دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 46

موضوع: 82 پرسش

  1. #21
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 54 :
    مديونى كه دائن از او طلبكارى مى نمايد و نمى تواند نماز را در اول وقت بخواند، آيا در موقع مشترك مى تواند نماز بجاى آورد؟
    ج :
    هرگاه دو امر وجوبى متوجه مكلّف شود كه وقت يكى وسيع و ديگرى تنگ است ، شكى نيست واجبى را كه وقتش تنگ است بايد مقدم بدارد و تا از عهده آن بر نيايد، نمى تواند شروع به واجب موسّع نمايد و پرداختن بدهى كه طلبكار مطالبه نموده در صورت قدرت براداى واجب مضيّق و مسامحه در آن حرام است ، ولى نماز در اول وقت و همچنين در وقت مشترك موسع است ، پس اگر قبل از مضيّق شدن وقت نماز، اداى دين نكند و مشغول نماز شود، معصيت كرده و احتياطا نماز را اعاده نمايد بلكه اگر در اثناى نماز در وقت موسّع طلبكار از او مطالبه نمايد و ادا موقوف بر قطع نماز باشد بايد نماز را قطع نموده و اداى دين نمايد و اگر قطع نكند معصيت كرده ولى نمازش صحيح است و احتياط اعاده كردن است .
    س 55 :
    شخصى از مال حرام لباس خريده و قيمت آن را مديون و مشغول ذمه صاحب لباس مى داند و در نظر مى گيرد كه در فرصت مناسب به صاحبش رد نمايد آيا با چنين لباس مى تواند نماز بخواند؟
    ج :
    هرگاه شخص از پول حرام معينى كه دارد چيزى بخرد به طورى كه آن پول شخصى حرام را ثمن قرار دهد، البته معامله باطل است و هر نوع تصرفى در مثمن حرام است و بر ملكيت صاحبش باقى است و به خريدار منتقل نشده است و اگر متاع را به ذمّه بخرد و بعد در مقام اداى ثمن پول حرام را بدهد، معامله اى كه نموده صحيح است و تصرف او در مثمن حلال ، ولى ذمه اش مشغول صاحب متاع است و بايد پول حلال به او بدهد.
    س 56: ظاهرا فلسفه قصر نماز مسافر به علت زحمت مسافر است ، در مواردى احتياط واجب امر به جمع فرموده اند كه زحمت مسافر را دو يا سه چندان مى نمايد، توضيح علت را مرقوم فرماييد؟
    ج : جواب اين دو سؤ ال موقوف است به ذكر مقدمه اى بر سبيل اختصار و آن اين است كه هرگاه حكمى از احكام الهى ثابت گرديد، از روى ادلّه يعنى كتاب ، سنت ، اجماع و عقل پس بر هر مكلّفى امتثال آن امر و عمل نمودن به حكم واجب است ، به طورى كه يقين به برائت ذمه اش از اين تكليف برايش ‍ حاصل شود و لزوم تحصيل يقين به برائت ذمّه و خروج از عهده تكليف از احكام مسلم عقل است و يقين به برائت ذمّه دو قسم است :
    1- تفصيلى :
    در مواردى است كه مكلّف بتواند ماءمور به را مطابق آنچه امر شده از اجزا و شرايط انجام دهد مثل امر به وضو با آب مطلق براى نماز در صورتى كه مكلّف آب مطلق داشته باشد و با آن وضو بگيرد يقين مى كندبه امتثال امر شارع به وضو و بدون ترديد نماز مى خواند و يقين به برائت ذمّه پيدا مى كند.
    2- اجمالى :
    در مواردى است كه مكلّف نتواند يقين تفصيلى به اجزا و شرايط ماءمور به پيدا كند، پس ناچار مى شود به تكرار عمل تا يقين به برائت ذمّه پيدا كند مثل اينكه آب او منحصر باشد به دو ظرف كه يقين داشته باشد به اينكه يكى از آنها مطلق و ديگرى مضاف است و به يكديگر مشتبه شده باشد، پس به هر يك اگر وضو بگيرد يقين به طهارت كه شرط نماز است پيدا نمى كند چون احتمال دارد كه مطلق نباشد، پس ناچار بايد دو وضو بگيرد يعنى از هر يك وضويى بگيرد تا يقين كند اجمالا به طهارت ؛ زيرا يا وضوى اولى با آب مطلق بوده و يا دومى و اين وجوب تكرار در مثل اين موارد از احكام مسلم عقلى است در مقام كيفيت امتثال اوامر الهى ، نه امر شرعى است كه گفته شود چگونه شارع امر به تكرار مى فرمايد.
    پس از دانستن اين مقدمه گوييم : از اوامر الهى ، قصر نماز و ترك روزه در سفر است با شرايط مقرره ، پس در هر موردى كه مكلف يقين كند به آن شرايط، پس نماز را قصرا مى خواند و يقين به برائت ذمّه حاصل مى كند ولى در مواردى كه شك دارد در اجتماع شرايط، پس اگر قصر بخواند يقين به برائت ذمّه پيدا نمى كند؛ چون محتمل است كه واقعا شرايط قصر موجود نبوده و تكليف واقعى او تمام بوده و اگر تمام نيز بخواند يقين به برائت پيدا نمى كند، چون محتمل است كه واقعا شرايط قصر موجود بوده و تكليف واقعى او قصر بوده ، پس به حكم عقل ، واجب است هم قصر و هم تمام بخواند تا يقين به اداى تكليف واقعى پيدا كند و اين لزوم جمع ، حكم عقلى است در مقام كيفيت امتثال نه شرعى همانطورى كه قبلا ذكر شد.
    به عبارت ديگر، لزوم تكرار را شارع نفرموده تا اينكه گفته شود منافى با فلسفه قصر در سفر است بلكه عقل مى گويد بايد اين طور عمل نمود تا يقين به برائت حاصل شود؛ زيرا اشتغال ذمه يقينى مستلزم تحصيل برائت يقينيه است .
    س 57 :
    درحوالى قطبين محلهايى كه سكنى درآن ممكن است ،شب شش ماه و روزشش ماه است ،براى مسلمان درآن نواحى نماز يوميه به چه كيفيتى خواهدبود؟
    ج :
    بنابر نقل بعضى از اهالى اطلاع اين طور امكنه قابل سكنى و زيست نيست ، هرگاه شخص مسلمانى در چنين امكنه اى قرار گيرد و اوقات نمازهاى يوميه كه وظيفه حتمى هر مسلمانى است نامعلوم شود، و همچنين ماه مبارك رمضان تشخيص داده نشود، واجب است هجرت نمايد و در آن مكان نمى تواند زيست كند چنانكه در مساءله تعرب بعد الهجرة مساءله اى كه مورد اتفاق جميع فقهاست ذكر گرديده كه هر گاه شخص مسلمان در مكانى قرار گيرد مثل بلاد كفار كه نتواند مراسم دينى خود را انجام بدهد و از اظهار شعائر دينى ممنوع باشد، واجب است از آن مكان به جايى برود كه بتواند وظيفه دينى خود را انجام بدهد و ترك هجرت براى چنين شخصى ، از گناهان كبيره است .
    ((و نقل المجلسى - عليه الرحمه - عن العلامه (ره ) فى كتاب المنتهى لما نزل قوله تعالى :
    (الم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها) اوجب النبى ( صلّى اللّه عليه و آله ) المهاجرة على من يضعف عن اظهار شعائر الاسلام )).

    اگر به ناچار بايد در چنين جاهايى بماند و قادر بر هجرت نباشد، براى تعيين وقت هر نمازى كه آنجا معلوم نيست ، رجوع به بلاد متعارفه كه تقريبا دراواسط قسمت معموره قرار گرفته اند، بنمايد و مطابق اوقات آن بلاد، نمازهاى يوميه را ادا نمايد و همچنين در تعيين ماه مبارك رمضان .
    همين وجه را مرحوم سيد در رساله عروة الوثقى ذكر فرموده و براى تعيين اوقات نماز در بلاد متعارفه براى كسى كه در چنين جاها باشد، در اين زمان بسيار سهل است ؛ زيرا توسط ساعت و تلگراف و راديو كاملا مى توان تعيين نمود.
    مى توان گفت كه هر چند آفتاب در آن محل طلوع وغروب ندارد و شبها حركت دايره اى آن محسوس است ليكن مى شود آخرين نقطه ارتفاع آفتاب را وقت ظهر دانست چنانكه آخرين نقطه انخفاض آن را نصف شب دانست و به همين ميزان اوقات نماز را مى توان تعيين كرد و اين وجه خالى از قوت نيست .

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  2. #22
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 58 :
    آيا بيع و شراى برده در اين زمان هم جايز است ؟ يعنى اگر كسى برود وحشيهاى آفريقا را اسير نمايد و در بلاد ديگر بفروشد صحيح است ؟
    عتق رقبه كه در قرآن به آن حكم شده و كفاره تعمّد افطار روزه ماه مبارك مقرر گرديده ، در اين زمان متروك گرديده در صورتى كه اين حكم ، مطلق و براى هميشه مى باشد.
    ج :
    بلى جايز است براى هر مسلمانى كافر اصلى را بنده بگيرد يعنى كافر را به هر نحو كه بشود و از هركجا كه باشد بگيرد و بنده خود قرار دهد به شرط اينكه آن كافر معاهد يا در ذمّه مسلمى نباشد و پس از استرقاق ، بيع و شراى او صحيح است .
    اما مساءله وجوب عتق رقبه ؛ يعنى آزاد كردن بنده در كفاره در مثل اين زمان كه بنده يافت نمى شود؛ چون چندين سال است استرقاق متروك شده ، وجوب عتق رقبه به واسطه تعذر آن ساقط است و بدل هم ندارد و فرقى نيست در اين حكم بين كفاره مخيره و مرتّبه كفاره جمع .
    حكمت استرقاق در دين اسلام
    چون موقع مانع شدن دولت آمريكا از استرقاق ، حملات زيادى به دين مقدس اسلام نمودند و آن را نسبت به اين حكم مورد اتهام قرار دادند و ممكن است در اذهان بعضى افراد بى اطلاع تاءثير نموده باشد، لذا اشاره مختصرى به حكمت اين حكم مى شود. شكى نيست كه استرقاق اختصاصى به اسلام نداشته بلكه در جميع امم و در جميع ازمنه بوده است و هر قومى در استرقاق و معامله با عبيد خود طرز مخصوصى پيشه داشته و رفتار بعضى از آنها خيلى رقت آور بوده است ، مخصوصا مساءله استرقاق در اروپا به وضع فجيعى انجام مى گرفته و معاملاتشان با عبيد خود تاءثرآور بوده است (در اين مورد هر كس تفصيل استرقاق در اروپا و آمريكا و ساير ملل را خواهان است به كتاب دائرة المعارف مصرى رجوع نمايد).
    و بالجمله دين مقدس اسلام اين حكم مستمرى كه در بين جميع افراد بشر بوده امضا فرموده اما به شرط آنكه كافر، عبد باشد و در ذمه هم نباشد و در حقيقت استرقاق كافر يك نوع خدمت بزرگى به اوست بلكه به عالم بشريت ؛ زيرا به واسطه استرقاق به مسلمين نزديك مى شود و از حقايق دين اسلام با خبر و با معرفت مى گرددو پس از چندى يك نفر خداپرست و صاحب تقوا تحويل جامعه بشريت داده مى شود خصوصا با ملاحظه احكامى كه در شرع تشريع فرموده نسبت به عبيد (چنانكه اشاره خواهد شد) و حالات غلامانى كه به درجات عالى از مقام روحانيت و تقوا نايل شدند در كتب تواريخ و تذكره ها موجود است . و نيز غلامانى در اثر هوش و فعاليت ، عضو مؤ ثّر جامعه گرديدند بلكه بعضى از آنها به مقام وزارت و سلطنت رسيدند.
    ملاحظه ، احكام شرع نسبت به عبيد:
    بر كسانى كه از احكام شرع با اطلاعند پوشيده نيست كه چقدر شرع مقدس در آزاد شدن غلامان سعى فرموده و اينكه هر كس غلامى دارد پس از بهره مند شدنش از مجاورت مسلمين ، بايد آزاد شود و براى انجام اين مقصد اوامر وجوبيه و ندبيه صادر فرموده و آن را كفاره قتل و كفاره افطار روزه ماه رمضان و غير آنها قرار داد و نيز سفارشات اكيد درباره عبيد فرموده است .
    و اما ملاحظه حقوق و احسان درباره آنها:
    در قرآن مجيد مى فرمايد (...وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا ...)(132) بعد از فقراتى مى فرمايد (...وَ ما مَلَكَتْ اَيْمانُكُمْ...)(133) يعنى احسان كنيد به غلامان و كنيزان خود و حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) و حضرت امير( عليه السّلام ) در ضمن وصاياى خود فرمودند: ((و عليكم بالضعيفين النساء و ما ملكت ايمانكم )).(134)
    س 59 :
    فرق بين وليمه و وكيره چيست و حبوه كدام است ؟
    ج :
    ((وليمه )) به معناى اطعام طعام (ميهمانى كردن ) است و آن را اقسامى است و ((وكيره )) يكى از اقسام وليمه است و آن عبارت است از وليمه خريدن خانه يا بنا نمودن خانه . و از حضرت رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) مروى است :
    ((لا وليمة الا فى خمس فى عرس اوخرس اوعذار او وكار او رِكاز)).(135)
    و در كتاب معانى الاخبار از حضرت رضا( عليه السّلام ) مروى است در شرح اين حديث مى فرمايد:
    ((فاما العرس ، فالتزويج ، والخُرس ، النفاس بالولد، والعذار الختان ، والوكار الذى يشترى الدار، والركاز الرجل يقدم من مكة )).
    و خلاصه حديث چنين مى شود كه ((وليمه )) در پنج مورد است :
    1- ازدواج . 2- مولود تازه . 3- ختنه نمودن . 4- خانه خريدن . 5- مراجعت از سفر حج .
    و در روايت ديگرى است كه براى خريدن خانه ، وليمه بدهد و براى ساختمان خانه گوسفند فربهى بكشد و گوشت آن را به مساكين اطعام نمايد.
    و اما ((حبوه )):
    عبارت است از مختصات پسر بزرگتر از تركه پدر و آنها لباسهاى پدر وانگشترى و شمشير و قرآن اوست كه بايد اختصاص داده شود به پسر و در صورت تعدد اولاد ذكور، به پسر ارشد بايد داده شود به شرط آنكه اموال ميت منحصر به اين چند چيز نباشد. و نيز به مقدار همه داراييش بدهكار نباشد.
    س 60 :
    تقيه را تعريف فرماييد و نحوه آن را نسبت به پيغمبر و امام و شيعيان ذكر فرماييد؟
    ج :
    شيخ انصارى (؛ ) در تعريف تقيه مى فرمايد:
    ((التحفظ عن ضرر الغير بموافقته فى قول او فعل مخالف للحق )).
    ((تقيه ، حفظ نمودن شخص است خود را از رسيدن ضرر ديگرى به او به سبب موافقت كردن با او در قول و يا فعلى كه مخالف با حق است )).
    شهيد اول (ره ) در كتاب قواعد، ((تقيه )) را بر پنج قسم نموده است :
    ((واجب ، حرام ، مستحب ، مكروه و مباح )).
    همچنين شيخ ( ؛ ) در رساله تقيه ، پنج قسم را ذكر فرموده و موارد هريك را بيان نموده است .
    ((تقيه واجب )):
    در موردى است كه ضرر واجب الدفع به واسطه تقيه نمودن دفع بشود؛ مثل اينكه به سبب تقيه جان خود يا ديگرى را يا مال واجب الحفظ را نگهدارد، پس تقيه واجب در موردى است كه به سبب ترك تقيه ، علم يا ظن به رسيدن ضرر به خودش يا به مؤ من ديگرى داشته باشد.
    ((تقيه مستحب )):
    در موردى است كه خوف ضرر فعلى نيست ليكن ممكن است به واسطه ترك تقيه در آتيه ضررى پيش آيد مثل ترك نمودن مدارات و معاشرت با عامه در بلاد ايشان و اعراض از جماعت ايشان كه غالبا منجر به مباينت و متضرر شدن از آنهاست .
    و نيز از تقيه مستحب است در موردى كه خوف ضرر سهلى كه قابل تحمل است بوده باشد.
    و نيز از تقيه مستحب است ترك نمودن بعضى از مستحباتى كه در نظر عامه استحباب ندارد مثل ترك بعضى از فصول اذان . و مثل ترك سجده به تربت و هرگاه سجده بر تربت را حرام و بدعت بدانند و اين عمل سبب شود كه از طرف ، ضررى به او يا به مؤ من ديگرى برسد، ترك آن واجب مى شود واين تقيه از نوع اول كه واجب است به شمار مى رود.
    ((تقيه مكروه )):
    تقيه در مستحبات است بدون اينكه احتمال ضررى در حال و در آتيه از دشمن بدهد و بترسد كه اگر آن را ترك نمايد بر مردم مشتبه شود و مستحب نبودن آن را گمان كنند.
    و نيز از تقيه مكروه شمرده شده است موردى كه تحمّل ضررى به واسطه بعضى از مرجّحات اولى باشد مثل اينكه شخصى را كه در جامعه مورد اعتنا و اقتداست به اظهار كلمه كفر يا سبّ اهل بيت ، مجبور نمايند، پس هر چند براى حفظ جان ، تقيه جايز است ليكن مكروه است (مثل جناب عمار كه تقيه فرمود) و اگر ترك تقيه و اعلاى كلمه حق نمايد (مانند جناب ميثم تمار)البته اولى خواهد بود و اگر كشته شود از جمله شهدا محسوب خواهد شد. اما اگر شخص ‍ مجبور در جامعه مورد اقتدا نباشد بر او ((تقيه مباح )) خواهد بود؛ يعنى مى تواند تقيه نمايد و ياترك تقيه كند هر چند كشته شود.
    ((تقيه حرام )):
    تقيه دركشتن مسلمان براى حفظ خود يا ديگرى از ضرراست :
    ((و عن ابى جعفر( عليه السّلام ) انما جعلت التقية لتحقن بها الدماء
    فاذا بلغ الدم فلاتقية )).(136)
    ((به درستى كه تقيه مقررشده است تا به سبب آن ،خونها از ريخته شدن محفوظ بماند، پس اگر تقيه به ريختن خون مظلومى برسد، در اين صورت تقيه نيست )).
    اما تقيه نمودن پيغمبر يا امام :
    براى پيغمبر يا امام عقلا جايز نيست كه براى حفظ خود يا امت ، تقيه نموده و خلاف واقعى گفته يا بجاآورند؛ زيرا پيغمبر و امام ، رهنما و طريق خلق به سوى حقيقت هستند و تقيه موجب ستر حق و اخفاى واقع است ، بلى اگر اسباب خوف شديد از دشمن موجب تقيه شود، تقيه بر پيغمبر و امام جايز بلكه لازم مى شود به شرط آنكه قبل از تقيه ، حق را آشكار فرموده يا مقارن با تقيه نصب قرينه فرمايد يا اينكه بعد از مرتفع شدن اسباب تقيه ، حق را بيان فرمايد.
    و خلاصه آنكه : مردم را در اشتباه باقى نگذارد اگر به موارد تقيه نمودن ائمه (عليهم السّلام ) مراجعه شود، معلوم مى گردد كه تقيه ايشان خالى از سه قسم مذكور نبوده ، يا قبل يا مقارن يا بعد از تقيه بيان واقع را فرموده اند.
    (لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ).(137)

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  3. #23
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 61 :
    اگر شب جمعه شب 23 رمضان باشد به واسطه فرق افق ممكن است در شرق اقصى شب پنجشنبه شب 24 رمضان باشد و در غرب اقصى شب شنبه يا يكشنبه ، بنابراين ،ليلة القدر واقعى (تنزل الملائكة و الروح ) كدام شب محسوب خواهد شد؟
    ج :
    جواب اين سؤ ال موقوف است به ذكر مقدمه اى بر سبيل اختصار و آن اين است كه شب اول ماه عبارت است از آن شبى كه موقع غروب آفتاب ، ماه از تحت الشعاع آفتاب خارج شده باشد به مقدارى كه اگر موانع جوّى از قبيل ابر، بخار و غبار نباشد، قابل رؤ يت باشد و هرگاه در شهرى رؤ يت هلال شد، آيا در ساير بلادى كه رؤ يت نشده همان شب ، براى آنها شب اول ماه است يا نه ؟ شكى نيست اگر بلادى است نزديك به آن بلاد يا اگر دور است از آن امّا، موافق با آن بلاد مى باشد در افق همان شب اول ماه آنها خواهد بود؛ زيرا رؤ يت هلال در آن بلاد كشف مى شود كه در آن بلاد قريبه يا موافقه در افق ، ماه قابل رؤ يت بوده و بواسطه موانع جوى رويت نشده و اين مساءله اتفاقى جميع فقهاست و اما نسبت به ساير بلاد بعيده كه توافق با آن بلاد در افق ندارد، پس اكثر فقها بر اين هستند كه براى آنها شب اول ماه شرعا نيست و اگر شب اول ماه مبارك رمضان است ، روزه فرداى آن واجب نيست و اگر شب اول شوال باشد، فرداى آن عيد فطر نيست بلكه روزه اش واجب است وليكن عده اى از فقها فرموده اند (از تذكره علاّمه (؛ ) نقل گرديده ):
    فرقى نيست بين بلاد بعيده و قريبه بلكه اگر در بلدى رؤ يت هلال شد، در جميع بلاد، آن شب اول ماه است . و دليل ايشان اطلاق صحيحه هشام است :
    ((عن ابى عبداللّه ( عليه السّلام ) قال :
    ان كانت له بينة عادلة على اهل مصرانهم صاموا ثلاثين على رؤ يته قضى يوما))
    ((كسى كه به واسطه نديدن هلال 29 روز ماه رمضان را روزه گرفته وبعد بيّنه عادله پيدا شد بر اينكه در شهرى از شهرها سى روز روزه گرفته اند، به واسطه رؤ يت هلال در شب قبل آن پس بايد يك روز قضا بگيرد.
    ((و ايضا موثقة البصرى عنه قال : فان شهد اهل بلد آخر فاقضه )).
    ((اگر شهادت دهند اهل شهرى كه رؤ يت هلال نموده اند، پس آن روز را كه يوم الشك بوده و روزه نگرفته ، بايد قضا بكند)).
    همين قول را صاحب جواهر و صاحب مستند و صاحب مستمسك تقويت فرموده اند، پس مقتضاى اطلاق صحيحه هشام و موثقه بصرى همانطور كه مورد فتواى جماعتى از فقها مى باشد اين است كه اگر هلال رؤ يت شود در شهرى از شهرها آن شب اول ماه است در جميع بلاد و پس از گذشتن 23 شب آن شب را بايد به عبادت احيا داشت براى درك فضيلت ليلة القدر، چون اين شب شبهه قوى است كه ليلة القدر باشد. وبالجمله شب 23 كه شبهه ليلة القدر در آن است ، واقعا يكى بيش نيست ليكن چون اكثر فقها صحيحه مزبور را مقيد دانستند به بلاد قريبه يا موافقه در افق يعنى رؤ يت هلال در بلدى سبب نمى شود براى حكم به اول ماه براى بلاد بعيده مخالف با آن در افق بلكه مختص است به همان بلد و بلاد قريبه يا موافقه با آن ، پس كسى كه طالب درك فضيلت ليلة القدر است بايد احتياط نمايد؛ يعنى شب 23 از رؤ يت هلال در بلد خودش يا بلاد موافقه در افق را احيا بگيرد. و نيز شب 23 از رؤ يت هلال در بلاد بعيده مخالف در افق را نيز احيا بدارد؛ مثلاً كسى كه به حساب رؤ يت هلال در بلدش ‍ يا بلد موافقه شب شنبه 23 مى باشد و چون در بلاد بعيده مخالف در افق با آن بلد يك شب قبل رؤ يت هلال شده ، شب جمعه 23 مى شود بايد شب جمعه و شب شنبه هر دو را به عبادت احيا بنمايد تا يقين به درك فضيلت شب 23 واقعى نموده باشد و بالجمله چون مقتضاى تماميت اطلاق صحيحه و موثقه مزبوره اين است كه ليلة القدر واقعى يك شب بيشتر نيست و آن شب 23 مى باشد در تمام بلاد هميشه يك شب قدر بيش نيست و مقتضاى عدم تماميت آن و مقيد بودنش ، امكان تعدد ليله 23 است به حسب اختلاف بلاد و هر يك از اطلاق و تقيد مورد اختيار جمعى از فقهاست همانطورى كه ذكر شد، پس طالب درك فضيلت ليلة القدر در صورت وقوع اختلاف دو شب را احيا بدارد و اگر سؤ ال ديگرى شود كه بلاد مختلف است از حيث طلوع و غروب آفتاب بلكه بعضى بلاد، شب و در همان وقت بعضى روز است ، در جواب گوييم : ظاهر آيه اين است كه ليلة القدر هر بلدى از اول غروب آن بلد است تا طلوع فجر در آن بلد، بنابراين ، ليلة القدر 24 ساعت مى شود به اختلاف بلاد و لذا در احاديث معتبره وارد شده است كه روز قدر در فضيلت مثل شب قدر است و شايد سرّش همين باشد كه روز قدر در شهرى ، شب قدر است در شهر ديگرى و بالجمله در مدت 24 ساعت تنزل الملائكة و الروح است و همچنين ساير آثار ليلة القدر ليكن در هر شهرى از غروب آفتاب است تا طلوع فجر در آن .

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  4. #24
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 62 :
    چرا حرامزاده ها ارث نمى برند؟
    ج :
    از احكام مسلّم ولدالزنا اين است كه ارث نمى برد از زانى و زانيه و بستگان آنها و از او نيز ارث برده نمى شود و اگر بميرد و مالى داشته باشد در حكم ((من لاوارث له )) است كه رجوعش به امام يا نايب امام است ؛ زيرا ارث موقوف به نسب صحيح شرعى است و ولدالزنا نسب صحيح شرعى ندارد و نطفه اى كه به زنا منعقد شود احترامى ندارد. بلى از بعضى روايات استفاده مى شود مستحب است وصيت كنند كه ترحما (نه ارثا و استحقاقا) چيزى به او بدهند همانطورى كه در كتاب كافى مروى است كه مردى از انصار خدمت حضرت باقر( عليه السّلام ) عرض كرد: غلام خود را ديدم كه با جاريه ام زنا نمود و او از غلام حامله شده ، پس از نه ماه دخترى زاييد، حضرت فرمود: آن دختر را نگاهدار و او را نفروش ‍ و انفاق كن بر او تا بميرد يا براى او فرجى بشود ((وقتى مرگ تو فرارسيد، وصيت كن ازمال تو بر او انفاق نمايند)). ديگر اينكه اگر بنا بوده كه حرامزاده ارث ببرد،
    اولا:
    اشتهار زنا و جعل شهادت دروغ ، رواج مى يافت
    و ثانيا:
    ممكن بود عده اى به شهادت دروغ حرامزاده اى را به شخص متوفاى متمولى نسبت داده و از اين راه اءخّاذى نمايند.
    س 63 :
    آيا يهوديان و مسيحيان عصر حاضر، ذاتا نجس مى باشند يا به علت عدم پرهيز آنها از نجاسات ؟ و آيا فرقه اى از كليميان كه خدا را جسم مى دانند و يا عزير را پسر خدا مى نامند و همچنين فرقه اى از مسيحيان كه عيسى را خدا يا پسر خدا مى دانند كافر نجس العين هستند؟
    ج :
    اكثر فقها رضوان اللّه عليهم به نجاست ذاتيه يهود و نصارا قايلند و قليلى عقيده به طهارت ذاتيه و نجاست عرضيه آنها دارند به دليل اينكه چون يهود و نصارا از شرب خمر و خوردن گوشت خوك پرهيز نمى نمايند نجس هستند.
    چون شرح و بيان اين مساءله موقوف به ذكر ادله طرفين و تحقيق در اطراف آن ادله است و فراغت بيشترى لازم دارد، از جواب تفصيلى اين مساءله معذرت مى طلبم .
    س 64 :
    نذر در هر موردى جايز است يا فقط در موردى كه طرف رجحان بر شخص معلوم باشد؟
    ج :
    متعلق نذر بايد رجحان شرعى آن ثابت باشد به اينكه بجا آوردن واجب يا مستحبى يا ترك حرام يا مكروهى باشد. به عبارت ديگر بايد عبادت و طاعت باشد و از چيزهايى باشد كه بتوان با آن به خداوند تعالى تقرب پيدا كرد.
    س 65 :
    منى از شخصى كه صد سال قبل مرده با وسايل شيميايى نگاهدارى نموده و به زنى بدون شوهر در مواقعى كه تخمدان مستعد است ، تلقيح مى كنند، آيا مولودى كه حاصل مى شود حرامزاده است ؟
    ج :
    شبهه اى در حرمت عمل مزبور و حرامزاده بودن بچه اى كه متولد مى شود نيست .
    سؤ الات متفرقه
    س 66 :
    قرآن تحدى فرموده به اينكه حتى يك آيه مثل قرآن نمى توانيد بياوريد، چه مى فرماييد درباره سوره ولايت ، كه در قرآن نيست و مى گويند چون آياتى در سوره مزبور در مدح اميرمؤ منان ( عليه السّلام ) ذكر شده آن را از قرآن حذف نموده اند، آيا سوره مذكور كلام بارى تعالى است ؟
    ج :
    شكى نيست كه ((سوره ولايت )) از ملفقات و مجعولات جهال است و تلفيق كننده آن مقدارى از آيات قرآن مجيد را با مقدارى كلمات غير مربوطه خود به زشت ترين تركيبى جمع نموده و تقريبا 25 آيه قرار داده و آن را مسمى به ((سورة الولاية )) نموده است .
    اما وجه بطلان نسبت اين سوره مجعوله به كلام خداوند ،
    اولا:
    صاحب كتاب ((فصل الخطاب )) پس از نقل اين سوره مجعوله از كتاب ((دبستان المذاهب )) مى فرمايد: در هيچيك از كتب شيعه اسمى از اين سوره نيست فياللعجب از صاحب كتاب دبستان المذاهب از كجا اين سوره را پيدا كرده و به چه جراءت به شيعه نسبت داده .
    ثانيا:
    هر صاحب ذوق سليمى از خواندن آن ، مجعوليتش را مى فهمد؛ زيرا هيچ شباهتى به اسلوب قرآن مجيد ندارد بلكه در نهايت ركاكت و زشتى است .
    ثالثا:
    مشتمل است بر غلطهاى بسيارى كه بر كسانى كه از علوم ادبيه يعنى صرف و نحو و معانى بيان بااطلاع هستند پوشيده نيست و از جمله اغلاط واضحه آن اين جمله است :((واصطفى من الملائكة و جعل من المؤ منين اولئك فى خلقه )).
    ((وبرگزيده از ملائكه و قرار داده از مؤ منين ؛ ايشان در خلق او هستند)).
    اين سه جمله،
    اولا:
    غير مربوط به يكديگرند و تركيب آنها هيچ مناسبتى .ندارد
    و ثانيا:
    هر يك از اين سه جمله كلام تام نيستند، ناقص اند و مفيد نمى باشند.
    در جمله اول ، جاى سؤ ال از اين است كه چه چيز از ملائكه بر گزيده . و از جمله ثانى ، چه چيز از مؤ منين قرار داد و از جمله ثالث ((اولئك )) اشاره به كيست ؟ و مراد از اين جمله ناقصه چيست ؟
    و از جمله اغلاط آن اين است :
    ((مثل الذين يوفون بعهدك انى جزيتهم جنات النعيم )).
    ((مثل كسانى كه وفا مى نمايند به عهد تو به درستى كه من جزا مى دهم ايشان را بهشت )).
    پس بايد سؤ ال كرد از گوينده اين كلمات مثل وفا كنندگان كه اول جمله است چيست ؟
    ديگر از اغلاط اين سوره اين است :
    ((ولقد ارسلنا موسى و هرون بما استخلف فبغوا هرون فصبر جميل )).
    آيا ((بمااستخلف )) به چه معنا ست ؟ و همچنين ((فبغوا)) يعنى چه ؟ و امر به صبر جميل خطاب به كيست ؟
    ديگر از آيات غلط اين است :
    ((ولقد اتينا بك الحكم كالذى من قبلك من المرسلين و جعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون )).
