دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 86 از 297 نخستنخست ... 36767778798081828384858687888990919293949596136186 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 851 تا 860 , از مجموع 2961

موضوع: دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

  1. #851
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    گاهی اوقات هم میشه که اونقدر گند بالا میاری که نمیدونی چجوری باید جمعش کنی....
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  2. 4 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


  3. #852
    همکار تالار بیماریها
    نوشته ها
    1,311
    ارسال تشکر
    12,105
    دریافت تشکر: 7,437
    قدرت امتیاز دهی
    31771
    Array
    masoume.a.92's: جدید33

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط solinaz نمایش پست ها
    خدیاا منو بکش ....خسته شدم...تو مواقع حساس همیشه من باید یه مرگم بشه!
    این بار سومه دارم امسال سرما میخورم....ای خدا من که عین ادم میرم بیرون!!!چشامامم میپوشونم....خسته شدم
    حالم بده...دارم دیوونه میشم!من بمیرم همه از دستم راحت شن!

    دختر جان این چه حرفیه؟
    خدانکنه...
    میکذره همه چی...
    سالم باشی و موفق.

  4. 6 کاربر از پست مفید masoume.a.92 سپاس کرده اند .


  5. #853
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24668
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    امروز خیلی عصبی بودم! سمان میگه برا امتحان فردامه! از فردا تا پنجشنبه هر روز صبح امتحان عملی دارم!! توو بدترین اورژانس شهرمون!! دیوونه خونه هست انقد که شلوغه...
    اینروزا همش مهمون داشتیم و مهمونی رفتیم! واسه همین خیلی بهم ریخته ام!! نمیدونم چرا نیاز به تنهایی دارم تا شارژ شم!! هیچم درس نخوندم! برگه های اورژانس رو هم توی این شلوغی ها گم کردم!! تا میام مرور کنم سرو صدای خونه نمیزاره تمرکز کنم هرگز اینجوری نبودم نمیدونم چرا سستی اعصاب گرفتم و پرررررررررررررررررررررررر رررررررررررررر از دلشوره ام
    تا میومدم درس بخونم این بچه کوچیکا یا میخواستن بازی کامپیوتری کنن یا جیغ و داد و همه چی رو بهم ریختن یا ....

    توو این درگیری ها یه عزیزم بعد از تعطیلات برگشت...موقع خداحافظی خیلی ناراحت بودم اما نمیدونم چرا ناراحتیم رو به شکل هاپو بودن بروز دادم و اونو هم کلی ناراحت کردم! هی میومدم یچی بگم که درستش کنم اما بدتر میشد خلاصه رفت و من کلی عذاب وجدان گرفتم...
    اما چند دقیقه پیش زنگ زد که رسید و پرسید که خوب شدم یا نه!! من ازش بابت امروز عذرخواهی کردم... خیالم ازون بابت یکم راحت شد... خیلی شرمندش شدم...
    اما امتحان فردا... خدا کنه این سستی اعصابم خوب شه... نمیدونم اورژانس شلوغ فردا رو به خیری پشت سر میزارم یا نه!!! نمیدونم اون همه آرامشم چی شده.... از استرس و دلشوره دارم خفه میشم...

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من

  6. 10 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


  7. #854
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    Biotechenology ღ
    نوشته ها
    1,001
    ارسال تشکر
    3,728
    دریافت تشکر: 5,493
    قدرت امتیاز دهی
    21634
    Array
    sevda_sj's: جدید49

    Arrow پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    سلام خوبین !!

    فکر کنم اولین پستم باشه در این تاپیک کلا ادم تو داریم و به این راحتیم که شما مشکلاتتون رو میگید نمیتونم بگم همه چیزو میریزم تو خودم!! زیادم اهل خاطره نوشتن نیستم

    ولی از یه چیزی دلم پره محرم امسال مثله هیچکدوم از محرمای سال قبل نبود خیلی بی حس و حال بودم نمیدونستم چرا گریه میکنم چرا میخندم چرا میرم چرا میام!!!

    احساس سردرگمی دارم احساس میکنم در یک چاه تنهایی افتادم ولی مثله سونای که به یکمی ارامش و تنهایی نیاز داره من به شلوغیو دادو بیداد نیاز دارم

    و میشه اینو فهمید که در کل هیچکس از وضیتعتی که الان هست راضی نیست امیدوارم همه به چیزی که میخوان به امید خدا برسن

    ما به همین هم راضیم شکر


    یا علی




  8. 7 کاربر از پست مفید sevda_sj سپاس کرده اند .


