توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عشق ممنوع
ریپورتر
21st March 2010, 04:12 PM
یک شبی مجنون نمازش را شکست / بی وضو در کوچه لیلا نشست
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ؟ / بر صلیب عشق دارم کرده ای ؟
خسته ام زین عشق ، دل خونم مکن / من که مجنونم ، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم / این تو و لیلای تو ، من نیستم
گفت ای دیوانه ، لیلایت منم / در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی / من کنارت بودم و نشناختی . . .
ای تو چشمت رنگ دنیای خیال / رنگین سبزین باغ و دریای زلال
من سراسر پرسشم ،آیا؟ چرا؟ / یک نگاهت پاسخ کوهی سوال
ریپورتر
21st March 2010, 04:12 PM
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم...
يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس ماند
طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم...
يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست
به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم...
يادمان باشد که در اين بحر دو رنگي و ريا
دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم...
يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست
دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم...
يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم
طلب سوختن بال و پرنکنيم...
ریپورتر
21st March 2010, 05:56 PM
عاشق نبودی تو .... من عاشقت بودم
در قبله گاه عشق بودی تو معبودم
آرام و آسوده در خواب خوش بودی
یک لحظه من بی تو هرگز نیاسودم
من با نفسهایم نام تو را خواندم
کاش ای هوس بازم ، با تو نمی ماندم
روزی که می گفتی من با تو می مانم
روزی که دانستی من بی تو می میرم
روزی که با عشقت بستی به زنجیرم
بازنده من بودم این بوده تقدیرم
خوش باوری بودم پیش نگاه تو
هر دم ز چشمانت خواندم کلامی نو
عشق تو چون برگی در دست طوفان بود
دل کندن و رفتن پیش تو آسان بود
روزی به من گفتی دیگه نمی مانم
گفتم که می میرم
گفتی که می دانم !
باور نمی کردم هرگز جدایی را
آن آمدن با عشق این بی وفایی را ........
ریپورتر
21st March 2010, 06:00 PM
تو از اول سلامات پاسخ بدرود باخود داشت
اگرچه سحر صوتات جذبهی داوود باخود داشت
بهشتات سبزتر از وعدهی شداد بود اما
- برایم برگ برگاش دوزخ نمرود باخود داشت
ببخشایام اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعلهات در پیچ و تاباش دود باخود داشت
«سیاوش»وار بیرون آمدم از امتحان گرچه
- دل «سودابه»سانات هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکهام بگذار دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود باخود داشت
– محمد علی بهمنی
ریپورتر
21st March 2010, 06:05 PM
مزخرفترین واقعیت عشق آن است که:
از هر که میگریزی عاشقت است.
هر که را میگریزانی، عاشقش هستی.
و آنگاه که هر دو عاشقید، در حالی که از هم میگریزید، هم را میگریزانید!!
ریپورتر
21st March 2010, 06:07 PM
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و تنهایی و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزد
ریپورتر
21st March 2010, 06:08 PM
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند...
ریپورتر
21st March 2010, 06:09 PM
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه غیر خدا هیچ ندیدند
با هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گویی همان نکته شنیدند
جمعی نکوشیده رسیدند به مقصود
جمعی دویدند به مقصد نرسیدند
ریپورتر
21st March 2010, 06:10 PM
شاید آن روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پردرد گل یاس نداشت
باید اینگونه نوشت:
هر گلی هم باشی
چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجباریست...
چه غریب ماندی ای دل
نه غمی نه غم گساری
نه به انتظار یاری
نه ز یار انتظاری
به غروب این بیابان
بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران
که رها کنند یاری
ریپورتر
21st March 2010, 06:11 PM
هرگز در تمام عمرم علتی را به جز ذلت برای آن چیزی که با التماس بخواهم نیافتم هرگز هم نخواهم یافت ارزش هرچیزی در جهان ماکمتر از آن است که از پی هر التماس فرو می ریزدو ویران می شود !
انسان باید یاد بگیرد که خواهش نکند بلکه بخواهد
چرا که هر چیز درستی در سراسر زمین برای انسان است و حق طبیعی اوست
چرا ما باید حق طبیعی خود را با التماس بخواهیم...
(نادر ابراهیمی)
ریپورتر
21st March 2010, 06:12 PM
خدایا:
من در این کلبه ی درویشانه ی خویش
چیزی دارم که تو در عرش آسمانیت نداری
من خدایی چون تو دارم اما تو چون خود نداری...
امام سجاد(ع)
ریپورتر
21st March 2010, 06:13 PM
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را
دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحبخانه را
(زینب النساء)
ریپورتر
21st March 2010, 06:18 PM
هیچ کسی اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حال من دیدنی نیست حال من از این و آن پرسیدنی نیست
گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفائل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم /خود غلط بود آنچه می پنداشتیم!
ریپورتر
21st March 2010, 06:20 PM
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
ریپورتر
21st March 2010, 06:22 PM
ما رو باش رو چه درختی اسممون رو جا میذارریم .... ما رو باش
قسمی جز اون دو چشم نا مسلمون که نداریم .... ما رو باش
به هواداریه تو شیشه ی میخونه رو با سنگ شکستیم ... نا رفیق
سنگ و شیشه اگه دشمن ! منو تو که موندگاریم ! ما رو باش
چشم خشکیده داره به ناودونه کوچه حسادت میکنه
ما به این بغض سمج گفته بودیم ابر بهاریم ... ما رو باش
غزل کوچه ی ما قلندرای پیر رو عاشق که اینه...
فکر تازه عاشقه پیاده باش ! ما که سواریم ...
ما رو باش ..... اینا رو باش
ریپورتر
21st March 2010, 06:49 PM
بیا در کوچه باغ شهر احساس
شکست لاله را جدی بگیریم
اگر نیلوفری دیدیم غمگین
برای قلب پر دردش بمیریم
بیا در کوچه های تنک غربت
برای هر غریب سایه باشیم
بیا هر شب کنار ساحل رود
برای پیچکی همسایه باشیم
اگر صد بار قلبی را شکستیم
بیا یکبار با احساس باشیم
ریپورتر
21st March 2010, 06:51 PM
باید فراموشت کنم ، چندی است تمرین می کنم
من می توانـم ، می شود ، آرام تلقین می کنم
با عکس های دیگری ، تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را ، بیهوده تزیین می کنم
سخت است اما می شود ، در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم ، نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست ، تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل ِ ، تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
از جنب و جوش افتاده ام ، دیگر نمی گویم به خود :
وقتی عروسی می کند ، آن می کنم ، این می کنم
خوابم نمی آید ولی ، از ترس بیداری به زور
با لطف قرص ِ قدّ ِ نُقل ، یک خواب رنگین می کنم
این درد ِ زرد ِ بی کسی ، بر شانه جا خوش کرده است
از روی عادت دوستی ، با بار سنگین می کنم
هر چه دعا کردم نشد ، شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی ، سرشار از آمین می کنم
نه اسب ، نه باران ، نه مرد ، تنهایم و این دائمی است
اسب حقیقت را خودم ، با این نشان زین می کنم
یا می بَرم ، یا باز هم ، نقش شکستی تلخ را
در خاطرات سُرخ خود ، با رنج آذین می کنم
حالا نه تو مال منی ، نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست ، در عشق گلچین می کنم
کم کم ز یادم می روی ، این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین می کنم
ریپورتر
21st March 2010, 06:51 PM
شاخه با ريشه ي خود حس غريبي دارد
باغ امسال چه پاييز عجيبي دارد
غنچه شوقي به شكوفا شدنش نيست دگر
با خبر گشته كه دنيا چه فريبي دارد
خاك كم آب شده مثل كويري تشنه
شايد از جاي دگر مزرعه شيبي دارد
سيب هر سال در اين فصل شكوفا مي شد
باغبان كرده فراموش كه سيبي دارد
ریپورتر
21st March 2010, 06:54 PM
براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند
ریپورتر
21st March 2010, 06:55 PM
کاش روزي تو بيايي و ببيني که چسان بي تو اندوه به من چيره شده
و نگاهم به ره است و به اميد به در کوفتنت رو به در خيره شده
کاش روزي تو بيايي و ببيني که دلم بي تو از خنده و گل بيزار است
و نگاهم از غروب خورشيد تا پگاه سحري بيدار است
کاش روزي تو بيايي و ببيني بي تو غرق در غمهايم
بي کس و سرگردان در ميان همه همهمه ها ، آدمکان خسته و تنهايم
کاش روزي تو بيايي و ببيني تنها ياد تو درد مرا تسکين است
و خدا داند و من که صداي قدمت تپش قلب مرا تضمين است
ریپورتر
21st March 2010, 06:56 PM
پروردگارا!
به من آرامش ده
تا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن
مطابق میل من رفتار کنند.
*میترا*
21st March 2010, 10:32 PM
اگه فِک می کنی با من
پر از ترس و پر از دردی
برو رد شو از این تنها
نمی خوام اینجا برگردی
برو هر جا که می تونی
برو آزاد آزادی
برو با اینکه می دونی
« چه احساسی به من دادی»
تو فکر لحظه ای بودی
که راه تازه ای وا شه
اگه سهم دلم اینه
چقد خوبه که تنها شه
چقد خوبه که می بینم
تو خوشحالی بدون من
اگر چه میری و دیگه
نمی گیری نشون من
به رسم هر سفر باید
یه کاسه آبُ بردارم
بریزم پشت پاهاتو
بری از بین افکارم !
نه اینکه رسم ما اینه
نه اینکه دلخورم از تو
فقط می خوام لبخندی
به ذهنم بسپرم از تو
ریپورتر
25th March 2010, 07:54 PM
کاشکی حوصله می کردی ....
تو چه زود بار خود را بستی !
کاشکی حوصله می کردی ....
می خواستم با تو بگویم :
از لحظات سرد با تو بودن
که اندامم را کرخت می کرد ،
از روزها و شبهایی که بر زخم هایم ..
بخیه میزدم ......... بی آنکه تو بدانی .
می خواستم با تو بگویم :
تو اگر مرهمی نیستی ،
برای زخم هایم ....................
بگذار کهنه شوند
تو برو ای نا مهربان
« می بخشمت »
ریپورتر
25th March 2010, 07:55 PM
اما ای کاش دم آخر بر بخیه هایم ناخن نمی کشیدی
تا جای زخم هایی که زدی ............
تا ابد بر پوست روحم باقی نماند !
و شادی های کوچکم را پرپر نکند .
کاشکی حوصله می کردی !..........
چه حرفها داشتم برای با تو گفتن
که حال تا همیشه زیر پوستم میخزند
و آزارم می دهند ..........
کاشکی حوصله می کردی !!!!!!!!!!!!!
ریپورتر
25th March 2010, 07:58 PM
اگه نمی گم دوستت دارم
دلیل بر آن نیست که دوستت ندارم
می ترسم
می ترسم
که از تب گفتن آن بسوزم
اگه هنگام خدا حافظی
جز "خدا حافظ"
کلام دیگری بر زبان نمی آورم
دلیل بر آن نیست که دوستت ندارم
می تر سم
می ترسم
که مبادا کلام نا بجایی بر زبان آورم
ودیگه تورو نبینم
اگه می خواهی بدونی که چقدر دوستت دارم
از من نخواه که سکوت رو بشکنم
آنگاه مجبور خواهم شد
به اندازه ی یک آسمان
فریاد بزنم
ریپورتر
25th March 2010, 08:10 PM
با تموم بی صدایی تو غروب آشناییمن می مونم تک و تنها میگم از غم جداییمن پر از حس حضورم تا تو هستی در کنارمهر کجایی که تو باشی غم دنیارو ندارمعشق تو رنگ بهاره رنگ چشمای ستارهروی صفحه ی دل من نقش عشقت یادگارهعشق تو پاک و نجیبه عشق تو رنگین کمونهتوی کوچه سار قلبم مث یه رویا می مونهواسه دیدن نگاهت کناره جاده میشینمآرزومه که یه روزی گل عشقت رو بچینم
ریپورتر
25th March 2010, 08:12 PM
زمانی که ساعت به شب می انجامد
و دمی به خود فرو می رود
مرا به ندا می خواند دیگر توانی برایم نمانده
برای که بیدار مانم ... با که بیدار مانم ... برای که گویم ...
از که گویم ... چرا گویم ... چه گویم ...
مرا به رسالتی بر انگیخته اند .
این احساس افسون می کند افکارم را
من خو یشتن گم کرده ام
نشسته ام بر حال زار خود مویه می کنم.
ولی دیر زمانی است که این نیز نتوانم ... بی فایده است
باید در خود فرو روم شاید چیزی بیابم که تسلی دهد روح سرکشم را.
اما این خودی که ساخته ام دیر زمانی است می ازاردم .
مخروبه ای شده از گنجینه های بی نشان
پوسیده اند .
پلا سیده اند .
پر نمی کنند احساس گمشده ام .
نمی کشند ارزوهایم.....................
ریپورتر
25th March 2010, 08:16 PM
باز هم دلــــم هوايِ حضور گرمِ تــــو را کرده است ...
دلــم از آن اشکهای بی وفقه می خواهد...
از آن اشکهائی که در آغوش گرم تـــو ريخته شود ...
دلــــم دستهای تـــو را می خواهد ...
همان دستهائی که با نوازشهايش مــرا از فرش به عرش می برد...
دلـــم نوازش ميخواهد ...
نوازشهای تـــو را می خواهد ...
دلـــم هوس شنيدنِ طبش قلبت را کرده ...
همان نبض های طپنده ای که از سر تا به ته اش برای مــن باشد ...
می دانی ...!
شانه هايم با مـن غريبی می کنند و هر لحظه تــو را می خواهند
و برای عطر نفسهايت دلتنگی ميکنند
ریپورتر
25th March 2010, 08:25 PM
در دلم باران مي باردو تمام خاطراتم خيس شدهراستي كسي ميخرد خاطرات خيسم را...؟دختر بچه اي ديدم...كه خاطرات خيس شده اش را مي فروختيكي را خريدم به قيمت غمهايم...او خاطره خيس تنهائيش را به من دادو چه خيس و سنگين بود آنهنوز هم آن را دارم...آن را كنار خاطرات سبزم نگه داشته امتا از خيسي او آبياري شوندمن پر از حس جوانه زدنم
ریپورتر
25th March 2010, 08:26 PM
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوئیا "او" مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
ریپورتر
25th March 2010, 08:28 PM
هر دَم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر ، بچشمت چیستم ؟
لیک در آئینه می بینم که ، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه هندو بناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم بسوی شهر روز
بیگمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را زبیم
در دل مردابها بنهفته ام
می روم ... اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا ...؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
"او" چو در من مرد ، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب بادو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
"او" که در من بود ، دیگر ، نیست ، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
"او" که در من بود ، آخر کیست ، کیست ؟
ریپورتر
25th March 2010, 08:30 PM
هی نشین قصه نخور ، رفته که رفته
اگه دوستت داشت نمیرفت اون که رفته
هی نشین چشم به راه رفته که رفته
اگه عاشق بود نمیرفت اونکه رفته
بی خیالش مگه چند سال تو جوونی
بی خیالش مگه چند سال تو میمونی
بی خیالش اینا رسم روزگاره
همشون کار خداس ، حکمتی داره
یاده حرفای قشنگش میدونم مثل یه داغه
اون دلت خیلی گرفته شده قلبت پاره پاره
اون که رفته دیگه رفته دیگه اون دوستت نداره
دیگه دست بردار عزیزم برو سوی عشق تازه
هیچکسی نمیدونه توی دلت چی می گذره
حرفات اندازه کوه ، پرغروری خیلی ساده
اونکه رفته دیگه رفته دیگه برگشتن نداره
اگه دوستت داشت نمیرفت حتی واسه یه لحظه
ریپورتر
25th March 2010, 08:35 PM
مسافر...!
به انتظارت خواهم ماند !
تا ابد ...
برای همیشه ...
زیرا میدانم که به سوی من باز خواهی گشت .
پس با همه توانم تلخی این انتظار را تحمل خواهم کرد .
به انتظارت خواهم ماند !
زیرا قلب من با هر تپش خود آهنگ خاطرات گذشته را می نوازد ،
قلبی که در آن خاطره ها و خوشی ها تا ابد مدفون است .
حتی اگر بدانم جسمت به سوی من باز نمی گردد
باز هم به انتظار می نشینم .
شاید روزی صدای پایی را بشنوم که از آن تو باشد
ریپورتر
25th March 2010, 08:38 PM
فکر می کردم تو رو دیدن
یه تولد ، یه طلوعه تو غروب اشنایی
ندونستم که رسیدن یه بهونه اس
یه بهونه واسه لحظه ی جدایی
بی تو غریب غربت و آماده ی شکستنم
با من بمون بمون بمون با من که عاشقت منم
ندونستم نرسیده ،تو شروع قصه میری
آرزوی زندگی رو میری و ازم میگیری
ندونستم که رسیدن یه بهونه اس واسه رفتن
واسه پرپر شدن تو واسه ویرون شدن من
ریپورتر
25th March 2010, 08:40 PM
بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن تلافیه گناهمه
ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشته ام به دست باد داده ام
به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو بریده ام ولی بیا
چه عاشقانه زیسته ام چه بی صدا گریستم
چه ساده با تو هستمو چه ساده بی تو نیستم......
ریپورتر
25th March 2010, 08:41 PM
نه، اشکاتو نگه دار واسه غروب فردا
یکی به صورت گل سیلی می کوبه فردا
فردا شغال پیرو رو دوششون میارن
اون قامت رشیدو کشون کشون میارن
نه، اشکاتو نگه دار باز محشر گناهه
مهمون سرای بی اب باز قتلگاه ماهه
نه ،جانشین ابلیس مهمون نوازی این نیست
اهای خلیفه ی کفر این حقه بازی این نیست
طفلکی زخم تاول می سوزونه پاهاشو
ولی بازم رو پاهاش می خوابونه باباشو
واسش لالایی میگه برای اخرین بار
باباشو سر بردیدن بابا خدا نگه دار
نه، اشکاتو نگه دار .......
ریپورتر
25th March 2010, 08:42 PM
اگه چشمات منو خواست تو به چشمات چی میگی
وقتی که دلت گرفت حرفاتو به کی میگی
انگار از ندیدنت دیگه دیوونه شدم
نگران حالتم حتی بیشتر از خودم
این روزا خیال تو از کجاها میگذره
دیگه با قصه ی کی شبا خوابت میبره....
ریپورتر
25th March 2010, 08:43 PM
چند روزه که دلم میگه عاشق تو شدم دیگه
فقط می ترسم که بگی خسته شدم از تو دیگه
حس می کنم که این روزا بد جوری عاشقت شدم
نه عادته نه یک هوس برام شدی مثل نفس
من تو بهشتم و تو فرشتمی تو مال منی و تو گل منی
اگه دنیارم بدن به جای تو فقط تویی که تو سرنوشتمی
دنیا رو گشتم تا رسیدم به تو فرق می کنه واسه من چشمای تو
اره دوستت دارم من تا پای جون هر چی بخوای میدم تو پیشم بمون....
صبرم دیگه سر اومده تحملم تموم شده
از بس که گریه کردمو داشتنت ارزوم شده
باعث این دوری تویی اما بازم منو ببخش
به من کاری نداشته باش هرجا که خواستی بدرخش
ریپورتر
4th April 2010, 09:23 PM
می دونستم نمی مونی اما باز به پات نشستم
می دونستم تو می دونی چشمامو رو همه بستم
حالا نسیتی تا ببینی از همه دنیا گذشتم
دیگه از همه بریدم عزیزم خسته ی خسته م
ساده بردی از تو یادت اون همه خاطره هارو
گفتی که با من می مونی تو قسم خوردی خدارو
کاشکی بودی تا ببینی ضجه های شب و روزم
کاشکی بودی تا ببینی گریه ها و حال و روزم
می نویسم دو سه خطی تا تو رو روزی ببینم
تو هوای غربت صبح من مسافرم که می رم
دلم خوش بود کنار تو نمی دونی چه دلگیرم
همه دنیای من بودی می دونی بی تو میمیرم
چه بی رحمی که دل کندی بگو گناه من چی بود
خیال کردم که می مونی ولی افسوس تو رفتی زود
دلیل عاشقی چی بود تمام حرف من این بود
LaDy Ds DeMoNa
4th April 2010, 10:51 PM
با اجازه صاحب پست :
عروس (http://www.shabnam63.blogfa.com/post-17.aspx)
http://upload.irsilver.com/images/puqzeduiuoez9or9lqnb.jpg
از اینور اونور شنیدم داری عروس میشی گلم
مبارکت باشه ولی آتیش گرفته این دلم
خیال میکردم با منی ، عشق منی ، مال منی
فکر نمیکردم که یه روزی راحت ازم دل بکنی
باور نمیکردم بخوای راس راستی تنهام بزاری
آخه یه عمر همش بهم گفته بودی دوستم داری
گفته بودی عاشقمی به پای عشقم میشنی
میگفتی هر جا که باشی خودتو با من میبینی
رفتی سراغ دشمنم یه پست نامرد حسود
یکی که حتی بخدا لنگه کفشمم نبود
به ذهنشم نمی رسید حتی نگاش کنی یه روز
آخ که چه دردی میکشم ، ای دل بیچاره بسوز
با این همه بدی هنوز عشقت برام مقدسه
همین که تو شاد باشی و بخندی واسه من بسه
****
تاج عروسیت و برات خودم هدیه میخرم
غصه نخور حرفاتو من پیش کسی نمی برم
هر کی بپرسه بهش میگم خودم ازش خواستم بره
میگم برای هردومون اینجوری خیلی بهتره
****
با این که میدونم برات همدم و غمخوار نمیشه
آرزو میکنم دلت یه لحظه غصه دار نشه
با این که میدونم یه روز تو رو پشیمون میبینم
همیشه از خدا میخوام چشماتو گریون نبینم
با این که از دوریه تو دلم داره میترکه
ولی به خاطر تو هم شده میگم
مبارکه ....... مبارکه
ریپورتر
18th April 2010, 12:53 PM
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارالود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچون روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
دیدگانم همچون دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
ریپورتر
18th April 2010, 12:55 PM
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
ریپورتر
18th April 2010, 12:56 PM
از دریا پرسیدم : که این امواج
دیوانه ی تو ، از کرانه ها چه میخواهند؟
چرا اینسان پریشان و در بدر، سر به
کرانه های از همه جا بی خبر میزنند؟
دریا ، در مقابل سوالم گریست !
امواج هم گریستند...
آنوقت دریا گفت : که طعمه ی
مرگ ، تنها آدمها نیستند ، امواج
هم مثل آدمها می میرند !
و این امواج زنده هستند ، که لاشه ی
امواج مرده را ، شیون کنان به
گورستان سواحل خاموش
می سپارند !...
کارو
ریپورتر
18th April 2010, 12:56 PM
بزن مطرب که امشب دلبرم مستانه ميرقصد
بت افسونگرم لب بر لب پيمانه مي رقصد
بده ساقي شراب اتشين مست و خمارم کن
که امشب دلبرم در مجلس بيگانه ميرقصد
ریپورتر
18th April 2010, 12:57 PM
هیچکی از رفتن من غصه نخورد
هیچکی با موندن من شاد نشد
وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت
بغض هیچ آدمی فریاد نشد
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
وقتی رفتم نه که بارون نگرفت
هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود
اگه شب میرفتم و خورشید نبود
آسمون خوب میدونم مهتابی بود
دم رفتن کسی گفت سفر بخیر
که واسم غریب و نا شناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه آرزوهاشو باخته بود
چهره هیچ کسی پژمرده نبود
گلا اما همه پژمرده بودن
کسائیکه واسشون مهم بودم
همه شاید یه جوری مرده بودن
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
ریپورتر
18th April 2010, 12:58 PM
نگاهم کرد...
پنداشتم دوستم دارد!!!
نگاهم کرد...
هزاران شوق عشق در او ديدم!!!
نگاهم کرد...
شيفته و دلباخته ي او شدم!!!
نگاهم کرد...
...
اما بعدها فهميدم ...
او فقط نگاه ميکرد!!!
ریپورتر
18th April 2010, 12:59 PM
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
ریپورتر
18th April 2010, 12:59 PM
شبی مست ومستانه می گذشتم از ویرانه ای...!!
در سیاهی چشم مستم خیره شد بر خانه ای
نرم نرمک رفتم تا لب پنجره ای
صحنه ای دیدم دلم سوخت چون پر پروانه ای ...
پدری کور و فلج افتاده اندر گوشه ای
مادری مات وپریشان همچون دیوانه ای!...
پسرک از سوز سرما دندان به هم میفشارد
دختری مشغول عیش با مرد بیگانه ای
چون به شد فارغ از عیش ونوش آن مرد پلید...
دست اندر جیب برد وداد از ان همه پول درشت چند دانه ای
با خود خوردم قسم تا به بعد ازاین
نروم مست مستانه سوی هر ویرانه ای
که در این خانه دختری می فروشد
عفتش را بهر نان خانه ای
کارو
ریپورتر
18th April 2010, 01:07 PM
ببار اي نم نم باران زمين خشك را تر كن
سرود زندگي سر كن دلم تنگه ... دلم تنگه
بخواب ، اي دختر نازم بروي سينه ي بازم
كه همچون سينه ي سازم همه ش سنگه... همه ش سنگه
نشسته برف بر مويم شكسته صفحه ي رويم
خدايا ! با چه كس گويم كه سر تا پاي اين دنيا
همه ش ننگه ... همه ش رنگه
کارو
ریپورتر
18th April 2010, 01:08 PM
مي خوام يه قصري بسازم پنجره هاش آبي باشه
من باشم و تو باشي يك شب مهتابي باشه
مي خوام يه كاري بكنم شايد بگي دوسم داري
مي خوام يه حرفي بزنم كه ديگه تنهام نذاري
مي خوام برات از آسمون ياساي خوشبو بچينم
مي خوام شبا عكس تو رو تو خواب گل ها ببينم
مي خوام كه جادوت بكنم هميشه پيشم بموني
از تو كتاب زندگيم يه حرف رنگي بخوني
امشب مي خوام براي تو يه فال حافظ بگيرم
اگر كه خوب در نيومد به احترامت بميرم
امشب مي خوام تا خود صبح فقط برات دعا كنم
براي خوشبخت شدنت خدا خدا خدا كنم
امشب مي خوام رو آسمون عكس چشات رو بكشم
اگه نگاهم نكني ناز نگاتو بكشم
مي خوام تو رو قسم بدم به جون هر چي عاشقه
به جون هر چي قلب صاف رنگ گل شقايقه
يه وقتي كه من نبودم بي خبر از اينجا نري
بدون يه خداحافظي پر نزني تنها نري
يه موقعي فكر نكني دلم واست تنگ نميشه
فكر نكني اگه بري زندگي كمرنگ نميشه
اگه بري شبا چشام يه لحظه هم خواب ندارن
آسموناي آرزو يه قطره مهتاب ندارن
راستي دلت ميآد بري بدون من بري سفر
بعدش فراموشم كني برات بشم يه رهگذر
اصلا بگو كه دوست داري اينجور دوست داشته باشم
اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا كاشته باشم
حتي اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه
چهره تو يادم مي آد وقتي كه بارون مي زنه
اي كاش منم تو آسمون يه مرغ دريايي بودم
شايد دوسم داشتي اگه آهوي صحرايي بودم
اي كاش بدوني چشمات و به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو به صد تا دريا نمي دم
به آرزوهام مي رسم اگر كه تو پيشم باشي
اونوقت خوشبخت ميشم مثل فرشته ها تو نقاشي
تا وقتي اينجا بموني بارون قشنگ و نم نمه
هواي رفتن كه كني مرگ گلهاي مريمه
نگام كن و برام بگو بگوي مي ري يا مي موني
بگو دوسم داري يا نه مرگ گلهاي شمعدوني
نامه داره تموم ميشه مثل تموم نامه ها
اما تو مثل آسمون عاشقي و بي انتها
ریپورتر
18th April 2010, 01:09 PM
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
یه نفر تولدش مهمونیه ،همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره
تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره
یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی انقد دیده که میل تماشا نداره
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
یکی آزمایش نوشتن واسش ،اما نمی ره
می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره
یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره
راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟
بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
همه چی دست اونه ،ربطی به شعرا نداره
آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
با نمی شه ، با نمی خوام ،با نشد ، با نداره
ریپورتر
28th April 2010, 10:04 AM
رگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارالود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچون روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
دیدگانم همچون دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
ریپورتر
28th April 2010, 10:04 AM
یروز عاشق من بودی ، امروز عاشق عشقی دیگر!
میگویند عشق ، تنها یک بار بوجود می آید!
یا ما دروغ میگویم یا آدمهای دیگر!
دیروز برای من میمردی ، امروز فدای قلبی دیگر
دیروز دیوانه ی من بودی ، امروز لیلای ، مجنونی دیگر
دیروز به من میگفتی دوستت دارم ، امروز به کسی دیگر
دیروز دلتنگ من میشدی ، امروز دلتنگ دلی دیگر
دیروز میگفتی که دنیای منی ، امروز دنیای تو،معشوقی دیگر دیروز تکه کلامت تنها اسم من بود ، امروز تکه کلامت عزیزم، با اسم زیبایی دیگر
دیروز طلوع شیرین زندگی ات بودم، امروز غروب شیرینت در کنار یاری دیگر
دیروز در زیر تک درختی خشکیده به انتظار من مینشستی ،
امروز در کنار باغی پر از گل به انتظار دلداری دیگر
دیروز با یک شاخه گل به دیدار من می آمدی ،
امروز با دسته گلی پر، به استقبال همزبانی دیگر
دیروز دستهای مرا میگرفتی و در کنارم قدم میزدی ،
امروز در بستری نرم در آغوش همبستری دیگر
دیروز با حرفهای عاشقانه ات مرا آرام میکردی، با من میخندیدی و مرا صدا میکردی ، میگفتی همه زندگی منی و مرا لحظه به لحظه عاشق خودت میکردی، اما امروز....
امروز سهم من از عشق دیروز ، تنهاییست !
امروز تنها هستم ، تو در کنار یاری دیگر
امروز به یاد دیروزم ، تو به یاد همسفری دیگر
امروز به یاد دیروز گریانم ، تو اشک میریزی از شوق داشتن یاری دیگر
امروز من درد دلم را مینویسم ، تو نامه ی عاشقانه برای عشقی دیگر
ریپورتر
28th April 2010, 10:05 AM
چرا وقتـی کــه آدم تنـها می شه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
مـیره یــک گوشه پنـهون میـشینه
اونــجا رو مــثل یـه زنــدون میـبینه
غـــــم تـنـــهایی اســـیرت میـکنه
تــا بــــخوای بـجنبی پیرت میــکنه
وقــــــتی کـــــــه تنـــــها مــیشم
اشــــــک تــو چــــــشام پرمــیزنه
غـــــــــم مـــــــیـاد یــواش یــواش
خــــــــونــه ی دل در مــــــیـزنــــه
یــــــــاد اون شــــــب ها مـــیفتم
زیــر مـــــــــهـتــاب بــــــــــهــــــار
تـــــــــوی جـــنگل لـــب چـــشمه
مــــــی نـشـسـتـیــم مـــن و یـار
غـــــــم تــنهایی اســیرت میــکنه
تــا بــــخوای بـجنبی پیرت میــکنه
میگن این دنیادیگه مث قدیمانمیشه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمیشه
اون بالابادداره زاغه ابراروچوب میزنه
اشک این ابرازیاده ولی دریا نمیشه
غــــــــم تـنـــهایی اسـیرت مـــیکنه
تــا بـــخوای بجنبی پــــیـرت مــیکنه
ریپورتر
28th April 2010, 10:06 AM
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
ریپورتر
28th April 2010, 10:10 AM
گل نازم
تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
گل ناز آسمونم بی ستاره است
مثه ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره است
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
آه ...
گل ناز
گل ناز
گل ناز
دست خواهش کودکانه ام قد می کشد تا ساقه ات
ریپورتر
28th April 2010, 10:11 AM
عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی بنده فرمان شدن عشق یعنی تا ابد رسوا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و در یا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر عشق یعنی از رضایش عمر گیر
عشق یعنی زندگی را بندگی عشق یعنی بندگی آزادگی
ریپورتر
28th April 2010, 10:11 AM
زندگانی همه صورتکده یی از یادست
یاد یاران قدیم
یاد خویشان صمیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
پدر و مادر محجوب ز کف رفته ی ما
یک زمان هم نفس یودند همه شادان همه سرخوش همه گویا بودند
زندگی معنی داشت
ناگهان دییده ز دنیا بستند
با دل و دیده ی پاک
سر نهادند به خاک
یادشان در دل ما
روحشان در افلاک
روزگاری من و تو با فرزند
شاد و خندان این همه با هم بودیم
گرد هم عشق مجسم بودیم
ناله در خانه ی ما راه نداشت
بی خبر از غم عالم بودیم
کم کمک روز جدایی آمد
پاره های تن ما از بر ما دور شدند
نازنینان رفتند
خانه های دل ما یکسره بی نور شدند
گرچه رفتند ولی خاطره هاشان برجاست
یادشان در دل ماست
دل ما ناشادست
ای پسر باور کن
زندگانی یادست
دل به ایام مبند
با خبر باش که در طبع جهان بیدادست
خویشتن را مفریب شادی ما و تو بی بنیادست
خیمه هرجا بزنی روز دگر برباد ست
ای برادر هشدار
زندگانی یادست
دوستداران رفتند
همه یاران رفتند
مهربانان خفتند
گرد این بادیه گوید که سواران رفتند
سالخوردان مردند
غمگساران رفتند
در نگاه چه کسی چهره ی خود را نگریم
دلبران ماهوشان آینه داران رفتند
حال گلگشت به گلزاری نیست
گلعذاران رفتند
همه خویشان همه خوبان همه یاران رفتند
زندگانی یادست
یاد خویشان صمیم
یاد خوبان ندیم
یاد یاران قدیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
http://www.blogsky.com/editor/images/smiles/01.gifhttp://www.blogsky.com/editor/images/smiles/01.gif
ریپورتر
28th April 2010, 10:12 AM
ادمک
آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند
آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند
آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی
به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند
دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد
شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند
فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است
فکر کن گریـه چـه زیباست، بخند
صبحِ فردا به شبت نیست که نیست
تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند
راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم
پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند
آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان
به خــدا آخــر دنیـاست، بخند
ریپورتر
28th April 2010, 10:12 AM
مرو ای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مروای دوست مرو ای دوست
بنشین با من و دل بنشین تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
مروای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل
بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من
تو و ویرانی خاموشی کوهم اگر اگر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم.......
ریپورتر
28th April 2010, 10:16 AM
عشق (http://multi-download.com/cat-766/)هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق (http://multi-download.com/cat-766/)را ایینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق (http://multi-download.com/cat-766/)پیروزت کند بر خویشتن
عشق (http://multi-download.com/cat-766/)آتش می زند در ما و من
عشق (http://multi-download.com/cat-766/)را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار
عشق (http://multi-download.com/cat-766/)هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
ریپورتر
28th April 2010, 10:16 AM
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق (http://multi-download.com/cat-766/)میداند نکو آداب کار خویش را
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق (http://multi-download.com/cat-766/)چیست
میکند بیچاره ضایع روزگار خویش را
صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم
ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را
با تو اخلاصم دگر شد بسکه دیدم نقض عهد
من که در آتش نگردانم عیار خویش را
بادهٔ این شیشه بیش از ساغر اغیار نیست
بشکنیم از جای دیگر ما خمار خویش را
کار رفت از دست ،وحشی پای بستی کن ز صبر
این بنای طاقت نااستوار خویش را
ریپورتر
28th April 2010, 10:21 AM
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان درازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
ریپورتر
28th April 2010, 10:22 AM
بیا که دوست دارمت !!
بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد.
بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد...
شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...
بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند.
شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است.
آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند.
شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است.
بگذار اگر فاصله ای هست بین ما، تا روز ماندگاری دیوار سرد، یک پنجره برای دیدن هم هدیه آوریم.
بگذار تا پیکر بت دار روزگار، در برکه گذشت پاشویه ای کند.
آنجا که ناتوان کلام خسته، به فریاد می رسد.
دیگر سکوت، نقطه پایان گفتگوست.
گاهی تحمل خاری درون دست شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست.
بگذار تا به دشت جدایی در این زمان، بارانی از طراوت و بخشش، سفر کند.
بذری به دشت مهربانی هدیه آوریم و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم.
چشمان پرسش خود را، تو بسته دار.
لبخند مهربان تو در چشم شرمناک، یعنی بیا.
« بیا دوباره دوست دارمت »
شاید که یک سلام، آغاز گفتگوست.
شاید برای رسیدن به شهر عشق اولین قدم از خود گذشتن است
ریپورتر
28th April 2010, 10:22 AM
تمام هستی ام را برگی کن!
بر درختی بیاویز!
خودت باد شو!
بر من بوز!
به زمینم بیانداز!
خدا که شدی و از من گذر کردی ...
خیالم راحت می شود
جای پای تو، مرا
و همه هستی مرا
تقدیس می کند!
ریپورتر
28th April 2010, 10:23 AM
ندگی آنقدر ارزش دارد که به خاطر آن از همه هستی خود مایه بگذاریم تا قصری باشکوه از مهربانی، محبت، عشق و دوستی بنا کنیم و زندگی آنقدر بی ارزش است که نباید به خاطر آن دلی را بیازاریم و برای رسیدن به قله های فانی دنیا دست به هر کاری بزنیم.
توجه کنید:
تا وقتی سرت را بالا می گیری توی آسمان شب نگاهت به جای دیدن ماه به طرف ستاره ها کشیده می شه. هزاران هزار ستاره. کدامین ستاره به تو چشمک می زند؟ ستاره کم نور یا ستاره ای پر فروغ؟ دنبال ستاره ای باش که چشمکش تنها برای توست و تنها برای تو نور می تاباند. از از چشمک های ممتد و پیاپی ستاره های بزرگ و نورانی بپرهیز. آن ستاره به همه می نگرد و همه به آن می نگرند.
ریپورتر
28th April 2010, 10:23 AM
قدم زنان در خیابانی بلند که انتهایش بی نشان بود که درختان بلند، بلند تر از افکار من در بلندای خیابان سر به راه بی راهی گذاشته ام خیابان را یک رنگ خاکستری نمود، دست در جیب، سر به هوا و تنها به یک چیز فکر می کردم اشک، جاری در فکر نگاهش بودم از پشت پرده اشکهایم جاری قاصدکی آمد در خیالم گفتم ای کاش یک قاصدک باشد که از سوی تو آید و نوید آن را دهد که دگر من نماند و ما شود ...
کاش قاصدک می اومد و خبری از عشق از من از ما از ارزش دوست داشتن و احساسات می آورد.
کاش می گفت ارزش یک ذره محبت را
... و من می گفتم کی و کجا و او نوید زمان و مکانی را می داد که من ما شود و در آن لحظه قلبم را به ضرب سکه ی عشق می سپردم و بر دیواره ی قلبم اسمی حک می کردم و این چنین باشد آغاز اولین عشق ...
بگذار اشکهایت جاری شوند ، بگذار گل لبخند بر لبانت بشکفد بگذار من نیز زندگی نمایم بگذار با تو زندگی کنم .
عزیزم یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهایش به لبخند توست پس هر گاه احساس تنهایی کرد رو به شهر خیال و رویا می کنه این رو بخاطر می آره که ای کاش مال من باشه اون نگای پر از رمز و راز.
اون یه نفر در حال فکر کردن به توست ...
آری آغاز دوست داشت زیباست *** هر چند پایان راه ناپیداست
من دگر به پایان نیندیشم *** که همین دوست داشتن زیباست
ریپورتر
28th April 2010, 10:24 AM
دلم بدجوری هواتو کرده
دلم بدجوری هواتو کرده
تو غربت ترانه دنبال تو می گرده
تنگ غروب خسته و تنها
صدات می کنم ای هم آشنا
ناز نگاتو به دنیا ارزون نمیدم
ستارهی عشقمو به آسمون نمیدم
بیا تو خاطرههای خط خطی
سراغی بگیر از من پاپتی
چه کنم چی بگم از کدوم بهونه
دوست دارم رو فقط یه بار بگو عاشقونه
اون لحظه حس میکنم تو بهشتم
اینو بدون سرنوشتم و به نام تو نوشتم
بی تو من کبوتری پر شکسته
تو نیستی کنج قفس تنها نشسته
تو آسمون آبی عشق تو یه ترانه
واسه داشتنت منم اون حس عاشقانه
اگه من جنگل خشک تو ببار
با حضورت سرم یه دنیا بذار
رسوای عشقم بین پیر و جوون
بازم رسواترم کن بدتر از رسم زمون
ریپورتر
28th April 2010, 10:25 AM
از شهر های خاطره می آيی
از باغ های عشق
زيبايی نگاه تو
ديريست
بر ياس ها
باران روشنايی مهتاب است
بانوی مهربان
بانوی سال های پريشان
تشویش بیکرانه رنج کدام عشق
در التهاب قلب تو مانده ست؟
ای خوب!
با ما سخن بگوی!
اين کيست
شعر شکوفه های جوان را
با جان بی قرار تو خوانده است؟
جانی که در قلمرو پائيز است
هربار
پر بارتر ز پيش گل آورده ست.
بانوی خاطره!
بانوی سال های شب درد!
آواز پر نوازش کدامين
در عطر خوابگونه گيسويت
خانه کرد
که اينگونه در صداقت آينه
گلخنده بلند رهايی
از صبح چشم های تو جاريست؟
با رنج، زيستن
با ياس ها زمانه زيبا را
چون رود، عاشقانه سرودن
اين، اين در سرشت توست
وينگونه بی بهار، شکفتن
در سرنوشت توست
ریپورتر
28th April 2010, 10:25 AM
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غرل
با سرود آب مي خوانم تو را
شب به قصد كوچه بيرون مي روي
در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطش بو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را
عكس خاموشم كه تا پايان عمر
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
ریپورتر
28th April 2010, 10:26 AM
هوای تازه، بارش باران، لحظه های پاک، محیطی به غایت زنده و پویا،
مهربانی خاک، جلوه رنگ و ...
هرآنچه از زیبایی تصور نمایی...
اینها بدون حضورت همچون اجزای یک تابلوی نقاشی است
که من بیرون از صحنه به تماشای آن نشسته ام.
من ناظری بیش نیستم؛
چرا که ...
جای تو خالیست.
من تنها بار دو جفت چشم منتظررا بر دوش می کشم.
من تماشاچی بیش نیستم...
خسته و تا ابد چشم به راه...
ریپورتر
28th April 2010, 10:26 AM
در عمق قلبم آتشى است
قلبى سوزان.
در عمق قلبم آرزويى است براى آغاز.
من در احساساتم ميميرم.
دنياي من در خيال است.
من در روياهايم زندگي مي كنم بلى در روياهايم . . .
تو در قلب من هستى
تو در وجود منى
هر جا كه بروم
جلوه گرش خواهم بود و خواهم كرد.
تورا بى پايان دوست دارم
و تا هميشه نگه خواهم داشت حضور سبزت را اى عزيزترينم.
همواره در كنارت خواهم ماند . . .
مثل بهشت است ديدن چشمهاي جادويى تو.
بهشت چشمانت مرا به اوج آسمان مى برد.
من عاشق تو هستم
بهترينم
عزيزترينم
نازنينم
مراقب خودت باش . . .
وقتى كه لبخندت را ميبينم ديوانه وار خوشحال مى شوم.
من صداي قلبت را مى شنوم . . .
من گلها را حس مى كنم
من بارش را حس مى كنم اما . . .
تنها با وجود پاك تو بهترينم . .
ریپورتر
28th April 2010, 10:27 AM
بيشتر از آنچه كه تصور ميكني دوستت دارم و
بيشتر از آنچه باور داري عاشق توهستم
بيشتر از هر عشقي بر تو عاشقم و بيشتر از هر ديوانه اي مجنون تو هستم.
عزيزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگي برايم مفهومي
جز تاريكي و سياهي ندارد!
دوستت دارم چونكه ميدانم تو نيز مرا دوست ميداري ،
دوستت دارم چونكه مرا باور داري و مرا لايق آن قلب پر از محبتت ميداني!
تنها آرزويم اين است كه تا آخرين لحظه زندگي ام در كنارتو باشم
و جز اين از خداي خويش هيچ آرزويي را ندارم
عزيزم اين قلب كوچك و شكسته و پر از عشق من تنها هديه اي است
از طرف من به تو!
از تمام دنيا تنها همين قلب كوچك را دارم ، همين و بس!
عزيزم تا پايان با تو مي مانم چونكه تنها تو هستي كه
معناي واقعي عشق را به من ابراز كردي و آموختي!
آموختي كه عشق يعني تا پايان زندگي ماندن و تا پايان زندگي دوست داشتن!
عزيزم به جز تو كسي براي من دوست داشتني نيست و
به جز تو كسي لايق اين قلب بي طاقت من نيست
هر جاي دنيا كه هستي بدان كه در اين دنياي بزرگ
كسي هست كه عاشق و ديوانه تو مي باشد !
هر جاي دنيا كه هستي بدان كه من به انتظار تو مي مانم تا تو را ببينم و
در آغوش خود بفشارم!
عزيزم دنيا خيلي بزرگ است ، اين دنيا پر از عاشق و معشوق است ،
پر از ليلي و مجنون است، اما همه عاشقان يك سو ،
و من و تو نيز يك سوي ديگريم!
عزيزم تو دومين قبله عبادت مني و در همه لحظه ها بعد از خدا
تو را عبادت ميكنم!
عزيزم بدون تو ،جايي در اين دنياي بزرگ ندارم ،
و تنهاتر از من ديگر تنهايي نيست!
تو همان دنياي مني عزيزم ، به هر زيبايي هاي اين دنيا كه
مي نگرم تو را ميبينم .
دوستت دارم عزيزم خيلي دوستت دارم ،
آنقدر دوستت دارم كه ديگر هيچگونه جاي ابرازي براي آن نيست!
مستم از اين عشق تو ، و پريشانم از غصه هاي تو و گريانم از اشكهاي تو!
با تو پر از اميدم ، و رنگ خوشبختي را خوش رنگ از گذشته مي بينم
با تو قلب من خوشبخت ترين قلب دنياست ، با تو اين دنيا برايم همان بهشت است!
عزيزم دوستت دارم … چون كه در ميان اينهمه عاشقان تو
توانستي بماني با قلبم ، بسازي با احساسم و درك كني زندگي ام را !
عزيزم دوستت دارم… چون كه اين قلب كوچك و پر از عشق مرا
در قلبت طلسم كرده اي و نگذاشتي هيچ كس ديگر قلب مرا از تو بگيرد !
اينبار با فرياد ، با چشمهاي گريان ، با قلبي عاشق ،
با اراده و با احساسي پرا از دوست داشتن ميگويم كه
دوستت دارم تا همه عاشقان فرياد مرا بشنوند و
به من بنگرند و شرمنده شوند!
ریپورتر
28th April 2010, 10:29 AM
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي
ریپورتر
28th April 2010, 10:29 AM
نیمه شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال...دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال ازعمررفت وبرنگشت
دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات اولین دیدار را
آن نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او...هم نشین و هم زبان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی...اینچنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر
مست او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد...گفتگوها بین ما آغاز شد
ریپورتر
28th April 2010, 10:30 AM
گفتی که منتهای امید تو چیست, آه ای منتهای آرزوی من چه گویمت
با این هوای سرد و غریبانه ام بساز با من بمان به سمت هوای دگر مرو !
لبخند (http://www.ariaclick.com/) می زنی و جهان عید می شود آینه با نگاه تو خورشید می شود
بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد
به غیر از مه نداردکس خبر از ناله و آهم که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
به یک کرشمه که در کار آسمان کردی هنوز می پرد از شوق, چشم کوکبها
ذره ذره مگر از مهر تو بردارد دل ورنه دل بر نتوان داشت به یک بار از تو
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر بر آمد زین آتش نهانی
من قامت بلند تو را در قصیده ای با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم .
ریپورتر
28th April 2010, 10:35 AM
اخرين لحظه ي رفتن تو يادم نمي ره
اشكا دونه دونه رو گونه ي من نشسته بود
دلم از جور زمونه خسته بود
وقتي كه تو بوسه هاتو مي دادي
انگاري اتيش به قلبم مي زدي
نوبت من كه رسيد انگاري ديرت شده بود
عشق بي دليل من دست و پا گيرت شده بود
با نگاه تو به ساعت دل من شكست و ريخت
شيشه ي عمر منم تموم شدو هيشكي نديد
تو مي رفتي رو تن برگاي خيس
فكر مي كردم تو خيالت كسي نيست
عمريه چشم به درم منتظر نامه هاي سالي يه بار
من مي خوام ببينمت تو و خدا فقط يه بار
به خدا دلم ديگه جاي شكستن نداره
پيش قلب بي وفات نگاه من كم ميا ره
امان از خوش خيالي در به دري اوارگي
ديگه لعنت مي فرستم به تو لعنت زندگي
ریپورتر
28th April 2010, 10:41 AM
قتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه
فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی
خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم
حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو
حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی
حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات
وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری
تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری
حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره
حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره
حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر
امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر
حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی
حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی
رو دست مجنون بزنی ، با غصه هاهمخونه شی
حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن
دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تسلامد بدن
حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن
حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت
مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت
وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری
دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری
حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه
به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه
حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی
غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی
حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ
عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ
حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی
پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی
حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن
پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن
وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی
نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی
ریپورتر
28th April 2010, 10:42 AM
دلم براي کسي تنگ است که دل تنگ است…
دلم براي کسي تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هديه مي دهد …
دلم براي کسي تنگ است ه با زيبايي کلا مش مرا در عشقش غرق مي کند…
دلم براي کسي تنگ است که تنم آغوشش را مي طلبد …
دلم براي کسي تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را مي طلبد…
دلم براي کسي تنگ است که سرم شانه هايش را آرزو دارد…
دلم براي کسي تنگ است که گوشهايم شنيدن صدايش را حسرت مي کشد …
دلم براي کسي تنگ است که چشمانم ، چشمانش را مي طلبد …
دلم براي کسي تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم براي کسي تنگ است که اشکهايم را ديده…
دلم براي کسي تنگ است که تنهاييم را چشيده…
دلم براي کسي تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم براي کسي تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم براي کسي تنگ است که تنهاييش تنهايي من است…
دلم براي کسي تنگ است که مرهم زخمهاي کهنه است…
دلم براي کسي تنگ است که محرم اسرار است…
دلم براي کسي تنگ است که راهنماي زندگيست…
دلم براي کسي تنگ است که قلب من براي داشتنش عمرها صبر مي کند…
دلم براي کسي تنگ است که دوست نام اوست…
دلم براي کسي تنگ است که دوستيش بدون (( تا )) است…
دلم براي کسي تنگ است که دل تنگ دل تنگي هايم است
ریپورتر
28th April 2010, 10:42 AM
ده ثانيه تا ا نتها ، پا يا ني بي سر و صدا. بي خبر ا ز هر شب و روز ، من و يه شمع نيمه سوز
يکي گذشت از ثانيه ، 9 تاي ديگه باقيه . اي کاش تو لحظه اي که رفت ، ميد يد مش 1 بار ديگه
اون دور بود و تو حسرتش ، ثانيه ها که ميگذشت. اي کاش تو اين 1 ثانيه ، بي بودنش نمي گذشت
ساعت ميگه 2 ثا نيه ، 8 تاي ديگه باقيه . يه عمر نشستم منتظر ، کي ميگه ا ينا بازيه
فقير بودن جرم منه ، عاشق بودن تنها گناه . يه عمري چشم به در بودم ، اين آخرها هم چشم به راه
ساعت بازم بهم ميگه ، 3 ثانيه رفته ديگه . خبر داري چه زود گذشت
مونده فقط 7 ثانيه . هي با خودم گفتم ميا د ، اميد تو ندي به باد
داد ميزنم پس کي مياي ، کسي جوابمو ندا د ، ازم فقط اين باقيه . ثانيه پشت سر هم
رفتن تا شش و هفت و هشت . لحظه تو گوشام داد ميزد ، 8 ثانيه ازت گذشت
من موندمو 2 ثانيه ، ا زم فقط اين با قيه .من وز نشستم منتظر
چشم اميدم ساقيه . آي اي باد سحر ، واسش ببر تو اين خبر . بگو که من تا آخرين
خيره بودن چشمام به د ر
ثانيه نهم که رفت ، مونده فقط 1 ثانيه
سرت سلامت نازنين ، از من يه لحظه باقيه . قسمت نشد ببينمت ، شا يد که لايق نبو دم
منتظرت موندم ، يه وقت نگي که عاشق نبودم
ثا نيه ي 10 گل ياس ، را حت شدم ديگه خلاص . آزاد شدم بيام پيشت ، بي واهمه بي چرا
قشنگ ترين ثانيه ها ، اين 10 تا بود که زود گذشت
ریپورتر
28th April 2010, 10:43 AM
شيريني ديدار بعداز فراق تو را انتظار ميكشم دوري از تو برايم سخت بود و
ملال اور اما شيريني خنده هايت تحمل فاصله ها را برايم اسانتر ميكرد
حالا ديگرنزديك به توام وجود نازنينت را حس ميكنم خاطرات تلخ تنهايي و
روزهاي تكراري و بي كسي ام را دراين شهر از ياد برده ام
اينجا هوايش بوي تو رادارد هر سو كه مينگرم توراميبينم كه لبخند به لب
ايستاده اي و با چشمانت مرا فراميخواني همان چشماني كه شب وروز
هجرانشان رادر اشك نگاهم بر قلبم ميريختم
چه شبها كه روياي دستان پرمهرت خواب از چشمانم مي روبود و در دل
ظلمت شب تو را فرياد ميزدم
اري نازنينم قلبم را به توباخته ام قلبي كه زخم خورده دشنه داغ بي وفايي
است و ابراز علاقه تو مرحمي است بر دردهاي ان.
حلقه عشقت بوسه گاه لبهاي داغ من است چه ساده عاشقت شدم .
صبورانه ميگذرانم اين چندروز را تا دوباره جان بگيرم از ديدار تو.....
ریپورتر
28th April 2010, 10:45 AM
اي كاش مي دونستي كه توي اين روز هاي غريب چقدر دلم بهانه تو رو مي گيره
اي كاش مي دونستي كه اين روز ها چقدر دلم هواي با تو بودن رو كرده
اي كاش مي دونستي كه توي اين روزهاي بي تو چقدر دلم گرفته
اي كاش مي دونستي كه چقدر دلم هواي ضرب آهنگ صدات و اون صداي دلنشين قدمهات رو كرده
اي كاش مي دونستي كه چقدر دستم گرمي دست هات و گوشهايم گرمي اون صدات رو كم داره
اي كاش مي دونستي كه توي اين روز هاي بي تو چقدر دلواپس تو ام
اي كاش مي دونستي كه بي لطف حظورت چقدر تنهام
اي كاش مي دونستي كه چقدر خسته و چقدر به حضور گرم و سبزت محتاجم
اي كاش بدوني كه چقدر توي اين روزهاي بي تو آرزوي با تو بودن رو دارم
اي كاش تو همه روزهاي تنهاييم پيش من بودي و من تنها نبودم
اي كاش با حضور سبزت خونه دلم رو روشن تر مي كردي نه تاريك و ويران
اي كاش واقعا بودنم رو باور داشتي
اي كاش تركم نمي كردي و تنهام نمي زاشتي
ریپورتر
28th April 2010, 10:46 AM
مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است!
براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده!
آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است!
چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!
خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد!
مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش است…بخند!
به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.
تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود!
كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي
به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .
بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.
مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي!
كودكي اگر كه كرده باشي
اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! و
به ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،
به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي
آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي…
مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي!
دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم!
تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود…
كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،
حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي…
به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا،
به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست…
چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟
تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم… .
بخند…با من …براي من…همين!
هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت مي كند…
ریپورتر
28th April 2010, 10:47 AM
هر جا از عاشقی بپرسید كه عشق چیست تنها به زخمهای خود اشاره می كند .
عشق حاشیه انسان بر كتاب آفرینش است ،
عشق سرطان دوست داشتن است ،
عشق خرید و فروش پایاپای عاشق و معشوق است ،
عشق لك لكی است كه كه روی درخت خاطرات لانه دارد ،
عشق دل ماست تقسیم بر همه زیباییها ،
عشق همان است كه دل ما در آن قرار ملاقات می گیرد ،
عشق عقد دائم ما با غم و غربت است ،
عشق شب نامزدی ما با جدایی است ،
عشق لحظه عظیمی است كه در آن زنت برای معالجه قلبت طلا هایش را می فروشد ،
عشق كاری است كه تنها از سینه سوخته های محبت و دود چراغ خورده های معرفت بر می آید ،
عشق من و توییم به اضافه یك پاییز قدم زنان ،
عشق یك نگاه نیست عشق یك كلمه نیست
عشق خلاصه شده در فاصله ، عشق آزادی است ،
عشق شادی است ،
عشق آغاز آدامی زادی است ،
عشق آغاز روئیدن است ،
عشق رودخانه لیلی است كه صدا ندارد ،
عشق جهنمی است كه دوا ندارد ، زندگی همواره دو نیمه است نیمه ای سرد و آجین و نیمه ای سوزان و آهنگین عشق آن نیمه سوزان زندگی است ،
عشق پلی است كه اقلیم حیات و سرزمین مرگ را به هم پیوند می دهد ،
عشق چون دریاست عشق رسوا و رسوایی است عشق تنها و تنها یی است ،
عشق نكهت جان است جان و ایمان است ،
عشق وجه سبحان است پیر عرفان است شاه مردان است ،
عشق بستان است گلستان است بی پایان است ،
عشق آفتاب است ، لطف مهتاب است ،
عشق بی عین و بی شین است ،
عشق چراغ نجات بخش انسان است ،
عشق نوری است كه در هر نظری جلوه گر است ،
عشق اسطرلاب اسرار خداست ، یادگاری است كه در این كنبد دوار می ماند ،
عشق آتش دلهای كباب است ،
عشق دردها را درمان می كند ،
عشق تمنای دو قلب است ،
عشق پیوست بهترین محبتی است میان من و تو
ریپورتر
28th April 2010, 10:47 AM
شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا كردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
پس ازیك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم
نمی دانم كه چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا كردم
و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی
دانم كجا تا كی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاكستری گم شد
و گنجشكی كه هر روز از كنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسی حس كرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
كسی حس كرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
كسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنكه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد ....
ببین كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
كسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتی ما بین اشك و حسرتو تردید
كنار انتظاری كه بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یك دل
میان غصه ای از جنس بغض كوچك یك ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
ریپورتر
28th April 2010, 10:48 AM
اخرين لحظه ي رفتن تو يادم نمي ره
اشكا دونه دونه رو گونه ي من نشسته بود
دلم از جور زمونه خسته بود
وقتي كه تو بوسه هاتو مي دادي
انگاري اتيش به قلبم مي زدي
نوبت من كه رسيد انگاري ديرت شده بود
عشق بي دليل من دست و پا گيرت شده بود
با نگاه تو به ساعت دل من شكست و ريخت
شيشه ي عمر منم تموم شدو هيشكي نديد
تو مي رفتي رو تن برگاي خيس
فكر مي كردم تو خيالت كسي نيست
عمريه چشم به درم منتظر نامه هاي سالي يه بار
من مي خوام ببينمت تو و خدا فقط يه بار
به خدا دلم ديگه جاي شكستن نداره
پيش قلب بي وفات نگاه من كم ميا ره
امان از خوش خيالي در به دري اوارگي
ديگه لعنت مي فرستم به تو لعنت زندگي
ریپورتر
28th April 2010, 10:51 AM
چشم من بگو چی دیدی غصه خوردی
چیکه چیکه چندتا ناودون رو شکستی
میدونی چندتا نمازت رو شکوندی
دیگه داده هرچی ابره دراوردی
شونه هایه اسمون ترشده بس کن
می بینی خدارو به گریه کشوندی
اخه چشم من دنیا به دیدن نمی ارزه
قصه هاش به شنیدن نمی ارزه
اما گاهی واسه توکه غریبی
قلب اسمونا از غصه می لرزه
چشم من حرمت اشکاتو نگه دار
میدونی چندتا غروب رو گریه کردی
قطره قطره اب شدن ثانیه هامون
بس که لحظه های خوب و گریه کردی
تو می گی خیابانا شکنجه گاهن
ایینه های دل شکسته رو سیاهن
هنوزم یکی نشسته رو ابرا
نگران کفترای یا کریمه
دیگه وقته خنده های بی بهونست
چشم من گریه نکن خدا کریمه
ریپورتر
28th April 2010, 10:53 AM
روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشمميذاره همه مي رن غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم
ریپورتر
28th April 2010, 10:57 AM
دلتنگ توام.
تا شادمانه مرا ببینند
شاخهها
به شکل نام تو سبز میشوند،
پرنده کوچکی که نمیدانم نامش چیست
حروف نام تو را
بر کتابم میریزد،
آفتاب
به شکل پروانهای از مس
گرد صدایم
بال میزند،
و میدانم سکوت
فقط به خاطر من سکوت است،
اما من
دلتنگ توام
شعر مینویسم
و واژههایم را کنار می زنم
که تو را ببینم ...
شمس لنگرودی
ریپورتر
28th April 2010, 10:57 AM
من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم
خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم
من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم
من هم شبی قسم به خدا مثل قصهها
با فصل تلخ خاتمه تکمیل میشوم
قابیل مرگ، نعش مرا میکِشَد به دوش
کم کم شبیه قصه هابیل میشوم
حک میکند غروب مرا شاعری به سنگ
از اشک و آه و خاطره تشکیل میشوم
یک شب شبیه شاپرکی میپرم ز خاک
در آسمان به آیینه تبدیل میشوم
ریپورتر
28th April 2010, 10:58 AM
عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستارههای خیست بکشم
و گلدانی
کنار ماهت بگذارم
زندگی
همیشه که اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی
کنار پنجره
و با درخت و باغچه
صحبت کنی
پنهان نمیکنم
که پیش از این سطرها
دوستت دارم را می خواستهام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای تو
و سطرهای پنهان خودم خواهم کرد ! ...
حافظ موسوی
ریپورتر
29th April 2010, 02:10 PM
http://img152.imageshack.us/img152/7976/ccfa0e3adb5ea958d12be83.jpgعشق پر شرار
عشق مرا در نگاهت تیره و تار مكن ، ای مهربان
نور چشمانت را برایم خاموش مكن، ای مهربان
من سوخته ام از این شرار عشق، تو مرا دریاب
خرقه پوش از این باران عشق شدم ،تو مرا دریاب
قفل سنگین قلبت را برایم باز كن، ای نازنین
شعر سپید عشقت را برایم آغاز كن، ای نازنین
می خواهم تو را، در این لحظه های سخت با من باش
می گذارم نام تو را، در این سینه ی سبز با من باش
تو آن ستاره ی درخشان در سینه ی عاشق منی ، میدانی
تو آن زورق غریب اندیشه ی ذهن عاشق منی، میدانی
می گریزم از افسون دبده ی پر مهرت، ای جانان من
می شتابم به سوی ان قلب خفته ومهربانت، ای جانان من....
مردم طعنه ها زدند و گفتند از این عشق پر شرار من
زآن آتشی فكندند در این قلب بی قرار و بی ریای من
بهر فریب آنان نام تو را هرگز بر زبان نیاوردم دگر
می ترسم از این فریب جانسوز كه من تو را نیابم دگر
می روم تا ساحل آرام عشق یابم تو را، شیرین جان
می سرایم لحظه های عاشقی خوانم تو را،شیرین جان
میروم بی شك در این راه تو را می بویم ای دلدار من
غم هجران تو را همراه خود می سازم ای دلدار من
ریپورتر
29th April 2010, 02:12 PM
برد با کیست؟
سرو می نازید و می بالید سخت:
«از من آیا هست زیبا تر درخت؟
برد با من نیست آیا ؟
من پرند نوبهاری بی خزانم در براست!»
گل، به او خندید و گفت:
«از تو زیباتر منم ، کز رنگ و بوی تاج نازم بر سراست!»
چهره نرگس به خودخواهی شکفت،
چشم بر یاران خام اندیش ، گفت:
«دست تان خالی است در آنجا که من ، دامنم سرشار از گنج زر است!»
ارغوان آتشین رخسار گفت:
«برد با همتای روی دلبر است!»
لاله ها مستانه رقصیدند،
یعنی :«غافلید!
در جهانی اینچنین ناپایدار،
برد با آنکس که چون ما سرخوشان ، تا نفس دارد به دست ساغر است!»
پای دیواری ، درون یک اجاق،
کنده ای می سوخت ، در آن سوی باغ،
باغبان پیر را با شعله ها
رمز و رازی بود ، سرجنباند و گفت:
« برد با خاکستر است»
..... برد با او بود یا نه،
روز دیگر بامداد،
توده خاکستری را
هر طرف می برد باد!!
ریپورتر
29th April 2010, 02:12 PM
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهائی تنها و تاریک ِ خدا مانند،
دلم تنگ است.
بیا ای روشن،ای روشن تر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها.
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه،
در این ایوان سرپوشیده،وین تالاب مالامال،
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها.
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی.
بیا،ای همگناهِ من در این برزخ.
بهشتم نیز و هم دوزخ.
ریپورتر
29th April 2010, 02:16 PM
یادته پروانه صفت چشم به چشم میدوختیم
مثل شمع و پروانه پای هم میسوختیم
اون روزا رفاقتمون خیلی ساده بود
حسادت دوستات به تو خیلی ضایع بود
می خوای پیشت من همین حالا برگردم!
بدونه من الان خیلی ها تو رو ترک کردن
به تو حسودی میکردن چون با من بودی
همیشه اون موقع ها دوسم داشتی چون پیشم بودی
یادته اون موقع ها عاشقم نبودی؟
واسه دوستی با من لایقم نبودی
پیش رفیقات گفتی میپوچینمش به زودی
گفتم باشه برو! از این کار نمیبری سودی
من تنها شدم!
دیگه به تو چه
خودم میدونم چی کار کنم تا از نو شه!
الان میخوای پیشم باشی
زودتر برو
حالا که معروفم فقط میگی میخوام تو رو؟
اون موقع ها بچه بودیم حالیمون نبود
عشق و عشقبازی تو بازیمون نبود
انگار نه انگار که با هم دوست بودیم
همدیگرو دوست داشتیم و دوست هم بودیم
شب و روز به من فکر میکردی
میدونم که الان میخوای پیشم برگردی
ولی اینو فهمیدم که چقدر خر بودم
البته اون موقع ها خیلی بچه تر بودم
تو رفتی من هستم
دیگه دستتو پس نده تو دستم
من هستم
چشمامو واسه ی گریه بستم من
اما دفتر زندگی رو نبستم
من رفتم تا بگم بهت
گوش کن!
ریپورتر
29th April 2010, 02:17 PM
http://f.imagehost.org/t/0712/1_32.jpg
مست و هشیار
محتســـب مســـتی به ره دیــــد و گریبــانش گرفـــت
مست گفت:ای دوست،این پیراهن است افسار نیست
گفت:مســـتی،زان سـبب افتـان و خــــیزان می روی
گفت:جــــرم راه رفتـــن نیســت،ره هــــموار نیســت
گفت:مــی بایــــد تــــو را تا خانـــه ی قاضــی بــــرم
گفت:رو صبح آی،قاضــی نیمه شـــب بیـــدار نیسـت
گفت:نزدیــک اســت والی را ســـرای،آن جا شـــویم
گفت:والـــی از کـــجا در خانـــه ی خمــــار نیســـت؟
گفت:تا داروغـــه را گوییـــــم،در مســـجد بخـــــواب
گفت:مســـجد خوابـــگاه مــــــردم بدکـــــار نیســــت
گفت:دینــــاری بـــــده پنهــــان و خود را وارهــــان
گفت:کار شــــــرع،کــــــار درهـــــم و دینار نیســـت
گفت:از بهــــر غـــــرامت،جامه ات بیـــــرون کنــــم
گفت:پوســــیده است،جــز نقشی ز پود و تار نیسـت
گفت:آگه نیســــتی کــــز ســــر در افتـــــادت کــــلاه
گفت:در ســــر عقــــل بایــــد،بی کلاهی عــار نیست
گفت:می بسیار خورده ای،زان چنین بی خود شـدی
گفت:ای بیهـــوده گو،حرف کـــم و بســـیار نیســـت
گفت:بایـــــد حــــد زند هشــــیار مـــردم،مســــت را
گفت:هشــــیاری بیار،این جا کسی هشـــیار نیســـت
ریپورتر
29th April 2010, 02:17 PM
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
*
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
*
*
*
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
*
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
*
و فردای آن روز
سارا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
*
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم
ریپورتر
29th April 2010, 02:18 PM
منو عاشقونه بشناس
منو از دوباره بشناس
منو با دلی كه جز تو
چاره اى نداره بشناس
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
منو پر كن از بهونه
تازه كن مثل جوونه
رد كن از این همه بن بست
كوچه هاى عاشقونه
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
من به تو دل داده بودم
قلب تو پناه من بود
تو ندونستی عزیزم
عشق تو گناه من بود
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
منو نشناختی هنوزم
من گل باغ تو بودم
منو از شاخه شكستی
من كه غمخوار تو بودم
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
منو پر كن از بهونه
تازه كن مثل جوونه
رد كن از این همه بن بست
كوچه های عاشقونه
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
منو با گلایه بد كن
اشك جشمامو رفع كن
منو از مدار شوم
این شب همیشه رد كن
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
ای طراوت بهاری
عطش همیشه جارى
واسه من عین نیازه
هرچه داری و ندارى
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
من به تو دل داده بودم
قلب تو پناه من بود
تو ندونستی عزیزم
عشق تو گناه من بود
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
منو نشناختی هنوزم
من گل باغ تو بودم
منو از شاخه شكستی
من كه غمخوار تو بودم
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
منو پر كن از بهونه
تازه كن مثل جوونه
رد كن از این همه بن بست
كوچه های عاشقونه
http://dl5.glitter-graphics.net/pub/725/725325v80m0346dj.gif
شهاب بخارایی
ریپورتر
29th April 2010, 02:18 PM
روزگار دلتنگی
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی
ریپورتر
29th April 2010, 02:23 PM
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنهء كفش فرارو ور كشید
آستین همت رو بالا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشهء فردا زد و رفت
ریپورتر
29th April 2010, 02:26 PM
زنگار گرفته است گلویم گله داری؟
غم غرق شده در بر و رویم گله داری؟
بی خانه ام از شیوه چشمان خرابت
مستانه زدم های به رقیبم گله داری؟
با شعله ای از عشق به جانم شرری زن
پیمانه كش هر چه سبویم گله داری؟
پروانه شده شاهد خودسوزی قلبم
آشفته ام از لؤلؤ جوی ام ، گله داری؟
نایم به نوا آمده كمتر گله گی كن
از حنجره چهچهه گویم گله داری؟
خورشید به چشمان تو زیباست ! عزیزم !
از ته دل بگو در این روز های از چه گله داری؟
مهتاب دلت را به نگاه سیهم بخش
شهداد ترین خاطره گویم ، گله داری؟
تا آمده ام از رفتنم گله گویم
زنگار گرفته است گلویم ، گله داری؟
دوباره شب شد و من مست عشق، بی خوابم
چو قطره ای به دل موج ، در تب و تابم
به شوق غرق شدن در كران چشمانت
به جان خریده خطر ، رهنورد گردابم
اگر كه سیب ، همای سعادت حوّاست
برای چیده شدن از دلت ، چه بی تابم
قدم قدم به سرای دلم ، قدم بگذار
شمیم عطر نفس های سرد مهتابم
برای دیدن لبخند تو ، همه ایام
درون پرده ی غم نیز هم ، شادابم
غزلترین غزلم را برای تو گفتم
شریك ثانیه های لحظه ی نابم
قسم نمی خورم كه پس از تو نفس بكشم
كه بعد تو ، بدنم سرد ، قعر مردابم
ریپورتر
29th April 2010, 02:26 PM
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
.
سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
.
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
.
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
.
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربهتی بین که در آغوش دریا سوختم
.
شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پکبازان من نه تنها سوختم
.
جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
ریپورتر
29th April 2010, 02:28 PM
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
© چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
© زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
© سوختم در چاه صبر اربهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغست از حال ما کورستمی
© در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرحمی
© اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جانسوزی نه خانی بی غمی
© آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و زنو آدمی
© گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این طوفان نماید هفت دریا شبنمی
ریپورتر
29th April 2010, 02:29 PM
كجا رفتی ای درد كمیاب عشق
كجا بردی آن چشم پرآب عشق
تو رفتی شب از فكر فردا تهی است
خیال شب از رنگ رویا تهی است
تو رفتی و فردای شب دیر شد
تو رفتی ستاره زمینگیر شد
غزلخوان شبهای خلوت كجاست
هوای شب و حال صحبت كجاست
سیاهی شب حسرت موی توست
تمام شب آغشته بوی توست
چه مستی؟ شراب آتشی خامش است
چه صبحی شب تیره عاشق كش است
شب از گفتگوی تو و من تهی است
صدای شب از حس رفتن تهی است
تو رفتی و شب خالی از من شده است
پر از های های شكستن شده است
تو رفتی و خوشحالی افسانه شد
شب آشفته و روز دیوانه شد
چه شد آن همه مستی و سرخوشی
كجا رام شد آن همه سركشی
كجا رفتی ای درد دیرین عشق
كجا بردی آن شور شیرین عشق
كجا رفتی ای سوز دمساز دل
كجا بردی آواز همساز دل
كجا رفتی ای آتش سینه سوز
نهادی به جا این غم كینه توز
نمی پرسی از حال خونین دلان
نمی گیری احوال بی همدلان
گذشتی نگفتی چه بر من گذشت
چه عمری به پای شكستن گذشت
چه زود آن همه كودكی پیر شد
چه زود آن همه زودها دیر شد
از آن روزگاران چه مانده به دست
به جز كوله بار فریب و شكست
چه مانده به دلهای سست و دو رنگ
چه مانده به غیر از دروغی قشنگ
چه مانده به غیر از دروغ و فریب
سری پر خیال و دلی بی شكیب
نه غم مانده بر جا نه شادی به بر
نه راهی به جا مانده نه رهگذر
نه غم مانده بر جا و نه غمگسار
نه راهی فراسوی و نه رهسپار
نه غم چاره كرد و نه شادی علاج
نمانده به غیر از همین لاعلاج
به بازی نشستیم و غافل شدیم
به تكخال غم پای در گل شدیم
شب سرخوشی رفت ومانده خمار
نمانده به جا چیزی از این قمار
ریپورتر
29th April 2010, 02:29 PM
تو یعنی گونه های غنچه ای را
به رسم مهربانی ناز کردن
تو یعنی کوچه باغ آرزو را
به روی گام یاسی باز کردن
تو یعنی وسعت معصوم دل را
به معنای شکفتن هدیه دادن
تو یعنی بوته ای از رازقی را
میان حجم گلدانی نهادن
تو یعنی جستجوی آبی عشق
تو یعنی فصل پک پونه بودن
تو یعنی قصه شوق کبوتر
تو یعنی لذت سبز شکفتن
تو یعنی با تواضع راز دل را
به یک نیلوفر بی کینه گفتن
تو یعنی وسعتی تا بی نهایت
تو یعنی نغمه موزون باران
تو یعنی تا ابد ایینه بودن
برای خاطر دلهای یاران
تو یعنی در حضور نیلی صبح
گلی را به بهار دل سپردن
تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد
هزاران دست تنها را فشردن
تو یعنی مثل شبنم عاشقانه
گلوی یاس ها را تازه کردن
تو یعنی حجم رویای گلی را
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی پونه را زیر باران
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی بی ریا چون یاس بودن
و یا به شهر شبنم ها رسیدن
تو یعنی انتظار غنچه ها را
میان شهر رویا خواب کردن
تو یعنی غصه های زرد دل را
به رنگ نقره مهتاب کردن
تو یعنی در سحرگاهی طلایی
به یک احساس تشنه آب دادن
تو یعنی نسترن های وفا را
به رسم مهربانی تاب دادن
تو یعنی غربت یک اطلسی را
ز شوق آرزو سرشار کردن
تو یعنی با طلوع آبی مهر
صبور و شوق آرزو سرشار کردن
تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن
ریپورتر
29th April 2010, 02:30 PM
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد
قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاك گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاك بارانم
نمی دانم چه باید كرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساكت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
ریپورتر
29th April 2010, 02:30 PM
نیمه شب در دل دهلــیز خـــــموش ضــربــــۀ پائــــی افکــــند طـــــــنین
دل من چـون دل گلـــهای بـــــــهار پر شـــد از شبنــــم لــرزان یقـــــین
گفتم این اوست که باز آمده است
جستم از جــــا و در آئــــینۀ گیـــــج بر خود افکنــــدم با شـــوق نــــگـاه
آه لــــرزیــــد لبانــــم از عـــشـــــق تـــار شــــد چـــــــهرۀ آئــــــینه ز آه
شـــا ید او وهمـی را می نگریست
گیسویم در هـــم و لبـهایم خشــک شانه ام عریان در جامــــۀ خـــــواب
لیک در ظلمت دهلــیـــز خمـــــوش رهگذر هر دم مـی کــــرد شتـــــاب
نفسـم ناگـــه در سیـــنه گـــــرفت
گوئــــی از پنــجــــره ها روح نسیم دیــــد انـــــدوه مــــــن تــنهـــــــا را
ریخت بر گیسوی آشـــفتــه مـــــن عطـــــر ســــــوزان اقاقــــــی ها را
تنــــد و بــــی تاب دویـدم سوی در
ضربـــــۀ پــــاها،در سینـــــۀ مــــــن چون طـــــــنین نی در سینۀ دشـت
لیک در ظلمت دهـــــــلیز خمـــوش ضربۀ پاها لــغــضـیـــــد و گذشــــت
بــــــــاد آواز حـــــزینــــی ســـر داد
ریپورتر
29th April 2010, 02:31 PM
ای كه می پرسی نشان عشق چیست ؛ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی كوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما ، اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو
عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی
عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گلكاری شده ؛ در كویری چشمه ای جاری شده
یك شقایق در میان دشت خار ؛ باور امكان با یك گل بهار
در خزانی برگریز و زرد و سخت ؛ عشق تاب آخرین برگ درخت
عشق یعنی روح را آراستن ؛ بی شمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی زشتی زیبا شده ؛ عشق یعنی گنگی گویا شده
عشق یعنی مهربانی در عمل ؛ خلق كیفیت به زنبور عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش ؛ پل به جای اینهمه دیوار باش
عشق یعنی یك نگاه آشنا ؛ دیدن افتادگان زیر پا
زیر لب با خود ترتم داشتن ؛ بر لب غمگین تبسم كاشتن
عشق ، آزادی ، رهایی ، ایمنی ؛ عشق زیبایی ، زلالی ، روشنی
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده ؛ عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی آهویی آرام و رام ؛ عشق صیادی بدون تیر و دام
عشق یعنی برگ روی ساقه ها ؛ عشق یعنی گل به روی شاخه ها
عشق یعنی از بدیها اجتناب ؛ بردن پروانه از لای كتاب
در میان این همه غوغا و شر ؛ عشق یعنی كاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش ؛ پهلوانا ، پهلوان عشق باش
ای دلاور ، دل به دست آورده باش ؛ در دل آزرده منزل كرده باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر ؛ واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی كوثر شدن ؛ بی پر و بی پیكر و بی سر شدن
عشق یعنی خدمت بی منتی ؛ عشق یعنی طاعت بی جنتی
گاه بر بی احترامی ، احترام ؛ بخشش و مردی به جای انتقام
عشق را دیدی خودت را خاك كن ؛ سینه ات را در حضورش چاك كن
عشق آمد خویش را گم كن عزیز ؛ قوت ات را قوت مردم كن عزیز
عشق یعنی مشكلی آسان كنی ؛ دردی از درمانده ای درمان كنی
عشق یعنی خویشتن را گم كنی ؛ عشق یعنی خویش را گندم كنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس ؛ در مقام بخشش از آیین مپرس
هركسی او را خدایش جان دهد ؛ آدمی باید كه او را نان دهد
در تنور عاشقی سردی مكن ؛ در مقام عشق نامردی مكن
لاف مردی میزنی مردانه باش ؛ در مسیر عاشقی افسانه باش
دین نداری مردمی آزاده باش ؛ هرچه بالا میروی افتاده باش
در پناه دین ، دكانداری مكن ؛ چون به خلوت میروی كاری مكن
عشق یعنی ظاهر باطن نما ؛ باطنی آكنده از نور خدا
عشق یعنی عارف بی خرقه ای ؛ عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی ؛ تا كه معشوقت نداند كیستی
عشق یعنی ذهن زیباآفرین ؛ آسمانی كردن روی زمین
عشق گوید مست شو گر عاقلی ؛ از شراب غیرانگوری ولی
هركه با عشق آشنا شد مست شد ؛ وارد یك راه بی بن بست شد
كاش در جانم شراب عشق باد ؛ خانه جانم خراب عشق باد
هركجا عشق آید و ساكن شود ؛ هرچه ناممكن بود ممكن شود
در جهان هر كار خوب وماندنیست ؛ رد پای عشق در او دیدنیست
شعرهای خوب دیوان جهان ؛ سر عشق است و سرود عاشقان
" سالك " آری ، عشق رمزی در دل است ؛ شرح و وصف عشق كاری مشكل است
عشق یعنی شور هستی در كلام ؛ عشق یعنی شعر ، مستی ، و السلام
ریپورتر
29th April 2010, 02:41 PM
ز آه سینه سوزان ترانه می سازم
چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم
به غمگساری یاران چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم بهانه می سازم
پر نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم
نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم
در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم
چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم
زه پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم
سر و دل و جان را به خاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می سازم
ریپورتر
23rd May 2010, 03:13 PM
عشق تو کور کرد و کشت مرا
فکرو زکرم تو بودی او روزا یادته
اون دل کوچیکه من جلوی پات بود یادته
رفتیو با رفتنت پا گزاشتی رو دلم
سرم داره گیج میره تو کجایی عشقه من
وقتی میخواستی بری گفتی بهم غصه نخور
دلو سپردم من به تو غصه نخور
گفتم بهت زود بیا دل من تنگه برات
تو نرفتیو میگی آخه عزیز دلت میاد
میگفتی من برمیگردم خیلی زود
دلو جونم همشون فدای یه تاره موت
ولی رفتیو خیلی وقته نامه ندادی تو برام
آخه پس چی شد بگو تو جواب نامه هام
یه نامه همش دادی همون شده آب غذام
نمیدونی یه غمیه بهم میگه باهات میام
من غمو می خوام چکار آخه تو بهم بگو
فقط نگو دوست ندارم جونه من اینو نگو
آخه عاشقت بودم دیوانه وار باور بکن
دل من تنگه به راحت تو منو یاریم بکن
شبا یه غمی میاد تویه سینم باهام حرف میزنه
می خواد نا امید کنه از نا امیدی دم میزنه
شایدم دیگه نیای این جوری که بوش میاد
فکر کنم وقتی بیای ببینی جنازم رو دوش میاد
اون موقع بگو ببینم دلت برام تنگ میشه ؟
این زمین و آب گل برای تو چه رنگ میشه؟
خلاصه کشتی مارو با این ادائو اشوه هات
دل من تنگه برات* تنگه برات* تنگه برات
وای الان صبح میشه هو هنوز که من نخوابیدم
یه روز دیگم تموم شدش ولی من نفهمیدم
دفتر شعرم دیگه پر شده کجایی تو می خوام برم
دیگه کاری ندارم اینجا روی زمین دارم میرم
تو نبودیو غمت عشقه تو کشت مارو
زیر خاک دفنمو خاک خورد مارو
05-24-2009 10:37 PMhttp://njavan.com/forum/images/persian/postbit_find.gif (http://njavan.com/forum/search.php?action=finduser&uid=6)
ریپورتر
23rd May 2010, 03:13 PM
روی هر چی دست گذاشتم یکی زود تر اونو برده
روی رنوشتم انگار مهر این حادثه خرده
همیشه بهم می گفتم تو دوباره دیر رسیدی
دوباره شکست و تاخیر با یه دنیا ناامیدی
گلی رو که من می خواستم یکی قبلا چیده بودش
قبل من یکی به مقصد همیشه رسیده بودش
نیمکت رو به بلوطا شد مال یه کس دیگه
آخه دیر رسیده بودم اینو یه پرنده میگه
قبل من یکی طلسم قلعه دورو شکسته
حالا رفته توی قلعه خوش و بی قصه نشسته
همیشه دیر می رسیدم حتی موقع قرارم
حالا هم واسه همینه که تو دنیا تو رو دارم
تو رو هرگز نمی دیدم اگه زود رسیده بودم
اگه اون گل و به موقع از تو صحرا چیده بودم
ریپورتر
23rd May 2010, 03:14 PM
كردي آهنگ سفر اما پشيمان ميشوي
چون به ياد آري پريشانم پريشان ميشوي
گر به خاطر آوري اين اشك جانسوز مرا
آنچه من هستم كنون در عاشقي آن ميشوي
سر به زانو گريه هايم را اگر بيني به خواب
چون سپند از بهر ديدارم شتابان ميشوي
عزم هجران كرده اي شايد فراموشم كني
من كه ميدانم تو هم چون شمع گريان ميشوي
گر خزان عمر ما را بنگري با رفتنت
همچو ابر نوبهاران اشكريزان ميشوي
بشكند پيمانه ي صبرم ولي در چشم خلق
چون دگر خوبان تو هم بشكسته پيمان ميشوي
بينم آنروزي كه چون پروانه بهر سوختن
پاي تا سر آتش و سر تا به پا جان ميشوي
مرغ باغ عشقي و دور از تو جان خواهم سپرد
آنزمان بي همزبان در اين گلستان ميشوي
ریپورتر
23rd May 2010, 03:14 PM
اشكي به چشم و در دلم آهي نمانده است
ديگرا مرا ز عشق گواهي نمانده است
در چشم بي فروغ من از رنج انتظار
غير از نگاه مانده به راهي نمانده است
در سينه سر چرا نكشم چونكه بر سرم
جز سايه هاي بخت سياهي نمانده است
در دوره اي كه عشق گناه است بر دلم
جز جاي داغ مهر گناهي نمانده است
نوري زمهر تو نيست به دلهاي دوستان
لطفي دگر به جلوه ي ماهي نمانده است
در باغ خشك دوستي اي باغبان عشق
از گل گذشته برگ گياهي نمانده است
شور و حلاوتي ز كلامي نديده ام
شوقي و جذبه اي به نگاهي نمانده است
حسرت كشي ببين كه دگر از وجود من
جز ناله هاي گاه به گاهي نمانده است
ریپورتر
23rd May 2010, 03:17 PM
سلام ماهی ها... سلام، ماهی ها
سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها
به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت
صدای نی لبکی را شنيده ايد
که از ديار پری های ترس و تنهايی
به سوی اعتماد آجری خوابگاه هاا،
و لای لای کوکی ساعت ها،
و هسته های شيشه ای نور - پيش می آيد؟
و همچنان که پيش می آید
ستاره های اکليلی، از آسمان به خاک می افتند
و قلب های کوچک بازيگوش
از حس گريه می ترکند.
ریپورتر
23rd May 2010, 03:17 PM
بمون،حیفه بری، تلخ که من بمونم،بازم بمون قصه موندن بخون،با تو غروب خوب وتماشاییه،بی تو غم انگیز مثل تنهایه،صدات برای این همیشه عاشق قشنگترین صدای لالاییه،غم رو دلم پا می ذاره وقتی که اون روزای گمشده یادم می یاد،ما دوتا هم صدای عاشق بودیم،تو کوچه باغو توی دستای باد...روزا و لحظه های خوبی داشتیم،پا روی غصه،روی غم می زاشتیم.تو خوب و مهربون تو عاشق بودی،تو پاکی مثل یک شقایق بودی.اما حالا سکوت سنگین تو غصه ای روی غصه هام می زاره،می خوای بری اما بمون نگاه کن...پشت دریچه صدای بهاره...
</span>
ریپورتر
23rd May 2010, 03:20 PM
یادم باشه مثل خودت یه روزی تنهات بذارم// یادم باشه که با نگام بگم که دوست ندارم
یادم باشه که قلبمو از عشق تو پس بگیرم// این بهتره تا بی دلیل برای چشمات بمیرم
یادم باشه که اسم تو یه دفعه از یادم بره// یادم باشه بهت بگم تموم شده این خاطره
یادت باشه مثل خودت یه روزی تنهات بذارم// یادت باشه که با نگام بگم که دوست ندارمhttp://www.blogsky.com/images/smileys/001.gif
باید ببندم چشمامو،رو هرچی بود رو هرچی هست// دیگه نمیشه اینطوری به پای عشق تو نشست
یادم باشه عکس تورو یه جایی پنهون بکنم// دلم نمیخواد خودمو اینجوری داغون بکنمhttp://www.blogsky.com/images/smileys/012.gif
بعد تو این ثانیه ها هرطور که باشه میگذره// حتی پشیمون شدنت به درد من نمیخوره
بعد تو این ثانیه ها هرطور که باشه میگذره// حتی پشیمون شدنت به درد من نمیخوره
یادت باشه مثل خودت یه روزی تنهات بذارم// یادت باشه که با نگام بگم که دوست ندارم
ریپورتر
23rd May 2010, 03:21 PM
یادمه یه آرزو بود همیشه موندن با هم//واسه زخم دل تنهام یادمه تو بودی مرحم
ولی اون روزا گذشته دیگه نیستی که بدونی// کاش میشد بهت میگفتم من میخوام پیشم بمونی
با یه دنیا اشک و غصه نمیخوام بی تو بمونم // توی این غروب دلگیر شعر رفتنو بخونم
ولی اون روزا گذشته شاید از یاد تو رفتم// کاش که بودی و میدیدی من هنوز عاشقت هستم
من صداتو نشنیدم غم اشکاتو ندیدم//توی آشیون قلبت من نموندمو پریدمhttp://www.blogsky.com/images/smileys/034.gif
ولی امروز یاد عشقت منو تنها نمیذاره//لحظه های بی تو بودن تورو یاد من میاره
یادمه یه آرزو بود همیشه موندن با هم//واسه زخم دل تنهام یادمه تو بودی مرحم
ولی اون روزا گذشته دیگه نیستی که بدونی// کاش میشد بهت میگفتم من میخوام پیشم بمونی
من همونم که چشاتو پر اشک و گریه کردم// حالا راه شهر عشقو من نرفته برمیگردم
برمیگرم تا همیشه قدر احساسو بدونم// شایدم همیشه باید بی تو من تنها بمونم
شایدم همیشه باید بی تو من تنها بمونم
ریپورتر
23rd May 2010, 03:21 PM
لحظه جادویی قصه ما ، گفتن دوستت دارم بود با نگام
جلوی چشم منی هر جا می رم ، بدونی خاطرتو خیلی می خوام
پشت این پنجره های نقره ای ، شب مهتابی چشمای منه
رد شو از وسعت تنهایی من ، دل واسه دیدن تو پر می زنه
واسه با وجود تو یکی شدن ، دل بی طاقت من منتظره
خلوت شب منو به هم بریز ، نذار این لحظه ها بی تو بگذره
واسه با وجود تو یکی شدن ، نفسام ثانیه ها رو می شمره
اسم تو مثل یه احساسه برام ، وقت اوج گرفتن دل منه
طعم بوسه های تو ، رو لبام مونده هنوز
گرمی وجود تو ، منو می کشه یه روز
پشت این پنجره های نقره ای ، شب مهتابی چشمای منه
رد شو از وسعت تنهایی من ، دل واسه دیدن تو پر می زنه
بیا برگرد ، دل من طاقت دوریتو نداره
همه جا ، هر لحظه چیزی تو رو یاد من میاره
واسه این بغض کویری ، گریه کردن یه سرابه
واسه طی کردن این شب ، پای خسته توی خوابه
رج بزن فاصله ها رو خط به خط ، جاده به جاده
چشم به راه تو نشسته ، دلی که دل به تو داده
دلی که اگه نباشی ، زنده بودنو نمی خواد
دیگه توی سرنوشتش ، هیچ کی مثل تو نمیاد
ریپورتر
23rd May 2010, 03:23 PM
دیگه از دست تو و ترانه هات خسته شدم
دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمی شه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من می گی بی انصافم و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
انقد آب و هوا واسم عروض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارات خسته شدم
حرفات انگار دیگه روی دل من نمی شینه
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
از دس تفاوت روز و شبات خسته شدم
دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
تو یه بی تفاوتی ، من از فضات خسته شدم
دوس داری بری ، برو ، دلت می خواد باشی بمون
من که از تمام حرف و تصمیمات خسته شدم
انقدر صدام نکردی از خودم بدم میاد
از این اسم مریم و نگفتنات خسته شدم
یه روزی غریبه ای ، یه روز آشنا، من از
بازی زشت غریب آشنات خسته شدم
تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق می مونم
من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمی کنم
راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
من شکایت تو رو به کی کنم ؟ برم کجا ؟
به جون خودت قسم نه ، به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
روزی صد تا غم و غصه توی قلبم می ذاری
منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
انقدر واست می میرم واسه من تب می کنی ؟
حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
تو خودت منو نخواستی ، من گناهی ندارم
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
شعر و اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا ، اینو فقط من و تو و اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات ، خسته شدم
ریپورتر
23rd May 2010, 03:24 PM
فکر می کنی چشات چیه ؟ دو تا بلای معمولی
چه جوریه مگه صدات ؟ یه جور صدای معمولی
فکر می کنی تو چی داری که امثال من ندارن ؟
فقط یه جور ناز و ادا و عشوه های معمولی
وقتی ازت حرف می زنم دیگه نمی لرزه تنم
تو هم یکی مثل همه ، تو آدمای معمولی
اما نه طفلکی اونا ، از خیلی هاشون بدتری
یه عاشق دمدمی و ، یه بی وفای معمولی
اون قدیما یادم میاد فته بودم موهات طلاست
نمی شیه زیرش بزنم ، یه جور طلای معمولی
بیا فقط یه بار ، فقط یه بار کلاتو قاضی کن
منم مث اونا بودم ؟ اون عاشقای معمولی ؟
هر چی بودم دلت رو زد شعرا و عاشقونه هام
رفتی سراغ کسی با مو و چشای معمولی
من نمی گم آدم باید عاشق چشم و ابرو شه
دردیه که خوب نمی شه با یه دوای معمولی
کاش ولی لایقت باشه اونکه شبات مال اونه
فقط می خوام دعا کنم یه جور دعای معمولی
تو که شبات روز شدن و روزمو رنگ شب زدی
کاش لااقل بچه بودم با اون شبای معمولی
کاش جای موندن توی عشق ، تو مشق شب مونده بودم
تو مشکل سفیدی اون کاغذای معمولی
ما بدجوری بهم زدیم حسرت به دل موندم هنوز
بیرون بریم با هم یه روز ، حتی یه جای معمولی
راستش می خواستم اولاش نقشی واست بازیکنم
نقش یه دختر خوش بی اعتنای معمولی
دیدی نقاب من چه زود ، افتادو من همون شدم ؟
بازم همون دخترک بی ادعای معمولی
راستی می گم شعرای اون از مال من قشنگتره ؟
چی داره که من ندارم ، یه جور ادای معمولی
فکر می کنم که راه به راه ، بهت می گه دوست داره
منو شکست نکردن ، همین کارای معمولی
خوب می دونم من تو دلم برات می مردم ولیکن
زیاد واست جالب نبود این گفتنای معمولی
چه فایده هر چیزی که بود تموم شد و دیگه گذشت
اینم یه نامه کمتر از نوشته های معمولی
نمی دونم تو می خونیش یا که نگاش نمیکنی
به خاطر تازگی ، اون وعده های معمولی
هموناکه اول می دن ، به جز تو هیچکس به خدا
یه حرف ساده ی دروغ ، یه بخدای معمولی
اگه که خوندیشم بگو ، این مال یه غریبه بود
یه لطف اگه داری بگو ، یه آشنای معمولی
اما گه دیدی که نه زیادی اذیت می کنه
بیا سراغ دختری با رویاهای معمولی
منم می بخشمت آخه چاره ای جز این ندارم
مث همیشه قهرا و باز آشتیای معمولی
اگه نخواستی نامه رو ، تو رو خدا پس نفرست
رو عادت همیشگیت ، با اون یه تای معمولی
خواستم یه جور سادگیمو فقط بهت نشون بدم
نامه تمیزه ولی با ، مداد سیای معمولی
من خیلیم بد نبودم ، سعی میکنم بد نباشم
خب بعضی وقتا بد می شم ، از اون بدای معمولی
دیگه مزاحم نمی شم تو کاری با من نداری ؟
تکیه کلام خودته ، این جمله های معمولی
فقط یه چیزی دوس دارم به یه سوال جواب بدی
غیر از تموم پرسشا و ، سوالای معمولی
پشت چراغ چشم تو گل بفروشم تو می خری ؟
بهم نگاه کن به چش یه جور گدای معمولی
ریپورتر
23rd May 2010, 03:24 PM
دل من یه قفله اما دست تو مثل کلیده
می خوام از تو بنویسم کاغذام همش سفیده
یه سوال عاشقونه بگه هر کسی می دونه
اونکه دادم دل و دستش چرا دل به من نمی ده ؟
چه قدر دعا کنم من خدا رو صدا کنم من
دست من به آسمونه نیمه شب دم سپیده
گفتم از عشق تومی خوام سر بذارم به بیابون
گفت تو عاقل تر از اینی این کارا از تو بعیده
التماس کردم که یک شب لااقل بیا تو خوابم
گفت که هذیون رو تموم کن انگاری تبت شدیده
گفتم آرزو دارم تو مال من بشی یه روزی
گفت تو این دنیای بی رحم کی به آرزوش رسیده
اونی رو که دوست نداری دنبالت میاد تا آخر
اونی که دنبالشی تو چرا دائم ناپدیده
تو از اون روزی که رفتی دل من دیوونه تر شد
رنگ من که هیچی زیبا رنگ آسمون پریده
سرنوشت گریه نداره خودت این رو گفتی اما
تو دل من نمی دونم چرا باز یه کم امیده
تو من رو گذاشتی رفتی اما می خوام بنویسم
چه قدر واسم عزیزه اونکه از من دل بریده
ریپورتر
23rd May 2010, 03:25 PM
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم میکنه ، پولشو اما نداره
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
یه نفر تولدش مهمونیه ، همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره
تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره
یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی انقد دیده که میل تماشا نداره
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
یکی آزمایش نوشتن واسش ، اما نمی ره
می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره
یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره
راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟
بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
همه چی دست اونه ، ربطی به شعرا نداره
آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
با نمی شه ، با نمی خوام ، با نشد ، با نداره
ریپورتر
23rd May 2010, 03:25 PM
می خوام برم کلاس خط یاد بگیرم با خط خوش
نامه بدم واسه شما ، تو رو خدا بیا بکش
یه کاری کرد با دل من اون چشای پر جذبه
که ساعت خونه م هنوز ، بعد یه عمری عقبه
اون که نباید می شد انگار شده
هر چی بگم نمی خوامش بیخوده
همین که اسمت رو منه ، کلی می بالم به خودم
بذار همه گمان کنن من اول عاشقت شدم
ریپورتر
23rd May 2010, 03:25 PM
قصه ی من و غم تو ، قصه ی گل و تگرگه
ترس بی تو زنده بودن ، ترس لحظه های مرگه
اِی برای با تو بودن ، باید از بودن گذشتن
سر به بیداری گرفته ذهن خواب آلوده ی من
همیشه میون قاب خالیه درهای بسته
طرح اندام قشنگت پاک و رویایی نشسته
کاش میشد چشام ببینن طرح اندام تو داره
زنده میشه ، جون میگیره پا توی اتاق میذاره
کاش میشد صدای پاهات بپیچه تو گوش دالون
طرف دالون بگرده سر آفتابگردونامون
کاش میشد دوباره باغچه پـُر گلهای تو باشه
غنچه ی سفید مریم با نوازش تو وا شه
کاش میشد اما نمیشه ، نمیشه بیای دوباره
نمیشه دستات تو گلدون گلهای مریم بذاره
کاش میشد اما نمیشه این مرام روزگاره
رفتنت همیشگی بود دیگه برگشتن نداره ...
ریپورتر
23rd May 2010, 03:26 PM
شعر دختر و بهار فروغ فرخزاد:
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را
می شست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بال های نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
خورشید تشنه کام در آنسوی آسمان
گوئی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ئی غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بودhttp://emo.huhiho.com/set/minimo/5.gif
ریپورتر
23rd May 2010, 03:27 PM
سرمه در چشمت مکن، روزم سیاه میکنی
قرص رویت را چرا آخر چو ماه میکنی؟
عاقبت خود را به زلفت دار خواهم زد شبی
آنچه از من ساختی آن شب تباه میکنی
پرده بر رویت بینداز و برون از خانه شو
چشم مردان چون غلط افتد گناه میکنی
باز ما را به نظربازی نمودی متهم
دختر معصوم، داری اشتباه میکنی
هرچه گفتم بی گناهم بر تو تاثیری نداشت
بی بی حکمی و حکما ً حکم شاه میکنی
نامه دادی که اسیر چشم مستت گشته ام
راست گفتی؟ یا فقط داری مزاح میکنی؟
من چه کردم با تو؟ آخر این چه کاری با منست؟
گاه رو گردانی و گاهی نگاه میکنی
ابروانت طاق کسری، اخم بر ابرو میار
این کمان مشکن که ما را بی پناه میکنی
ریپورتر
23rd May 2010, 03:27 PM
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت، اما…آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد
ریپورتر
23rd May 2010, 03:28 PM
دل ما حرف حساب حالیش نبود!
جمع وضرب ، حساب کتاب حالیش نبود!
تو یه چشم به هم زدن گر می گرفت ،
عاشق بی رنج و عذاب حالیش نبود!
دنبال سراب چشمات می دوید !
نرسیدن به سراب حالیش نبود!
حرفای خودشُ رک و راست می زد ،
حرف زدن پشت نقاب حالیش نبود!
توی خواب زندگی می کرد همیشه ،
الکی بودن خواب حالیش نبود !
من می ترسوندمش از آخر کار،
اما ترس و اضطراب حالیش نبود!
حالا هی بهش می گم :((دیدی نموند)) ؟
دیدی اون شعرای ناب حالیش نبود؟
اما دل تو سینه مرده، ساکته
اون از اولم جواب ، حالیش نبود
ریپورتر
23rd May 2010, 03:28 PM
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن خدایی که تو بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک نغمه آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند
ریپورتر
23rd May 2010, 03:29 PM
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟1 چرا !؟!
ریپورتر
23rd May 2010, 03:30 PM
پرواز کرد عمر و از او آشیانه ماند
مشت پُری ز نعمت هستی نشانه ماند
از سوز و ساز دل اثری آشکار نیست
جز دود آه ما که به دیوار خانه ماند
عمری فسانه ها دل ما در فسون گرفت
افسانه جو به خواب شد و زو فسانه ماند
از دام و دانه بیم امیدی نصیب بود
بیم و امید طی شد و زو دام و دانه ماند
گر شعر سوزناک سرایم عجب مدار
شمع نشاط مرد و از او این زبانه ماند
در ملک عشق لایق تاج نوازش است
این سر که جاودانه بر آن آستانه ماند
دانی که چیست شرح سفرنامه های عمر
این با کرانه طی شد و آن با کرانه ماند
آنرا که عشق پیشه بود عمر باقی است
رفتیم و مُهر هستی مابر زمانه ماند
چون عشق جاودانه بماند مرا چه غم
گر این تن «رشید» دمی ماند یا نماند
ریپورتر
23rd May 2010, 03:31 PM
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم
جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم
قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این
اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین
قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم
دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم
می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور
برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور
روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم
دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم
ریپورتر
23rd May 2010, 03:31 PM
هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد
آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد
تو که نزدیک تر از من به منی می دانی
دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد
هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم
از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد
دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق
بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد
ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را
غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد
ریپورتر
23rd May 2010, 03:32 PM
ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود
تو در كنار من بشيني محال بود
هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود
چشمان مهربان تو پاك و زلال بود
پاييز بود و كوچه اي و تك مسافري
با تو چقدر كوچه ما بي مثال بود
نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشمهاي تومحتاج بال بود
سيب درخت بي ثمر آرزوي من
يك عمر مانده بود ولي كال كال بود
گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت
گفتي مجال نيست وليكن مجال بود
يك عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چيزي شبيه جام بلور دلي غريب
حالا شكست واي صداي وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خيال تو بودم حلال بود
ریپورتر
23rd May 2010, 03:32 PM
پیش از تو
پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت
شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت
آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت
پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....
غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....
فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...
عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.
پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و
چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.
پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و
اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام
پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم.
ریپورتر
23rd May 2010, 03:32 PM
از آب آورد دیده گانم هنوز
ردّی مانده بر جای از رنگ هاله گون
تا سرخ
چون غروبانه ی تب آلوده ی دلم
آه ...
از شب َروی های جهانم
چه مانده ست جز
خیل خیل خاطراتی که
می گریاندم سخت
می گریاندم
در کوچه هایی
عریان از مهر و لبخند ماه
افسوس ...
پریزاد اطلسی پوش آرزو هایم
در میان پیله ی بی رنگ و
خامد خویش
مانده ست به سکوت
به هیچ کوششی
هیچ ... هیچ
نمی آشوبد جانم را
تا چو آب و آبگینه های نور
زفاف آدینده های رنگ را
به تماشا نشینم ...
سرشک دیده ام می بارد و
نگاهم دیده بان
تدویر چه زمانه ای ست غریب
که نمی آشوبدم
تا بانگ بر آرم
آهای ... احساس گمشدة جانم
مرا به روشنای راه
بخوان
که خداوندگار جان و جهانم
توئی... ای عشق ... ای عشق
شاعر حسن بابائی (لیلوا
ریپورتر
23rd May 2010, 03:33 PM
گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم
دل من محبوس است
در زندانی که
میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست
ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم
نه نه !
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم
من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
واگر حتی روزی
وقت آزادی ام فرا رسد
به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند
ریپورتر
5th June 2010, 08:42 PM
تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی
و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت
تو فریاد سکوتم را در میان واژگان روزمره زندگی نشنیدی
تو فرصتی نداشتی
برای برداشتن سیب سرخی از دستانم
فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم
جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند
که لحظه ای توان ایستادن نداری
تو فرزند سفر بودی
و من نواده سکوت خویشتن
دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست
برو مسافر
جاده قدم های تو را دلتنگ است ...
ریپورتر
5th June 2010, 08:43 PM
دلم هنوز كوچكتر از آن است كه بخواهي از كنارش بگذري. سايه خورشيد را ستارهها بردهاند و زخم حضورت در چشمان من جا مانده. وجودت براي دفترم تنها واژه است و براي من "همیشه بهار " زندگي. بگذار ثانيهها از ياد ساعتها بروند تا ردِّ پاي شاپرك پُر از اقاقي شود. اي كاش ميدانستم تو كي در قلبم شكوفه كردي. در مقابل پنجره، آسمان، نجواكنان در گوشم مژده ستاره را ميدهد و اشكهايم بيدليل از ارتفاع گلها فرو ميريزند. همرنگ آينه شده ای تا با خورشيد نوربارانت كنم. شاپركهايم روي شانهات لانه دارند و خواستنِ تو بالِ پرواز حسن یوسف شده. به حرمتِ ترانه ميثاقمان، براي چشمهايم شعري بگو. ببين چقدر صادقانه واژهها را روي وسعت سفيد كاغذ ريختهام. دستانم مسيرِ دستانت را حفظند و گلها، ميانِ باغچهي زير پنجرهات، به خاطر آسمان و بنفشه شهادت عشقم را ميدهند. خط به خطِ گامهايت در شعرهايم نجوا ميكنند و دير يا زود تو به من نزديكتر از لحظهها ميشوي.
نسل ساعتها در باور گريه هايم گم شده و شيشهايترين ياس در واگويههايم شكسته. تو در آغوش كدام روز متولد شدهاي كه اينچنين با دلم پيوند خوردهاي؟ دلم براي لمس وجودت تنگ شده و دستانم براي نوشتن از تو. چشمانم پُر از بوي نگاه توست. بگو در كدامين روز ميان قلبم شكوفه كردي؟
ریپورتر
5th June 2010, 08:45 PM
همراه عشق و آرزو خاتون رنج و آبرو/ بشکن سکوت صبرتو احساستو با من بگو
با من بگو وقتی که من درگیر ایثار تو ام/ وقتی که آزادم ولی بازم گرفتار تو ام
خوابای من طوفانیه از موجای انفجار/ آرامش دریای من قلبمو تا ساحل بیار
بال فرشته س دست تو محرم ترین مرهم تویی/ حتی اگه نبینمت بازم میفهمم تویی
چیزی نمیخوام آدما از حرف خستم بس کنید/ من هر قراری داشتم با عشق بستم بس کنید
بی ادعای خوب من تاوان عشقت سخت بود/ زخمی ترین مرد زمین باصبر تو خوشبخت بود
همراه عشق و آرزو خاتون رنج و آبرو/ بشکن سکوت صبرتو احساستو با من بگو
ریپورتر
5th June 2010, 09:01 PM
تو دلت ميخواهد برايت از چه بگويم؟ از سپيدي صبح يا سياهي شب؟ از سپيدي برف يا سياهي ذغال؟ از سپيدي صلح يا سياهي جنگ؟ سپيدي عشق يا سياهي نفرت؟ سپيدي وصل يا سياهي جدايي؟ سپيدي شادي يا سياهي غم؟ اگر دلت نخواهد، هيچ سخني نخواهم گفت اما اگر بخواهي جز از سپيدي نميگويم، زيرا من براي وصف سياهي به دنيا نيامدهام
ریپورتر
5th June 2010, 09:03 PM
وقتي كه تكرار ميكنم، آرام ميشوم. مثل حس خلسه در تماشاي تصاوير آينهها، تكرارهايي هم هستند كه خستهام نميكنند. تكرارهايي كه از جنس غرق شدن در صداي برخورد امواج با ساحل، يا مثل آواز برگها هنگام نوازش باران. تمام روزهايي را كه رفتهاند تماشا ميكني ولي هنوز فردا را در انتظاري. هنوز به تكرارها عشق ميورزي و از داشتن احساسهاي دلنشين تكراري خوشحالي.من از تكرار خواندن اين كلمات و حرفهاي برآمده از دل که برای عزیز مینویسم ، سرشار از لذت ميشوم، سرشار از حسي كه نگفتني است.
ریپورتر
5th June 2010, 09:07 PM
دیدم بخواب دوش که ماهی برآمدی کز عکس روی او شب هجران سرآمدی
تعبیر رفت یار سفر کرده می رسد ای کاش هر چه زودتر از در درآمدی
ذکرش بخیر ساقی فرخنده فال من کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
خوش بودی ار بخواب بدیدی دیار خویش تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی
فیض ازل به زور و زر ار آمدی بدست آب خضر نصیبه اسکندر آمدی
آن عهد یاد یاد که از بام و در مرا هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم مظلومی ار شبی بدر داور آمدی
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق دریا دلی بجوی دلیری سرآمدی
آن کو تو را به سنگدلی کرد رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی
گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنر پرور آمدی
ریپورتر
5th June 2010, 09:09 PM
من کویر خشک بودم
عشق توhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif باران من شد
دسته دسته از کویر خشک من نسرین بر آمد
آسمان تیره بودم
خوشه خوشه از دل این آسمان پروین برآمد
تشنه بودم چشمه های عشق از چشم توhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif سر زد
در نگاه پر شرابتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif شور دیدم شعر دیدم
عشق دیدم ناز دیدم
در بهار گلفشان عطر خیز پیکر توhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
باغ دیدم باغهای پر گل شیراز دیدم
چون به ناز از ره رسیدیhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
بوی گل در خانه ام پیچید از عطر سلامتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
تا سخن آغاز کردیhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
معنی جان بود و بوی عشق در عطر کلامتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
ای ستاره بی تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gifشب بودم
شبی تاریک و غمگین
نور لبخندتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif به جسم و جان من تابندگی داد
ای مسیحا!http://blogfa.com/images/smileys/24.gif
معجزت دلمرده ای را زندگی داد...http://blogfa.com/images/smileys/24.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
راحت جان (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2F3062.blogfa.com%2F post-206.aspx)
تا روی تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gif در برابرم نیست
دیدار دوباره باورم نیست
آنان که غم مرا ندیدند
دیوار میان ما کشیدند
کی سرو جدا ز بوستان بود
کی شاخه ز گل جدا توان بود
تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gifسرو منی به باغ برگرد
بنگر که غمت به ما چه ها کرد
کی بی تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gifبر آورم نفس را
ای کاش که بشکنم قفس را
ما را به مصیبت آشنا کرد
دستی که توhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif را ز ما جدا کرد
راهم به فضای باغ بسته است
در کنج قفس پرم شکسته است
هر که که رسد پیامتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif از دور
ریزد به شب سیاه من نور
باور نشود مرا که دوریhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
چون پرتو ماه در حضوریhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
از دور چو بشنوم صدایتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
وان موج لطیف خنده هایتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
آید به تنم تب جوانی
بویم همه عطر زندگانی
بانگ توhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif که در فضای سینه است
بر آتش خاطرم نسیم است
اما چه کنم به وقت بدرود
پیچد به فضای سینه ام دود
تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gifخسته و خسته تر منم من
تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gifبی کس و دربدر منم من
بگذار که لب فرو ببندم
ای راحت جان دردمندمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
ریپورتر
5th June 2010, 09:10 PM
تمام قصه هامو از تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gifدارم
بهترین خاطره هامو از تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gifدارم
تو این شبای خالی از ستاره
آخرین ترانه هامو از تو http://blogfa.com/images/smileys/24.gifدارم
ریپورتر
5th June 2010, 09:11 PM
ای کاش می توانستم باران باشم تا تمام غمهای دلت را بشویم
ای کاش می توانستم ابر باشم تا سایه بانی از محبت به رویت می گسترانیدم
ای کاش می توانستم اشک باشم تا هرگاه آسمان چشمت ابری می شد باریدن می گرفت
ای کاش می توانستم خنده باشم تا روی لبانت بنشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم
ای کاش می توانستم یک پرنده باشم و پر می گشودم و تا دور دست ها در کنار تو پرواز می کردم
و ای کاش سایه بودم تا نزدیک ترین کس به تو می شدم
آری ...
ای کاش سایه بودم تا همیشه و همه جا همراه تو باشم
ریپورتر
5th June 2010, 09:13 PM
دلا بسوز که سوز تو کارها بکندنیاز نیم شبی دفع صد بلا بکندعتاب یارhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif پری چهره عاشقانه بکشکه یک کرشمه تلافی صد جفا بکندز ملک تا ملکوتش حجاب بردارندهر آن که خدمت جام جهان نما بکندطبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیکچو درد در تو نبیند که را دوا بکندتو با خدای خود انداز کار و دل خوش دارکه رحم اگر نکند مدعی خدا بکندز بخت خفته ملولم بود که بیداریبه وقت فاتحه صبح یک دعا بکندبسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبردhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifمگر دلالت این دولتش صبا بکند
ریپورتر
5th June 2010, 09:13 PM
توhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif را گم کرده ام امروز
و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگین اند
و چشمانم که تا دیروز به عشقت http://blogfa.com/images/smileys/24.gifمی درخشیدند
نمی دانی چه غمگین اند
چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تو
نمی دانم چه خواهد شد
پر از دلشوره ام
بی تاب و دلگیرم
کجا ماندی که من بی توhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
هزاران بار در هر لحظه می میرمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
ریپورتر
5th June 2010, 09:14 PM
ای باد بیآرام ما با گلhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif بگو پیغام ماhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتریhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifرخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بدهhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifاکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظرhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifبا خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرینhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifدر سر خلقان میروی در راه پنهان میرویhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifای گل تو مرغ نادری برعکس مرغان میپریhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifای گل تو اینها دیدهای زان بر جهان خندیدهایhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifگلهای پار از آسمان نعره زنان در گلستانhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifهین از ترشح زین طبق بگذر تو بیره چون عرقhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifای مقبل و میمون شما با چهره گلگون شماhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifاز گلشکر مقصود ما لطف حقست و بود ماhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifآهن خرد آیینه گر بر وی نهد زخم شررhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifهان ای دل مشکین سخن پایان ندارد این سخنhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifای شمس تبریزی بگو سر شهان شاه خوhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifکای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جداhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifشکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفاhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifدر دولت شکر بجه از تلخی جور فناhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifاز گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجاhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifبر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقاhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifبستان به بستان میروی آن جا که خیزد نقشهاhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifکامد پیامت زان سری پرها بنه بیپر بیاhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifزان جامهها بدریدهای ای کربز لعلین قباhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifکای هر که خواهد نردبان تا جان سپارد در بلاhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifاز شیشه گلابگر چون روح از آن جام سماhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifبودیم ما همچون شما ما روح گشتیم الصلاhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifای بود ما آهن صفت وی لطف حق آهن رباhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifما را نمیخواهد مگر خواهم شما را بیشماhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifبا کس نیارم گفت من آنها که میگویی مراhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifبی حرف و صوت و رنگ و بو بیشمس کی تابد ضیا
ریپورتر
5th June 2010, 09:15 PM
امروزبیناتر ازمن کیست که تورامیبینم؟
شنواترازمن کیست که سخن تورامیشنوم؟
گویاترازمن کیست که ازتوسخن میگویم؟
وداراترازمن کیست که تورادارم...؟؟؟
ریپورتر
5th June 2010, 09:22 PM
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین شاید کمی همکیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود
ریپورتر
20th June 2010, 06:04 PM
اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا میرساندم
اگر مانده بودی تورا تا دل قصه ها میكشاندم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغك پر شكسته مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش زطوفان مانده بودی اگر همسفر داشت
با تو و عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو مانده بودی اگر می سرودم
اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا میرساندم
اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها میكشاندم
خرمنم را به آتش كشیدی سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود مانده بودی اگر میشنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود
خاك تن شسته در موج باران در كنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود
اگر مانده بودی
اگر مانده بودی ...
ریپورتر
20th June 2010, 06:10 PM
گفتم نرو پرپر میشم
گفتی: میخوام رها باشم
گفتم: آخه عاشق شدم
گفتی:میخوام تنها باشم
گفتم: دلم
گفتی: بسوز
گفتم: یه عمری باز هنوز
گفتم: پس عمرم چی میشه
گفتی: هدر شد شب و روز
گفتم: آخه داغون میشم
گفتی: به من خوش میگذره
گفتم: بیا چشمام تویی
گفتی: آخر کی میخره
گفتم: منو جنس میبینی؟
گفتی: آره بی قیمتی
گفتم: یه روز کسی بودم
با من نکن بی حرمتی
گفتم: صدام میمیره باز
گفتی: با درد بسوز بساز
گفتم : حالا که پیر شدم
گفتی: که از تو سیر شدم
گفتم: تمنا میکنم
گفتی: میخوام خردت کنم
گفتم: بیا بشکن تنو
ریپورتر
20th June 2010, 06:11 PM
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن
گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق
گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد
گفتم زیبا ترین لحظه؟ گفت در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: ( مرگ)
ریپورتر
20th June 2010, 06:12 PM
عاشق هر کس شدم او شد نصیب دیگری
دل به هر کس دادم او هم زد به قلبم خنجری
من سخاوت دیده ام دل را به هر کس می دهم
شرم دارم پس بگیرم آنچه را بخشیده ام
ریپورتر
20th June 2010, 06:13 PM
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافر
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه
***
سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه
***
دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچهاي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه
***
بمون واسه خونهاي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!
ریپورتر
20th June 2010, 06:15 PM
نام تو رو آورده ام دارم عبادت ميكنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زيارت ميكنم
دستت به دست ديگري از اين گذشته كار من
اما نمي دانم چرا دارم حسادت ميكنم
گفتي دلم را بعد از اين دست كس ديگر دهم
شايد تو با خودئ گفته اي دارم اطاعت ميكنم
رفتم كنار پنجره ديدم تو را با . بگذريم
چيزي نديدم اين چنين دارم رعايت ميكنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلاي ديگري
دارم به تقدير خودم چنديست عادت ميكنم
تو التماسيم مي كني جوري فراموشت كتم
با التماس ولي تو را به خانه دعوت ميكنم
گفتي محبت كن برو باشد خداحافظ ولي
رفتم كه تو باور كني دارم محبت ميكنم
ریپورتر
20th June 2010, 06:16 PM
باز هجر یار دامانم گرفت
باز دست غم گریبانم گرفت
چنگ در دامان وصلش میزدم
هجرش اندر تاخت، دامانم گرفت
جان ز تن از غصه بیرون خواست شد
محنت آمد، دامن جانم گرفت
در جهان یک دم نبودم شادمان
زان زمان کاندوه جانانم گرفت
آتش سوداش ناگه شعله زد
در دل غمگین حیرانم گرفت
تا چه بد کردم؟ که بد شد حال من
هرچه کردم عاقبت آنم گرفت
ریپورتر
20th June 2010, 06:16 PM
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا http://blogfa.com/images/smileys/24.gif تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم http://blogfa.com/images/smileys/24.gif ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد میگویم سخن http://blogfa.com/images/smileys/24.gif چون نیابم مرهمی، از باد میجویم شفا
آتش دل چون نمیگردد به آب دیده کم http://blogfa.com/images/smileys/24.gif میدمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم http://blogfa.com/images/smileys/24.gif وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که با تو زیستن http://blogfa.com/images/smileys/24.gif سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بیرخ تو زندگانی قیمتی http://blogfa.com/images/smileys/24.gif زندگانی بیرخ تو مرگ باشد با عنا
ریپورتر
20th June 2010, 06:17 PM
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
ریپورتر
10th July 2010, 09:14 PM
دیگر زمان ، زمانه ی مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر آستانه ی خسرو
بی تیشه ای به دست ، کنون سرسپرده است.
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها
آن شور عشق
-عشق به شیرین را
از یاد برده است.
تنهاست گردباد بیابان
-تنهاست
و آهوان دشت
پاکان تشنگان محبت-
چه سالهاست
دیگر سراغ مجنون را
از باد و از درخت نمی گیرند.
در عصر ما
-عصر تضاد ، عصر شگفتی-
لیلی
-دلاله ی محبت مجنون است !!
ای دست من به تیشه توسل جو
تا داستان کهنه ی فرهاد را
از خاطرات خفته برانگیزی .
ای اشتیاق مرگ
در من طلوع کن.
من اختتام قصه ی مجنون را
اعلام می کنم.
حمید مصدق
ریپورتر
10th July 2010, 09:25 PM
تقصیر خودم نیست
تو را که می بینم
هر چه را از بر کرده بودم از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای تکرار کردن با خودم داشته باشم
همه ی این ها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی گرمای حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم
ریپورتر
10th July 2010, 09:25 PM
کاش میشد عشق را تفسیر کرد
خواب چشمان تو را تفسیر کرد
کاش میشد همچو گل ها ساده بود
سادگی را با تو عالمگیر کرد
کاش میشد عشق را تفسیر کرد
کاش میشد عمر را تکسیر کرد
روی این گردنه ی نامهربان
گرمی مهر تو را تصویر کرد
ریپورتر
10th July 2010, 09:26 PM
خدايا من درپهناي جهان به دنبال توميگردم وفراموش كرده ام كه از رگ گردن به من نزديكتري.
من ميان ستاره هاي اسمان دنبال تو ميگردم وفراموش كرده ام كه درقلب مني.
خدايا من دردوردست ها ، كويرها ، درياها دنبال توميگردم وفراموش كرده ام كه تودرهمين نزديكي دركنارمن نه دروجود مني............
ریپورتر
10th July 2010, 09:27 PM
عمری چله نشین کوی ات بودم
طره ی گیسو را
به دست شب داده بودم
او بدادش به صبح سپید
شکست آینه
به یکباره از دیدن موی سپید
ای بی وفا ... !
چقدر بی تاب رسیدن ات بودم
رسیدن همین
لحظه ی خاکستر نشین
می دانستم
آتش آن همه سالهای فراق
به دیدنت خاکستر می شود
اما بی امان باریدم
بر کویر تنهایی
تا بیایی
حالا که آمدی .... !
تو بگو
خشکی چشمانم را چه کنم
گره دستانم را چه کنم
پینه های این پای لنگ را چه کنم
قصه ی این ساز شکسته را چه کنم
تو بگو ای نازنینا ... !
میثاق شب رفتن ات را چه کنم
آه
ای خدا ...
تو بگو
با این دل بیقرار چه کنم ؟
ریپورتر
10th July 2010, 09:27 PM
نوازشم کن...!!! نترس....؟؟؟
تنهایی واگیر نداره...
آنقدر مرده ام كه هيچ چيز نمي تواند مردنم را ثابت كند
وآنقدر از اين دنيا سيرم كه روز مرگم راجشن ميگيرم
و اگر اين دنيا را دوست داشتم روز تولدم نمي گريستم…!
ریپورتر
10th July 2010, 09:28 PM
با نگاهم ، با چشام ، با حرفام ... صدات مي زنم
اما جوابي نميشنوم
اونقدر داد مي زنم تا از نفس مي افتم وپريشون يه گوشه ميشينم و به فاصله مون فكر مي كنم كه چقدر از هم دور شديم
يه قاصدك از اون دور دورا ، صدامو ميشنوه ، صدايي كه با هق هق و ناراحتي تو رو مي خوام! قاصدك مياد پهلوم
لبخند مي زنه و به من ميگه : نگران نباشم
هر جا كه باشي ، برام پيدات مي كنه و صدامو به گوشِت مي رسونه .... صدايي كه با فرياد ، هميشه و هر بار مخاطب قرار مي دمت و مي گم : دوستت دارم تا هميشه ها
ریپورتر
10th July 2010, 09:28 PM
همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد
پروازی نه،گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق چهره ی آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی نه شور شعله بر سرمای درون
غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهم و دنج رهایی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوانی
آی عشق آی عشق رنگ آشنایت پیدا نیست
ریپورتر
10th July 2010, 09:29 PM
من نمی دانم
و همین درد مرا سخت میآزارد
که چرا انسان، این دانا، این پیغمبر در تکاپوهایش
چیزی از معجزا آن سوتر ره نبرده است
به اعجاز محبت!
چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد؟
که هنوز مهربانی را نشناخته است؟
و نمیداند در یک لبخند چه شگفتیهایی پنهان است!
من بر آنم که در این دنیا خوب بودن- به خدا سهلترین کار است
ونمیدانم که چرا انسان، تا این حد با خوبی بیگانه است؟
و همین درد مرا سخت آزرده است.
ریپورتر
10th July 2010, 09:30 PM
ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم..
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را...
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز... آرام تر بگذر...
وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی ...!!! آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ... !
من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است...
ای پرنده ! دست خدا به همراهت...
دست خدا به همراهت
ریپورتر
10th July 2010, 09:31 PM
جام دريا از شراب بوسه خورشيد لبريز است ،
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران ،
خيال انگيز !
ما ، به قدر جام چشمان خود ، از افسون اين خمخانه
سرمستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم ،
پس هستيم !
ریپورتر
10th July 2010, 09:31 PM
چه دشوار است،
راز چشمانِ ترا دانستن
و خموش از کنارَت گذشتن!
از گریبانِ تنگِ غنچه ها بپُرس
غوغای دل تنگی ام را!
این تندیس ِ محزونِ من است،
وارثِ ناسپاسی های عشق
و تازیانه های روزگار!
ریپورتر
10th July 2010, 09:32 PM
فاصله درد ميان من و توست
بايد اين فاصله را کم کنيم
بايد از اين بعد مکان خارج
وچنين انديشيد:
که تمام دنيا در همين يک قدميست
معتقد بايد بود
که ميان من و تو فاصله گر هست هنوز
دلمان نزديک است
وبه هم قول دهيم
ریپورتر
10th July 2010, 09:33 PM
می نویسم از تو ...
از تو ای شادترین
ای تازه ترین نغمه عشق ...
تو که سبزترین منظره ای
تو که سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا کردم .
وتو که سنگ صبورم هستي ...
در تمام لحظاتی که خدا شاهد غصه و اندوهم بـــود .
بـــه تو می اندیشم ...
بـــه تو می بالم ...
و از تو می گیرم
هر چه انگیزه درونم دارم .
روزها می گذرد ...
عشق ما رو به خدایی شدن است .
رو به برتر شدن از هر حسی
که در این عالم خاکی پیداست .
دوستت می دارم .
از همین نقطه خاکی
تا عرش ...
ریپورتر
10th July 2010, 09:33 PM
شیشه ها چه سردشان بود
پشت قاب پنجره های برف
و دلتنگ برای تو
برای آه گرم تو
و آن سرپنجه
تا بر تن غبار گرفته شان
یادگار بنویسی...
افسوس
پشت پنجره ها
جای چشمانت
چه خالی است..
ریپورتر
10th July 2010, 09:34 PM
تو نمی دانی
واژه هایت از عشق که می نویسند
از انتظار که خسته نمی شوند
بر کج و تاب کاغذ و میز که می لغزند و
از گونه های من فرو می ریزند
اینجا همه چیز چه تنها تر
و چه شاعر تر می شود...
ریپورتر
10th July 2010, 09:34 PM
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تاریک و تنهای خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است
بیا بنگر؛ چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده؛
وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام
با این پرستوها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
شب افتاده است و...
من تنها و تاریکم
ریپورتر
10th July 2010, 09:34 PM
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزد
من خودم هستم و یک دنیا ذکر
که درونم لبریز شده از شعر حقیقت جویی
من خودم هستم و هم زیبایم
من خودم هستم و پابرجایم
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم
عاری از عاطفه ها
تهی از موج سراب
دورتر از رفقا
خالی ازهرچه فراق
من نه عاشق هستم
نه حزین غم تنهایی ها
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نوازش یا مهر
من دلم تنگ خودم گشته و بس
منشینید کنارم
پی دلجویی و خوش گفتاری
که دلم از سخنان غم و شادی پر شد
من نه عاشق هستم و نه محتاج عشق
من خودم هستم و می
با دلم هستم و همسازیه نی
مستی ام را نپرانید به یک جمله ی ...........<<هی>>
ریپورتر
10th July 2010, 09:35 PM
یینه چون شکست
قابی سیاه و خالی از او به جای ماند
با یاد دل که آینه بود
در خود گریستم
بی آینه چگونه در این قاب زیستم؟؟؟؟
مشیری
ریپورتر
10th July 2010, 09:35 PM
محبت ره به دل دادن صفای سینه میخواهد به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه
میخواهد اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت را همیشه بر زبان دارم
وفا آن است که نامت را نهانی زیر لب دارم
ریپورتر
10th July 2010, 09:36 PM
می نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم ....
چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ......
چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای
تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام
ریپورتر
10th July 2010, 09:36 PM
چه فرقی می کند...همین جا می نشینم
کنار همین جاده که نمی دانم به کجای رویا می رسد
پشت به همه ابرهایی که خیال باریدن ندارند
و رو به خواب هایی که به" آمدن" تو تعبیر می شوند...
همین جا می مانم
با همان ذکر همیشگی"دوستت دارم".
ریپورتر
10th July 2010, 09:37 PM
در حصار تنهایی زمانسکوتم را در ساحل دریایی تو شکستم
که پرندگان مهاجر چه زیبا معنایش را فهمیدند
به فرخندگی عشق ......
ای خوب، ای صمیمی
حجم سکوتم را دریاب
تا بودنم را در بهار نگاهت فریاد کنم..
ریپورتر
10th July 2010, 09:37 PM
تو آن ماهی که در پایت تلاطم می کند دریا
شبی که با تو بودن را تبسم می کند دریا
نگاهش غرق نور تو، سرش سرشار شور تو
چه شورانگیز با چشمت تکلم می کند دریا
دلش از غصه می گیرد هزاران دفعه می میرد
همین که در پس ابری تو را گم می کند دریا
مگر بر سینه ساحل نشسته رد پای تو
که با هر موج بر خاکش تیمم میکند دریا
تو آن ماهی من آن دریا که از هم دور افتادیم
ریپورتر
10th July 2010, 09:37 PM
جز حضور تو هيچ چيز اين جهان بي كرانه را جدي نگرفتم
حتي عشق را
چو گلدان خالي لب پنجره هميشه پر از خاطرات ترك خورده ام
ریپورتر
10th July 2010, 09:38 PM
دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشكی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حركات ناكرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سكوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من.
ریپورتر
10th July 2010, 09:38 PM
روز برفی وقتی در برف راه میرفتم و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم از کنارم گذشت
گفتم: «هی نگاه کن! روی مژههایت دانههای برف ریخته است»
و او گفت: «این برف نیست پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است...»
و سپس لبهای خندانش را گشود تا برف را فوت کند
و ما هر دو خندیدیم بعد به چشمانش نگاه کردم
و دیدم که چشمانش، گرمترین پناهگاه جهان است...
ریپورتر
10th July 2010, 09:39 PM
گنجشگك بيقرار بنشين
آرام در اين حصار بنشين
پرواز در اين زمانه ي سرد
جرمي است به حكم دار بنشين
صياد نشسته اين طرف ها
با سنگ در انتظار بنشين
***
گنجشك پريد و زير لب گفت:
با بال بمير و خوار ننشين
ریپورتر
10th July 2010, 09:39 PM
بايد رها كرد ،
بايد يك طور غريبي قيد همه چيز را زد و نشست يك گوشه و حرفي نزد ...
بايد آرام بود ، خيلي آرام .
بايد به سهراب گفت برادر
چشمها را هر چقدر هم كه بشوئي
هيچ جور ديگري نمي بيني .
همه ي قصه همين است ...
چشم ها را بايد بست !
ریپورتر
10th July 2010, 09:40 PM
کاش در این قفس بسته تنگ
گل آزادی من می خندید
آن کبوتر که لب بام نشست
کاش احساس مرا می فهمید
به هواخواهی گیسوی نسیم
کاش یک لحظه نمی آسودم
کاش در آن افق نیلی رنگ
شور یکفوج کبوتر بودم
مرغ در دام گرفتارم آه
به دل سوخته ام چنگ مزن
پروبالم شده خونبار و کبود
اینهمه جور مکن سنگ مزن
بازکن بازکن آن پنجره را
سوی آن وسعت خالی زملال
زندگی تلخترین خواب من است
خسته ام خسته ازین خواب و خیال
کوله بار من دلخسته کجاست
دلم آرام ندارد نفسی
آه می خواهم ازاینجا بروم
باز از دور مرا خواند کسی
بندیان خانه سیمرغ کجاست
سوی آن با من پرواز کنید
آه باید بروم تا اشراق بال احساس مرا باز کنید.
ریپورتر
10th July 2010, 09:40 PM
بیا به خانه آلاله ها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
به یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم
سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم
شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم
اگرچه وا نکند دست کم دری بزنیم
تمام حجم قفس را شناختیم بس است
بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم...
ریپورتر
10th July 2010, 09:41 PM
... و ...
گاهي كه مرده ام ، دلم هواي تمشك مي كند
هواي جايي ، جايي كه هيچ جا نيست
من مرده ام ... نمي دانم ،
مي آميزم با نرمه هاي خاك
سرخ و صورتي شفاف ...
كه نرمي انگشت را مي فشاند
... و شهوت دندان به زبان
گردش آرام و خيس زبان و اهي از سر لذت ...
و غلتي و سايشي به سقف دهان ؛
و آب شدن تا آب شدن ...
... و رنگ كه مي پرد در تاريكي تا تاريكي ، نفس و نفس با هوا كه...
غلت مي خورد روي رطوبت سرخ و مي چرخد
ديواره ها و حفره ها
طعم گس ... شور و شيرين ...
و بعد فرو رفتن ... رفتن و خيس شدن
خسته و مدهوش تا انحناي گلو ...
تاريكي و سكوت و تاريكي ...
وبعد سكون مرگ
گاهي هنور مرده ام ...
و چقدر مرده ...
ریپورتر
10th July 2010, 09:42 PM
اينجا هستم تنها و بي ياور
سكوت تاريك عبور با فكر لرزان من مي شكند
مي ايستم
نگاه به عقب
نگاهي به رو به رو
پشت سر ، رد گذشتن هايم
رو به رو راه آرزوهايم
و باز هم مي روم
ریپورتر
10th July 2010, 09:42 PM
كو؟ ...
لالايي هاي در حسرت خفته
ايوان پلاستيكي
پر از چهچهه قناريان
گردن بندي به هرچه باداباد
آويختيم
و با ساز ناكوك
قلب زمان را به بزم گرفتيم
اگر آمدي
مرا از بوته زاران
سراغ گير
كه فرزند بيابان بي بال و پرانم.
ریپورتر
10th July 2010, 09:42 PM
انگشتهایم را بافته ام
برای زمستان ِ بی شال ات
دست از فلسفه بافتن بردار
عشق ساده اتفاق می افتد
حتی در پیچیدگی استدلال هایت
شال ات را به گردن بیانداز
من چند سالی است که سرما نخورده ام
ریپورتر
10th July 2010, 09:43 PM
باز تو را دیدم
بی هیچ بهانه ایی
از ترس دوباره لرزیدن دل نگاهت نکردم
نگاهم را زندانی کردم اما دلم...
وای کاش میشد آن را هم زندانی کرد
صدایت را شنیدم آه که چقدر دلم برای لحن صدایت تنگ شده بود
تو خوش بودی نه با من با دیگری
از تو دلگیر نیستم بهانه ی من این رسم روزگار است
من باید دلم را زندانی کنم
اما میدانم این زندانی باز هم چشم انتظار روز ملاقات می ماند
تا شاید تو به ملاقاتش بیایی
بی هیچ بهانه...!
ریپورتر
10th July 2010, 09:43 PM
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
میکنم ، تنها ، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایهای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است !
خندهای کو که به دل انگیزم ؟
قطرهای کو که به دریا ریزم ؟
صخرهای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است .
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک ، غمی غمناک است.
ریپورتر
10th July 2010, 09:44 PM
واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه های دفترم سیاه می شوند
خواستی که به تمام حوصله تارهای روشن و سفید را
رشته رشته بشمری
گفتمت که دست های مهربانی ات
در ابتدای راه
خسته می شوند
گفتمت که راه دیگری
انتخاب کن:
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن!
ریپورتر
10th July 2010, 09:44 PM
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعدبرو
ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر تاب بیار
آسمان پای پرت پیر شودبعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض گلو می شکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعدبرو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود بعدبرو
ریپورتر
10th July 2010, 09:44 PM
در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد؟
در گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را میطلبد ؟
در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟
آیا میبینی که تو را میبیند؟
صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند دوستت دارم
دوست ندارم که بگویم دوستت دارم
دوست دارم که بدانی دوستت دارم
ریپورتر
10th July 2010, 09:45 PM
كنار آشيانه ات من آشيانه مى كنم
فضاى آشيانه را پر از ترانه مى كنم ،
كسى سوال مى كند به خاطر چه زنده اى ،
و من براى زندگى تو را بهانه مى كنم
__________________
ریپورتر
10th July 2010, 09:46 PM
لم گرفته است...
می خواهم بگريم اما اشك به ميهمانی چشمانم نمی آيد ,
تنم خسته و روحم رنجور گشته و ميخواهم از اين همه ناراحتی بگريزم
اما پا هايم مرا ياری نميكنند . مانند پرنده ايی در قفس زندانی گشته ام .
از اين همه تكرار خسته شده ام ,
چقدر دلم ميخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم ,
چقدر دلم ميخواهد مثل قديم عاشق هم بوديم , چقدر دلم ميخواهد
مثل قديم كلمه ی دوستت دارم را هر روز از زبانت بشنوم ,
ولی افسوس آن كلمه كه مرا به زندگی اميدوار می كرد
حال به فرا موشی سپرده شد و جايش را تحقير گرفت
ریپورتر
10th July 2010, 09:47 PM
بدون هیچ درخواستی مرا دریاب تا بدانی که وجودم برای توست مرا بخوان
تا بدانی که تمام من به اسم توست
خرسندم که با تو هستم و تو را در کنار دارم
وقتی دنیا با ما سر جنگ داشت
تنها یاد تو برایم راه توشه بود
و اسم تو را
بر تک درخت باغ سرد تنهایی هایم حک کردم
ریپورتر
10th July 2010, 09:47 PM
«نه بستهام به كس دل نه بسته كس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها، رها، رها، من
زمن هر آن كه او دور چو دل به سينه نزديك
به من هر آن كه نزديك ازو جدا، جدا، من!»
ریپورتر
10th July 2010, 09:48 PM
به همین سادگی رفتی
بی خداحافظ عزیزم
سهم تو شد روز تازه
سهم من اشک کهبریزم
به همین سادگی کم شد
عمر گلبوته تو دستم
گله از تو نیستمیدونم
خودم اینو از تو خواستم
به جون ستاره هامون
تو عزیزتر ازچشامی
هر جا هستی خوب و خوش باش
تا ابد بغض صدامی
تو رو محض لحظههامون
نشه باورت یه وقتی
که دوست ندارم اینو
به خدا گفتم به سختی
من اگه دوست نداشتم
پای غم هات نمی موندم
واست این همه ترانه
از ته دل نمیخوندم
اگه گفتم برو خوبم
واسه این بود که می دیدم
داری آب می شی ، میمیری
اینو از همه شنیدم
دارم از دوریت می میرم ؛
تا کنار من نسوزی
ازدلم نمی ری عمرم
نفسامی که هنوزی
تو رو محض خیره هامون
که نفس نفس خداشد
از همون لحظه که رفتی
روحم از تنم جدا شد
تو كه تنها نمي موني
من تنها رو دعا كن
خاطراتمو نگه دار
اما دستامو رها كن
دست تو اول عشق
بسپرش به آخرين مرد
مردي كه پشت يك ديوار
واسه چشمات گريه ميكرد
گريه مي كرد
گريه مي كرد
ریپورتر
10th July 2010, 09:48 PM
و در پس روزهاي ابري نهفته اي
و من بي قرار بارشم
اي ابرها در امتداد انتظارم با يكدگر بر خورد كنيد
تو در پشت برهنگي اندام بيد نشسته اي
و من بي تاب تنپوشي از سبزينه ها هستم
اي بيدها عرياني تان را با شكوفه هاي استقامت من بپوشانيد
تو دركنار كودكي غنچه آرميده اي
و من كهولت شاخه ها بسر مي برم
اي لحظه هاي ناب ، غنچه هاي گمگشته را
در شاخسار خميده ام پيدا كنيد
ریپورتر
10th July 2010, 09:48 PM
ین چه رازیست که در میکده عشاق به آن می خندند.
نکند راز من و تو باشد.
نکند عهد شکستی و...
یادمان باشد:
آسمان شاهد عهدیست که با هم بستیمابرها در سفرند آسماناما هست.
ریپورتر
10th July 2010, 09:49 PM
وقتی عشق فرمان دهد
"محال" سر تسلیم فرود می آورد.
به نیروی عشقی که در نهان به خدا داشتم،
و به قدرت پارسائی ها که در خلوت خویش ورزیده ام،
و به اعجاز ایمانم به نور،
بر سر این قیامت انفجارهای بی امان فریاد زدم:
آرام!...
شبم روز شد و "نار"م ،"نیروانا".
حریق نمرودی بر من گلستان ابراهیمی گشت.
هر گلوله ی آتشی ، گل سرخی!
ریپورتر
10th July 2010, 09:50 PM
روحی که در درد پخته می شود
آرام می گیرد
احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت
آرام می گیرد
کسی که می داند کسی از راه نخواهد رسید
به یقین می رسد
غم، هنگامی بی آرامت می کند
که دلواپس شادی هم باشی
آرامش غمگین!
سکوت بر سر فریاد
سکونت گرفتن در طوفان
ریپورتر
10th July 2010, 09:50 PM
برای عاشقی دیره
ولی باز دست تقدریه
تا دستامون نره بالا
جایی بارون نمی گیره
دلی که دادمش دستت
دیگه از زندگی سیره
نیومد وقتی ام اومد
فقط گفت که داره می ره
نگفتم من خداحافظ
آخه قلبم هنوز گیره
بدون این قلب دیوونه
دیگه محتاج زنجیره
بمون این زخم رو بدتر کن
عجیب محتاج شمشیره
بریزم اشکام رو شاید
آخه این آخرین تیره
نگی تو اونی که رفته
وجودش غرق تقصیره
فدای او که تو خوابم
من رو تحویل نمی گیره
ریپورتر
10th July 2010, 09:51 PM
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار
همه همسایه دیوا ر به دیوار همند.......
ریپورتر
10th July 2010, 09:52 PM
جوهری که هویت خویش را نیافته است، جوهر رنج است
کسی که با «خود» نیست!
چه تنهایی سختی
در زندگی طوری باش که آنانکه خدا را نمی شناسند
تو را که می شناسند خدا را بشناسند!
ریپورتر
10th July 2010, 09:52 PM
اسمان را بنگر که هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل ان روز نخست
گرم و ابي و پر از مهر به ما مي خندد
يا زميني که دلش از سردي شب هاي خزان
نه شکست نه گرفت
بلکه از عاطفه لبريز شد
و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر اغاز بهار دشتي از ياس سفيد
زير پايمان ريخت
تا بگويد که هنوز.پر امنيت احساس خداست
ماه من غصه چرا
تو مرا داري و من هر شب و روز
ارزويم همه خوشبختي توست
ماه من..دل به ياس دادن و از ياس سخن گفتن
کار اساني نيست..که خدا را دارد
ماه من..غم و اندوه اگر روزي مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات ..از لب پنجره عشق ..زمين خورد و شکست
با نگاهت به خدا..چتر شادي وا کن
و بگو با دل خود..که خدا هست ..خدا هست
او هماني ست که در تارترين لحظه شب..راه نوراني اميد نشانم مي داد..
او همان است که هر لحظه دلش مي خواهد همه زندگيم غرق شادي باشد....
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد
معني خوشبختي بودن اندوست..
اين همه غصه و غم..اين همه شادي و شور
چه بخواهي چه نخواهي ميوه يک باغند
ولي از ياد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاريست پر ياد خدا..
و در ان باز کسي مي خواند..
که خدا هست..خدا هست
و چرا غصه
چرا
ریپورتر
10th July 2010, 09:53 PM
فواره وار، سربه هوايي و سربه زير
چون تلخي شراب، دل آزار و دلپذير
ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسير
پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگي همه را غرق مي كند
اي عشق همّتي كن و دست مرا بگير
چشم انتظار حادثه اي ناگهان مباش
با مرگ زندگي كن و با زندگي بمير...
ریپورتر
10th July 2010, 09:53 PM
چند سالی ست دل سوخته ارازن شده است
و فراوان تر از انسان ، غم انسان شده است
آدم از لطـــف فزاینـــده ی عـــلـم بشـــری
زیر مجموعه ای از گونه ی حیوان شده است
مار بر دوش چه بسیــار ولی صد افســـوس
کاوه عمریست در این شهر به زندان شده است
سنگ مجنون به دل واله و شیــدا چه زنـم ؟
غم دلـــدادگی امروز غـــم نـــان شده است
دار در شهر نمانده ست ! کجـــایی منصـــور ؟
به خدا کوس اناالحق زدن آسان شده است
عشق فریــاد برآورده زليخا برگــرد ...
یوسف قصه ات ارزان و فراوان شده است
روزگاری من و معشوق و یک کوچه تنگ
دیرگاهیست که آن کوچه اتوبان شده است
ریپورتر
10th July 2010, 09:54 PM
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در ان گوشه چندان غزل خواند ان شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر انند که این مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد انجا بمیرد
شب مرگ از بیم جان انجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز اغوش دریا بر امد
شبی هم در اغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی اغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
ریپورتر
10th July 2010, 09:54 PM
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه، که در دهان گس تابستان است
زندگی، بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
ریپورتر
20th October 2010, 11:44 AM
من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه
اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه
من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه
ریپورتر
20th October 2010, 11:44 AM
مـــا دو تا مســـافریم
تـــــوی راه زنـــدگــی
قلبامون شبـــیه هــم
پر از عشق و سادگی
تو مسیــر این ســـفر
پــــره از گلهــای یاس
تـــن پاک گــــل سرخ
بوسه گــاه ما دوتاس
کوله بارم همه عشق
کوله بارت همه عشق
این سفـــر تموم بشه
دو تایی میریم بهشت
..........................
(شایان نجاتی)
ریپورتر
20th October 2010, 11:45 AM
به امــــید تــــو رو دیــدن
چشــام رو هــم میذارم
واســـــه دیدنت تــو رویا
اشــک دلتنگــی میبارم
آرزومــــــه کـــه دوبـــاره
پا بــــذاری تـــوی خوابم
بگـــم آی عـــروس قصه
تـــو فقط بشـــی جوابم
از تو آســمون چشمات
بریزی واســـم ســـتاره
بشــم آســــمونی از تو
بگیـــــرم عــمری دوباره
بخونی واســم تو خوابم
قصــه مجــــنون و لیلی
من بگـــم واست عزیزم
تــــو بگــی البته خیلی!
چی میشه واسم بیاری
یه بغــــــل گـــل شقایق
یه ســــبد گـــــل محبت
تا بدونم شـــدی عاشق
ریپورتر
20th October 2010, 11:46 AM
غنچه هـای داغ احساس
تـــــو خیابــــون گل یاس
چشاشــون پـاک و زلاله
میدرخـشه مثـل الماس
بچه هــــای بـی نشونه
گشنه یـه لقمه نـــــونن
شب بشـه خــونه ندارن
اینو خیلی هــــا میدونن
قطره اشــک چشاشون
همشون شـــدن ستاره
ببینـید تــــــو آسـمــونها
غمـــاشــون دنباله داره!
این گـلای پاک مـــعصوم
سقفشـــون یـه آسمونه
گرچه قلبشون یه دریاس
غمشـــون یـه لقمه نونه
پس دعــا کـنیم براشون
خـواب ببینن تـو بهشتن
تا کــه قلــباشون نمیره
(شایان نجاتی)
ریپورتر
20th October 2010, 11:46 AM
لای تقــــــــویم دلــــت
یه گـــــــل لالـــــه بذار
تازه شــــو، غنـچه بده
زیــــــــــر بارون بــــهار
پر بکــــــش تا آسمون
بــــال ابـــــرا رو بـــگیر
دیـــــگه اینجا برنـــگرد
دوباره میــشی اسیر!
به پرســــتوها بـــگـــو
زود بـــه خــونه برسـن
بگـــــــو آواز بخــــــونن
غنـــــچه ها دلــواپسن
توی لحظه های عشق
واســه من تــرانه باش
گل بـــده مثــله بهــــار
شـــوق عاشقانه باش
دستــــاتو بــده به من
مهرو از دلـــــم بچـین
تو چشـــــام نگاه بکن
عشقو تو چشام ببین
(شایان نجاتی)
ریپورتر
20th October 2010, 11:47 AM
صــــدای پای مهتاب
تو کـوچه ها میپیچه
شبهای بی تو بودن
ســـرابه هیچ هیچه
من از نگاه پاکـــــت
به آسمون رسـیدم
از لب هــــر فرشته
اسم تــو رو شنیدم
دیدم که اسم پاکت
رمــــز... در بهـشته
خـدا تــــوی دل من
اســم تو رو نــوشته
به حـــرمت نگــاهت
دل از هــمه بـریدم
تو آســـــمون هفتم
به عشق تو رسیدم
ریپورتر
20th October 2010, 11:49 AM
کاشـــــکی که پروانه عشق
از ســــوی آســـــــمون بیاد
کاشــــکی بشــــه ببینمش
بگـــم دلـــم تــــو رو میخواد
یه عمــــــره واسه دیــدنش
نماز حــــــاجت مـــی خونم
دلــــم واســــش پــر میزنه
در انتظارش مــــــی مـــونم
میگـــــن که پـــروانه عشق
دلـــــــها رو عـــاشق میکنه
کـــــویر خـشک دلــــــها رو
دشت شقــــــــــایق میکنه
باز هــم غــروب جمعه شد
بغضی نشـست توی گلوم
آقــا جــــــونم خـــودت بگو
کی میشه غصه هام تموم؟
(شایان نجاتی)
ریپورتر
20th October 2010, 11:51 AM
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـستهام اگـر نـمیپـرم قــبول کـن
ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمیشود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن
گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن
در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمیکـشم
بیــش از آنـچه خـواستی نـمیپـرم، قـبول کن
قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمیخورد
گــاه نامه میبـرم میآورم، قــبـول کــن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بـیتـو من نه عاشقم، نه شاعـرم، قبول کن
آب …
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمیتـوانـم از تـو بـگذرم، قـبول کن
ریپورتر
20th October 2010, 11:52 AM
بــا هـر بـهانه و هـوسی عـاشقــت شــــده ست
فرقـی نمی کند چه کسی عـاشقت شده است
چــیــزی ز مــاه بــودن تـــــــــــو کــم نــمی شـود
گـیـرم که بـرکه ای نــفسی عاشـقت شده ست
ای سـیــب ســـرخ غـلــت زنـان در مــسـیــر رود
یـک شهر تـا بـه من برسی عاشقت شده ست
پــــــــر می کــــشی و وای بــه حــال پــرنـده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشـقت شـده سـت
آیـینــــــه ای و آه کـــه هـــــــــــــــرگــز بــرای تــو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
ریپورتر
20th October 2010, 11:53 AM
نـه ... روبـه روی تـو بـازنـده انـد حـالا هــم
قــــمـاربـازتـریــــن مــــردهـای دنـــیـا هـــم
زمیــن زدم ورقـی را شـروع شـد بــــــــازی
ولی بـه قـصد- فـقط - رو به رو شدن با هم
اگـرچـه مـی دیـدم – اگـرچـه می دانـستی
در ایـن مـقـابله جـز بـاخـتن نـمی خـواهـم
طـنین قـهـقـهه ات در تـبسـمم مـی ریخت
هـجـــوم زلـزلـه ات در غـــرور گـهــگـــــاهـم
نـمی بـریـد چـرا حـکـم مـن شـروع تـــــو را
نـمی گــرفت چــرا بـی بـی تـو را شـاهـــم
سیـاه و سـرخ گـره خـورده بـود و پـیدا بــود
جـنون دسـت تـو در تـک تـک ورق هــــایـم
در ایـن نـبرد ، فـقط بی بی دلـت کـافیست
بـرای کـشـتن پـنـجاه و یـک ورق بــا هـــــم
بـه دست داشتی آن قـدر دل که می لرزید
دل سـیــاه تـریـن بـرگــه هـای بــالا هــــــم
◘
مـرا بـه بـاخـت کـشانـدی ولـی نـیـفـتــادم
بـه ایـن امـید کـه روز خـداست فــردا هـــم
شـروع مـی شود ایـن بــازی ِ تـمـام شده
اگـــرچـه رو بــکـــنی بــرگ آخــرت را هـــم
ریپورتر
20th October 2010, 11:54 AM
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نيستی در هیچ جا امشب
می دانم اری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت، چرا امشب؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم، تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب
ریپورتر
20th October 2010, 11:55 AM
سحـر در فـصل گـل
بوی تـو آمـد،
خـیال بـال و پـر سوی تـو آمـد
در ایـن جمـع مـبارک جـان ِ مـدهـوش
به رقـص
در آب خواب
روی تـو آمد.
مـه ِ نـو بـسته گیـسو ، سوی دریـا
هـزاران مـوج شب
مـوی تـو آمد.
در ایـن بـن بـست ِ بـاد و بـیم ِ دیـریـن
جهـان هـر سو کـه دیـد
روی تـو آمـد ...
ریپورتر
20th October 2010, 11:56 AM
تـا شب زلـف تـو سرفـصل غـزل خوانیهـاست
زنـدگـینـامه ی مـن شـرح پـریـشانیهـــــاست
بــــا تــــو مــن پـنـجـــرهای روبــه طـراوت دارم
كــه بـهـار نـفـسش گـرم گـل افـشانـیهـاست
طـعـم تـصنـیـف تــو در بـــــاور بـلـبـل پـیـچـیـد
كـه سـحر تـا بـه سـحر محو غزل خوانیهاست
از تــو روزی خــبـــــری داد نــسیـمی و هــنــوز
كـــوچــه نــورانـی انــبــوه چـراغــانیهـــــاست
زورق شـعر مـن از چـشم تــو بــیـرون نــــــــرود
رام دریــا نــشدن مـنــطق طــوفــانــیهــاست
مـن بـه كــفـری كــه تـو پــیغـمـبر آنـی شـادم
گـرچـه دنــیا پـر انــواع مـسلـمانــیهـــــــــاست
آی مــجــنون خــیــابـــان ســلامــت بـــــــرگرد
عشق حسی است كه مخصوص بیابانیهاست
مــن در آغــوش سلامت گــل بـاغـی نــشدم
ایــن غـزلهــا هــمه پــرورده ی ویـرانیهاست
ریپورتر
20th October 2010, 11:58 AM
حالا دیدار ما به نمیدانمان کجای فراموشی
دیدار ما اصلاً به همان حوالی هر چه باد آباد
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیدهاند
پس با هر کسی از کسان من از این ترانه محرمانه سخن مگوی
نمیخواهم آزردگان ساده بیشام و بیچراغ
از اندوه اوقات ما با خبر شوند
قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه تشنگی نبود
پس بیجهت بهانه میاور
که راه دور و
خانه ما یکی مانده به آخر دنیاست
نه
دیگر فراقی نیست
حالا بگذار باد بیاید
بگذار از قرائت محرمانه نامهها و رؤیاهامان شاعر شویم
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیدهاند
دیدار ما به همان ساعت معلومِ دلنشین
تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست
حالا میدانم سلام مرا به اهل هوای همیشه عصمت
خواهی رساند , یادت نرود گُلم
به جای من از صمیم همین زندگی
سرا روی چشم به راه ماندگان مرا ببوس
دیگر سفارشی نیست
تنهاجان تو و جان پرندگان پر بسته ای که دی ماه
به ایوان خانه می آیند
خداحافظ
ریپورتر
20th October 2010, 11:59 AM
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ
که با من از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
و به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من
درون ملتهبش را
ار تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام
از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر ازعشق می شود
و من در آستانه
به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد
(از آلبوم پری خوانی-فروغ فرخزاد)
ریپورتر
20th October 2010, 12:03 PM
زندگی آیینه ی اعمال و کارهای توست
اگر عشق بیشتری می خواهی عشق بیشتری ببخش
اگر مهربانی بیشتری می خواهی همواره بیشتر مهربان باش
اگر می خواهی مردم نسبت به تو صبور و مؤدب باشند
صبوری و رعایت ادب را مقدم بدار
این قانون طبیعت است و در هر لحظه از زندگی
ما اعمال می شود
زندگی، هر آن چه را که هدیه کنی به تو بر می گرداند
زندگی خوب تو حاصل یک تصادف نیست
بلکه آیینه ای است از کارهای تحسین برانگیز و زیبای خودت
ریپورتر
20th October 2010, 12:03 PM
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است
وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
ریپورتر
20th October 2010, 12:04 PM
پروانه ، ای از عشق و ناکامی نشانه
ای یادگار عاشقی در این زمانه
در شعله می سوزد پرت پروا نداری
پروای جان در حسرت فردا نداری
سودا مکن جان در بهای آشنایی
دیگر ندارد آشنایی ها بهایی
پروانه ، این دلها دگر درد آشنا نیست
در بزم مستان هم ، دگر درد آشنا نیست
پروانه ، دیگر باده ها مستی ندارد
جز اشک حسرت ، ساغر هستی ندارد
پروا کن از آتش ، که می سوزد پرت را
یکدم نسیمی می برد خاکسترت را
پروانه ، آن شمع امید شام تارت
آخر سحر گه می شود شمع مزارت
ریپورتر
20th October 2010, 12:09 PM
خونه یعنی یه دنیا مهربونی، که رو به خنده ی من باز می شه
یه قاب ناب که تو خاطراتم، جهان با دیدنش آغاز می شه
همونجایی که می شه دل سپرد و تو یک لحظه واسه یک عمر دل بست
همونجایی که هستی و می دونم، هنوزم فرصت عاشق شدن هست
یه احساس صمیمی توی خونه ست، که پاهامو به اینجا می کشونه
مث امنیت آغوش مادر، که قد آرزوی هر دومونه
خدا اینجاست توی خونه ی ما، اگه آینده رو روشن ببینی
اگه قسمت کنی دنیا تو با من، اگه از قاب چشم من ببینی
ریپورتر
20th October 2010, 12:10 PM
وقتی کنار من قدم می زنی، انگاری از همیشه عاشق ترم
هنوز برای داشتنت حاضرم از هر چی داشتم و دارم بگذرم
وقتی کنار من قدم می زنی، تموم دنیا رو به هم می زنم
ثانیه ها نفس نفس می زنن، وقتی که از عشق تو دم می زنم
من از تو می نویسم و دوباره، عطر تو توی خونه مون می پیچه
پنجره ی خونه رو وا می کنم، اسم تو توی آسمون می پیچه
من از تو می نویسم و دوباره نمی دونی چه حس و حالی دارم
ثانیه ها نفس نفس می زنن وقتی می خوام اسم تو رو بیارم
کنار من قدم بزن عزیزم، بذار زمین به ما حسادت کنه
کنار من باش و بذار که دنیا به این همه قشنگی عادت کنه
ریپورتر
20th October 2010, 12:10 PM
دنیا وای میسته وقتی می خوام دستمو تو دستت بذارم
زمین یخ می زنه وقتی که ساده می گذری از کنارم
انگاری همه ی جاده ها بی تو راشونو گم می کنن
وقتی به ت می رسم لحظه ها دست و پاشونو گم می کنن
کوچه ها هر طرف که برن بی بهونه به هم می رسیم
دنیا وای می سته و ما دو تا عاشقونه به هم می رسیم
ریپورتر
20th October 2010, 12:11 PM
فرض كن روزنامه هاتو خوندي و حرفاي تازه داري واسه زدن
فرض كن سيگارتم كشيدي و ديگه وقت خوابته، قاعدتاً
فرض کن گرسنه ته خسته ای و می دونی تریای پائین بسته ست
فرض کن آدرنو و پوپر بگن، خواب خوبه، وقتی آدم خسته ست...
پايه اي يه دست ورق بازي كنيم؟ حرف تازه داري با هم بزنيم؟
پايه اي تو قوري چايي دم كنيم، با مداد چایی مونو هم بزنیم؟
پایه ای «ابی» بذاریم تا سحر؟ پایه ای فردا صبحو نریم کلاس؟
پایه ای با هم دیگه داد بزنیم «صدایی که خنجرش رو به خداس»؟
داره خوابم می بره، گرسنمه، از اینجا به بعدشو تو بنویس:
سهم من از این شبا یه دس شلم، با هزار و خورده ای خاطره نیس
ریپورتر
20th October 2010, 12:12 PM
امشب کنارم نیستی یعنی چیزی ازم باقی نمی مونه
اونقدر می میرم، که بعد از تو افسانه م ـَم باقی نمی مونه
هر شب توی تقویم دلتنگی م، دنبال دستای تو می گردم
از بس دعا کرده م که پیدا شی، حتی خدا رم عاشقت کرده م
دستای تو از دست من رفته، اما به رویای تو خو کرده م
تو بی گناهی، خوب می دونم، این ماجرا رو من شرو کرده م
من تو خیالم با تو می خندم من تو خیالم با تو راه می رم
هر جا که خوش عکسه کنار تو، توی خیابون عکس می گیرم
دستای تو از دست من رفته، حالم بده، قلبم هراسونه
امشب کنارم نیستی یعنی چیزی ازم باقی نمی مونه
دستای تو از دست من رفته.....
ریپورتر
20th October 2010, 12:14 PM
به اين روزاي بد عادت ندارم به اينكه باشي و دلگير باشي
به اینکه زیر بارون زمستون يه شب پيدا شي و دلگير باشي
يه شب پيدا شي و بارون بگيره يه شب بارون بياد و دورتر شي
ببینی آسمونم بغض کرده، بترسی پای پائیزم هدر شی
بترسی خونه باشی و کسی از غم روزای پائیری نپرسه
بترسی بعد از این روزا؛ بری و کسی از رفتنت چیزی نپرسه
به اين حال بد عاد ت كن، به بغضی که تو چشمامه
به خوابی که نمی بینم، به حسی که هنوز بامه
به این حال بد عادت کن، به آغوشی که وا مونده
به قلبی که هنوزم توی دستای تو جا مونده
به اين روزاي بد عادت ندارم به دنيايي كه دستاتو نداره
به روزایی که دستاتو نگیرم، به روزایی که آرامش نیاره
به این روزا که شاید هر دقیقه ش، به تنها تر شدن مجبور تر شی
به این روزا که توی خواب شاید، يه شب بارون بياد و دورتر شي
بترسی خونه باشی و کسی از غم روزای پائیری نپرسه
بترسی بعد از این روزا؛ بری و کسی از رفتنت چیزی نپرسه
به اين حال بد عادت كن، به بغضی که تو چشمامه
به خوابی که نمی بینم، به حسی که هنوز بامه
به این حال بد عادت کن، به آغوشی که وا مونده
به قلبی که هنوزم توی دستای تو جا مونده
ریپورتر
20th October 2010, 12:14 PM
به چيزي فك نكن، بيرون سنگر، زمينامونو به صُلّابه بسته ن
كجاي كار دنيا گير كردي؟ كه نخلا تو غمت چله نشسته ن
به چيزي فك نكن، جز من كه فردا، توي خاكستر نخلا غريبم
مني كه كوچه هامون پيش رومه، ولي حس مي كنم اينجا غريبه م
مگه قصد چيو كردي كه اين خاك، به دست و پات مي افته بموني؟
داری سمت کدوم آغوش می ری؟ منو داری کجاها می کشونی؟
داری سمت کدوم آغوش می ری، که امشب قصد کردی بر نگردی؟
کدوم حاجت تو دستت جا نمی شد، که حتی دست و پاتم نذر کردی؟
به چیزی فک نکن، جز کوچه هایی که حتی اسمشونم از تو دارن
به چیزی فک نکن جز سنگرایی که دارن سر روی شونه ت می ذارن
مگه قصد چيو كردي كه اين خاك، به دست و پات مي افته بموني؟
داری سمت کدوم آغوش می ری؟ منو داری کجاها می کشونی؟
محمد نویری
ریپورتر
20th October 2010, 12:15 PM
شبیه کدوم آرزوی توام، که تا پا می گیرم خَطَم می زنی؟
کدوم کوچه ی تنگ و تارم که تا به من می رسی، فکر برگشتنی؟
کدوم آسمونم که آهت منو، گرفت و گرفتم، پر از مِه شدم
کدوم خِش خِش ام از کدوم فصلِِ زرد، که زیر سکوتِ شبت لِه شدم؟
به یاد تب و پرسه و کوچه ها، به یاد شبایی که خوابت نبُرد
به یاد لبایی که از من نخوند، به یاد صدایی که بعد از تو مُرد
خداحافظ ای خوب برگشتنی، برای همیشه، به یاد قدیم
برو جاده ها چش بِراتن هنوز، برو قسمت اینه که تنها بشیم
برو تا ندونم کدوم آرزو، کدوم خِش خِش ام از کدوم فصلِ زرد
برو جاده ها رو بذار زیرپات، برو نازنینم، برو، برنگرد
خواننده: سلیم رهبر
ریپورتر
20th October 2010, 12:16 PM
خداحافظ، برو بانو، برو که وقت پروازه
برو که دیدن اشکات، منو به گريه مي ندازه
نگا کن، آخر راهم، نگا کن آخر جاده ست
نمي شه بعد تو بوسيد، نمي شه بعد تو دل بست
منو تنها بذار، اينجا، تو اين روزاي بي لبخند
که بايد بي تو پرپر شد، که بايد از نگات دل کَند
حلالم کن اگه ميري، اگه دوري اگه دورم
اگه تو گريه مي خندم، حلالم کن، که مجبورم
نگو عادت کنم، بانو، که مي دوني نميتونم
که مي دوني نفسهامو به ديدار تو مديونم
فداي عطر آغوشت، برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره، منَم به گريه ميندازه
برو بانو، خداحافظ برو، تو گريه لالم کن
خداحافظ، برو اما، حلالم کن، حلالم کن
خوانندهُ آهنگساز و تنظیم کننده:امید عراقی
ریپورتر
20th October 2010, 12:17 PM
نه بي اعتمادم نه بي اعتنا،فقط خسته از اين همه دوري ام
دلم خونه از اين همه فاصله، ببخشيــد چن وقته اين جوري ام
ببخشيد اگه جاي دستاي تو، تو دستام بليط خط واحده
اگه اين روزا هر كي از راه مياد مي خواد عشقشو تو دلم جابده
اگه زندگي مون يه ربع ديره و تو چنگ چراغا نفس مي بريم
اگه وقتايي كه به ياد هميم تو دود و ترافيك فحش مي خوريم
اگه از رو تقويم توي اتاق، فقط وام و اقساط یادم میاد
اگه هر چي هديه ت كنم آخرش یه چیزی ته هفته مون كم مياد
نه بي اعتمادم نه بي اعتنا،فقط خسته از اين همه دوري ام
دلم خونه از اين همه فاصله، ببخشيد چن وقته اين جوري ام
ببخشيد اگه پابه پاتم هنوز، ولي بودنت مرده تو باورم
اگه از من بعد تو خسته م و اگه از من خسته عاشق ترم
ریپورتر
20th October 2010, 12:17 PM
نترس از سنگسار آرزوها، منو تو خوابِ مردن آرزو كن
مث كابوسِ اين روزا بمون و منو تو دستِ سنگا زير و رو كن
تماشا كن چه بي وحشت هنوزم، اسير كينه ي اين پاره سنگام
تماشا كن، تماشا كن هنوزم، بجز دستاي تو چيزي نمي خوام
اگه تقديره دور از تو بمونم، اگه ممنوعه دستاتو بگيرم
همون بهتر كه تو سنگا بمونم، همون بهتر كه اين جوري بميرم
ببين تا سينه تو خاكم مث سنگ، ببين قلبِ منم مثل تو خونه
ببين اين بار شوخي نيست حالا ديگه پاي من و تو در ميونه
نترس از سنگسارِ لحظه هامون،به من مثل شباي رفته خو كن
منو تو خاكِ برگشتن ببين و منو تو دست سنگا زير و رو كن
خواننده و آهنگساز: شهریار طبری
ریپورتر
20th October 2010, 12:18 PM
نگو دلواپس این لحظه هایی، که رنگ پوکه و ترکش ندارن
نگو دلواپس ابرای تاری، که با چشما سر سازش ندارن
نگو دلواپسی دلواپس من، که دیگه تو رگم غیرت نمونده
که حرفاتو نمی فهمم که غربت منو تا مرز بیزاری کشونده
نگو پابند این خاکی که دیگه، تن این خاک بوی خون نمی ده
دیگه هیچکی نمونده روی خاک و کسی واسه من و تو جون نمی ده
کسی اینجا پلاکای غریبو به سمت آسمون راهی نکرده
کسی تو سنگرای بی سرانجام منو تا گریه همراهی نکرده
کسی باور نکرده این صدا رو کسی این خاک خونی رو نمی خواد
نگو تا کربلا راهی نمونده، که هیچکی این نشونی رو نمی خواد
حالا من موندم و تنهایی تو، تو و پاهای جا مونده تو سنگر
حالا من موندم و این پوکه هایی، که تیرش توی پاهاته برادر
نگو چین و چروک این دو تا دست،دلیل گریه های تو نمی شه
دروغه این عصاهای دروغی برای من که پای تو نمی شه
هنوزم رمز ما، فریاد درد و هنوزم بوی خون تو بغضمونه
هنوزم زیر پامون باغ مین و تو چشمامون سیاهِ آسمونه
نگو دلواپس این لحظه هایی، که رنگ پوکه و ترکش ندارن
نگو دلواپس ابرای تاری، نگو دلواپسی دلواپس من
ریپورتر
20th October 2010, 12:19 PM
دعا كن، آرزوهاي من و تو مث موهای تو آزاد باشه
دعا كن قسمت دستاي سردم همون كه خوب من مي خواد باشه
منو از اين شب ابري صدا كن تموم امشبو همراه من باش
دعا كن تا سكوتم زير و رو شه مث هر شب رفيق راه من باش
غمامو گریه کن تا جون بگیرم بذار دستام از عشقت خون بگیره
هنوزم تشنَمه اخماتو وا کن یه کاری کن چشام بارون بگیره
دعا کن تا ورق جوری نگرده كه پاييزاي كهنه پا بگيره
دعا كن، بازي تقويم و تقدير نتونه امشبو از ما بگيره
تو می دونی که با این کوچه ی تار صدایی جز قدمهات آشنا نیست
تو می دونی به جز اشكام بي تو چراغی بي قرار كوچه ها نیست
دعا کن تا کسی چیزی نفهمه از اين پس كوچه های بي تو بودن
دعا کن امشبو با هم بمونيم دعا کن آرزوها پا بگیرن
دعا کن تا ورق جوری نگرده كه پاييزاي كهنه پا بگيره
دعا كن، بازي تقويم و تقدير نتونه امشبو از ما بگيره
ریپورتر
20th October 2010, 12:20 PM
بگو نيستم، بگو رفته، بگو دستاشو شکسته ن
بگو دنيا شو گرفته ن، پُلِ روياشو شکسته ن
بگو رفته تا نباشه، قسمِ رفتنو خورده
بگو رفته تا ...نه! اصلا... چه مي دونم؟ ... بگو مُرده
تا لبم خواست بگه نه، با تَو سَري گفتن: "هيس!
حرف نزن، هيچي نگو، فقط بشين و بنويس
بنويس:هيچ کاري از دست کسي بر نمياد
بنويس از اين شب سيا سياتر نمياد
بنويس هر چي رو بايد بنويسي، بنويس "
ولي تا نوشتم از حق خودم، گفتن: "هيس"!
نه ديگه، خسته شدم، وقتشه از اينجا برم!
دل به دریا بزنم، از دل این شبا برم!
مي رم و اگر کسي جاي منو خالي ديد
اگه درباره ی من دوباره چیزی پرسید:
بگو نيستم، بگو رفته، بگو دستاشو شکسته ن
بگو دنيا شو گرفته ن، پل روياشو شکسته ن
بگو رفته تا نباشه، قسمِ رفتنو خورده
بگو رفته تا ...نه! اصلا... چه ميدونم... بگو مُرده
آهنگسار، خواننده و تنظیم کننده: حمیدرضا خجندی
ریپورتر
20th October 2010, 12:21 PM
کدوم حرفا؟ کدوم دردا کدوم دل؟ دلی دیگه تو این سینه نمونده
به چی دل خوش کنم وقتی تو نیستی به غربت یا به شعرای نخونده؟
ببین غم راه چشمامو گرفته، نگاه کن غصه تا اینجام رسیده
نگو فردا؟ کدوم فردا؟ کدوم ما؟ کسی خوابی برای ما ندیده
پر از دردم، اگه چیزی نمی گم هنوز دلواپس تنهاییاتم
هنوزم هر جا باشی نازنینی هنوزم هر جا مي ري پابه پاتم
ببین از شرم این دستای خالی تموم خونه مونو غم گرفته
ببین پس کوچه ها باور ندارن ازم دلگیری و گریه م گرفته
پر از حرفم اگه چیزی نمی گم نمی خوام هیچ کسی چیزی بدونه
اگه از آرزوهامون نمی گم نمی خوام حسرتش واسه ت بمونه
نپرس از دل، نپرس از آرزوهام فقط این لحظه ها رو پا به پام باش
نترس از گریه های بی بهونه م فقط دلواپس تنهاییام باش
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.