ای گل تو ز جمعیت گلزار ، چه دیدی
جز سرزنش و بدسری خار ، چه دیدی
ای لغل دل افروز ، تو با این همه پرتو
جز مشتری سفله ، به بازار چه دیدی ؟
رفتی به چمن ، لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس ، ای مرغ گرفتار ، چه دیدی
***
ما نیز در دیار حقیقت ، توانگریم
کالای ما چو وقت رسد ، کارهای ماست
ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم
پیران ره ، به ما ننمودند راه راست
***
از غبار فکر باطل ، پاک باید داشت دل
تا بداند دیو ، کاین آیینه جای "رد نیست
مرد پندارند پروین را ، چه برخی ز اهل فضل
این معما گفته نیکوتر ، که پروین مرد نیست
***
گر شمع را ز شعله رهایی است آرزو
آتش چرا به خرمن پروانه می زند ؟
سرمست ، ای کبوترک ساده دل مپر
در تیراز ، راه تو را دانه می زند
***
بی رنج ، زین پیاله کسی می نمی خورد
بی دود ، زین تنور به کس نان نمی دهند
تیمار کار خویش تو خودخور ، که دیگران
هرگز برای جرم تو ، تاوان نمی دهند
***
علاقه مندی ها (Bookmarks)