  9. #855
    همکار تالار بیماریها
    نوشته ها
    1,534
    ارسال تشکر
    8,328
    دریافت تشکر: 9,716
    قدرت امتیاز دهی
    64605
    Array
    sr hesabi's: جدید38

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    سلام
    امروز روز بدی نبود
    رکورد جالبی زدم حدود 60 تا سوال شیمی فیزیک رو کمتر از 25 دقیقه زدم
    شیمی رو 100زدم،فیزیک رو 90
    چقدر حال داد ،گفت 30 دقیقه وقت دارید من اختصاصی هام تموم شده بود
    ولی حیف که عمومیام رو بد زدم
    بعد یه ضرب رفتم کتاب خونه
    یه سری سوال ریاضی جالب بود،که خیلی دوست داشتم حلش کنم
    حلش کردم بعد به سیستم نت کتابخونه دستبرد زدم
    کلی حال داد
    بعدشم اومدم خونه
    نشستم پا فیلم
    امروز رو آزادی اعلام کردم
    شاید ....

  10. 11 کاربر از پست مفید sr hesabi سپاس کرده اند .


  11. #856
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    رادیـــــــولـــــــوژِی
    نوشته ها
    33
    ارسال تشکر
    130
    دریافت تشکر: 124
    قدرت امتیاز دهی
    373
    Array
    مـــــــهـــــــر's: جدید150

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط سونای نمایش پست ها
    امروز خیلی عصبی بودم! سمان میگه برا امتحان فردامه! از فردا تا پنجشنبه هر روز صبح امتحان عملی دارم!! توو بدترین اورژانس شهرمون!! دیوونه خونه هست انقد که شلوغه...
    اینروزا همش مهمون داشتیم و مهمونی رفتیم! واسه همین خیلی بهم ریخته ام!! نمیدونم چرا نیاز به تنهایی دارم تا شارژ شم!! هیچم درس نخوندم! برگه های اورژانس رو هم توی این شلوغی ها گم کردم!! تا میام مرور کنم سرو صدای خونه نمیزاره تمرکز کنم هرگز اینجوری نبودم نمیدونم چرا سستی اعصاب گرفتم و پرررررررررررررررررررررررر رررررررررررررر از دلشوره ام
    تا میومدم درس بخونم این بچه کوچیکا یا میخواستن بازی کامپیوتری کنن یا جیغ و داد و همه چی رو بهم ریختن یا ....

    توو این درگیری ها یه عزیزم بعد از تعطیلات برگشت...موقع خداحافظی خیلی ناراحت بودم اما نمیدونم چرا ناراحتیم رو به شکل هاپو بودن بروز دادم و اونو هم کلی ناراحت کردم! هی میومدم یچی بگم که درستش کنم اما بدتر میشد خلاصه رفت و من کلی عذاب وجدان گرفتم...
    اما چند دقیقه پیش زنگ زد که رسید و پرسید که خوب شدم یا نه!! من ازش بابت امروز عذرخواهی کردم... خیالم ازون بابت یکم راحت شد... خیلی شرمندش شدم...
    اما امتحان فردا... خدا کنه این سستی اعصابم خوب شه... نمیدونم اورژانس شلوغ فردا رو به خیری پشت سر میزارم یا نه!!! نمیدونم اون همه آرامشم چی شده.... از استرس و دلشوره دارم خفه میشم...
    الا بذکر الله تطمئن القلوب
    آروم باش دوستم

    ومن یتوکل علی الله... فهو حسبه

  12. 5 کاربر از پست مفید مـــــــهـــــــر سپاس کرده اند .


  13. #857
    دوست آشنا
    نوشته ها
    1,563
    ارسال تشکر
    7,101
    دریافت تشکر: 5,335
    قدرت امتیاز دهی
    24321
    Array
    parnian 80's: جدید85

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    گیر افتادم تو دو راهی!
    از دست یکی خیلی ناراحتم احتمالا اونم از دستم خیلی ناراحته.
    ولی اون طرف برام خیلی ارزش داره نمیدونم چیکار کنم!یه کارایی کردم ولی نمیدونم خوب کاری کردم یانه!؟
    سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
    حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....

  14. 3 کاربر از پست مفید parnian 80 سپاس کرده اند .


  15. #858
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    توی زندگی به این نتیجه رسیدم که چه ما بخوایم روز ها میگذرن و ما فقط میتونیم انتخاب کنیم که روزهای زندگی شیرینی رو داشته باشیم یا نه
    امروز هم روز خوبی بود البته بعد از 1:45 رسم کشیدن گردنم داره میشکنه
    غیر از اون یک خبر خیلی خیلی بد هم امروز مدرسه داد که درد گردنه غیر قابل تحمل تر شده ، واقعا بی انصافیه ، چون ما توی مدرسه قلم چی میدیم و حوزمون در اصل مدرسمونه اسم نفرات برترمون توی لیست قلم چی نمیره ! ما هم با این شانسمون
    کلا مدرسه ما در رسوندن اخبار ناراحت کننده هنر خاصی داره
    ویرایش توسط Sa.n : 16th November 2013 در ساعت 07:50 PM
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  16. 6 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


  17. #859
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24668
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    خب امتحان امروزم گذشت...بازم بارون به دادم رسید..یه شیر تو شیری شده بود که حد نداشت! خداروشکرررررررررررررررررر رررر خوب بود!!! دیشب تا نزدیکای 2 نخوابیدم!!! کلی به خودم فشار اوردم تا بخوابم! اما واسه امتحان امروزمو اینکه اینمدت خوب نخونده بودم کلی نگران بودم!!! خلاصه خوابیدم که حدود 3-4 صبح از صداااااااااااااااااای بارون بیدار شدم ...خیلیییییییییی شدید بود! شدت باد گلدونای به اون بزرگی رو از بالا دیوار انداخت!!!!!! سقفمون انگاری داشت کنده میشد!!!!! نمیدونم توی اون خواب چرا همش یاد فیلیپینی ها میفتادم که چی کشیدن! دیگه زیادی در حال وحشتناک شدن بود که کوله بار بربستم و کوچ کردم نزد مادر.. خوابیدم که البته نمیشد خوابید انقد که طوفان بود!!

    خلاصه حدود 7، حرکت کردم تا زانو خیس شدم!!! این بوته از بالاش توش اب رفت بعد دیگه ابش در نمیومد!!! شلق شلوق صدا میخورد
    به زحمت رسیدیم بیمارستان همه جا رو اب گرفته بود! حتی اتاق رختکن هم اب گرفته بود ( البته توی حیاط ها ) رفتیم بخش! همه در تکاپوی بارون بودن!! حتی خیلی از بیمار ها هم همه حواسشون به این بدو بدو ها و کارها بود ..روز خوبی بود!!برا همه یه تنوعی شده بود ازون کسالت در اومده بود... بعد تقسیم شدیم قرار شد 11 به بعد هرکی بره توو بخشی.. منو ستاره افتادیم ارتوپدی مردان! ( خیلی بهتره چون مردها زیاد داد و فریاد نمیکنن مگر اینکه چی بشه!!) البته دوتا از پسرامون میگفتن این تبعیضه و اونا باید اینجا باشن! اما مسئولمون گفتن که نه شما پسر هستید باید برید اون قسمتی که شرور ها هستن البته من متوجه نشدم شرور ها کجا هستن!!!! فردا حالا ایشالله متوجه میشیم...

    برسیم به بیمار ها ...یه پسره بود همچین نشسته بود رو برانکارد که انگاری تو قهوه خونه هست! فکر نمیکردیم چیز خاصی باشه!! اوردن... بلوزش که کنار رفت!! به حدی بود که یکی از پزشکا گفتن چاقو خوردی یا شمشیر جومونگ! دم ظهر هم موقع کشیدن لوله زیر بخیش ! دوستم از حال رفت باورم نمیشد! گفتم ستاره! ستاره! جون من نه!!! تورو خدا الان نههههه!!!!! آقای.... گفتن دیر گفتی دیگه از حال رفت!! برو به اون برس!! و آقای .. هم دست تنها شروع کردن...من برگشتم دیدم لال شده بودم! اوج فاجعه بود!!

    ولی خوشم اومد پسره روش نمیشد داد بزنه ولی خیلیییییییییییییییییییییی درد کشید!! آقای .... هم نامردی نکرد!!و به بدترین حالت ممکن لوله رو در اورد!!! یکم مراعات نکردن!! منم خدایی زانوهام تیر میکشیدن!!! انقد که آقای ... بد لوله رو میکشیدن!! و باهاش کلنجار میرفتن.. ازونطرف باندو کشیدن بخیه ها گیر کرده بودن !!! پسره بدبخت نیم متر بلند میشد از رو تخت اما بدون کوچیکترین صدایی!!! اونقد لبشو دندون گرفت و چشماشو محکم میبست که فکر میکردم الان نفسش بند میاد!! خدایی خیلی بد کشیدن!
    بعد 2-3 ساعت خواهر پسره اومد سرشو گذاشت رو شکم داداشش چون تنها جایی بود که چیزی وصل نبود و از نظر خواهره درد نداشت .. داداششو بغل گرفت!! خیلی ناراحت شدم!! دلم میخواست بزنم تو دهن پسره یا گوششو بکشم که اینجوری سر دعوا و چاقو زدن و چاقو خوردن با جوونیش بازی میکنه و عذابش برا خونوادشه!!


    یه اتفاق دیگه هم اینکه تصادفی که میاوردن یه اقایی بودن من برا علایم حیاتی رفتم پیششون و همون موقع خانومش اومد پشتم! و همینطور یریییییییییییییز داشتن از خواهرای آقاهه ( خواهر شوهرشون ) برا آقاهه بد میگفتن که اینا نمیدونم عادت دارن با اژانس میرن میان حالا.... خلاصه کلی چیز میگفتن... منم بینشون بودم! یدفعه آقاهه با اون دست شکسته عصبانی شدن و از رو من پل زدن که با اونیکی دستشون خانومشونو بزنن!!خانومه هم عقب نشینی نمیکردن!! یکم هم از ترکشاشون گرفت به من که وسطشون بودم!!!اصلا منو نمیدیدن! همینطور داشتن دعوا میکردن!!دیگه دیدم همینجوری بمونم واقعا خودم کتک میخورم! گفتم عه آقا یعنی چه!! خانوم شما بس کنین نباید ایشون دستشونو تکون بدن!!!!! تو دلمم خدا خدا میکردم یکی بیاد به دادم برسه!!! بعد دو دقیقه بعد با هم اشتی کردن!!!
    خلاصه روزی آسون بود البته چون به کمک خدا خیلی وابسته به دانش نبود! همه چیزایی بود که خیلی کار کرده بودیم...


    خدا جونم خیلی دوستون دارم

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من

  18. 6 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


  19. #860
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)


    امروز مدرسه نرفتم!افتادم تو رخت خواب ...عه حالم بهم خورد دیگه از خودم...این چه جور سرما خوردگی هست که من میگیرم!روز دوم حتمااااااااااا افتادم تو رخت خواب(در طی 3 سرماخورگی متوالی روز دوم تب داشتم) و باید غیبت داشته باشم و تب و هزار درد و مرض دیگه
    تو خونم که میونیم یه لحظه از درس و ...ارایش نداریم!از صبح تا حالا مدرسه 3 بار زنگ زده یا خونمون یا گوشی بابام یا ....!حالا به غیر اینکه خود بابام ساعت 9 زنگ زد گفت حالش خوبببببببببببببببب نیست،نمیتونه بیاد ولی....!ول کن نبودن!عه!دیونمون کردن!یه بار بابام گفت دیگه دوباره زنگ زدن!
    کم مونده بود پاشن بیان منو به زور بکشونن مدرسه
    بار سوم که خانم مونسان زنگ زدن.. جهت اطلاع رسانی اردو راهیان نور(شلمچه)بود!بابام مخالفت کرد!با اینکه با قطاره و اکثر دوستام دارن میرم!یه چیزیم هست خودمم میترسم برم شلمچه شهید شمو اینکه فکر کنم پارسال اتوبوس راهیان نور(دختران تهران)تو راه چپ کرد و همشون...!
    ...........
    پارسال اردو مشهد رفتم کلی خوش گذشت ...روز حرکتمون برف خیلی شدیدی اومد!ا.فکر کردیم کنسل میشه ولی باز بردنمون اون موقع هم بابام و هم مامانم حسابی از رضایت دادن پشیمون بودن....کلی منو دوستام التماسشون کردیم تا گذاشتن برم...تو قطار بودیم...مشهدم رو زمین برف نشسته بود!تو هتلم فقط به ما چهارتا(من و ستایش و حدیث و شبنم)اتاق جدا دادن...یعنی هیچچچچچچچچچچچچ دبیری باهام تو اتاق نبودددددددددشانس اوردیم!تو حرمم دائم گممممممممممممم میشدیم
    هــــــــــــــــی خدا...ولی حیف...بابام زده رو دنده لج...هیچ جوری نمیشه راضیش کرد!نه میتونم امسال راهیان نور برم و نه دیگه مشهد!یه چیزیم از خودش دراورده میگه توووووووو از وقتی رفتی اردو مشهد خیلییییییییییییییییییییی بی تربیت شدی!!!!!!!!!!!!!!بــــــابــــا!!!(نمیدونم چرا همرو ول کرده فقط چسبیده با این)

    الانم صدای رعدو برق داره میاد ولی اثری از بارون نیست!!!
    ویرایش توسط solinaz : 16th November 2013 در ساعت 11:43 PM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  20. 4 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


صفحه 86 از 297 نخستنخست ... 36767778798081828384858687888990919293949596136186 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 29th November 2014, 09:41 PM
  2. خبر: برنامه‌هاي حمايت از دانش‌آموزان نخبه اجرا مي‌شود
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار عمومی نخبگان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 11:24 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:42 AM
  4. مقاله: راهبردهاي آموزشي اشاعة مديريت دانش
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 10:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th January 2010, 07:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •