به نظر من اگر تا چیزی رو درک نکنیم نمی توانیم در مورد آن ادعا کنیم و به دنبال آن فرضیه مطرح کنیم بعنوان مثال اگر ما درد رو درک نکرده باشیم(درک کردن= مرحله اول) نمی توانیم ادعا کنیم که سوختگی دردناک است ( ادعا کردن = مرحله دوم)و به دنبال آن دلیل دردناک بودن آن که مردن سلول ها و ارسال پیام به مغز و نخاع است رو بیان کنیم( ارائه فرضیه= مرحله سوم) و یا قضیه کشف نیروی جاذبه توسط نیوتن که برخورد سیب بعنوان درک کردن ، ادعا کردن وجود جاذبه و در آخر مقدار نیروی جاذبه که ارائه فرضیه است. و یک مطلب دیگر نیز اینکه درک کرد فقط مختص حواس پنچگانه نیست ما خداوند رو که با حواس پنچگانه درک نمی کنیم ما اول آثار خداوند رو با حواس پنچگانه درک می کنیم بعد، از این درک به درک خداوند می رسیم.( رابطه ساده معلوم و مجهول ریاضی)
در اینجا یک سوال برای من مطرح شد که ما جهنم و بهشت رو درک نکردیم و فرضیه هم ندادیم، فقط در حد ادعا است پس چرا قبول داریم؟ درصورتی که منطق میگه بهشت و جهنمی وجود ندارد( دوستان لطفاً راهنمایی کنند)
اتفاقاً مکاتب هم به وجود خدا اعتقاد دارند. بذارید یک مثال بزنم آیا شخص بت پرست ، بتی رو که می پرسته به عنوان خدا قبول نداره؟؟پس خدا وجود دارد ولی ممکن عقیده یک مکتب این باشه که خدا سنگ است اما عقیده مکتب دیگه ای متفاوت باشد ولی هر دو مکتب یه قدرت والا یا خالق رو قبول دارند.
دوستان می دونم که سوالم ربطی به موضوع ندارد ولی خیلی ذهنم رو مشغول کرد لطفاً راهنماییم کنید!
علاقه مندی ها (Bookmarks)