    بايد از گوينده اين جملات غير مربوطه سؤ ال كرد،
    اولا:
    ((اتينا بك الحكم )) چه معنا دارد.
    و ثانيا:
    مرجع ضمير ((منهم و لعلهم )) كيست ؟
    مرحوم آشتيانى - عليه الرحمه - در حاشيه رسائل مى فرمايد: شكى نيست كه اين سوره از قرآن نيست ؛ زيرا هر كس آشناى به علم عربى باشد مى تواند مثل آن را بياورد. و حقير عرض مى نمايم هيچ وقت شخص عالم به علوم عربيه چنين كلمات مهمله و جملات غير مربوطه نمى گويد گذشتيم از فصاحت و بلاغت ، لااقل نبايد غلط صريح در كلام باشد و صدر آيه با آخر آيه به هيچ وجه مناسبت و ارتباط ندارد.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  5. #25
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 67 :
    علوم : اصول فقه ، معقول و منقول ، كلام ، منطق ، معانى بيان و حكمت ، هر كدام در چه چيز بحث مى كند؟
    ج :
    ((علم معقول )):
    عبارت است از علمى كه قضاياى عقلى در آن بحث مى شود و طريق اثبات آنها هم عقل محض است .
    ((منقول )):
    علمى است كه قضاياى مورد بحث آن احكام شرعيه و طريق اثبات آنها فقط شرع است به وسيله كتاب و سنت . به عبارت اخرى : مورد بحث در معقول ، عقليات و در منقول ، نقليات است ؛ مانند ((علم حكمت )) كه عقلى و ((فقه )) كه از علوم نقلى است .
    ((علم اصول )):
    علمى است كه در آن از قواعد فقه بحث مى شود.
    ((قواعد فقه )):
    مدخليت در استنباط احكام فقه دارد كه بدون دانستن اين قوانين نمى شود حكم شرعى را از ادله اربعه فقه كه عبارت از كتاب و سنت و اجماع و دليل عقل باشد، استنباط نمود.
    ((علم فقه )):
    علمى است كه در آن از احكام كليه شرعى ، يعنى واجبات ، محرمات ، مستحبات ، مكروهات و مباحات از روى ادله تفصيليه آنها يعنى ادله اربعه كه ذكر شد، بحث مى شود.
    ((علم كلام )):
    در اين علم از كيفيت اثبات عقايد دينى از روى برهان بحث مى شود و دفع شبهات و شكوك مى شود (مراد به عقايد دينى ، علم به مبداء تبارك و تعالى و به صفات و اسما و افعال او و علم نبوت و امامت وعلم به معاد و فروعات آن است ).
    ((منطق )): علمى است كه قواعد محفوظ داشتن فكر از خطا و اشتباه را مى آموزد و به عبارت ديگر، منطق ، ميزان تشخيص صواب و خطاست در جميع احكام عقلى .
    ((معانى بيان )):
    علم به كيفيت ((فصاحت )) در كلمه و ((بلاغت )) در كلام است .
    ((حكمت )):
    علم به احوال جميع موجودات از مجرّدات و ماديات و جواهر و اعراض ‍ و اقسام اين دو است .
    س 68 :
    گويند روز تاسوعا حضرت سيدالشهدا( عليه السّلام ) و اصحاب آن بزرگوار محصور بودند، پس چطور حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه - سلام اللّه عليهما - در ميان نظارت انبوه لشكر به آن حضرت پيوستند؟
    و در روايتى از حضرت سكينه - سلام اللّه عليها - نقل شده است كه شب عاشورا حضرت حسين ، خطبه اى ايراد فرموده و از شهادت خود و همراهان خبر دادند، عده اى از لشكر آن حضرت با خداحافظى و عده اى بدون توديع رفتند، اين روايت هم با محصور بودن متباين است .
    ديگر اينكه اگر همراهان حضرت در رفتن بلامانع بودند، چرا حضرت ، اهل بيت خود را كه تقاضاى رفتن به مدينه را داشتند همراه آنان نفرستادند البته رفتن خودحضرت گذشته از آنكه فرار محسوب مى شد سزاوار هم نبود ولى فرستادن اهل بيت چه مانعى داشت در حالى كه حضرت كشته شدن خود و ياران خويش را قطعى و اسارت اهل بيت را حتمى مى دانستند.
    ج :
    راجع به كيفيت آمدن جناب حبيب و جناب مسلم ( عليهماالسّلام ) به كربلا در كتب مقاتل ثبت گرديده كه آن دو بزرگوار با كمال مشقت از كوفه فرار نموده ، روزها در گودالها پنهان شده و شبها در نهايت سختى حركت مى كردند و در شب هفتم يا هشتم محرم وارد كربلا شدند.
    اما راجع به برگشتن عده اى از همراهان حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) در شب عاشورا، با محصور بودن آنها منافات ندارد؛ زيرا در صحراى وسيعى كه مشتمل بر تپه ها و گودالها بوده ، فرار نمودن عده اى متفرق نه مجتمع آن هم در شب تاريك امرى ممكن است و مى تواند افتان و خيزان فرار كنند و نيز ممكن است جزء لشكر دشمن شده و بعد از آنها جدا شوند.
    امااينكه چراحضرت حسين ( عليه السّلام )اهل بيت خود را همراه فراريان نفرستاد،
    اولا:
    بردن اهل بيت براى مصلحت و ماءموريتى بود كه تاريخ و اسارت آنان ، آن مصلحت را بيان نمود.
    و ثانيا:
    بديهى است وقتى كه فرار مرد به تنهايى مشكل باشد، البته به اتفاق زن و بچه محال خواهد بود و فرار مكشوف خواهد شد.
    و نيز گوييم : بر فرض هم كه ممكن و ميسر مى بود، آن حضرت كه صاحب غيرت الهيه است چگونه راضى مى شد كه اهل بيت خود را به كسانى بسپارد كه اعتمادى به دين آنها نيست و وفا و عهد و فتوت ندارند.
    آنهايى كه شب عاشورا مولاى ما را ترك كردند، مردمانى بودند دنياپرست ، سست عهد، ضعيف الايمان يا فاقد الايمان و لذا حضرت سكينه مى فرمايد چون پدرم را تنها گذاشته و ده نفر و بيست نفر مى رفتند و باقى نماند مگر هفتاد و يك نفر، مرا گريه گرفت و گفتم :
    ((اللهم انهم خذلونا فاخذلهم ولا تجعل لهم دعائا مسموعا
    وسلط عليهم الفقر و لا ترزقهم شفاعة جدى يوم القيمة )).

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  6. #26
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 69 :
    روح با بدن چند نوع علاقه دارد وعلايق خود را در هر مرحله به چه نحوى سلب مى نمايد؟
    ج :
    از جمله علاقه هاى روح به بدن ، ((علاقه تربيت )) است . حضرت رب العالمين ، روح را مربى بدن قرار داده است و معناى تربيت ، رساندن شيئى است به كمالى كه از آن انتظار مى رود. خلاصه مطلب اينكه : تصرفات روح در بدن دو قسم است :
    اول :
    تصرفات طبيعى و غير اختيارى و تكوينى مانند جهاز تنفس و جهاز هاضمه .
    دوم :
    تصرفات ارادى و اختيارى مانند ادراكات حواس پنجگانه و ساير تدبيرات ارادى روح در بدن ، در حالت خواب ، قسم اول است و دوم نيست و در مرگ ، هر دو قسم تصرف از بين مى رود.
    همچنين روح باذن اللّه تعالى هر عضوى از اعضاى بدن و هر قوه از قواى مملكت تن را به كمال مترقب از او مى رساند.
    از جمله علايق ، ((علاقه تدبير)) است ؛ يعنى دستگاه تغذيه بدن و قواى تنميه و فروع آن كه از آن جمله است توليد مثل نمودن و قواى ادراكيه و قواى اراديه تماما به تدبير روح است به اذن اللّه تعالى بطورى كه اگر سوزنى يا خارى به پاى او برسد، فورا در مقام دفع آن بر مى آيد و از عجايب روح اين است كه باز نمى دارد او را كارى از كار ديگر و در آن واحد صدها قوه كه در مملكت بدن است مشغول به كار نموده و تدبير هر يك مانع از تدبير ديگرى نمى شود؛ مثلا در زمان واحد، چشم مى بيند، گوش مى شنود، زبان نطق مى نمايد، شامه استشمام نموده ، ذائقه مى چشد، دست و پا حركت مى كند، قواى تغذيه و تنميه و فروعات آنها همه مشغول انجام خدمتند.
    و از جمله علايق ((علاقه حكومت )) است ؛ يعنى روح در مملكت بدن حاكم و فرمانفرماست و جميع قواى او مسخر و مطيع اراده روح است و هرچه اراده نمايد بدون فاصله فورا اطاعت مى نمايد؛ چنانچه در حركت زبان در وقت اراده نطق و باز شدن چشم و بسته شدن آن در وقت اراده ديدن يا نديدن و غير آنها محسوس است ، بلى گاه مى شود در اثر مرضى كه عارض بدن مى شود، بعضى از اين قواى مذكوره از تحت اطاعت روح خارج شود؛ چنانكه در موقع مرگ تماما از اطاعتش خارج مى شوند.
    س 70 :
    چه قسم از رؤ يا را مى توان صادق و كدام را مى توان كاذب يا اضغاث احلام تشخيص داد؟
    ج :
    ((رؤ يا)) بر دو قسم است : ((رحمانى و اضغاث احلام )).
    ((رؤ ياى رحمانى )) آن است كه از طرف پروردگار عالم ، معانى در عالم خواب به روح القا شود و اين بر دو قسم است : يكى آنكه محتاج به تعبير نيست و آن وقتى است كه معنا به همان صرافت نخستين در ذاكره تا وقت بيدارى باقى بماند و يا محتاج به تعبير است و آن وقتى است كه معنا مبدل شده باشد به صورت مناسبه مثل مبدل شدن علم به صورت شير به مناسبت خير كثير داشتن شير و ماده غذايى جسم بودنش چنانكه علم ماده غذايى روحانى است .
    اما ((اضغاث احلام )) پس بر سه قسم است ؛ زيرا منشاء آن يا وساوس ‍ شيطانى است كه موجب اذيت و وحشت بيننده مى گردد و يا اينكه او را به امرى كه منكر است شرعا يا منجر به منكر مى گردد، تحريص و ترغيب مى نمايد و يا اينكه منشاء آن حديث نفس و افكار و خيالاتى كه در خود شخص موجود است مثل اينكه با كسى كينه دارد پس در خواب خود را مشغول منازعه و مجادله و محاربه مى بيند و يا اينكه منشاء آن غلبه اخلاط است ؛ يعنى صفرا و سودا و بلغم و خون مثلا اگر ((صفرا)) غالب شود، در خواب رنگهاى زرد و طعمهاى تلخ و مسموم و صاعقه و نظاير اينها مى بيند؛ زيرا صفرا گرم و تلخ است . و كسى كه ((سودا)) بر او غالب باشد چيزهاى سوزنده و رنگهاى سياه و طعمهاى ترش ‍ مى بيند. و كسى كه ((بلغم )) بر او غالب باشد رنگهاى سفيد و آب و باران و برف مى بيند. و كسى كه ((خون )) بر او غالب باشد رنگهاى قرمز و طعمهاى شيرين و انواع طرب مى بيند.
    طريق تشخيص رؤ يا به اين است كه اولا رجوع به مزاج خود كند و ببيند اگر در حالت رؤ يا در كمال اعتدال بوده پس معلوم مى شود كه از غلبه اخلاط نيست پس از آن رجوع به حالت خود قبل از خواب نمايد و ببيند آنچه را كه در خواب ديده اگر هيچ سابقه در بيدارى نداشته پس معلوم مى شود حديث نفس ‍ نبوده ، پس از آن ببيند اگر رؤ يا ترغيب به منكرى يا چيزى كه منجر به منكرى مى شود نبوده و نيز موجب اضطراب و پريشانى نبوده معلوم مى شود منشاء آن وساوس شيطانى نبوده و پس از آنكه شخص مطمئن شد كه اضغاث احلام نبوده ، معلوم مى شود رحمانى بوده است .
    اما طريق دانستن تعبير رؤ ياى رحمانيه و تشخيص مراد و مطلوب از آنها پس براى آن طرقى است از آن جمله مراجعه نمودن به روايات كثيره كه از اهل بيت (عليهم السّلام ) در باب تعبير رؤ يا وارد شده است و مقدارى از آنها در اواخر ((دارالسلام ))مرحوم حاجى نورى و در جلد 14 بحارالانوار موجوداست و از آن جمله مراجعه نمودن به مناسبات آيات قرآن مجيد مثل اينكه اگر در خواب ببيند اذان مى گويد و رحمانى باشد تعبير مى شود به توفيق حج به مناسبت آيه شريفه :
    (وَ اَذّنْ فِى النّاسِ بِالْحَجِّ...).(138)
    در صورتى كه بيننده صالح و متقى باشد مثل تعبير ريسمان به عهد:
    (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ...).(139)
    و چوب خشك به نفاق :
    (... كَاَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ...).(140)
    و سنگ به قساوت :
    (...فَهِىَ كَالْحِجارَةِ ...).(141)
    و خوردن گوشت ميت به غيبت كردن :
    (...اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَاءكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتا...).(142)
    و لباس و تخم به زنها:
    (...هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ...).(143)
    (كَاَنَّهُنَّ بَيضٌ مَكْنُونٌ).(144)
    و از آن جمله رجوع به مناسبات اسما و معانى است مثل اينكه در خواب ببيند كسى را كه اسم او ((راشد)) باشد، اين به رشد وهدايت تعبير مى شود يا اسمش ((سالم )) باشد، به سلامتى تعبير مى شود و هكذا.
    و از آن جمله است رجوع به مناسبات عالم ملكوت و حقايق و اسرار عوالم غيب ؛ مثلا اگر در خواب ببيند مرده است به طول عمر و بقا و حيات دنيويه او تعبير مى شود؛ زيرا حيات دنيويه نسبت به حيات پس از مرگ در حقيقت موت است در اثر كمى حظوظ روح و محجوب بودنش و مبتلا بودنش ‍ در اين عالم و حيات حقيقى حيات پس از مرگ است و مثل اينكه اگر ببيند او را به حجله عروسى و اطاق دامادى مى برند معلوم مى شود مرگ او نزديك است ؛ زيرا مرگ براى مؤ من ، اول شادى اوست همانطورى كه مروى است كه پس از سؤ ال و جواب در قبر به او مى گويند بخواب ، مثل خوابيدن عروس در حجله اش .
    پوشيده نماند آنچه گفته شد از اقسام تعبير، كلياتى است كه تطبيق آنها بر موارد جزئى در نهايت اشكال است و ميسر نيست مگر براى كسى كه خداى تعالى نورى به او افاضه فرمايد كه به بركت آن ببيند و تشخيص دهد و از اين نور به ((فراست )) تعبير مى شود.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  7. #27
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 71 :
    آيا عطسه فرد يا زوج كه بين عوام از آن به صبر در امور يا به تعجيل تعبير مى شود در روايات ، اصلى دارد؟ نسبت به تفاءل و تطيّر توضيح مرقوم فرماييد.
    ج :
    آنچه در بين عوام مشهور است از صبر نمودن به اقدام در امرى كه به مقارن آن كسى عطسه نمايد، در احاديث اثرى از اين حرف ديده نشده ، بلى در روايات رسيده است كه عطسه شاهد صدق كلام است ؛ يعنى اگر مقارن كلامى ، كسى عطسه نمايد دليل بر صدق آن كلام است و اگر دو مرتبه عطسه واقع بشود، دو شاهد است بر صدق كلام . و نيز وارد است كه عطسه مريض دليل بر عافيت اوست . و نيز امان از موت است تا سه روز و يا هفت روز. و نيز از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله مروى است كه عطسه نافع است براى تمام بدن ، مادامى كه از سه مرتبه تجاوز نكند و اگر بيشتر شد پس مرض و درد است .
    و اما نسبت به ((تفاءّل و تطيّر)) تفاءل آن است كه شخص از ديدن يا شنيدن چيزى اميد به خيرى مناسب آن در دلش پديد آيد مثل اينكه شخصى كه نام او سالم يا فتح اللّه يا نصراللّه باشد وارد شد، پس اميد سلامتى و پيروزى در دلش ‍ پديدار شود.
    ((تطير)) به عكس آن است كه از ديدن يا شنيدن چيزى انتظار بلايى يا شرى در او پديدار شود مثل اينكه از نشستن جغد بربام خانه انتظار خراب شدن و از ديدن حيوانى يا شخصى كه منظرش منحوس است در اول روز يا اول سفر انتظار خطر يا شرى پيدا كند و اما حكم آن ، پس مستفاد از روايات استحباب تفاءل (فال نيك زدن ) و كراهت تطير (فال بد زدن ) است و سر محبوبيت تفاءل اين است كه شخص در حال تفاءل اميد به فضل الهى و انتظار فرج و الطاف خداوند تعالى را دارد و البته در چنين حالى رو به خير است و لذا رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((افضل اعمال امتى انتظار الفرج اللّه عزَّوجلَّ))(145) و بالعكس در حال تطير اميدى به رحمت الهى در او نيست ، بلكه داراى سوء ظن و انتظار بلاست .
    و اما مؤ ثر بودن تفاءل و تطير:
    تفاءل چون مشتمل بر اميدبه فضل و فرج الهى است ، البته مؤ ثر است ؛ زيرا خداى تعالى بنده اى را كه به او حسن ظن داشته باشد ماءيوس ‍ نمى فرمايدبلكه فرموده است :((انا عند حسن ظن عبدى المؤ من )).(146)
    ((من نزد گمان نيك بنده با ايمان خود هستم )).
    ولى تطيّر تاءثيرش هنگامى است كه صاحب آن ، آن را اهميّت دهد و انتظار بلا در او شديد شود و اگر اعتنايى به او نكند بلكه به پروردگار خود توكل نمايد برايش اثر سوئى نخواهد داشت چنانكه از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) مروى است كه : ((كفارة الطيرة التوكل )).(147)
    و در كتاب كافى از حضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است تطير اثرش تابع حال شخص است اگر آن را سهل گرفت و به آن اعتنايى نكرد و به خدا توكل نمود اثر سوئى نخواهد ديد واگر آن را سخت گرفت و به آن اهميّت داد و آن را پيروى كرد مبتلا مى شود:
    ((الطيرة على ما تجعلها ان هونتها تهونت و ان شددتها تشددت و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا)).(148)
    س 72 :
    در كلمه ((اعهد)) در سوره مباركه يس ، سه حرف حلق متواليا ذكر شده كه بر خلاف فصاحت مى باشد، در اين باره چه مى فرماييد؟
    ج :
    از جمله شرايط فصاحت كلمه آن است كه تنافر حروف نداشته يعنى بر زبان ثقيل نباشد و اداى آن سخت نبوده بلكه آسان باشد و تشخيص اين معنا به ذوق صحيح است نه به اختلاف مخارج حروف يا قرب وبعد آنها؛ زيرا ممكن است كلمه فصيح مخارج حروف آن به هم نزديك يا حتى از يك مخرج باشند و با اين وصف تلفظ آن كلمه سهل و آسان باشد. و بالعكس ممكن است كلمه مخارج حروف آن مختلف ليكن اداى آن سخت باشد.
    وبالجمله ذوق صحيح و وجدان سليم شاهد است بر اينكه كلمه ((اعهد)) اداى آن هيچ سختى ندارد و با كمال سهولت تلفظ مى شود و كلمه ديگرى كه به معناى ((اعهد)) باشد و مثل آن يا فصيحتر باشد در كلمه عرب يافت نمى شود.
    س 73 :
    در بعضى از روايات دارد خواندن فلان دعا يا فلان نماز يا فلان عمل ، ثواب شهيد يا بنده آزاد كردن دارد يا مثل جهاد در راه خداست ، توضيحا بيان فرماييد چطور ثوابى نظير ثواب كسى كه خونش در راه خدا ريخته شده به قارى فلان دعا داده مى شود؟
    ج :
    روايات كثيره از طريق عامه و خاصه از حضرت رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و ائمه ( عليهم السّلام ) رسيده كه مشتمل است بر اجرها و ثوابهايى كه مترتب بر عبادات و اعمال مستحبه مى باشد كه هيچ قابل طرح و رد نيست . و بعضى از اهل ايمان از شنيدن اين قبيل روايات ، شوقى در آنها حاصل مى گردد و در اعمال صالحه بيشتر سعى مى نمايند و يقينا به بعضى از مراتب ثواب خواهند رسيد، خصوصا با ملاحظه آنچه مسلم است كه هر كس روايتى از ثواب به او برسد و به اميد آن عملى را بجا آورد، به آن خواهد رسيد، هرچند پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) يا امام ( عليه السّلام ) نفرموده باشند و اين عده از مؤ منين اهل نجات و سعادتند وليكن عده ديگر از شنيدن ثوابها و اجرهايى كه براى اعمال جزئى وارد گرديده است استبعاد مى نمايند، بلكه بعضى جراءت نموده و انكار و رد اين قبيل روايات را مى نمايند و حال آنكه هزاران حديث معتبر و صحيح در اين موضوع در كتب عامه و خاصه موجود است و بعضى ديگر نعوذباللّه استهزا مى نمايند در اثر جهالت و بى خبرى از معانى آن روايات ، لذا براى جلوگيرى از استبعاد عده اى و مفسده انكار يا استهزاى عده اى چند جواب نگاشته مى شود و اميد است از خداوند منان آنچه نوشته مى شود، موجب ازدياد معرفت و بصيرت گردد.
    جواب اول :
    مستفاد از روايات اين است كه اجر و ثواب بر دو قسم است :
    1 - استحقاقى
    2 - تفضلى
    ((ثواب استحقاقى )) آن اجر و مزدى است كه خداى تعالى به حكمت بالغه خود در مقابل هر يك از اعمال صالحه واجبه و مستحبه قرار داده است و بر حسب قرارداد الهيه هر كس آن عمل را بجا آورد مستحق آن مقدار معين از اجر خواهد گرديد و به او خواهد رسيد.
    ((ثواب تفضلى )) اين است كه زايد از اين مقدار مقرر بر حسب اقتضاى مشيّت خداوند از فضل خود به عباد صالح به بهانه اعمال جزئيه آنها مرحمت مى فرمايد بدون حساب (... وَ اللّهُ ذُوالفَضْلِ الْعَظيمِ).(149)
    پس از تذكر اين مطلب گوييم : ممكن است رواياتى كه رسيده مثلا هر كس ‍ فلان نماز يا فلان دعا را بخواند، خداى تعالى ثواب شهيد به او خواهد داد، مراد اين باشد كه به اين شخص نمازگزار تفضلا نه استحقاقا، ثواب استحقاقى كشته شدن در راه خدا را مرحمت مى فرمايد و البته آنچه را كه تفضلا به شهيد داده مى شود زايد بر ثواب استحقاقى اش فوق ادراك عقول است .
    و به عبارت ديگر، شخص به واسطه فلان نماز به مرتبه استحقاقى شهيد مى رسد نه به مرتبه تفضلى شهيد و در رواياتى رسيده ، كسى كه فلان عمل را بجا آورد براى اوست ثواب صد پيغمبر و صد وصى و ملائكه ، ممكن است مراد اين باشد كه هرگاه صد پيغمبر و وصى اين عمل را بجا بياورند چه مقدار ثواب استحقاقى دارند، همان مقدار را تفضلا به اين شخص عامل مى دهند؛ مثلا اگر وارد شود كسى كه دو ركعت نماز امشب را بخواند ثواب استحقاقى صد پيغمبر را دارد؛ يعنى هرگاه صد پيغمبر اين دو ركعت نماز را بخوانند همان مقدار اجر تقضلا به اين شخص عنايت مى شود نه اينكه ثواب صد پيغمبر كه يك عمر مشغول عبادت و تبليغ رسالت بوده اند به اين شخص داده مى شود.
    جواب دوم :
    شبهه اى نيست در اينكه اجر و ثواب هر عملى موقوف بر قبولى آن عمل و قبولى هر عبادت واجبه و مستحبه ، موقوف بر اخلاص است : (وَ ما اُمِرُوا اِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ...)(150) و اخلاص را مراتبى است ، مرتبه نخستين اخلاص ، آن است كه آن عمل از ريا وسمعه و شرك خفى نباشد يقينا باطل است و علاوه بر اينكه صاحبش ثوابى نخواهد داشت ، جزء گناهانش شمرده شده و سزاوار عقاب خواهد بود؛ زيرا ريا از گناهان كبيره است و از اقسام شرك شمرده مى شود.
    ديگر از مراتب اخلاص آن است كه صاحب عمل ، نظرى به ثواب مترتب بر آن نداشته باشد و داعى او به آن عمل فقط امتثال امر مولا و تقرب به او باشد چنانكه از حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) مروى است :
    ((عبادتى كه از خوف عذاب بجا آورده شود، عبادت عبيد و غلامان است و عبادتى كه به طمع بهشت انجام گيرد، عبادت تجار و معامله گران است و عبادتى كه از روى استحقاق حقتعالى انجام گيرد، عبادت احرار است )).
    فوق اين مرتبه از اخلاص مراتب ديگرى است كه ذكرش موجب طول كلام است . و پس از دانستن اين مقدمه گوييم ممكن است ثوابهاى كثيرى كه در روايات رسيده به اعتبار مراتب اخلاص باشد؛ جايى كه هر كس هر مرتبه از اخلاص را دارا باشد مرتبه اى از ثواب را خواهد داشت . بر شخص بصير واضح است كه رسيدن به مراتب اخلاص بسيار صعب و محتاج به مجاهدات نفسانيه و افاضات رحمانيه است و هر مرتبه از مراتب آن عزيزالوجود بلكه بعضى از مراتب آن يافت نمى شود مگر براى انگشت شمارى از مردم و امثال ما اگر اعمال عباديمان به مدد الهى داراى مرتبه نخستين اخلاص و از شرك خفى خالى باشد، اميد از خداوند منان آن است كه تفضلا بعضى از مراتب ثواب را عنايت فرمايد، هر چند رسيدن به همين مرتبه از اخلاص هم براى امثال ما خيلى مشكل است ؛ زيرا مادامى كه در دل حب مدح و بغض ذم باشد ماءمون از ريا نخواهد بود. و اگر طورى شود كه اعمال عبادى ما جزء سيئات ما محسوب نشود، بايد خيلى شكر نمود. و جناب سيدبن طاووس (ره ) رسيدن به ثوابهاى مترتبه بر اعمال را كه در روايات رسيده موقوف دانسته به دارا بودن مرتبه دوم از اخلاص كه ذكر گرديد؛ يعنى اين ثوابها براى كسى است كه عملش به طمع ثواب نباشد. و بالجمله اگر در حديثى مشاهده نموديد اگر كسى فلان عمل بجا آورد ثواب صد شهيد دارد هيچ جاى تعجب و استبعاد نيست ؛ زيرا يقينا مراد كسى است كه داراى مرتبه اى از مراتب اخلاص باشد و چنانكه قبلا ذكر گرديد دارا شدن هر مرتبه از مراتب اخلاص بدون مجاهدات نفسانيه ميسّر نخواهد شد، اگر شهيد يك دفعه به ميدان جنگ مى رود و كشته مى شود، طالب اخلاص ، شبانه روز در ميدان جنگ با نفس خود و شيطان است .
    در كتاب شريف كافى ، مروى است كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) از غزوه اى مراجعت فرمودند و به اصحاب فرمودند:
    ((مرحباً بقوم قضوا الجهاد الا صغر وبقى عليهم الجهاد الا كبر))(151).
    وچون ازحضرت سؤ ال نمودندكه جهاداكبرچيست ،فرمود:((جهاد با نفس )).

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  8. #28
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    جواب سوم :
    سبب استبعاد و يا انكار اين قبيل روايات اين است كه شخص مى بيند خواندن فلان دعا يا فلان نماز يا صوم يا اطعام وغير آنها در كمال سهولت انجام مى گيرد؛ مثلا در مدت چند دقيقه مى شود آن دعا يا نماز يا فلان سوره را خواند وليكن جهاد يا حج در كمال سختى است ، چگونه موازنه مى شود بين فلان دعا و كشته شدن در راه خدا؟
    جواب :
    اين توهمى است باطل و منشاء آن غفلت از مراد از دعا و نماز و ساير عبادات است ؛ چون خيال كرده كه مراد همان انجام صورت آنهاست و البته آن هم در كمال سهولت است و حال آنكه صورت عبادات به تنهايى قيمت ندارد ((و شاءن و اهميت هر عملى به مقداردارا بودن حقيقت و به اعتبار روح آن عمل است )) همانطورى كه بدن بى روح شاءنى ندارد، صورت عبادات به تنهايى ارزشى ندارد؛ مثلا اگر كسى دو ركعت نماز بخواند و فقط بدنش مشغول حركات مخصوص از قيام و ركوع و سجود و زبانش به قرائت و ذكر مشغول وليكن از اول نماز تا آخر، توجه قلبش جاهاى ديگر باشد؛ مثلا در عوض اينكه در حال قيام متذكر قيام بين ((يدى اللّه )) باشد و در حال ركوع متذكر ادب و خضوع للّه و در حال سجده متذكر انجام وظيفه عبوديّت يعنى خشوع للّه و در حال تسبيح متذكر منزهيّت حقتعالى و در حال تكبير متذكر عظمت او و در حال حمد متذكر نعمتهاى او و در تهليل متذكر وحدانيت او و هكذا در تمام اين حالات متذكر حالات شخصيش و معاملاتش با اهل دنيا باشد، اين نماز بى روح اگر مبعّد نباشد يقينا مقرّب نخواهد بود و چگونه آن همه ثوابهاى عظيم براى چنين نمازى خواهد بود و همچنين كسى كه مشغول خواندن دعايى بشود در حالى كه از اول تا آخر فقط زبانش مشغول حركت است عملش بسيار كم نفع است ؛ و اگر در روايتى ديديد كه براى خواندن فلان دعا، ثواب شهيد است يقينا در صورتى است كه داراى حقيقت و روح دعايى باشد و حقيقت دعا عبارت است از يقين به عجز و اضطرار خود و جميع ما سوى اللّه در جميع امور و ياءس ‍ از جميع اسباب و اينكه مؤ ثريت آنها موقوف به اذن حقتعالى است و كمال انقطاع ودل بريدگى از غير او و تمام توجه به سوى او. و اگر اين حالت در موقع خواندن دعا براى كسى پيدا شود، يقينا با حال كسى كه به ميدان جنگ مى رود و در راه خدا كشته مى شود مساوى خواهد بود، بلكه ممكن است مرتبه كامله اين حالت اگر براى كسى ميسّر گردد به مراتب بهتر و بالاتر باشد از حالات بسيارى از شهدا در موقع جهاد كردن آنها و بالجمله اگر كسى در موقع خواندن دعا حالش مثل حال شهيد درموقع جهادش باشد؛ يعنى همانطورى كه شهيد مى رود براى كشته شدن چگونه دل بريده است از جميع علايق و تمام توجهش به پروردگارش است اگر دعا خوان اين حال را دارا شود، يقينا با شهيد فرقى نمى كند.
    اگر گفته شود كه هر چند به حسب حال و حقيقت هر دو مساوى باشند يقينا صورت عمل شهيد سخت تر از صورت عمل خواننده دعاست ، جواب گوييم : همانطورى كه در جواب دوم اشاره شد، پيدايش اين حالت به سهولت ميسّر نيست و بدون مجاهدات نفسانيه دست نمى دهد و تا كسى هزارها دفعه با نفس و شيطان جهاد نكند، چگونه چنين حالات عزيزالوجودى نصيبش مى گردد؟
    نظيرآنچه درباب دعاذكرگرديدمرحوم ((شيخ ‌جعفرشوشترى )) عليه الرحمه در كتاب ((خصايص الحسينيه )) در بيان توجيه حديث نبوى در باب فضيلت زيارت حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) نقل مى كند كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((زيارت حسين معادل است با نود حج و نود عمره كه من بجا آورم )).
    مى فرمايد: ((و اينكه زيارت آن حضرت معادل با حج پيغمبر است ، شايد جهتش اين باشد كه چون زاير از روى شوق و محبت آن سرور و محبت حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) به سوى زيارت او رود، بيت اللّه حقيقى را زيارت نموده است به قلبى كه مناسب است با قلب پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) در محبت و ارتباط پس چون حاضر شود نزد قبر او يا از دور قلب خود را متوجه آن جناب سازد و زيارت كند با دل شكسته پس گويا به قلب محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) توجه نموده است به آن جناب و چون شنيد كه پيغمبر خدا بر آن حضرت رقت نمود در وقتى كه به پشت آن سرور سوار شد در حال سجودش كه او را به زير نياورد بلكه صبر نمودتا خود به زيرآيد پس اگر تصور كنى در وقت زيارتش كه آن حضرت از ضربت نيزه ((صالح بن وهب )) ملعون به زمين افتاد و به سلام ، جبران قلب او را نمايى پس آن مانند اين است كه پيغمبر خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) قصد او را نموده باشد و چون آن سرور افضل است از بيت اللّه به نود مقابل به جهت سرى كه بر ما معلوم نيست از اين جهت ثواب زيارت اوثواب نود حج پيغمبر را خواهد داشت )).
    خلاصه فرمايش شيخ اين است كه اگر كسى به همان نحو توجه قلبى و محبت و رقت كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) به حسين ( عليه السّلام ) توجه مى فرمايد متوجه و به همان حال زيارت كند براى اوست ، ثواب حج رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و چون ادامه اين بحث موجب طول كلام مى شود به همين مقدار اكتفا گرديد.
    س 74 :
    آب دهان و آب بينى و آب گوش كه توليد مى شود آيا اشك چشم هم به مثابه آنها توليد مى شود يا در اثر سوزش قلب و بخار متصاعد از قلب حادث مى شود؟
    ج :
    مقدارى از رطوبات كه لازمه ديدن است هميشه در طبقات چشم موجود است و بيرون آمدن آب از چشم به سبب امور خارجى و داخلى است كه در وقت پيدايش سبب ، آب از چشم خارج مى شود. از آن جمله سوزش قلب است كه در اثر تصور و ادراك امور ناملايم و موحش ، دل مى سوزد و اشك توليد شده جارى مى شود و ناگفته نماند كه هر قوه كه در كار انداخته شد متدرجا زياد مى گردد و همچنين اگر غالبا شخص به فكر ناملايمات افتاد و گريان شد، البته توليد اشك چشم بيشتر مى شود به طورى كه غالبا چشمش گريان است و اگر اين حالت سببش امور باقيه از قبيل خوف الهى يا شوق لقاى او يا فراق دوستان او يا غير اينها باشند، بهترين وسيله سعادت است : ((رزقنا اللّه تعالى )).
    س 75 :
    فرق بين سماع و استماع چيست ؟
    ج :
    ((سماع )):
    به معناى شنيدن و رسيدن صوت به گوش شنونده بدون قصد والتفات اوست .
    ((استماع )):
    گوش دادن به قصد شنيدن و فهميدن است وبه همين جهت استماع غنا حرام ولى سماع آن حرام نيست و اگر صداى غنا بدون قصد و التفات به گوش ‍ برسد عيبى ندارد. و نيز در مساءله آيه سجده اگر كسى استماع نمايد بر او سجده كردن حتما واجب است ولى اگر مجرد سماع باشد، احتياط آن است كه سجده نمايد.
    س 76 :
    رياضت رحمانى جايز است فرق بين رياضت رحمانى و شيطانى كدام است ؟
    ج :
    ((رياضت رحمانى )):
    عبارت است از مواظبت وسعى نمودن انسان كه جميع حركات و افعالش ، بر طبق اوامر الهى باشد و حركتى از روى هواى نفس از او سر نزند. و به عبارت ديگر، رياضت رحمانى سعى نمودن در تحصيل ملكه تقواست و چون تقوا مراتبى دارد پس رياضت هم سعى در تحصيل مراتب تقواست براى خلاصى و نجات ازمهالك و خطرات و رسيدن به درجات عاليات .
    حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) در ضمن مكتوبه اى كه براى ((عثمان بن حنيف )) مرقوم فرمودند و در نهج البلاغه است ، مى فرمايد:
    ((و انما هى نفسى اءروضها بالتقوى لتاءتى آمنة يوم الخوف الاكبر و يثبت على الجوانب المزلق )).(152)
    ((جز اين نيست كه همت و مقصد من ، نفس من است كه رياضت دهم او را به پرهيزگارى تا ايمنى يابد در روز ترس بزرگتر كه آن احوال قيامت است و انواع عذابها و عقوبتها و ثابت و مستقر باشد بر اطراف لغزشگاه كه آن طريقه دين و صراط مستقيم است )).
    و اما مراتب و اقسام رياضت رحمانى كه رياضت نفس است به تقوا:
    مرتبه اوّل :
    آوردن همه واجبات و ترك كردن همه محرمات ؛ يعنى سعى كند واجبى از او فوت نشود و مطابق با دستور الهى بجا آورده شود و حرامى از محرمات از او صادر نشود و بر صاحبان بصيرت پوشيده نيست اهميت اين مرتبه از تقوا و سختى تحمل اين درجه از رياضت بر نفس ؛ مثلا يكى از شرايط صحت واجبات عبادى ، ((اخلاص در نيت است ))، بلكه رياى در عبادت مطلقا علاوه بر اينكه مبطل آن عمل است خود بنفسه حرام و از مراتب شرك است و چه بسيار سخت است تحصيل اخلاص در عبادات .
    علامه مجلسى ( ؛ ) در شرح كافى مى فرمايد مادامى كه شخص در دلش ‍ حب مدح و بغض ذم است ، از خطر ريا محفوظ نيست و بالجمله انجام دادن واجبات حقيقتا از رياضيات شاقه است و لذا در اصول كافى از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) مروى است كه :
    ((قال اللّه و ما تَحَّبَبَ الى عبدى بشى ء احبَّ الىّ مما افْتَرضته عليه )).(153)
    ((نزديك نشده است بنده به سوى من به سبب عملى كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه را كه واجب نمودم بر او)).
    يعنى هيچ چيز مثل اداى واجبات مقرب عبد به سوى پروردگارش نيست و همچنين ترك محرمات بسيار مشكل و بر نفس گران است مثلا از جمله محرمات ، ترك دروغ و غيبت و تهمت و امثال آنهاست و سخت بودن مواظبت بر ترك آنها ظاهر است .

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  9. #29
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    مرتبه دوم :
    رياضت نفس به تقوا، سعى در اداى مستحبات و ترك مكروهات است به اينكه مواظبت نمايد كه در شبانه روز مكروهى از او صادر نشود و به مقدار قوه ، مستحبى از او فوت نشود خصوصا مستحبات مؤ كد خصوصا آنهايى كه مذمت بر ترك آن وارد شده از قبيل نماز جماعت و سحرخيزى و نوافل يوميه به خصوص نافله شب و مواظبت بر اوقات نماز و سعى در تحصيل حضور قلب در جميع عبادات خصوصا نماز و هرچه در اين مرتبه بيشتر سعى نمايد قربش به پروردگارش بيشتر خواهد شد، همانطور كه در تتمه حديث سابق الذكر مى فرمايد:
    ((و انه ليتحَّبَبَ الى بالنافلة حتى اُحّبه
    فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به ،
    و بصره الذى يبصر به ، ولسانه الذى ينطق به ،
    ويده التى يبطش بها اذا دعانى
    ورجله التى يمشى بها، دعانى اجبته و اذا ساءلنى اعطيته ...)).(154)
    چند نفر از بزرگان ، مشهورند كه تارك جميع محرمات و مكروهات بوده اند و اعمال ايشان يا واجب بوده يا مستحب از قبيل جناب سيد بن طاووس عليه الرحمه و جناب مولى عبداللّه شوشترى و جناب شهيد ثانى عليه الرحمه و جناب مقدس اردبيلى عليه الرحمه و نقل شده كه ايشان مدت چهل سال در موقع خواب پاهاى خود را دراز نمى فرمود و مى فرموده است خلاف ادب است و براى اطلاع به حالات ايشان و سايرين به كتاب ((منتخب التواريخ )) مراجعه شود.
    مرتبه سوم :
    سعى در ازاله غفلت و تحصيل ملكه ذكر حضرت احديت جل شاءنه و التفات وتوجه به حضور او در جميع حالات و فراموش نكردن معيّت قيوميت او سبحانه و تعالى است در جميع مقامات و ترك نمودن و فرار نمودن از هر چيزى كه سبب غفلت از او مى گردد تا خود را به درجه اولواالالباب برساند:
    (اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياما وَ قُعُودا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ...)(155) و چون شرح و تفصيل مراتب مذكوره موجب طول كلام مى گردد به همين مقدار اكتفا مى شود. بلى چيزى كه لازم به تذكر است براى طالبين درجات اين است كه يك نوع از رياضت است كه هر كس در هر مرتبه از مراتب سير است ناچار بايد داراى آن باشد و بدون آن محال است طى مقامى ازمقامات روحانيه بشود و آن رياضت در اكل و شرب است كما و كيفا و جامعترين دستورات اين رياضت را حضرت صادق ( عليه السّلام ) در حديث عنوان بصرى بيان فرموده كه در جلد اول بحارالانوار مروى است :
    ((فإ يّاك ان تاءكل مالا تشتهيه
    فانه يورث الحماقة و البله ،
    و لاتاءكل إ لاّ عندالجوع ،و اذا اكلت فكل حلالاً
    وسمّ اللّه : واذكر حديث الرسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ):
    ماملا آدمىُّ و عاءاء شرا من بطنه
    فان كان و لابد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه وثلث لنفسه )).(156)
    ((پرهيز نما از خوردن چيزى كه ميل به آن ندارى به درستى كه خوردن هر چيزى كه مورد اشتها نيست ، حماقت و نافهمى مى آورد و تا گرسنه نشوى ، چيزى نخور و هر وقت مى خواهى چيزى بخورى ، حلال بخور يعنى از لقمه حرام اجتناب كن و در موقع چيز خوردن نام خدا را ببر و ياد كن حديث رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله را كه فرمود پر نكرده آدمى ظرفى را كه بدتر از شكمش باشد؛ يعنى شكم هر چه خالى تر باشد بهتر است و اگر ناچار شدى پس ثلث آن را براى طعام قرار داده و ثلثى براى آب و ثلثى براى تسهيل تنفس )).
    در نهج البلاغه از حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) مروى است كه :
    ((وَاَيْمُ اللّه يَمينا اَسْتَثْنِى فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللّهِ لاََرُوضَنَّ نَفْسِى رِياضَةً تَهِشُّ مَعَها اِلَى الْقُرْصِ اِذَا قَدَرْتُ عَلَيهِ مَطْعُومَا وَتَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَاءدُوما ...)).(157)
    ((سوگند مى خورم به خدا سوگندى كه استثنا مى كنم در او مشيت و اراده خدا را كه هر آينه رياضت دهم و رام كنم نفس خود را رياضتى كه شادشود نفس من به آن به قرص جو، چون قدرت يابد به آن از ماءكولى وقانع شود به نمك از جهت خورش و بالجمله چون لقمه اى كه از گلو پايين مى رود به منزله بذر است كه ثمره اش مطابق اصل اوست ، بايد سعى نمود شبهه ناك نباشد و به مقدار ضرورت باشد)).
    اما رياضت شيطانى عبارت است از مواظبت به اعمال مخصوصى كه نزد اهلش متداول و براى رسيدن به مقاصد باطل و منافع موهوم جزئى دنيوى است از قبيل انواع تسخيرات خصوصا تسخير اجنه و شياطين و از قبيل تقويت نفس و تصفيه خيال براى آنكه امور عجيبه از آنها سرزند وهمچنين ساير اقسام سحر كه در سؤ ال قبل به آن اشاره شد و نقل شده كه براى تقرّب به شياطين و حصول سنخيت با آنها، به اعمال شنيعه مبادرت مى ورزند از قبيل هتك نمودن كتب مقدس آسمانى و معلق ساختن آنها در مستراحها و مزبله ها و همچنين اسائه ادب به ساير مقدسات دينى . و ديگر آنكه مثلا مواظبت مى كنند كه چهل روز عمل خيرى انجام ندهند و سعى در امور حرام مى نمايند از قبيل زنا خصوصا زناى محصنه يعنى با زن شوهردار آن هم در حضور شوهرش .
    و نيز نقل شده است كه از اعظم اعمال آنها ريختن خون مظلوم و خوردن خون اوست به اين ترتيب كه خون مظلوم را در ظرفهاى مخصوصى قرار داده و مدتى خوراك آنها از اين خون است و به هر كس جزء دسته آنها بشود، از اين خون مى خورانند.
    س 77 :
    فرق بين بخيل و لئيم ، كريم و سخى را بيان فرماييد؟
    ج :
    ((بخيل )):
    آن است كه دارايى خود را فقط به مصرف شخص خود رسانده و به ديگرى نمى دهد.
    ((لئيم )):
    آن است كه دارايى خود را نه خود مى خورد ونه به ديگرى مى دهد و لئامت به درجه اى مى رسد كه صاحب آن نمى تواند ببيند كه ديگرى هم به ديگرى چيزى مى دهد.
    در بحارالا نوار مروى است كه حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به شخصى پنج وسق خرما دادند، كسى آنجا حاضر بود، عرض كرد اين مقدار برايش زياد است ، يك وسق خرما او را كافى است !
    حضرت فرمودند خداوند امثال تو را در ميان مردم زياد نكند، من چيزى مى دهم و تو بخل مى كنى ؟
    ((سخى )):
    كسى است كه از داراييش بهره مى برد و به ديگران هم مى خوراند و ((كريم ))، خود نمى خورد و بدون توقع عوض ، مى خوراند

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  10. #30
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 78 :
    فرق بين درايت و روايت ، خبر واحد و خبر مستفيض ، متواتر، سند حسن ، سند صحيح ، روايت معتبر و اقسام روايات را مرقوم فرماييد؟
    ج :
    ((روايت )) به معناى نقل حديث نمودن است .
    ((درايت )) به معناى فهم معناى حديث و تشخيص صحيح و سقيم و مقبول و مردود آن است از حيث سند.
    ((خبر متواتر)) خبرى است كه نقل كننده آن جماعتى باشند كه عادتا محال باشد اتفاق آنها بر كذب و قرار داد آنها بر جعل خبر و بواسطه خبر دادنشان براى شنونده ، علم به راست بودن آن خبر حاصل مى شود.
    ((خبر واحد)) خبرى است كه به حد تواتر نرسيده باشد خواه راوى آن يكى باشد ويا بيشتر و اقسامى دارد و هر قسمتى را اسمى است كه از آنجمله ((مستفيض )) مى باشد و آن خبرى است كه روايت كنندگان آن در هر طبقه زياد باشند. و اكثر فرموده اند ((مستفيض )) خبرى است كه روات آن در هر طبقه از سه نفر بيشتر باشند، پس هر خبرى كه به سه طريق يا بيشتر روايت شود، مستفيض ‍ است و از اخبار واحد ((خبر صحيح )) است و آن خبرى است كه سلسله سند آن تامعصوم متصل باشد و جميع راويان آن امامى مذهب و عادل باشند.
    ديگر((خبر حسن ))و آن خبرى است كه سلسله سندآن تامعصوم متصل باشدو همه روات آن امامى مذهب و ممدوح باشند ليكن عدالت آنها ثابت نشده باشد.
    ديگر ((خبر موثق )) و آن خبرى است كه سند آن متصل به معصوم باشد و تمام روات آن را، اصحاب توثيق فرموده باشند ليكن داخل آنها و در بين آنها فاسد العقيده باشد، يعنى امامى مذهب نباشد.
    ((خبر ضعيف )) خبرى است كه شرايطى را كه در خبر حسن و صحيح و موثق ذكر گرديد نداشته باشد و خبر ضعيف هم چند قسم است كه از اقسام آن ((موقوف )) است كه سلسله آن متصل به معصوم نمى شود بلكه به مصاحب معصوم مى رسد و از آنجمله ((خبر مقطوع )) است ؛ يعنى سند آن به تابعين مى رسد (تابعين يعنى كسانى كه امام را نديده ، مصاحب مصاحب او بوده اند).
    ديگر ((خبر مضمر)) است كه در انتهاى سلسله سند آن تصريح به اسم معصوم نشده باشد.
    ديگر ((خبر معضل )) است و خبرى است كه از سلسله سند آن دو يا بيشتر، افتاده باشد.
    ديگر ((خبر مرسل )) است و آن هر حديثى است كه حذف شود تمام راويان آن يا بعض آن و غير از آنچه ذكر گرديد خبر را اقسام كثيره اى است كه در علم درايت ذكر گرديده است .
    س 79 :
    فرق بين حسد و غبطه را بيان فرماييد؟
    ج :
    هرگاه كسى اطلاع پيدا كرد كه خداى تعالى به ديگرى نعمتى تازه مرحمت فرموده ، حال او يكى از دو قسم زير خواهد بود:
    قسم اول :
    از رسيدن نعمت به آن شخص ناراحت است و آرزو دارد آن نعمت از او گرفته شود كه اين حال را ((حسد)) مى گويند، پس حسد، دشمن داشتن رسيدن نعمت است به ديگرى و دوست داشتن زوال نعمت از اوست .
    قسم دوم :
    آن است كه كراهت ندارد از رسيدن نعمت به ديگرى و دوست ندارد زوال نعمت او را، بلكه دوست دارد كه مثل آن نعمت را خودش دارا شود بدون اينكه از ديگرى گرفته شود و اين حال را ((غبطه و منافسه )) مى نامند.
    از امام صادق ( عليه السّلام )مروى است :((انّ المؤ من يغبط ولا يحسد والمنافق يحسد ولا يغبط)).(158)
    ((مؤ من غبطه مى خورد ولى حسد نمى ورزد و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد)).
    ((حسد)) چهار مرتبه دارد:
    اول اينكه :
    دوست بدارد زوال نعمت ديگرى را هر چند زوال نعمت از ديگرى براى او نفعى نداشته باشد و اين بدترين مراتب حسد است .
    دوم اينكه : دوست دارد زوال نعمت ديگرى را به جهت آنكه آن نعمت به او برسد مثل اينكه كسى خانه يا زن جميله اى دارد و ديگرى مايل باشد كه از دست او خارج شود تا به دست او برسد و در خباثت اين مرتبه از حسد و حرمت آن نيز شكى نيست ؛ چنانكه خداى تعالى مى فرمايد:
    (وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ...).(159)
    ((و آرزو نكنيد چيزى را كه خداوند تفضيل و برترى داده به آن بعضى از شماها را بر بعضى )).
    سوم اينكه :
    ميل نفس او به مثل آنچه ديگرى دارد باشد نه به خود آن چيز، اما چون از رسيدن به آن عاجز باشد ميل داشته باشد كه از دست او نيز برود تا با يكديگر مساوى باشند و اگر قادر باشد كه آن نعمت را از دست او بيرون ببرد سعى مى نمايد تا بيرون نمايد.
    چهارم اينكه :
    مثل سوم باشد ليكن اگر متمكن شود از اينكه آن نعمت را از دست او بيرون كند سعى نمى نمايد، دين و عقل او مانع مى شود از اينكه چنين كارى كند بلكه بر نفس خود خشمناك مى شود. و صاحب اين مرتبه را اميد نجات هست و ميل نفسانى او چون مورد بغض و خشم اوست و از خودش و حالش بدش ‍ مى آيد مورد عفو خداوند خواهد بود و براى مزيد اطلاع به اقسام حسد و اسباب آن و طريق علاج آن به كتب اخلاقيه مراجعه شود.
    نكته لازم التذكرى است در موضوع غبطه كه غالبا مورد التفات نيست و آن اين است كه غبطه مباح يا مستحب در صورتى است كه منجر به بعضى از مراتب حسد نشود و غالبا در مورد غبطه اين مخاطره هست ؛ زيرا كسى كه تمنا مى نمايد رسيدن به نعمتى ، مثل آنچه به ديگرى رسيده بدون تمناى زوال آن از ديگرى يا اين است كه به آن آروز مى رسد يا نمى رسد و در صورتى كه نرسيد و از آن نعمت خود را محروم ديد، گاه مى شود كه در اين حال ميل نفسانيش به زوال آن نعمت از ديگرى ، مى شود تا اينكه با او برابر شود؛ زيرا بر نفس گران است كه ببيند ديگرى مقدم بر اوست و خود را فاقد ببيند و ديگرى را واجد، پس ملحق مى شود به قسم سوم يا چهارم حسد ((نستجير باللّه ))و كمتر كسى از اين مهلكه در امان است مگر كسى كه مهذب بوده و خداوند منت بر او گذاشته و ريشه شجره خبيثه حب دنيا را از دلش بركنده باشد و او را به مقام رضا و تسليم رسانده باشد و چنين كسى البته در مقام مقدرات الهيه هيچ اعتراضى نخواهد داشت .

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پرسش، رايجترين مهارت در روابط بين فردي
    توسط B a R a N در انجمن سایر موضوعات مدیریت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th November 2010, 11:41 PM
  2. مقاله: درآمدى بر مبانى كلى فقهى حجاب و مسئوليت دولت اسلامى
    توسط Victor007 در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th October 2009, 11:44 AM
  3. چهره عيسى مسيح در مسيحيت معاصر
    توسط kamanabroo در انجمن مسیحیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th July 2009, 12:37 AM
  4. تخمين تابع مخار ج مذهبي
    توسط meisam_mgh در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd May 2009, 07:49 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •