PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر عشق



zina_a
6th August 2013, 09:48 AM
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کن

گردشـــی در کوچــه باغ راز کن


هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بد بینی خود را شکسـت


علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت

عشق اسطرلاب اسرار خداست


من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام

درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام


دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها

می تپــد دل در شمیــــم یاسها


زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست

زندگی باغ تماشـــای خداســت


گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود

می تواند زشــت هم زیبا شــود


حال من، در شهر احسـاسم گم است

حال من، عشق تمام مردم است



زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا

صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا


ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من

ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن


با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود

مثنوی هایـم همــه نو می شـود


حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد

واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد


مولانا جلال الدین محمد بلخی

zina_a
6th August 2013, 11:49 AM
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاستآه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله و دوری عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

zina_a
6th August 2013, 12:22 PM
شراب شعر چشم تو ( فریدون مشیری)

http://www.beytoote.com/images/stories/economic/en1362.jpg (http://www.beytoote.com/art/song/wine-eyes2-moshiri.html)

رویایی کوتاه در یک شب بی فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام،شب خاموش، راه آسمان ها باز...
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز...
رود آنجا که می بافند کولیهای جادو
گیسوی شب را
همان جاها،
که شب ها در رواق کهشان ها عود می سوزند؛
همان جاها، که اخترها، ببام قصرها،مشعل می افروزند؛
همان جاها که پشت پرده شب، دختر
خورشید ردا را می آرایند؛
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه من بسته است
همین فردا که روی پرده پدار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدیر است!
همین فردا که ما را روز آغوش نوازش هاست!
همین فردا، همین فردا...
... من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد!
زمان، در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بند،
چراغ ماه لرزان، از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من ، از شوق لبریز است
بهرسو، چشم من رو می کند: فرداست!
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند...
...من آمجا چشم در راه توام. ناگاه:
ترا از دور میبینم که میایی،
ترا از دور می بینم که می خندی،
ترا از دور می بینم که می خندی و میایی،
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند،
سرا پا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید!
سرشک اشتیاق شبنم گلبرگ رخسار تو خواهم شد
تنم را از شراب چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا ، با بوسه خواهم چید!
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو...
... ای افسوس!
سیاهی تار می بندد،
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است


منبع:niikkoo.parsiblog.com

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد