دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 182 از 297 نخستنخست ... 82132172173174175176177178179180181182183184185186187188189190191192232282 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,811 تا 1,820 , از مجموع 2961

موضوع: دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

  1. #1811
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    برق_الکترونیک
    نوشته ها
    99
    ارسال تشکر
    378
    دریافت تشکر: 376
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    خــــــــــدا ...
    از امروز شروع می شه
    یکم میترسم
    میترسم کم بیارم
    ولی من تو رو دارممن قوی و محکم هستم من میتونم
    راه خیلی طولانی و سختی در پیش دارم روزای سختی در انتظارمه ولی خودم خواستم ازت دیگه پس غر نمیزنم البته سعی میکنم
    خودت خواستی من اینجوری باشم پس منم به نحو احسن ازش استفاده میکنم این مهمترین ویژگی منه
    من میتونمچون تو رو دارم

    یا علــــــــی

  2. 9 کاربر از پست مفید mohandes_elec سپاس کرده اند .


  3. #1812
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    این خاطره برای 2 روز پیشه ، وقت نشد بنویسم الان می نویسم

    سلام

    عروسی دعوت شده بودیم فریدونکنار ، عروسی دوستم بود

    من خیلی دوست داشتم برم فقط هم یه روز تونستم مرخصی بگیرم

    از اول هفته لحظه شماری می کردم برای این روز ( پدر میگفت این همه راه بریم شمال و برگردیم فقط برای یک روز ! داری زور میگی دخترم ) البته خو حق داشت دیگه ولی خب نمیشد از عروسی دوستم گذشت

    البته من اصرار نکردماااااااااااااا ! گذاشتم به عهده خودشون ! آخر سر هم خودشون دلشون به حال من سوخت و راهی شدیم

    ساعت 9 صبح راهی شدیم و 1 رسیدیم به محلی که دوستم برامون رزرو کرده بود خیلی جای قشنگی بود ، حیاط پشت خونه بود که به دریا می رسید !

    البته خب ما دریا نرفتیم ، ناهار خوردیم و خوابیدیم و بعد اماده شدیم برای عروسی

    دوستانی نیز پیدا کردیم

    عروسی خیلی خوب بود ! حالا شرح حال اینکه خانواده عروس مال کجا بودند و خانواده دوماد مال کجا بماند مهم خود عروسی بود که به همه خوش گذشت !

    حالا تو عروسی یکی از دوستام هم دیدم که نتونستم برم عروسیش گله و شکایت هم کرد ولی عاقا از من قول گرفت اقلاً برم خونشون منم گفتم چشم میام میام 2 تاشون میان تهران زندگی کنن

    ساعت 12 شب که عروسی تموم شد ما هم راهی تهران شدیم ساعت 4 صبح هم رسیدیم !!!!!!!!!!!!!!!! اینقده صبح بیدار شدن سخت بوددددددددددددددددددددد کی میخواست حالا بره سرکار
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  4. 12 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  5. #1813
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    یعنی خدا نکنه من رو یه تصمیمم بخوام بمونم

    دوستام زنگ میزنن، پیام میدن، مهمونی دعوت می کنن، جمعه تولد دعوت کردن، ولی کیه محل بده؟

    یه چیزی همیشه بوده و هست که بهمنی ها همه جور دوستی دارن از هر قشری، راسته، ولی اینو نگفتن بخواد ترکشون کنه راحت دور همشونو خط میکشه

    چند ماهه همشون حذف شدن از اطرافم.. .

    برا اولین بار مامانم هم گفتن نمی خواد بری و جواب بدی و اینا

    یادمه یکی از دوستان اینجا فکر کنم ارغنون خانوم بودن اون موقعا که تاپیک انتقادات تیمسار فعال بود نوشته بودن با این مضمون که یه روز از دوستاش به راحتی کناره میگیره

    دیگه مقوله ی رد کردن آدما از صافی رو اینجا یاد گرفتم و راضیم

    یه شعری هست در ارتباط با آدمای اطرافمون قدیمیه مثل اون شعر پیری شب تونستم میذارم
    ویرایش توسط "VICTOR" : 4th September 2014 در ساعت 01:18 PM

  6. 11 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  7. #1814
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط evin Allah نمایش پست ها
    یعنی خدا نکنه من رو یه تصمیمم بخوام بمونم

    دوستام زنگ میزنن، پیام میدن، مهمونی دعوت می کنن، جمعه تولد دعوت کردن، ولی کیه محل بده؟

    یه چیزی همیشه بوده و هست که بهمنی ها همه جور دوستی دارن از هر قشری، راسته، ولی اینو نگفتن بخواد ترکشون کنه راحت دور همشونو خط میکشه

    چند ماهه همشون حذف شدن از اطرافم.. .

    برا اولین بار مامانم هم گفتن نمی خواد بری و جواب بدی و اینا

    یادمه یکی از دوستان اینجا فکر کنم ارغنون خانوم بودن اون موقعا که تاپیک انتقادات تیمسار فعال بود نوشته بودن با این مضمون که یه روز از دوستاش به راحتی کناره میگیره

    دیگه مقوله ی رد کردن آدما از صافی رو اینجا یاد گرفتم و راضیم

    یه شعری هست در ارتباط با آدمای اطرافمون قدیمیه مثل اون شعر پیری شب تونستم میذارم
    هنوز شب نشده من براتون آهنګ رو میذارم ، این سبک آهنګم جریانی داره ، هر وقت یادش میفتم شاد میشم


    فقط تو آهنګ اول منزجری وجود نداره ، مشتاقن

    http://s5.picofile.com/file/8138868100/11_Rafigh.mp3.html

    http://s5.picofile.com/file/8138865400/07_Heme.mp3.html





    ویرایش توسط "VICTOR" : 4th September 2014 در ساعت 03:27 PM

  8. 6 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  9. #1815
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)



    داره کورس پایانی اسب سواری تابستانی بندر ترکمن رو نشون میده یاد خودمون افتادم
    تقریباً یک ماه پیش بود برګزار شد ، ما داشتیم برا خودمون می رفتیم تو جاده دیدیم تجمع شده ، به یکی ګفتیم آقا ببخشید اینجا چه خبره؟ ګفتن مسابقات اسب سواری هست منو بګی اینجوری : عاشق اسب سواریم رفتیم دم در ، درجا بلیط ګرفتیم رفتیم داخل مسئولشم هیچی نګفت ، تازه ګفت چون خانوادګی هستید بفرمایید داخل
    رفتیم او مای ګاد چه همه آقـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــا یعنی یک دونه خانوم هم به چشم نمیومد ما هم با اعتماد به نفســــــــی رفتیم داخل ، ګفتیم الآن پدر دیګه حتماً یه چیزی میګن فقط ګفتن خانما کوشن پس؟ دم درشم بستنیاشون صوووووووووووووووووووووووو ووورتی پر رنګ ، نارنـــــــــجی اصن یه رنګای تند مصنوعی بود
    قشنګی به این بود که آقایونشون اصلاً نګاه نمی کردن همه هم از این جوونای ... بعد ما رو راهنمایی کردن به قسمت ویژه ی خبرنګاران اونجا رفتیم با یکی آشنا شدیم ، یه پسربچه که کل مجموعه مال عموش بود (هی فامیلیشون رو ګفت من متوجه نشدم چی میګه ) پدرم هم با پدرشون صحبت می کردن ، اصلاً با ما صحبت نمی کردن پدرشون ، مادرم یه سؤال پرسیدن به پدرم پاسخ میدادن
    یه دو دورش که تموم شد من دیدم نمیشه اینجوری ګفتم بریم از جلو پایین ببینیم من عکس بګیرم با پدر رفتیم آقا تا پشت سر رو نګاه می کردی همین جور آقـــــــــــــــــــایون صف کشیده بودن دوباره بر میګشتی فقط یه تصویر بردار خانم هم به غیر از ما اون جلو جلو بودن که مال صدا و سیما بودن عکسای محوطه هست انقده باحاله جمع کثیری از آقایون مادر من هم به حالت نشسته رو صندلی در اون بین
    ولی واقعاً انسان های خوبی بودن و احترام فوق العاده ای قائل بودن ، من یکی که از سُنی جماعت بد ندیدم تازه خوبیم دیدم ، البته سنی های شرق کشور یه مقدار خشکن ولی سمت ګنبد و ترکمن و حتی جنوب که دخترخالم تقریباً یک ساله باهشون زندګی می کنه فوق العاده خوبن
    برګشتیم اون بیرون هم یک خانم انګاری در جمع بودن مث که مسافر بودن ولی به کل حجاب نداشتن که بازم میګم هیچ کس توجهی نداشت
    جا همه خالی خیلی خوش ګذشت ...
    آهان رسمم شده میګن خانما محدودیت دارن مث اون تاپیکی که خانوم استاد دانشګاه جامعه شناسی بیان کرده بودن ، هیچی نګن ما هفته پیش رفتیم استادیوم فوتبال واسه مسابقات پدیده - راه آهن (البته مث که شب قبلش رفتیم اشتباهاً پرده زده بودن در شهر ؛ اونم واسه خاطر برادر خونه، ولی اونم چون تو راه بودیم اتفاقی) ولی کلاً خنده دار بود ، عکسای اونم هست واسه مدرک که خانما محدودیت ندارن
    ویرایش توسط "VICTOR" : 5th September 2014 در ساعت 10:28 AM

