتی برگشت دیدم چشماش اشکیه و گریه کرده!!
به فرشته گفتم: معشوق مرا بوسیدی؟!
فرشته گفت: نه نشد !!
به فرشته گفتم: چرا؟
فرشته ی مهربون گفت: دو فرشته هیچ وقت همدیگرو نمی بوسن !
win-boy
2nd October 2011, 12:44 AM
دلـم به هــوای سـرگـرمـی کـودکـی،
بـاز گـریـسـت .....
بگـذار دل بـزرگ شود!
تـا بـداند هـرچـه خـواسـت هـمـیـشـه نـیـسـت .....
طلیعه طلا
2nd October 2011, 02:39 AM
گفته بودي فردا ،
پشت اين پنجره ها ،
غنچه اي مي رويد ،
و کسي مي آيد ،
روشني مي آرد ،
ديرگاهيست که من ،
پشت اين پنجره ها منتظرم ،
ولي اينجا حتي ،
رد پايي هم نيست...
*alien*
6th October 2011, 06:31 AM
این روزهای دلخراشــــ
پر از صدای قِچ قِچ آرزوهــــــــا
زیر دندانهای آسیاب روزگــــــــــار
تکه تکه ، خرد می شونــــــــــــد
آهنگ روزهایـــــم
آغشته به تکرار همین خرده آرزوهاستـــــــــــ...!
طلیعه طلا
6th October 2011, 11:06 PM
آب
زیان شبنم
آنگاه که نور چندپاره میشود
این است که
چشمانی در گل زاده میشود
و این چشمان به جهان درمینگرند.
از آن دم دیگر نه شبنمند:
رویداد روزند:
اندیشههای گلجام
جاودانگی آب جاودان.
برگرفته از كتاب:
نرودا، پابلو؛ پايان جهان
*alien*
12th October 2011, 05:08 PM
بامبو و سرخس
روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم: آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده كرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: هنگامی كه درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای كافی دادم. دیر زمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد كردند و زیبایی خیره كننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطع امید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول كشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه كافی قوی شوند.. ریشه هایی كه بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می كرد.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها كه تو درگیر مبارزه با سختیها و مشكلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحكم می ساختی. من در تمامی این مدت تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نكن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل كمك می كنن. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می كنی و قد می كشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می كشم.
در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می كند؟
جواب دادم: هر چقدر كه بتواند.
گفت: تو نیز باید رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه بتوانی...
*alien*
12th October 2011, 05:14 PM
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
طلیعه طلا
13th October 2011, 06:28 PM
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
tarannom101
12th November 2011, 06:34 AM
با یه شکلات شروع شد
من یه شکلات گذاشتم تو دستش اونم یه شکلات گذاشت تو دست من
من بچه بود اونم بچه بود ؛ سرم رو بالا کردم سرش رو بالا کرد
دید که منو میشناسه ، خندیدم
گفت:دوستیم؟ گفتم:دوست دوست ؛ گفت:تا کجا..؟؟!!! گفتم دوستی که تا نداره.!!
گفت:تا مرگ!!!؟؟ خندیدمو گفتم: من که گفتم تا نداره گفت:باشه تا پس از مرگ؟؟؟
گفتم :نه نه نه..تااااااااااااااااااااا ااا نداره
گفت: قبول تا اونجایی که همه دوباره زنده می شن یعنی زندگی پس از مرگ...
باز هم با هم دوستیم تا بهشت ٬تا جهنم ، هر جا که باشه منو تو با هم دوستیم
خندیدم و گفتم: تو براش تا هر جا که دلت می خواد یه تا بزار٬ اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا
اما من اصلا براش تا نمی زارم . نگام کرد ٬نگاش کردم٬ باور نمی کرد...
می دونستم که اون می خواد حتما دوستی ما یه تا داشته باشه٬دوستی بدون تا رو نمی فهمید
گفت: بیا برای دوستیمون یه نشونه بزاریم گفتم: باشه تو بزار ؛ گفت: شکلات
هر بار که همدیگه رو می بینیم یه شکلات ماله تو یکی مال من٬باشه؟؟ گفتم: باشه
هر بار یه شکلات می ذاشتم تو دستش اونم یه شکلات تو دست من
باز همدیگه رو نگاه می کردیم٬ یعنی که دوستیم٬ دوست دوست...
من تندی شکلاتمو باز می کردم می ذاشتم تو دهنم و تند تند می مکیدم.
می گفت: تو دوست شکموی منی و شکلاتشو می ذاشت تویه صندوقچه کوچولوی قشنگ
می گفتم: بخورش می گفت: نه تموم می شه، می خوام تموم نشه٬برام همیشه بمونه
صندوقش پراز شکلات شده بود٬ هیچکدومشو نمی خورد، من همشو خورده بودم
گفتم: اگه یه روز شکلاتاتو مورچه بخوره یا کرما٬ اونوقت چه کار می کنی؟؟ می گفت:مواظبشون هستم
می گفت می خوام نگهشون دارم تا موقع ای که دوستیم
و من شکلاتم رو می ذاشتم تو دهنم و می گفتم:نه نه نه تا نداره٬دوستی که تا نداره...
۱ سال٬ ۲ سال٬ ۴ سال٬ ۷ سال٬ ۱۲ سال٬ ۱۹ ساله که شده اون بزرگ شده٬منم بزرگ شدم
من همه ی شکلاتام رو خوردم، اون همه ی شکلاتاشو نگه داشته
اون امده امشب تا خداحافظی کنه٬می خواد بره ٬ بره اون دور دورا
می گه: می رم اما زود بر می گردم من می دونم که می ره و بر نمی گرده......
یادش رفت که شکلات به من بده!! من که یادم نرفته٬یه شکلات گذاشتم کف دستش
گفتم: این برای خوردنه٬یه شکلاتم گذاشتم اون دستش٬ اینم اخرین شکلات برای صندق کوچیکت
یادش رفته بود که صندقی داره واسه شکلاتاش؛ هر دوتا رو خورد
خندیدم می دونستم دوستی من تا نداره ٬می دونستم دوستی اون تا داره٬مثل همیشه
خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم اما اون هیچ کدومشو نخورد
حالا با یه صندوق پره از شکلاتای نخورده٬ چیکار می کنه؟؟؟؟
سلام
خیلی قشنگ بود لذت بردم ممنون
فیض حق باشما[golrooz][golrooz][golrooz]
*alien*
22nd November 2011, 06:05 PM
زندگي به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟
چرا خنده ي تو گريه ي من است ؟
مرگ حرفي نزد!!!
زندگي دوباره گفت : من با آمدنم خنده مي آورم و تو گريه
من با بودنم زندگي مي بخشم و تو نيستي
مرگ ساکت بود
زندگي گفت : رابطه ي من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ،
گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟
اما مرگ تنها گوش مي داد
زن دگي فرياد زد : ديوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
و مرگ آرام گفت : تا بفهمي که تو و ديوانگي و عشق و حسرت
چه بيهوده هستید.
mohammad.persia
15th February 2012, 10:15 AM
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست بهرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
mohammad.persia
12th March 2012, 09:20 AM
وصیت نامه وحشی بافقی:
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد
مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید
بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید
روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد
روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــتت ...
hedii
12th March 2012, 11:58 AM
یادت می آید
روزی از احساست برایم گفتی...
و من دیگر در خود آنقدر گم شدم
که به تو گفتم
از این پس میخواهم
برای همیشه مست باشم
تنها با جرعه ای
از تو...
مسافر007
12th March 2012, 10:07 PM
همیشه از تو نوشتن برای من سخت است
که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است
چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!
چقدر این همه دیدن برای من سخت است
خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت
که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است
به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند
به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است
نقابدار خودی را چگونه بشناسم
در این زمانه که خود را شناختن سخت است
قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است
برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است
عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است
*alien*
13th March 2012, 03:57 PM
هرگز نفهميدم ... فراموش كردن درد داشت يا فراموش شدن به هرحال فراموش ميكنم ...! فراموش شدنم را ...
*alien*
13th March 2012, 04:07 PM
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگیست که مبادا دیدار شیرین امروز خبر تلخ فردا باشد.
بلدرچین
14th March 2012, 10:08 PM
افرین...
mohammad.persia
14th March 2012, 10:10 PM
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟...
*alien*
15th March 2012, 11:32 AM
اخر زنگ دنیا کی میخورد
خدا می داند،ولی........................
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه
می شود تقلب کرد ونه می شود سرکسی
را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.
آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال
سختی بود ،سوالی که بیش از یک بار
نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها
بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد وزنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات
یادمان رفته باشد.
خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم
وبدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست.
mina_bushehr
16th March 2012, 02:12 PM
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه
***
سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه
***
دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچهاي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه
***
بمون واسه خونهاي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!
mohammad.persia
20th March 2012, 07:59 PM
من لب را در سکوت
و سکوت را در شب
وشب را در بستر به خاطر تپيدن
وانديشيدن به تو دوست دارم
من عشق را در اميد
و اميد را در تو
و تو را در دل
و دل را براي به موقع تپيدن براي تو دوست دارم
من خزان را به خاطر رنگهايش
بهار را به خاطر شکوهش
زندگي را به خاطر اميدهايش
و خودم را به خاطر تو دوست دارم
mohammad.persia
20th March 2012, 08:00 PM
خداحافظ، ولي هرگز نخواهي رفت از يادم
خداحافظ، و اين يعني در اندوه توميميرم
در اين تنهايي مطلق که مي بندد به زنجيرم
و بي تو لحظه اي حتي دلم طاقت نمي آرد
و برق نا اميدي بر سرم يکريز مي بارد
چگونه بگذرم از عشق،از دلبستگي هايم!
چگونه مي روي با اينکه مي داني چه تنهايم!
خداحافظ، تو اي همپاي شبهاي غزل خواني
خداحافظ، به پايان آمد اين ديدار پنهاني
خداحافظ،بدون تو گمان کردي که مي مانم
خداحافظ،بدون من يقين دارم که مي ماني!!!
mohammad.persia
22nd March 2012, 10:42 AM
در کوچه های سرد و نمناک شهر
گام هایم را مغرورانه بر پوسته ی تاریک شب می نهادم .
صدای جغد های شوم و ناله های بی کسی گوش هایم را می خراشید.
حضور اشباهی را در لابه لای سنگ فرش ها و
انتهای تاریک و غمبار هر کوچه مرا سخت آزرده می ساخت.
نفس هایم سخت شده بود .
قلبم به آرامیِ قدم هایم ناقوسش را به صدا وا می داشت .
نمی دانستم در این نا کجا آباد تنهایی به کدامین امید چنگ زنم.
به عقل و منطق و فلسفه؟!!
در زمانه ای که شیری خردمند اسیر هوس های خرگوشِ بازیگوشی خواهد شد و
منطق سلطانیِ خود را در بازیهای کودکانه ی ایام به حراج می گزارد!!
یا به عشق و عاشقی؟!!
لفظی که در کوچه های چشمک و عشوه و ناز به قرانی بیش نمی ارزد
و خروار خروارش را فریب بر دوش می کشد.
نمی دانم
نمی دانم ...
اما به امید شکوفه ی کوچک لب قرمزی که فردا صبح به خورشید سلام می کند
دستور تپیدن را برای قلبم صادر خواهم کرد.
mohammad.persia
23rd March 2012, 06:50 PM
من لب را در سکوت
و سکوت را در شب
وشب را در بستر به خاطر تپيدن
وانديشيدن به تو دوست دارم
من عشق را در اميد
و اميد را در تو
و تو را در دل
و دل را براي به موقع تپيدن براي تو دوست دارم
من خزان را به خاطر رنگهايش
بهار را به خاطر شکوهش
زندگي را به خاطر اميدهايش
و خودم را به خاطر تو دوست دارم
mohammad.persia
27th March 2012, 10:21 AM
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
خـانه تـکانی دلـت مبـارک
*alien*
30th March 2012, 03:38 PM
هی تو!
گیرم که تمام شب را گریه کرده باشی ،
گیرم که جای خالی یک آغوش ،
تا خود ِ صبح دستش را دور گلویت فشرده باشد .
اشک هایت را با دست های خودت ،
با همین دستمال چرک تنهایی پاک کن ،
که همه ی رهگذران این خیابان شلوغ مثل تو تنهایند…!
*alien*
30th March 2012, 03:47 PM
نمی دانم که دانستى دلیل گریه هایم را
نمی دانم که حس کردى حضورت درسکوتم را
و می دانم که میدانى ز عاشق بودنت مستم
وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم
*alien*
1st April 2012, 12:50 AM
گاه می رویم تا برسیم.کجایش را نمیدانیم.فقط میرویم تا برسیم
*alien*
1st April 2012, 12:51 AM
میدانــی ؟!
بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی عادت نمی شوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند باز بکر اند و دست نخورده !
دیده ای ؟!
شنیده ای ؟!
بعضـــی ها بی نهایت اند..
*alien*
2nd April 2012, 10:55 PM
سکوت میکنم...
نه اینکه گله ای نیست...
گلویی نمانده برای فریاد...
http://fc01.deviantart.net/fs50/i/2009/303/a/0/___s_t_r_a_n_g_e_r____by_neslihans.jpg
ستاره صبح امید
3rd April 2012, 01:09 AM
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
ستاره صبح امید
3rd April 2012, 01:12 AM
خدا....
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
تا آمدن با تو خدا حافظی کنم
بغض امان نداد و خدا... در گلو شکست
ستاره صبح امید
3rd April 2012, 01:14 AM
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب (http://sms-jok.royablog.ir/)روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
ستاره صبح امید
3rd April 2012, 01:17 AM
سهم من از تو چی بوده؟ پشت پا یا خنجر از پشت
تو منو دوستم نداشتی حتی قد نوک انگشت
سهم من از تو چی بوده؟ جای خالیت توی خونه
حق دارن آدما ولله که به من میگن دیوونه
نگو یه فرصت دیگه کار از این حرفا گذشته
دیگه چاره ای جز این نیست آخه کار سرنوشته
نگو یه فرصت دیگه خود من هم کم آوردم
حیف اون همه نوازش چقده غصتو خوردم
برو با خیال راحت من ازت گله ندارم
حرفشم نزن عزیزم آخه حوصله ندارم
برو با خیال راحت اینجا قلبی نشکسته
دیگه بر نگرد که اینجا کسی منتظر نشسته
ستاره صبح امید
3rd April 2012, 01:18 AM
یه روزی می رم
اگه من یه روز نباشم کی از عشقت می میره؟ یه روزی می رم و اون روزه که گریه ات می گیره
اگه من یه روز برم برای کی ناز می کنی روی بوم کی می شینی با کی پرواز می کنی
وقتی که قهر می کنی منتتو کی می کشه؟ اگه من یه روز نباشم سرنوشتت چی می شه؟
کی واست لا لا می گه که چشماتو هم بزاری کی می ذاره تو همش براش بهونه بیاری
با کلیدش کیه قفل اخماتو وا می کنه اون شبا که سردته کی دستاتو ها می کنه
وقت گریه سر تو رو شونه کی می ذاری به یه آغوش دیگه که آخه عادت نداری
اگه من یه روز نباشم کی از عشقت می میره؟ یه روزی می رم و اون روزه که گریه ات می گیره
ستاره صبح امید
3rd April 2012, 01:20 AM
از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟
ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...
Ehsan M
3rd April 2012, 01:21 AM
وزن دار نمیگویم
قافیه هم نمیگذارم
بی پرده و رک میگویم
دلتنــــــــــگم
*alien*
4th April 2012, 07:02 PM
نه نمی دانی ...
هیچکس نمی داند
پشت این چهره ی آرام در دلم چه
میگذرد
نمی
دانی
کسی نمی
داند
این آرامش
ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام
چقدر خسته ام میکند
http://up.patoghu.com/images/6fnlg68rxlmrbqux80k9.jpg
*alien*
4th April 2012, 07:10 PM
حالا دیگر
صندلی ات خالی نیست ،
پر شده از ثانیه هاست...
ثانیه ها دایره وار اند
که مرا در گردش تنهایی ها ،
تا ابد خواهند چرخاند...
*alien*
6th April 2012, 11:51 AM
زندگی، طعــم خوش زیستن است
شور عشقی برانگیختن است
زندگی، درک چرا بودن است
گام زدن در ره آسودن است
زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است به، چقدر شیـــرین است
زندگی، خاطــــره یک شب خوش
زیـــر نور مهتاب، روی یک نیمکت چـــوبی سبـــز، ثبت در سینـــه است
زندگی، خانه تکانی است، هر از چندگاهی از غبار اندوه زندگی
گاه شده است خوش نیاید به مذاق
زندگی گاه شده است که برد بیراهم
زندگی، هر چه که هست،
طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد زندگی را باید، قدر بدانیم همه
*alien*
12th April 2012, 11:11 AM
دنیا چقدر داره کثیف میشه!!!
دست های کوچکش,
به زور به شیشه های اتومبیل حاجی
می رسد,
التماس می کند : آقا... آقا..."دعا" می خری؟,
حاجی بی اعتنا تسبیح
دانه درشتش را می گرداند,
و برای فرج آقا "دعا" می کند...
bahar_m
14th April 2012, 11:59 AM
این بار
مینویسمت...
" تو " را میان اصطحكاك مداد و كاغذ
گیر خواهم انداخت
شاید اینگونه بشود تو را
" تجربه " كرد...!!!
bahar_m
14th April 2012, 12:02 PM
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سالها به خانه ام میآمدی…
تکلیفِ رنگ موهات
در چشمهام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمعهای روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافهها و خیابانها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام میگرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دستهایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمعها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود…
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی، بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا میکند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
bahar_m
14th April 2012, 12:03 PM
این روزها دلم آنقدر نازک شده است که :
به حرفی به رو گرداندنی نمی شکند !
خــــــــــرد می شود !
از آنچه به دست می آورم زود دلزده می شوم !
چه خوب که تورا به دست نیاورده از دست دادم !
اینگونه ... همواره ...
دلبسته ات خواهم ماند ...!
bahar_m
14th April 2012, 12:06 PM
هرگز از بی کسی خویش مرنج
هرگز از دوری این راه مگو
و از این فاصله ها
که میان من و توست
و هر آنگاه که دلت تنگ من است
بهترین خاطره ام را
قاب کن و
پشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییت از دیدن من جا بخورد
و بداند که دل من با توست
و همین نزدیکی است ...
mohammad.persia
17th April 2012, 04:51 PM
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه سال حج نمودن سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی نا امیدی در بسته بازکردن
*alien*
17th April 2012, 11:45 PM
زندگي ...
زندگي گل سرخيست به نام دل!
زندگي مرواريد غلطايست به نام اشك!
زندگي دل شكسته ايست به نام غم!
زندگي فرياد بي صداييست به نام آه!
زندگي آتش جانسوزيست به نام عشق!
زندگي سرشار از فراز و نشيب هاييست به نام درد!
زندگي حسرت از دست رفته ايست به نام زمان!
زندگي پايان غم انگيزيست به نام مرگ!زندگي ...
زندگي گل سرخيست به نام دل!
زندگي مرواريد غلطايست به نام اشك!
زندگي دل شكسته ايست به نام غم!
زندگي فرياد بي صداييست به نام آه!
زندگي آتش جانسوزيست به نام عشق!
زندگي سرشار از فراز و نشيب هاييست به نام درد!
زندگي حسرت از دست رفته ايست به نام زمان!
زندگي پايان غم انگيزيست به نام مرگ!
زندگي ...
زندگي گل سرخيست به نام دل!
زندگي مرواريد غلطايست به نام اشك!
زندگي دل شكسته ايست به نام غم!
زندگي فرياد بي صداييست به نام آه!
زندگي آتش جانسوزيست به نام عشق!
زندگي سرشار از فراز و نشيب هاييست به نام درد!
زندگي حسرت از دست رفته ايست به نام زمان!
زندگي پايان غم انگيزيست به نام مرگ!
mohammad.persia
19th April 2012, 08:32 AM
زندگی، زندگی نو بودن است، زندگی غیر قابل پیش بینی بودن است، زندگی لحظه ای خندیدن و لحظه ای دیگر گریستن است
زندگی با تو بودن است، زندگی عشقت را به دل داشتن است، زندگی برای من، با تو بودن است
زندگی بودن در این لحظه است، زندگی دیدن آینده اما در آن غرق نشدن است، زندگی فراموش کردن گذشته اما از آن درس گرفتن است
آن که می گوید زندگی گذشته است مرده، آن هم که می گوید زندگی در راه است باخته، زندگی اکنون است، همین لحظه زندگیست
آری زندگی این است
mohammad.persia
19th April 2012, 08:33 AM
هرکس همان که خواهد , یابد.
پس در انتخاب هدفهایت , دقیق باش.
آنچه را که دوست داری,
واز آنچه که بیزاری ,
آگاه باش!
نسبت به آنچه توانایی ,
و در آنچه ناتوان از آنی ,
داوری کن !
در زندگی شیوه ای در پیش گیر که خیر تو در آن باشد.
و چنان بکوش که با آن کامکار گردی.
با تمام تن و روان آن پیوند را دنبال کن,
که والاتر از هر چیز است.
با مردم صادق باش و یاریشان رسان, اگر می توانی .
اما به هیچ کس وابسته نباش تا آسودگی و شادمانی را به تو هدیه
کند.
آسودگی و شادمانی را تنها خود تو می توانی به خود هدیه کنی.
تلاش کن هر آنچه را دوست میداری, بدست آوری.
در هر کاری شادمانی بجوی.
به تمام هستی خود عشق بورز.
از هر پاره زندگیت یک پیروزی بساز !
mohammad.persia
23rd April 2012, 04:53 PM
کار مانیست شناسایی (( راز )) گل سرخ ,
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سرخوان برویم .
صبح ها وقتی خورشید , در می آید متولد بشویم .
هیجان ها را پرواز دهیم.
روی ادراک فضا, رنگ , صدا, پنجره گل نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای (( هستی ))
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر ,
ازچنار , از پشه , از تابستان ,
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
کار ماشاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.
*alien*
25th April 2012, 07:54 AM
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت: آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نو بهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
mina_bushehr
25th April 2012, 10:31 AM
یادمان باشد، فردا ،حتما، ناز گل را بکشیم...
حق به شب بو بدهیم...
و نخندیم دیگر، به ترکهای دل هر گلدان...!!
و به انگشت، نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا...! زندگی شیرین است!
زندگی باید کرد... ولی نه به هر قیمت
و بدانم که شبی خواهم رفت .... !!!
و شبی هست که نباشد، پس از آن فردایی ...
mohammad.persia
4th May 2012, 02:22 PM
وقتی که باز صدای آب می پیچه توی کوچه ها
پر میشه از عطر گل ها ... انگار تموم دنیا
میشکفه غنچه گلی ... در آرزوی زندگی ...
براش همین کافیه که بهش بگن تو خوشکلی...
نگاه گل به آسمون ... یه دم کنارش ننشست
به بوته خار دم دست،دلش رو یک نفس نبست
چی شد...چرا این راه به سراب است...؟؟!!
این همه خام و سست و خراب است...!!!؟
یه روز یکی دید گل رو ،خواست بچینه تاج سر و
تیزی تیغ ها رو که دید...عقلش بهش گفت که نرو
گل به خار گفت که چرا نمیشی از من ، تو جدا؟؟!
برو میخوام تنها باشم...تو خیلی زشتی به خدا...!!
یه صبح سرد خیلی زود...بوته خار اونجا نبود
با همه عشقی که داشت...با دلی که شکسته بود
چشمای گل یه وقتی دید که دستی اونو از شاخه چید
نگاه گل هر جا که گشت ... بوته خاری رو ندید...!!
چی شد...چرا این راه به سراب است...؟؟!!
این همه خام و سست و خراب است...!!!؟
*alien*
8th May 2012, 12:56 AM
ماهیها چه قدر اشتباه می کنند
قلاب علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ می
دهند؟
زندگی پر از قلاب هایست
که وقتی اسیر طعمه اش می شویم
تازه می فهمیم ماهی ها بی تقصیرند
*alien*
8th May 2012, 12:56 AM
آرام باش... (http://www.njavan.com/post/144)
آرام باش
آموختن آسان نیست!
خستگی در کمین است...
آزرده می شوی
احساس شکست می کنی
شک می کنی که رها کنی و بگذری!
می خواهی به کناره روی و وانمود کنی که اتفاقی نیفتاده
اما نه....
تو بازنده نیستی که یک مبارزی
پیش از آنکه برنده باشیم باید بازنده باشیم
اگر پیوسته بکوشی و ایمان داشته باشی
در پایان پیروزی از آن توست
فقط
آرام باش و خودت را باور کن...
mohammad.persia
16th May 2012, 05:03 PM
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
*alien*
17th June 2012, 05:13 PM
خدا ؛تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود
تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد
با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت
تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر میدارد
تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود
و تنها سلطانی است که با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن
mohammad.persia
17th June 2012, 10:58 PM
درد من كهنه درديست در منِ من
درد من را نيست هيچش عادت اين دل من
درد من عشقِ در انتظار است
درد من التهاب در انتظار است
درد من سوز درون است
درد من از توانم برون است
درد من دوستي بي ادعاست
درد من بريدن از من و رو به ماست
درد من صورت محبوب من است
درد من هبوط در معشوق من است
درد من تنهايي در قربت است
درد من نگاه دائم بر فطرت است
درد من زخمي نا شكيب است
درد من بغضي با من عجين است
درد من گلايه مندي در سكوت است
درد من خنديدن بر سقوط است
درد من وجودم را به پايان است
درد من را در مان تنها مهربان است
mohammad.persia
18th June 2012, 03:51 PM
مُردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم كه می گرید ببالینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسكینم هنوز
روزگاری پا كشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشك خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز
*alien*
20th June 2012, 01:14 PM
اینجا زمین است
ساعت به وقت انسانیت خواب است
دل عجب موجود سخت جانی است!
هزار بار تنگ میشود;
میشکند;میسوزد;میمیرد؛
و باز هم می تپد......
اینجا زمین است
رسم آدم هایش عجیب است
اینجا که گم میشوی،
به جای آنکه دنبالت بگردند؛
فراموشت میکنند.....
اینجا زمین است
زمین گرد است
تویی که مرا دور زدی؛
فردا به خودم خواهی رسید؛
حال و روزت دیدنی است.....
mohammad.persia
21st June 2012, 12:29 PM
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !
*alien*
22nd June 2012, 05:47 PM
از آنچه هستی شادمان باش
و به خاطر آنچه داری شکرگذار
باور نـمی کنـم ...
خـالـق نظـم دانـه هـای انـار ،
زنـدگـی مـرا
بـی نظـم چیـده باشـد!
طلیعه طلا
22nd June 2012, 07:46 PM
http://www.askquran.ir/gallery/images/47620/1_nm.jpg
امروز با برگهای سبز دعا
برایت یک قایق بادبانی کوچک ساخته ام
تا در آن بنشینی و در بستر آرام ترین دریاچه جهان
آنجا که مهربانی آسمان بر لطافت آب بوسه میزند
در خلسه باشکوه رویاهای قشنگت غرق شوی
امروز برایت خواسته ام
دنیای تو به مرخصی رویا برود
و رویاهایت به حقیقت بپیوندد
اعیاد با شکوهی داشته باشید
zolfa
23rd June 2012, 12:49 AM
همه خوابند عجیب
همه دورند و غریب
غار دلها همه تاریک و پر از وهم که آیا...؟
شاید...او مرا دوست ندارد اما....
بی وفایی شده رایج که به بازار سیاه قدمی بگذاری
از دو رنگی شده رنگ دل مردم بی رنگ!
خودپرستی و غرور...
عشق افتاده به زیر قدم نامردان...
و خدا باز چرا تنها شد؟
ما که اینگونه نبودیم چرا؟!
به خدا باز قسم خواهم خورد
که خدا هست در این شهر شلوغ ،
پشت ما خالی نیست...دست غیر به چه کارم آید؟
سفری تا دل ابر میدهد تسکینم...
همسفر بال چرا ،تا خدا بالت هست...؟
و تو کافیست دو چشمانت را ، رو به او سوق دهی
آدمی عشق چه میداند چیست؟
همنفس نیست در این راه ، نفس گیرانند
که خدا را از دل می ربایند و بعد...
تو دگر تنهایی ، و در آن حال تو گویی یا رب
و خدا سوی تو می آید دوست...
گام بردار تو خود میبینی
بال پرواز به چشمان تو می آویزد...
Sookoot
23rd June 2012, 01:06 AM
وقتی که نیستی
هست من نیست
روز بدون تو روز مباداست ! چنین روز مبادائی برای تو هر گز مباد ..
طلیعه طلا
23rd June 2012, 08:57 AM
Click here to view the original image of 500x363px.
http://www.blackriverbait.com/images/236246394_290c4f112e.jpg
امروز برایت پنجره ای رو به یک جویبار زلال می گشایم
و چشمهایت را با خنکای آب آن می شویم
و بعد تو را دعوت میکنم که زیر سایه سار درختان بنشینی
تا با زمزمه جویبار و آواز پرندگان گوش جان بسپاری به خدا...
اکسیژن ناب آرامش گوارای وجودت
*alien*
24th June 2012, 10:49 AM
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
*alien*
28th June 2012, 02:30 AM
صبر کن سهراب ! قایقت جا دارد؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند …
وای سهراب کجایی آخر ؟ … زخم ها بر دل عاشق کردن ، خون به چشمان شقایق کردند…
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش سیری چند ؟
صبــــــــ ـــــــــر کن سهــــــــ ـــــــراب …!
قایقت جا دارد؟ من را نیز با خود ببر ، اینجا عاشقی بین مردم مرده است . . .
mohammad.persia
4th July 2012, 09:08 AM
بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه کن
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
کامشب به یاد تو می آرد
گویی صدای سم سواران را
امشب صفای گریه من
سیلاب ابرهای بهاران است
این گریه نیست
ریزش باران است
آواز می دهم :
«ایا کسی مرا
«از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟
از پشت پلک پنجره می دیدم
شب را و قیر گونه قبایش را
دیدم نسیم صبح
این قیر گونه گیسوی شب را
سپید میسازد
و اقتدار قله کهسار دوردست
در اهتزاز روشنی آفتاب می خندد
در دوردستها
باریده بود بارانی
سنگین و سهمناک
و دست استغاثه من
سدی نبود سیل مهیبی را
که می آمد
و آخرین ستون
از پایداری روحم را
تا انتهای ظلمت شب
انتهای شب
می برد
« آری کس مرا
« از ساحل ِ سپیده ی شبها صدا نزد .
حمید مصدق
mohammad.persia
5th July 2012, 09:25 PM
به پیش روی من، تا چشم یاری میکند، دریاست!
چراغ ساحل آسودگیها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتادهام خاموش
غمم دریا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلقهاست !
خروش موج، با من میکند نجوا،
که: هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...
مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست،
امید آنکه جان خسته ام را،
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
فریدون مشیری
mohammad.persia
5th July 2012, 09:26 PM
با من صنما، دل یـک دلــه کـن
گر سر ننهم، آنــگه گـــله کــن
مجنون شـــدهام، از بهر خــدا
زانزلفخوشت یکسلسله کن
سیپاره به کف در چله شدی
ســـیپاره منم! ترک چــله کن
مجـــهول مـرو ، با غــول مـــرو
زنـــهار! سفر با قـــافـله کــن
ای مطربدل زان نغمهء خوش
این مـــغز مرا، پر مشغله کـن
ای زهره و مه، زان شعلهء رو
دو چشم مرا، دو مشعله کـن
ایموسیجان چوپان شدهای
بر طـور بــــرآ، ترک گـــَـله کــن
نعلـین ز دو پا، بیرون کـن و رو
در دشـت طـوی، پا آبـــله کن
تکیهگه تو، حق شد نه عصـا
انداز عصـــا ، وآن را یـــله کـن
فرعون هوی چون شد حیوان
در گـــردن او، رو زنگـــــله کن
مولوی
homeyra
5th July 2012, 10:48 PM
من از این آرامش سنگین و صامت،عاصی ام دیگر،
من از این آهنگ یکسان مکرر عاصی ام دیگر،
تا به چند اینگونه در یک دخمه بی پرواز ماندن،
تا به چند اینگونه با صد نغمه بی آواز ماندن،
من به هر دم،هر زمان،با هر نفس یک آرزوی تازه می خواهم،
قلب من با هر تپش یک آرمان تازه می خواهد،
من از این آرامش سنگین و صامت عاصی ام دیگر...........
هوشنگ شفا
mohammad.persia
6th July 2012, 09:46 AM
همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
فریدون مشیری
mohammad.persia
7th July 2012, 11:20 PM
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به شادی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...
اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
mohammad.persia
7th July 2012, 11:21 PM
راستی
می دانی
آنها که از چشم می افتند
دقیقا کجا می افتند؟؟؟؟
این روزها
دارم دنبال خودم می گردم..!
homeyra
8th July 2012, 10:11 PM
چون زلف توئم جانا،در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گَردم،من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری،تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر،بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را،بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی،در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم،تو اشک مرا مانی
من زمزمۀ عودم،تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم،تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت،دارم من و دارد دل،
داغی که نمیبینی،دردی که نمیدانی
(رهی معیری)
mohammad.persia
9th July 2012, 07:55 PM
این روزهـــا
بغـــــض دارمــ ...
گریــــه دارم
آهــــــــــــــــــــ دارم !!!
تــــــــــــا دلت بخواهد ...
بازیگـــر خوبـــی شده ام
می خنـــدم
حتی خودم هم بـــاورم میشود
که من خوبم ...
خوبـــــــــــ ـــــــــــ ــــــــــــــــــه خـــــــــوب . . .
homeyra
10th July 2012, 09:56 PM
آن روزها....رفتند!
آن روزهای خوب
آن روزهای سالمِ سرشار،
آن آسمان های پر از پولک،
آن شاخساران پر از گیلاس،
آن خانه های تکیه داده در حفاظِ سبزِ پیچک ها به یکدیگر،
آن بام های بادبادک های بازیگوش،
.
.
.
.آن روزها....رفتند!
آن روزهایی کز شکاف پلک های من،
آوازهایم،چون حبابی از هوا لبریز،می جوشید.
چشمم به روی هرچه می لغزید،
آن را چو شیز تازه می نوشید.
گویی میان مردمک هایم،
خرگوش ناآرام شادی بود.
.
.
.
آن روزها.....رفتند....
آن روزهای خوب...
فروغ فرخزاد
homeyra
10th July 2012, 10:07 PM
کودکی هایم،
اتاقی ساده بود
قصه ای دورِ ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد،نقش ها جان می گرفت،
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه،خوابم می پرید،
خواب هایم اتاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما،جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم،اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی،نان بود و باقی ساده بود....
mohammad.persia
11th July 2012, 02:10 PM
تاوان حرف هایی که نمیتونی بگی، موهای سفیدیه که یه شبه لا به لای موهات ظاهر میشه.
elinaaa
11th July 2012, 03:52 PM
ف،مرا یاد فرحزاد نمی اندازد
ف،مرا یاد فرود یک برگ زیر پای پاییز
و فرو ریختن فواره روی پاشویه حوض
و فرو رفتن در لاک نمی اندازد
ف،مرا یاد فروغ چشمت و مرا یاد فراق
و مرا یاد تو و فاصله ای می اندازد
این که اکنون چرا دیر تو را یافتم و
فرصت نیست که به تو فکرکنم و
فدای تو شوم...
mohammad.persia
14th July 2012, 01:01 PM
چه سخت است اينكه هر لحظه غمي را بر غم افزودن
وبار غربت خود را به دوش بي كسي بردن
چه سخت است از رفيقان قديمي زخم ها خوردن
و چون شمعي چكيدن در دل شب ها؛فرو مردن
چه سخت است اينكه بر جانت ببارد زخم از هر سو
شب پيچيده در هم ،چون شب تاريك صد گيسو
زخود پرسي در اين هنگامه دست مهرباني كو
كجا رفتند آن آيينه هاي يك دل ويك رو
اگر بر تن لباس زخم ها دارم
شكسته خواب در چشمان بيدارم
اگر چون كوهها تنها و خاموشم
وليكن ياد تو هرگز نخواهد شد فراموشم
صدايم قصه ساز روشن فرداست
نويد عشق و آزادي براي مردم دنياست
-
mohammad.persia
14th July 2012, 01:02 PM
مانــــــــــــــــــــــ ــده ام
همین جا
جایی بین وصال و فراقـــــــــــــــــــــ ـ....
هر چه می بینم
نیستی است...
آدم زیاد است منتها
تو نیستـــــــــــــی...
و خدا
برای چه اش را نمی دانم
اما
یک نمایشنامه درست و حسابی!!!!
برایمان نوشته است...
خدایـــــــــــا
یک خواهشــــ...
قصــــــــــــه را زیاد کشـــــــــــــــــــــدا رش نکن!
حوصله بیننده ها ســـ ـــ ــر می رود!!!
طلیعه طلا
14th July 2012, 04:04 PM
http://nature.harferooz.com/photos/images/827Paul_Evans_Sea_Sparkle.jpg
دوست داشتن تو
دریا را
به قاب پنجره ام می کشاند
و نان روزانه ام را
برشته می کند
بر سنگ ظهر
پروردگارا!
از تو
تشکر می کنم
دوست داشتن تو
خانه ی امن من است
با پرده هایی پر از ستاره...
رسول یونان
l.ghasemi
14th July 2012, 05:58 PM
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
mohammad.persia
16th July 2012, 05:09 PM
دلم تاب ميخواهد...
و يك هل محكم...
كه دلم هُـــري بريزد پايين...
هرچه در خودش تلمبار كرده..
خيلي وقت است،
دلم تاب ميخواهد تا به آسمان نزديك شوم
و فرياد بكشم
خيلي وقت است كه
" بــي تــابـــم "
homeyra
16th July 2012, 09:00 PM
نجواکنان و بی آرام،خوش با خدایش
می نالد و گفت وگوی تو دارد
امشب دلم آرزوی تو دارد
ای غرفۀنور در این شب کور
تو راه روحی،کلید گشایش
وین زندگی را چه بیهوده،تنها بهانه....
ای گفت و گوی دلم با تو،وز تو
تو روح روییدنی،سِحرِ سبزِ جوانه.
ای لحظه ها از تو نابِ سعادت
ای زندگی با تو پر شور و شیرین
ای یاد تو خوش ترین عهد و عادت
تو راز آنی،تو جانِ جمالی.
تو ژرفی و صفوتِ برکه های زلالی
یک لحظۀ سادۀ بی ملالی
ای آبی روشن،ای آب
تو نوش آسایشی،نازِلذت
ای خوب،ای خوبی،ای خواب.
(م-امید)
homeyra
16th July 2012, 09:38 PM
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
homeyra
16th July 2012, 09:39 PM
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...
homeyra
16th July 2012, 09:40 PM
آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه ی خاصی ندارد
فقط با هر صدا برمیگردد
mozhgan.z.1368
3rd August 2012, 01:22 AM
در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشی من به بی سامانی ، باد را می مانم من به سرگردانی ، ابر را می مانم من به آراسته گی خندیدم منه ژولیده به آراسته گی خندیدم سنگ طفلی اما خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت قصه ی بی سر و سامانی من باد با برگ درختان می گفت باد با من می گفت : " چه تهی دستی مرد ! " ابر باور می کرد من در آئینه رُخ خود دیدم و به تو حق دادم آه ... می بینم ، میبینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟! هیچ ! من چه دارم که سزاوار تو ؟! هیچ ! تو همه هستی من هستی من تو همه زندگی من هستی تو چه داری ؟! .... همه چیز تو چه کم داری ؟! ...هیچ ! بی تو در می یابم چون چناران کهن از درون تلخی واریزم را کاهش جان من ، این شعر من است آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی راستی .... شعر مرا می خوانی ؟! باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی نه .... دریغا ، هرگز کاشکی شعر مرا می خواندی !!! از : حمید مصدق
*elman*
6th August 2012, 01:39 AM
من به اندازه زیبایی تو تنهایم
تو به اندازه تنهایی من زیبایی
mohammad.persia
7th August 2012, 10:18 PM
مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
اين هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
✿elnaz✿
15th August 2012, 05:17 PM
"بوي باران" شعري از فريدون مشيري:
بوي باران، بوي سبزه،بوي خاك
شاخه هاي شسته، باران خورده، پاك
آسمان آبي و ابر سپيد
برگ هاي سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه ي شوق پرستوهاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست
نرم نرمك ميرسد اينك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال غنچه هاي نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك-كه مي خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
اي دل من، گرچه – در اين روزگار
جامه ي رنگين نمي پوشي به كام
باده ي رنگين نمي نوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت-از آن كه مي بايد- تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
گر نكوبي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش مي شود هفتاد رنگ!
mohammad.persia
15th August 2012, 08:36 PM
یک جایی میرسد که آدم دست به خود کشی میزند...
نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند...نه!!!
قید احساسش را میزند...!
elinaaa
15th August 2012, 09:33 PM
لحظه های سکوتم
پر هیاهوترین دقایق زندگیم هستند
مملو از آنچه می خواهم بگویم و
نمی گویم...!!!!
mohammad.persia
17th August 2012, 11:18 AM
آنجا که تو دل به خدا میدهی
خدا ،خدای عاشقان
بایدم که زخمی از هجراو بایدم
بیا وبنشین با عاشقان
ببین زخم ها ی نگاه لیلی
نشسته بر دل هزار شرر
چون من مجنون
همه درد در گوارای وجودم
دردی شیرین شیرین
زخمی با درد عشق
عشق یعنی
انتظار
و
جان دادن
در
تمنای عطرگل عشق
عشق یعنی چشمانی بارانی
از غم شیرین هجران
بوییدن عطر گل یاس
✿elnaz✿
17th August 2012, 07:59 PM
از دست فراقت بر كي داد برم
فرياد رس! از تو به كه فرياد برم
طوفان غمت رشته ي هستي بگسيخت
ياد تو شود ، ياد خود از ياد برم
homeyra
18th August 2012, 12:32 AM
دهقان فداکاری شده ام
که تمام وجودش را روبرویت به آتش کشیده
و تو قطاری که چشم دیدن مرا ندارد.......
mohammad.persia
21st August 2012, 01:27 PM
پیـــــرمـــــرد همســـــایه آلـزایمـــــر دارد !
امـــــروز صبـــــح
بیخـــــودی شلـــــوغش کـــــرده بـــــودند !
...او فقـــــط یـــــادش رفتـــــه
از خـــــواب بیـــــدار شـــــود ...
elinaaa
22nd August 2012, 07:24 PM
این روزها نه آنگونه ام که دوست دارم
و نه آنگونه که می خواهم...
این روزها فقط نگاهم
به راهی ختم می شود
که رفته ای...
رفته ای به آن سوی دلتنگی های من
و من مانده ام
با
هزار راه نرفته...
تو بگو
که آیا پایانی
بر این انتظار مرگبار هست؟
می شود دوباره روزی بیایی
و چشم در چشمم
خیره بگویی
"سلام"
elinaaa
23rd August 2012, 10:59 PM
امروز در ذهنم قدم زدم
به انتهایش که رسیدم،دیدم کسی گم شده است
کسی که یادم نمی آید که بود
تنها اسمش خدا بود
elinaaa
23rd August 2012, 11:03 PM
فکر را کشتم
فکر رفتنت را
تو را که نمی توانم بکشم تا نروی
بگذار دلم به این خوش باشد.....
elinaaa
23rd August 2012, 11:07 PM
عمر باطلم جز این نبود
درد روی درد
زندگی برای من چه کرد!!؟
mohammad.persia
25th August 2012, 08:29 AM
چه بسیار کسانی که زیاد حرف میزنند بی آنکه چیزی بگویند
و چه کم اند کسانی که کم حرف میزنند اما بسیار میگویند . . .
روزی موفق خواهم بود که همه آنچه بالقوه دارم،بالفعل شود...
elinaaa
25th August 2012, 10:31 PM
سلام
سلام مرا بشنو
همه می شنوند
سپیده دم می شنود،خیابان می شنود
ساختمانها می شنوند،پرنده ها شنیده اند
کوه و رودخانه ها هم شنیده اند
حتی آن انسان کر هم شنید و سر تکان داد!
بیشتر از همه نفس هوا سلامم را با فریاد پاسخ گفت
تا.....................
باز هم منتظر خواهم ماند
شاید به گوش تو روزی صدایی آشنا برسد
و بشنوی سلامی را که هر روز
سلام ها به تو داد و پاسخی نشنید...
mohammad.persia
29th August 2012, 10:10 PM
چه بخواهی چه نخواهیچه باور کنی چه نکنیزمان باقیست هنوزبرای بودن برای شدنچه بخواهی چه نخواهیچه باور کنی چه نکنییکی آن بالاها دوستت داردبیش از م ا د رمراقب توستچه بخواهی چه نخواهیچه باور کنی چه نکنیهدیه ای در انتظار توستلبخندیو یک پاک کن سفید برای پاک کردن آن چه بر تو گذشتچه بخواهی چه نخواهی...
elinaaa
29th August 2012, 11:17 PM
حضورت احساس می شود...هر چند که دور باشی و میان من و تو هفت آسمان فاصله باشد!!
همیشه تو را این حوالی می بینم!!!در همین کوچه های تنگ و تاریک و پیچ درپیچ که هیچ ثروتمندی پا در آن نخواهد گذاشت...
تو با منی چه فرقی می کند کجا باشم؟؟؟
میان انبوهی از آدمهای آهنی که سرد و خشک زل میزنند به چشم هایم...یا در گوشه ای از یک اتاق نمور و تاریک....
تو همه جا هستی...
و من گاهی حضورت را احساس میکنم و به خودم می بالم....
و گاهی از حس کردن نگاههای سنگینت شرمنده از حضورت عرق شرم بر پیشانیم می نشیند!!!!
اما هنوز تو با منی...
حتی اگر تمام عالم دست در دست هم دهند.تو اینجا هستی...با من...با او...با همه...
ازاینکه حداقل یک وجه شبه میان خودم و دیگران یافته ام خوشحالم.
همه تو را داریم.
گاهی میدانیم و گاهی نمیدانیم!!!
گاهی میدانیم و دلت میشکنیم...گاهی می دانیم و خودمان را به ندانستنش میزنیم!!!!
هزار بار دلت شکستم...هزار بار عهد شکستم اما هر بار که برگشتم آغوش بازت را حس کردم
من امروز در هوای سرد و خشک زمستان درست وقتی که بارانت دست نوازش بر سرم میکشد
آغوش گرمت را حس میکنم.
و بارانت را تفسیری از دست مهربانت میدانم!!!!
*elman*
30th August 2012, 11:59 PM
زیبا که باشی شاید به خاطر خودت خواسته نشوی
و من بر خود میبالم که نادیده میدانم تو زیباترینی زیبای من
mohammad.persia
4th September 2012, 02:44 PM
در جستجوهایم معابد و زیارتگاههای بسیاری را دیدم
اما هیچ معبدی به آرامش و سکون بدنم نیافتم.
mohammad.persia
6th September 2012, 01:01 AM
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزل های من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سر خوش زیبایی ات شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن
mohammad.persia
6th September 2012, 01:02 AM
به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست ۱
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست.
- - - به روز رسانی شده - - -
به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست ۱
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست.
*alien*
6th September 2012, 05:30 PM
تازه فهمیدم چرا پشت سر مرده ها آب نمی ریزند…
چون این دنیا ارزش برگشتن ندارد…!
elinaaa
11th September 2012, 11:49 PM
می گویم : سلام
کسی جوابم نمی دهد
پس خدا نگهدار می گویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دست هایش تکان بخورد...
mohammad.persia
14th September 2012, 09:42 AM
همه زندگیم " درد" است؛ درد...
نمی دانم عظمت این كلمه را درك می كنی یا نه؟
وقتی می گویم درد،
تو به دردی فكر نكن كه جسم انسان ممكن است از یك بیماری شدید بكشد...
نه؛
روحم درد می كند....
mohammad.persia
14th September 2012, 09:43 AM
پير مردى را ديدم
تنها جذبه ى صورتش
ريشِ بلندِ سفيدى بود...
نگاهِ خيره ام را دنبال كرد...
گفت:
دليلش را مى خواهى؟
خيلى ساده است...
نخواستم جاى آخرين بوسه ى معشوقم
هنگامى كه در بسترِ مرگ بود را
محو كنم...همين...
elinaaa
15th September 2012, 06:59 PM
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیز به غیر از یاد خدا شادش نکرد.....
homeyra
15th September 2012, 09:43 PM
گفت خیلی میترسم، گفتم چرا ؟ گفت چون از ته دل خوشحالم...
این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم آخر چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و او جواب داد وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است
چیزی را از آدم بگیرد!
mohammad.persia
16th September 2012, 09:58 PM
از بغض چشمانم برایت چه بگویم...
من طاقت گفتنش را ندارم ... زبان شکوه ام لال میشود در حضور تو...
بگذار من بنویسم تو بخوان ...
"سیاه چاله چشمانم دریایی است از اشک هایی که نریخت بر روی گونه هایم...
پلک های خسته ام میخواهند بارانی شوند بر روی شانه هایت اما ...
اما تو شانه هایت را از من دریغ کردی ...
نمیدانم اشکهایم ازارت میداد یا سنگینی افکارم ،با این که همه اش تو بودی...
مگر از خودت چه دیدی که تحمل خودت را نداری ...
نمیخواهم بدانم چگونه ای !!!من همه اش را خوبی میبینم...!"
حالا تو به خودت بناز که مرا اسیر خودت کردی...
mozhgan.z.1368
17th September 2012, 06:49 PM
نگاه كن چه فرو تنانه بر خاك مي گسترد
آنكه نهال نازك دستانش
از عشق
خداست
و پيش عصيانش
بالاي جهنم
پست است.
آن كو به
يكي « آري » مي ميرد
نه به زخم صد خنجر،
مگر آنكه از تب وهن
دق كند.
قلعه يي عظيم
كه طلسم دروازه اش
كلام كوچك دوستي است.
انكار ِ عشق را
چنين كه بر سر سختي پا سفت كرده اي
دشنه مگر
به آستين اندر
نهان كرده باشي.-
كه عاشق
اعتراف را
چنان به فرياد آمد
كه وجودش همه
بانگي شد.
نگاه كن
چه فرو تنانه بر در گاه نجابت
به خاك مي شكند
رخساره اي كه توفانش
مسخ نيارست كرد.
چه فروتنانه بر آستانه تو به خاك مي افتد
آنكه در كمر گاه دريا
دست
حلقه توانست كرد.
نگاه كن
چه
بزرگوارانه در پاي تو سر نهاد
آنكه مرگش
ميلاد پر هيا هوي هزار شهرزاده بود.
نگاه كن
شاملو
- - - به روز رسانی شده - - -
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبائي را خواهد گرفت.
روزي كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادري ست.
روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي.
روزي كه آهنگ هر حرف، زندگي ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه
نبرم.
روزي كه هر لب ترانه ئيست
تا كمترين سرود، بوسه باشد.
روزي كه تو بيائي، براي هميشه بيائي
و مهرباني با زيبائي يكسان شود.
روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم . . .
روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل
افسانه ئيست
و قلب
براي زندگي بس است.
و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روزي
كه ديگر
نباشم.
شاملو
mohammad.persia
17th September 2012, 09:02 PM
همیشه همینطور است....
یکی می ماند
تا روزها و گریه ها را حساب کند
یکی می رود
تا در قلبت بماند تا ابد....
اشک هایت را پشت پایش بریزی...
رسم رؤیاها همین است.....
که تنها بمانی با اندوه خویش
روزها و گریه ها را
به آسمان خالی ات سنجاق کنی
باید باور کنی که بر نمی گردد....
mohammad.persia
17th September 2012, 09:06 PM
نیامده ام که اشتباهات گذشتگان را تکرار کنم آمده ام تا ببینم ، اگر شد بسوزم و بسازم ولی هرگز نبازم
نیامده ام با طوفان تنهایی مواجه شوم
آمده ام تلسم طوفان را بشکنم
نیامده ام که فقط معبود را بشناسم
آمده ام که معبود را بشناسم و به دیگران بشناسانم
به خودت بنگر ای دوست...
برای چه اینجایی؟!!!
mohammad.persia
19th September 2012, 08:46 PM
به دنبال ویلچرى هستم براى روزگار!!! ظاهرا پایى براى راه آمدن بامن ندارد ..
mohammad.persia
24th September 2012, 09:14 AM
آدمها را به نقطــــه جوش نرسانید
عاشــــقت هم که باشـــــــد صبرش اندازه ای دارد
روزی می رود و تو باز هم نمی فهـــــمی مشکل از کجــــا بود ..!
elinaaa
2nd October 2012, 12:42 PM
تنم در حسرت دیدار تو آتش گرفته
باز هم من ماندم و حسرت
اگر زنده ام و بر جا
سبب شوق وصال توست
و الا من کجا و زنده ماندن بی تو ای زیبا
mohammad.persia
9th October 2012, 09:09 AM
نقـــش یـک درخـــت خـــشــک را دارم نمیــدانم بایــد منتـــظر بـــهار باشم
یا هیــــزم شکن....
mohammad.persia
9th October 2012, 09:11 AM
این روزها دردسر های خودم برایم کافی است
اگردر زیر این مصیبت هایی که هر روز مثل باران جاده های شمال بر سرم می ریزد
نشکنم،خفه نشوم،نمیرم
شاهکاری بس ماندنی کرده ام
شاهکاری که فردوسی با آفریدن شاهنامه نتوانست بکند
پس لطفا مرا مسئول پاسخ گویی رفتار همه ندان
که اگر بدانی آنقدر برایم با اهمیتی که مجبور می شوم پاسخی هر چند ناصحیح برای پرسش هایت بیاورم
mohammad.persia
9th October 2012, 08:49 PM
گاهي دلت بهانه هايي مي گيردگاهي دلتنگي هايي داري
كه فقط بايد فريادشان بزني
اما.. سكوت مي كني..
گاهي دلت مي خواهد زانوانت را تنگ در آغوش بگيري
و گوشه اي از گوشه ترين گوشه اي كه مي شناسي بنشيني
و فقط نگاه كني..
گاهي چقدر دلت براي يك خيال راحت تنگ مي شود
گاهي شايد دلگيري از خودت
*alien*
11th October 2012, 09:12 AM
خدایا صدایم را میشنوی خسته ام از زمینی که مردمانش از انسانیت فقط اسم آن را یدک میکشند
- - - به روز رسانی شده - - -
خدایا صدایم را میشنوی خسته ام از زمینی که مردمانش از انسانیت فقط اسم آن را یدک میکشند
*alien*
11th October 2012, 09:14 AM
میگفتند باران که می بارد بوی خاک بلند میشود...اما اینجا باران که میزند فقط بوی خاطره ها می آید.
*alien*
11th October 2012, 09:16 AM
هرگز فراموش نخواهم کرد که برای داشتن تودلی رابه دریا زدم که از آب واهمه داشت.....چه ساده به اعتبار دستانت زمین خوردم....
mohammad.persia
15th October 2012, 01:43 PM
آدم های ساده را دوست دارم همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند
برای همه هستند
آدم های ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاه است
بس که هر کسی از راه می رسد
در س ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم
بوی ناب " آدم " می دهند
mohammad.persia
19th November 2012, 08:59 AM
به خدا گفت : خداوندا عزیزترین بندگانت چه کسانی هستند ؟
خداوند فرمود : آنان که می توانند تلافی کنند اما ...
به خاطر من ، می بخشند !
*alien*
22nd November 2012, 09:19 AM
ســـــــــــــــــاکت که مي ماني...
ميگذارند به حساب جواب نداشتنت!
عـــــــــــــــــــمراً ... بفهمند داري جان ميکني تا...
حرمـــتـــــــــهـا را نگه داري!!!
*alien*
22nd November 2012, 09:22 AM
تا حالا دقت کردین بعضیها مثل کبریت میمونن ...
خودشون ارزش چندانی ندارن، ولی میتونن زندگیتو به آتیش بکشن !!!
- - - به روز رسانی شده - - -
mohammad.persia
2nd December 2012, 10:57 PM
تا حرف پرواز زدیم پرهامان را چیدند ....
از ریشه مان اندیشه و باور را بریدند ...
دلخوشی هامان روز به روز کمتر شد ...
خنده به روی لبهامان رفته رفته خشک تر شد!!
طلیعه طلا
3rd December 2012, 11:40 AM
خدایا ....
خیلی ها دلمو شکستن ؛
دیگه تحمل ندارم !
شب بیا باهم بریم سراغشون ....
من نشونت میدم ؛
تو ببخششون ... !!
*alien*
1st January 2013, 09:20 AM
آهــای آدم هـاسر به سر من نذاریدپارتی ام خــداست !!!
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.