  10. 10 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  11. #1816
    همكار تالار اخبار
    نوشته ها
    2,603
    ارسال تشکر
    11,278
    دریافت تشکر: 11,277
    قدرت امتیاز دهی
    9184
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    امروز با دوستم رفتیم امامزاده صالح علیه السلام؛ برای سلامتی خواهرش که یکشنبه عمل داره دعا کنیم؛ فک میکردم ببینمش؛ کنارش باشم حالم خوب میشه؛ ولی حال پریشون و چشم گریونش حالمو بدتر کرد؛ خدا رو شکر به خاطر وجود امامزاده صالح؛ آروممون کرد؛ هر تا دومون رو!!

    ''اللهم اشف کل مریض؛ آمین یا رب العالمین''

    *امروز 14 شهریور(خاطره قبلی گفتم ماه شهریور ماه سرنوشت؛ اشتباه گفتم؛ شهریور؛ ماه سراسر استرس) 93 ساعت 16:25*


  12. 13 کاربر از پست مفید saamaaneh سپاس کرده اند .


  13. #1817
    همکار تالار مدیریت
    نوشته ها
    1,814
    ارسال تشکر
    16,317
    دریافت تشکر: 15,586
    قدرت امتیاز دهی
    31281
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط saamaaneh نمایش پست ها
    اشتباه گفتم؛ شهریور؛ ماه سراسر استرس


    ان شالله حال خواهر دوستتون خوب بشه.


    بنی آدم اعضای یکدیگرند
    که در آفرینش زیک گوهرند
    چو عضوی به درد آورد روزگار
    دگر عضوهارو نماند قرار



    اللهم اشف کل مریض

    آمین یا رب العالمین
    ویرایش توسط عبدالله91 : 5th September 2014 در ساعت 05:26 PM

  14. 11 کاربر از پست مفید عبدالله91 سپاس کرده اند .


  15. #1818
    همکار تالار مدیریت
    نوشته ها
    1,814
    ارسال تشکر
    16,317
    دریافت تشکر: 15,586
    قدرت امتیاز دهی
    31281
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    در شرکت بودیم وقت اذان ظهر شد

    20 دقیقه برا وضو گرفتن و نماز وقت داریم که یا به جماعت بخونیم یا فرادی.

    بعده نماز اگه فرصت شد یه صفحه یا نیم صفحه قرآن با اونایی که حضور دارن میخونیم.

    قرآن هارو که پخش شد باز که کردیم بوق خورد ینی وقته نماز تمومه.

    ما پاشدیم بریم سرکارمون چون اجازه نشستن طبق فتوای مراجع نداریم مدیرعامل که اونجا بود دید من پاشدم یه نگاهی باگوشۀ چشمش به من انداخت.

    انگار داشتم قتل میکردم.

    نذاشت برثم. گفت قرآن رو بخونین بعد برید.

    ما همگفتیم این صاحب شرکت و تولید هست خودش میگه بشین. ما هم میشینیم قرآنمون رو میخونیم. نشستم خوندیم تموم که شد رفتم.(همش 3الی 4 دقیقه دیر شد)

    چند نفر از همکاران ناراحت شدند که چرا دیر رفتم.شروع به ایراد گرفتن کردن که قرآن خوندن وقت دارد و...

    هر چیزی جایی دارد مگه تو عروسی نوحه سرایی میکنن و...

    گفتم عزیز من اینجا که عروسی نیس و ... و من همیشه وقتی وقته نماز تموم میشه فورا برمیگردم سرکارم.

    الانم صاحب و مدیرعامل کارخونه نذاشت و...

    دیدن چیزی نمیشه گف. گفتن به مدیرعامل بگو ما کار داریم همکارا نمیذارن و...

    چیزی نگفتم چون همکار هستیم و باید باهم همدلی کنیم.

    حرفم رو اینه که وقتی صاحب کارخونه یا شرکت یا جاهای دیگه هم راضی به امری مثه قرآن خواندن و... باشن افرادی که ادعای کار دارن باز بهونه میارن که نباید قرآن خوند.

    قرآن واقعا در بین ما مسلمانان محجور شده.

    فقط سر سفرۀ عقد یا در ختم ها ازش استفاده میشه.

    روشن فکرانی که ادعاهای جالبی دارن در شرایط و موقعیت های مختلف روشن فکری خودشونو بهتر نشون میدن.

    از کار زدن در تمام طول روز همیشه هست اونم خیلی زیاد؛ اما 3 الی 4 دقیقه با رضایت صاحب کار برا قرآن خواندن میشه افراط کاری.

    به کجا ما مسلمانان خواهیم رسید؟

  16. 11 کاربر از پست مفید عبدالله91 سپاس کرده اند .


  17. #1819
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    متولدين مرداد ماه:

    ماه هاي جور با شما:

    فروردين ماه(عاطفي)، اذر(حساس)،مهرو بهمن(دلسوز)(ستایش و سمــانه و زهـــرا و..)

    ماه هاي ناجور با شما:

    اسفند(بي قرار و نا ارام)،ابان (طعنه زن)،دي (محافظه کار)

    قبل از اینکه اینارو بدونم،خودم ایمان داشتم من هیـــــــــــــــــــــــ ــــچ وقت نمیتونم با یه ابانی کنار بیام...به جان خودم جدی میگم...همو میکشیم!همش باهم دعوا داریم،اونم نه دعواهای ساده!از شانس بدمم هرچی ادمه دورو برم ابـــــــــــــــانیه!
    اون از رفیق چندینو چند سالم(خیلی صمیمی بودیم)...مردشور ریختشو ببرنبد ضربه ای بهم زد!خیال نکنید یه داستان ساده هست...از 6 سالگی باهم بودیم تا اینکه سال سوم راهنمایی دیگه دوست نداشتیم ریخت همو نگاه کنیم...تا از مدرسه میرسیدم خونه زار زار گریه میکردماخرش سال اخر از هم جدامون کرد(خود مدرسه اقدام کرد)الان اصلا از هم خبرم نداریم!!!
    ستایش برای توام همینارو نوشته ....احساس مشترک جفتمون نسبت به ابـانیا درسته
    وای من چقـــــــــــــــــــــــ ـدر خوشبختماز هرچی ابانیه متنفرم!
    اوم امروز با عمم قرار شد بریم شهر موش های 2 رو ببنیم
    من اصلا دوستش نداشتم و نمیدیدم اما خب عمم دهه شصدیه!گناه داره بزنم تو ذوق کودک درونش!
    راضی شدم که بریم باهم...
    وقتی وارد سینما شدیم انگار پامونو گذاشتیم تو مهد کودک...که یه دفعه دو عدد ادم گنده میان اون جمع به چش میان..اونم بدووووون همراه کودک!من فقط وسط سالن وایساده بودم،پشت عمم میخندیدم
    دل دل میکردم زودتر درا باز شه بریم تو تاریکی سالن بشینیم!
    از اول تا اخر فیلم هیچ کس جیک نزد!در صورتی که فیلم خعـــــــــــــلی هیجان میطلبید!فقط منو عمم یه کوچولو دست میزدیم!اون اخرا که پیشو و مامانش بهم رسیدن و شهر موشا نجات پیدا کرد،یه کوچولو ملت دست زدن!کلی خاطره برای عمم زنده شد!
    منم دوسش داشتم دیگه...خــــعلی حرفه ای درستش کردن!دم کارگردانش خانوم مرضیه برومند گــــــــــــــــــــــــ ـرم!
    ویرایش توسط solinaz : 6th September 2014 در ساعت 01:21 AM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  18. 11 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


  19. #1820
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    نرم افزارکامپیوتر
    نوشته ها
    107
    ارسال تشکر
    606
    دریافت تشکر: 413
    قدرت امتیاز دهی
    159
    Array
    s.r.sahar's: خوشحال

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    سلام امشب تولد امام رضا(ع) هستش به همه تبریک میگم انشالله قسمت همه بشه هرسال برن زیارت، مزش به هرسال رفتنه.
    چند روز پیش عروسی یکی از اقوام دعوت بودیم خیلی براش خوشحال بودم چون بنده خدا یه ساله میخواست عروسی کنه اما هردفعه یکی از اقوامشون میمرد ونمیتونستن عروسی بگیرن خلاصه چند روز درگیر عروسی بودیم.
    ولی متاسفانه دو روزه بابام اصلا حالش خوب نیست. براش خیلی دعا کنین که خوب بشه. هممون خیلی ناراحت هستیم بااینکه بیشتر اعضای خانوادمون باهم خیلی بدسرما خوردیم ولی حال بابام خیلی بده.التماس دعا......
    قدر آب و زندگی را بدانیم
    که آب مایه زندگیست و زندگی تکرار نشدنیست.


  20. 10 کاربر از پست مفید s.r.sahar سپاس کرده اند .


صفحه 182 از 297 نخستنخست ... 82132172173174175176177178179180181182183184185186187188189190191192232282 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 29th November 2014, 09:41 PM
  2. خبر: برنامه‌هاي حمايت از دانش‌آموزان نخبه اجرا مي‌شود
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار عمومی نخبگان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 11:24 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:42 AM
  4. مقاله: راهبردهاي آموزشي اشاعة مديريت دانش
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 10:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th January 2010, 07:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •