دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: این هرج و مرج زیبا

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض این هرج و مرج زیبا

    این هرج و مرج زیبا


    مدخلی بر ریخت‎شناسی داستان‎های عشقی در شاهنامه‌

    قسمت اول:


    به‎طور کلی کنش‎های عشقی شاهنامه را در چهار دسته داستان می‎توان شناسایی کرد:
    داستان‎های عشقی درجه اول


    در این قسم، واقعا عشقی وجود دارد، میان دو نفر، رابطه‎ای دو سویه یا یک‎سویه از جنس شیفتگی و دل‎دادگی شکل گرفته است؛ افزون بر آن، در این قسم از داستان‎ها،
    عشق، محور داستان است یا دست کم در هسته مرکزی داستان نهاده شده است. در این قسم، چهار داستان می‎بینیم: 1- زال و رودابه، 2- بیژن و منیژه، 3- خسر و شیرین، 4- سیاوش و سوداوه.خسرو و شیرین، شبح یک داستان عشقی تمام عیار

    در «خسرو و شیرین»، ما با شبحی از یک داستان عشقی طرفیم. تمام آن‎چه در شاهنامه ذیل مدخل «داستان خسروپرویز و شیرین» روایت شده، چیزی حدود 125 بیت است. اگر بخش مربوط به خواستگاری شیرویه، پسر خسروپرویز از شیرین را بیفزاییم و در واقع، آن را ادامه این داستان عشقی قلمداد کنیم، مجموع ابیات، حدود 250 بیت می‎شود. در این داستان، هیچ گزارشی از چگونگی شکل‎گیری رابطه عاشقانه میان خسرو و شیرین نمی‎بینیم. از خلال ابیات داستان، به‎طور غیر مستقیم برمی‎آید که شیرین، در زمان ولیعهدی خسروپرویز، معشوقه‎ او بوده، همین و همین. به واقع، آن‎چه «شورمندی» یک داستان عاشقانه به آن وابسته است، در این‎جا از روایت افتاده است و داستان، از جایی شروع می‎شود که خسروپرویز، شاه شده و سپس در یک سلسه جنگ و گریزهای طولانی، شورش بهرام چوبینه را سرکوب کرده، قاتلان پدرش - یعنی دایی‎هایش - را کشته و گردیه خواهر بهرام چوبینه را به ایران آورده و او را به همسری اختیار کرده است.
    در این مقطع که آب‎های گل‎آلود، دوباره صاف شده و به اصطلاح بیهقی، «شغل دل» باقی‎نمانده، «داستان خسروپرویز و شیرین» روایت می‎شود. وانگهی، داستان از گلایه شیرین به خسرو آغاز می‎شود. روزی که خسروپرویز برای شکار از شهر بیرون رفته، آن‎گونه که از فحوای داستان برمی‎آید، در میانه راه، بر قصری که شیرین در آن اقامت داشته، می‎گذرد. شیرین بر بام قصر می‎رود و از او گلایه می‎کند و سال‎های گذشته را به یادش می‎آورد که با هم بودند و این گلایه منجر به رجوع خسروپرویز به او، این‎بار نه به‎عنوان معشوقه بلکه به‎عنوان گزینه‎ای برای ازدواج می‎شود. این در حالی است که خسروپرویز پیش از آن مریم، دختر قیصر روم و گردیه، خواهر پهلوان و خردمند بهرام چوبینه را به همسری درآورده است. بدین ترتیب روایت، افتادگی دارد، عشقی شورمند و رسوا که مایه بدنامی شیرین شده بوده است و در زمان ولیعهدی خسرو بین آن دو می‎گذشته، روایت نشده است، عشقی که خود خسرو اقرار می‎کند:
    «ز من گشت بد‎نام، شیرین، نخست
    ز پرمایگان، دوست‎داری نجست»
    شیرین بنابراین بیت، در سال‎هایی که خسرو او را رها کرده بوده و سرش به جنگ و سیاست گرم می‎گشته، همچنان به او وفادار مانده بوده است، و از لابه‎لای ابیات، چنین برمی‎آید که او، از آن‎جا که همسر رسمی خسرو نبوده، تنها – و احتمالا با ندیمان و غلامانی – در قصری بیرون از پایتخت به سر می‎برده است (شاید «قصر شیرین» که اکنون نام شهری در مرز ایران و عراق است و در جنوب کرمانشاه واقع شده، ردی از همین خاطره تاریخی را داشته باشد.) در ادامه داستان، او را آن‎قدر بر عشق خسروپرویز، غیور و انحصارطلب می‎یابیم که مریم، دختر قیصر و بانوی حرمسرا را به زهر می‎کشد و آن‎قدر پنهانی این‎ کار را انجام می‎دهد که هیچ‎کس تا آخر، از آن بویی نمی‎برد. برش عاشقانه داستان، قسمت خواستگاری کردن شیرویه از شیرین است. در این قسمت، فردوسی،در برخی از ابیات آن‎قدر به لحن تغزلی محض نزدیک شده است که جای شک برای پژوهشگر باقی نمی‎گذارد که داستان «خسرو و شیرین»، ظرفیت پردازش بسیار مفصل‎تری را داشته است، اما استاد توس، به دلایلی آن را مختصر روایت کرده است.
    در این داستان، هیچ گزارشی از چگونگی شکل‎گیری رابطه عاشقانه میان خسرو و شیرین نمی‎بینیم. از خلال ابیات داستان، به‎طور غیر مستقیم برمی‎آید که شیرین، در زمان ولیعهدی خسروپرویز، معشوقه‎ او بوده، همین و همین.

    برخلاف دیگر داستان‎های عشقی که معشوقه داستان از زبان دیگران برای قهرمان مرد، توصیف می‎شود، در این داستان، سکانسی تعبیه شده است که شیرین برای اثبات شایستگی خود به‎عنوان بانوی بانوان حرمسرای خسروپرویز، دلایلی می‎آورد. او پیش از آن، ابتدا همه بزرگان را که در محضر شیرویه هستند، به گواهی می‎گیرد که «در همه ایامی که او همسر خسروپرویز بوده است، هیچ‎کس حتی سایه او را و فراتر از آن، سایه تاج و پیرایه او را ندیده است!» همه بزرگان بر مستوری او شهادت می‎دهند. او آن‎گاه، ناگهان چادر از روی برمی‎گیرد. دراین‎جا، فردوسی شاهکار کرده است، هم در توصیفی بسیار موجز از شیرین در این لحظه ناگهانی و هم با نشان دادن حیرت حاضران از زیبایی او:

    بگفت این و بگشاد چادر ز روی
    همه روی، ماه و همه پشت، موی:
    «سه دیگر چنین است رویم که هست
    یکی گر دروغ است، بنمای دست
    مرا از هنر، موی بد در نهان
    که آن را ندیدی کس اندر جهان
    نمودم همه پیشت این جادوی
    نه از تُنبُل و مکر و از بد خوی»
    یکی از فنون مناظره در شعر فارسی، مناظره با رد و بدل کردن نشانه‎هاست. دراین‎جا فردوسی، گونه‎ای بدیع از فن مناظره را ترسیم کرده است. شیرویه، در ابتدا پیام خواستگاری را با تحقیر و تهدید شیرین همراه کرد. او در آن پیام، شیرین را جادوگری خوانده بود که خسروپرویز را جادو کرده بود. شیرین با برداشتن چادر و نشان دادن روی و مویی که تاکنون هیچ‎کس ندیده بود، پاسخ او را داد. دنباله ابیات، مؤید این ادعاست:

    «نه کس موی او پیش از این دیده بود
    نه از مهتران نیز بشنیده بود ز دیدار، پیران فروماندند
    خَیوُ، زیرلب‎ها بر افشاندند
    چو شیروی، رخسار شیرین بدید
    روان و نهانش ز تن بر پرید»

    بیت دوم، فوق‎العاده ظریفانه و طنازانه است: پیران حاضر در جمع، از چهره شیرین، حیرت کردند . بدین ترتیب، شیرین عملا به شیرویه نشان می‎دهد که این روی و موی من بود که پدرت را جادو کرده بود، باور نداری؟ نگاه کن...
    چنین وصفی از زیبایی زن هم به لحاظ شکل وصف که کاملا غیرمستقیم و در خلال یک کنش رفتاری به پرده کشیده شده است، هم به لحاظ شدت زیبایی، در شاهنامه بی‎نظیر است. بعدها نظامی گنجه‎ای، این داستان را به‎طور مستقل در ژانر مخصوص آثار عاشقانه، به نظم کشید که به زعم بسیاری از محققان، مهمترین اثر پیر گنجه است.





  2. کاربرانی که از پست مفید AreZoO سپاس کرده اند.


  3. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : این هرج و مرج زیبا

    داستاني در وارونه عشق

    قسمت دوم :

    داستاني در وارونه عشق


    اين داستان را نبايد داستاني در عشق دانست. اين‎جا، حکايت يک عشق کاملا يک‎طرفه است، تنها سوداوه است که به سياوش، عشق مي‎ورزد و از آن‎ سو، سياوش از همان ابتدا از او خوشش نمي‎آيد و بدو بدگمان است، زيرا او دختر شاه هاماوران است، شاهي که بر عليه کي‎کاووس پرچم بالا برد، شکست خورد و پس از شکست، علي‎رغم ميلش، دخترش را به کي‎کاووس داد و البته باز هم از دشمني‎اش دست بر نداشت: دامادش و دخترش را با دسيسه دست‎گير کرد و به زندان فرستاد. از همان ابتدا که سوداوه، به سياوش پيغام مي‎دهد و از او مي‎خواهد که يک‎بار هم شده، به شبستان پدرت بيا، او تلويحا در پاسخ، سوداوه را فريب‎کار و افسونگر مي‎خواند:
    «بدو گفت: مرد شبستان ني‎ام
    مجويم که با بند و دستان ني‎ام»
    در اولين ديدار، وقتي سوداوه که نامادري سياوش است، او را دربرمي‎گيرد و سر و چشمش را مي‎بوسد، سياوش در دل، از او بيم دارد و بلافاصله از نزد او به سوي دختران کي‎کاووس که خواهرانش هستند، مي‎رود:
    «سياوش بدانست کان مهر چيست
    چنان دوستي نز ره ايزدي‎ست»
    و وقتي براي بار دوم، به بهانه ديدن دختران کي‎کاووس و انتخاب يکي از آن‎ها به‎عنوان همسر، او را به حرمسرا مي‎کشانند، سياوش باز هم در دل از پيوند با دختر سوداوه، بيزار و هراسان است:

    «سياوش فروماند و پاسخ نداد
    چنين آمدش بر دل پاک، ياد
    که: گر بر دل پاک شيون کنم
    به آيد که از دشمنان زن کنم
    شنيدستم از نامور مهتران
    همه داستان‎هاي هاماوران
    که از پيش با شاه ايران چه کرد
    ز گردان ايران برآورد گرد
    پر از بند سوداوه گر دخت اوست
    نخواهد هم اين دوده را مغز و پوست»


    بدين ترتيب مي‎بينيم که حتي پيش از در ميان گذاشتن خواست هوس‎آلود سوداوه با سياوش که فرجام آن، خيانت به پدر و بي‎ديني است، سياوش از خود سوداوه، متنفر است، يعني با عشقي طرفيم که يک سر آن، خواسته‎اي هوس‎آلود و سر ديگر آن نفرت است. ممکن است در برخي از داستان‎هاي عشقي شاهنامه، عشق يک‎طرفه باشد يا قدم اول عشق را زن برداشته باشد يا نخستين بار، عشق از سوي زن ابراز شده باشد، اما اين تنها موردي است که طرف ديگر يعني سياوش، متنفر از زن داستان است.
    از طرف ديگر فرجام اين عشق، شديدا تيره و تلخ است. مي‎دانيم که عشق، سکه‎اي است که روي ديگر آن نفرت است. سوداوه پس از آن که از سياوش نااميد شد، نفرت از او به دل گرفت و روز و شب در دسيسه بود:

    «دگر باره با شهريار جهان
    همي جادوي ساخت اندر نهان
    بدان تا شود با سياووش بد
    بدان سان که از گوهر او سزد»

    در اثر دسيسه‎هاي سوداوه، کي‎کاووس، دوباره به سياوش بدگمان شد:
    «به گفتار او باز شد بدگمان
    نکرد ايچ بر کس پديد آن زمان»
    سياوش در چنين گير و داري، آن‎قدر عرصه را بر خود تنگ مي‎ديد که وقتي افراسياب، پيمان شکست و به ايران حمله آورد:

    «به دل گفت: من سازم اين رزم‎گاه
    به چربي بگويم، بخواهم ز شاه
    مگر کم رهايي دهد دادگر
    ز سوداوه و گفت‎وگوي پدر»

    بدين ترتيب، جنگي که سياوش به آن رفت و پس از آن جنگ، براي هميشه از ايران کوچيد و روزگار او را به توران انداخت تا در آن‎جا به‎دست افراسياب پيمان شکن، سرش بريده شود، دو انگيزه داشت: يکي «نام» جستن که صفت هر پهلواني است، اما اين براي سياوش انگيزه‎اي دست دوم است، چنان‎که در ابيات بالا مي‎بينيم و نخستين انگيزه‎اش رهايي از محيط مسموم دربار است که سوداوه عليه او ايجاد کرده است. به‎خاطر همين است که رستم، سوداوه را باعث خون سياوش مي‎داند و پيش از لشکرکشي به توران براي انتقام خون سياوش، به پايتخت مي‎آيد، به کاخ کي‎کاووس مي‎رود و سوداوه را خود شخصا از حرمسرا بيرون مي‎کشد و تا پيش کي‎کاووس مي‎آورد و او را پيش چشم کي‎کاووس به دو نيم مي‎کند.

    بدين ترتيب، دو شخصيت اين عشق، هردو در فرجام داستان کشته مي‎شوند. چنين داستاني را نه يک داستان عشقي بلکه به واقع يک داستان درباره وارونه عشق يا عشق ديوسان بايد دانست. از ميان دو داستان «بيژن و منيژه» و «زال و رودابه»، تنها داستان زال و رودابه است که پس از بررسيدن طرح دو داستان و سنجيدن نقش عشق و کنش عاشقانه در هر دو، به‎عنوان تنها داستان عشقي شاهنامه به معناي تام و تمام آن، پيش روي پژوهشگر مي‎درخشد. در داستان بيژن و منيژه، عشق ميان آن دو، اگرچه در هسته مرکزي طرح داستان جاي دارد، محور داستان نيست. پديد آمدن عشق ميان بيژن و منيژه، سبب پديد آمدن «گره» داستاني مي‎شود، گره کوري که تنها به‎دست رستم باز مي‎شود، آن هم نه با جنگ بلکه با طرح و توطئه و با فريب و اغفال دشمن. داستان بيژن و منيژه با تمهيدي داستاني آغاز مي‎شود، تمهيدي براي آشنايي بيژن و منيژه. گرازان به مزرعه‎هاي شهري در نزديکي مرز توران به‎نام رارمان حمله برده‎اند.

    بيژن داوطلب مي‎شود که به آن شهر برود و گرازان را سرکوب کند. اين پرده، افتتاحيه قسمت بزمي و عشقي داستان است. بيژن پس از سرکوب گرازان، از پهلوان پيري به‎نام گرگين که در اين مأموريت داوطلبانه، همراه او بوده است، مي‎شنود که منيژه به همراه جمعي از برويان ترک در دشتي به فاصله دو روز از آن‎جا، در همين روزها جشن مي‎گيرند. بيژن در ظاهر، به‎قصد ربودن چند تن از آن پريچهرگان و در باطن براي ديدن منيژه به آن‎جا مي‎رود و عشق آغاز مي‎شود. اما اين قسمت داستان، بخش کوچکي از آن است، از 1283 بيت داستان، فقط 97 بيت، به اين پرده بزمي اختصاص دارد. از آن پس، بيژن در بند مي‎شود و اگرچه به توصيه پيران، از پاي چوبه دار پايينش مي‎آورند، افراسياب او را به غل و زنجيز مي‎کشد و در چاهي محبوس مي‎کند و سر چاه را با سنگي که اکوان ديو در بيشه چين انداخته بوده است، مي‎پوشاند. سپس چادر از سر منيژه برمي‎گيرد و او را با يک‎تا پيراهن، همچون زني بدکاره از کاخ بيرون مي‎اندازد. پرده بعدي داستان، آگاه شدن ايرانيان به مدد جام‎جم از سرنوشت بيژن در توران و عمليات نجات اوست که بازهم داستان روي ريل اصلي همه داستان‎هاي شاهنامه يعني رستم و جوانمردي‎ها و زيرکي‎هايش مي‎افتد.

    زال و رودابه: عشق بکر و دست نخورده فرزند کوهستان


    اين داستان، تنها داستان عشقي شاهنامهاست که عشق محور اصلي داستان است، عشقي دوطرفه و آتشين که زن و مرد در آن به يک پايه کنشگر هستند. داستاني سرشار از ظرافت و طنازي که قرار است، ريشه مهمترين خاندان پهلواني شاهنامه يعني خاندان نريمان و بستر باليدن بزرگترين انسان شاهنامه يعني رستم را تبيين کند. قسمت پهلواني شاهنامه از اين داستان شروع مي‎شود و چقدر شگفت است که در مطلع جنگ‎هاي بزرگ شاهنامه، اين داستان عاشقانه مي‎درخشد. عشق زال و رودابه در متن يک تضاد بزرگ اتفاق مي‎افتد. زال نواده جمشيد است و رودابه نواده ضحاک. جمشيد را ضحاک کشته است و پادشاهي را از او گرفته است، آن هم چه کشتني که پس از صد سال تعقيب و گريز او را در درياي چين پيدا کرده و با اره به دو نيم کرده است. بدين ترتيب بين دو خاندان که دشمني خوني با هم دارند، وصلت صورت مي‎گيرد. اين دشمن خوني، وقتي کار اين پيوند را محال مي‎سازد که بدانيم ضحاک ماردوش، اهريمني‎ترين موجود شاهنامه، جد بزرگ رودابه است و نسل او روي زمين هنوز هم تا زمان وقوع داستان پراکنده‎اند، چنان که در همان ايام، سام، پدر زال يکي از خويشاوندان خاندان رودابه به نام کرکوي را در گرگساران و مازندران، در جنگي مهيب از پاي در آورده است. باري، قاعده عشق که هر ناممکني را ممکن مي‎کند، به استوارترين شکل در ساختار نژادي دو طرف عشق تعبيه شده است. از طرف ديگر زال نزد آدميان بزرگ نشده است، او در کمرکش کوه البرز، در آشيانه سيمرغ،پرورده شده است و به‎جاي شير از خون شکارهايي که سيمرغ براي بچگانش مي‎آورده، مکيده است. چنين شخصيت بکر و دست‎نخورده‎اي، وقتي عاشق مي‎شود، غريزي‎ترين و پرحرارت‎ترين کنش‎هاي عشقي را از خود بروز مي‎دهد. ربط زال به زمينه اسطوره‎اي «کوه البرز و سيمرغ»، آن هرج و مرج زيباي عشق و آن آنارشي مرسوم در رفتار عاشق را - که در اين‎جا زال است - به شکلي کاملا همسان با بافت شاهنامه (بافت اساطيري – حماسي) محقق کرده است.
    ادامه دارد...





  4. کاربرانی که از پست مفید AreZoO سپاس کرده اند.


  5. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : این هرج و مرج زیبا

    عشق بیمارگونه

    مدخلی بر ریخت‎شناسی داستان‎های عشقی در شاهنامه



    قسمت سوم (پایانی):
    داستان‎های قسم دوم: عشق در کشاکش جنگ و گریز


    قسم دوم از داستان‎های عشقی شاهنامه، داستان‎هایی است که عشق، در آن محوریت ندارد و در هسته داستان هم نهاده نشده است، بلکه تمهیدی است برای پیش بردن داستان یا کامل شدن «ریخت» آن، ریختی که یکی از مهمترین زمینه‎های تفسیر و تأویل داستان‎های شاهنامه را به ما می‎دهد. مثلا در داستان رستم و سهراب، بین تهمینه و رستم، عشقی اتفاق می‎افتد، اما این عشق تمهیدی است برای زاده شدن سهراب. تهمینه سه دلیل برای عشق خود به رستم و بایستگی خود برای رستم بر می‎شمارد:

    1. 1- شنیده‎هایش درباره رستم و شگفتی‎های او از دلاوری و زورمندی و پیروز بختی،
    2. 2- آرزوی داشتن پسری از رستم که همانند او باشد،
    3. 3- این‎که تهمینه رخش گم‎شده رستم را برایش پیدا می‎کند.

    می‎بینیم که صراحتا با یک عشق ویژه و خالص روبه‎رو نیستیم. تهمینه جدا از شیفتگی به رستم، آرزوی مادری کردن برای پسر رستم را دارد، پسری که چون او باشد، رستم نیز وعده بازیافتن رخش را می‎شنود که دلش نرم می‎شود، اگرچه از همان ابتدا از زیبایی تهمینه، خیره مانده و با دیدن رخسار و بالای او نام خدا را بر زبان می‎راند. مثال دیگر برای تکمیل ریخت داستان، دل‎بستن سهراب به گردآفرید است که در همین داستان رخ می‎دهد. سهراب، در میدان جنگ با سواری روبه‎رو می‎شود که می‎تواند دقایقی روبه‎روی او مقاومت کند و تاب بیاورد و همین، شگفتی او را برمی‎انگیزد. نهایتا گردآفرید را در حال گریز، تعقیب می‎کند و کلاه‎خود او را با نیزه از سرش بر می‎دارد تا ببیند این کیست که توانسته در برابرش پای بدارد، ناگهان:
    «رها شد ز بند زره موی او
    درفشان چون خورشید شد روی او
    بدانست سهراب کو دختر است
    سر موی او از در افسر است»
    و سهراب کودک‎سال که سنش از ده نگذشته است، در همان‎جا دل به او می‎بازد:

    «چو رخساره بنمود سهراب را
    ز خوشاب بگشود عناب را
    یکی بوستان دید اندر بهشت
    به بالای او سرو، دهقان نکشت
    دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان
    تو گفتی همی بشکفد هر زمان
    ز گفتار او مبتلا شد دلش
    بر افروخت گنج بلا شد دلش»

    اما این عشق، برای آن است که ناکامی و جوان‎مرگی سهراب پیشتر مجسم شود، گردآفرید، به او وعده می‎دهد که اگر مرا رها کنی تا به قلعه برگردم، قلعه را به تو تسلیم ‎خواهم کرد، سهراب دست از او بر می‎دارد، اما او پس از آن به بام قلعه می‎آید، این‎جا می‎بینیم که بر ساده بودن لوح ضمیر سهراب، تأکیدی غیرمستقیم شده است، نوجوان ساده‎دلی که می‎خواهد تاج و تخت ایران و توران را برای پدر ندیده‎اش رستم، مسلم سازد و نمی‎داند که رستم، خود نگهبان این نظم کهن است و اولین کسی که در برابر این آرزوی پر شور او می‎ایستد، همان پدر اوست. سهراب از آن دختر فریب می‎خورد و دختر از بالای قلعه، بر سادگی او می‎خندد:
    «بخندید و او را به افسوس گفت
    که: ترکان از ایران نیابند جفت»
    با این دیالوگ، سومین هدف از گنجاندن عشق سهراب به گردآفرید در خلال داستان نمودار می‎شود. سهراب، حاصل پیوند پنهانی و شبانه و غیررسمی رستم با تهمینه است. تهمینه تورانی است و این پیوند، الا و لابد باید ابتر و نافرجام بماند. درست است که شاهان ایران، همسران تورانی و عرب و رومی داشته‎اند، اما رستم که مرزبان ایران و نگهبان تاج و تخت شاهان است، حق ندارد با توران پیوند ببندد.فراموش نکنیم که غیر از شاهان و شاهزادگان شاهنامه، از میان پهلوانان ،تنها رستم و بیژن اندکه با زنی غیر ایرانی ،پیوستگی پیدا می کنند.

    قسم سوم از داستان‎های عشقی: عشق‎های شکارگاهی


    اما در قسم سوم، اصلا عشقی در کار نیست. این دسته از داستان‎ها، بیشتر در دوره تاریخی شاهنامه اتفاق می‎افتد و معمولا در زمینه تفرج شاهان ساسانی به‎خصوص در شکارهایشان، با این زمینه بزمی روبه‎رو می‎شویم. معمولا شاه، به‎دلیلی از شکارگاه، راهش به دهی می‎افتد و معمولا او ناشناس است و اهل ده و خانواده دختر، از سر و وضع او تنها پی می‎برند که او از بزرگان است.این داستان‎ها بیشتر از نوع دیدن و پسند کردن است.نمونه کامل این داستان ها دختر گزینی های تصادفی بهرام گور در حوالی شکارگاه است که به تناوب در داستان های مربوط به او رخ می دهد.
    عشق بیمارگونه

    دو تن از شاهان شاهنامه، کی‎کاووس و بهمن، عشقی غیرطبیعی و افراطی به همسرانشان دارند، کی‎کاووس به سوداوه و بهمن به هما. اتفاقا این هر دو شاه، در شاهنامه از شاهان محبوب و ممتاز نیستند. کی‎کاووس بی‎خرد، بدگمان، دهن‎بین، تندخو و خودکامه است و گرفتاری‎های بزرگی چون هفت‎خوان مازندران و نبرد هاماوران و نیز فاجعه مرگ سیاوش، مولود همین خصایل است. بهمن پسر اسفندیار نیز شاهی است قدر ناشناس. اسفندیار، پدر بهمن در لحظه مرگ، به رستم وصیت کرد که نگذار که بهمن به پایتخت نزد پدر گشتاسب بازگردد، او را در این‎جا نگه‎دار و تربیتش کن. رستم چنین کرد و وقتی بهمن بالید و به سن کشورداری رسید، او را با گنج‎های فراوانی به نزد گشتاسب فرستاد. اما این شاه نمک‎نشناس، پس از مرگ رستم، به انتقام خون پدرش به سیستان لشکر کشید و کاخ خاندان رستم را بر باد داد. زال و رودابه، این دو پیر به یادگار مانده از دوران طلایی شاهنامه را در قفس محبوس کرد تا نهایت تحقیر را در حق آن دو روا دارد و فرامرز پسر رستم را بر دار کشید.
    کی‎کاووس، فریفته سوداوه است و به‎خاطر همین فریفتگی هیچ‎گاه، همسر خود را درست نمی‎شناسد او به‎خاطر اصرارهای سوداوه، سیاوش را به اجبار و اصرار، بارها به حرمسرا می‎فرستد که در نهایت، آن رسوایی به بار می‎نشیند. پس از اثبات پاکی سیاوش و گذشتن او از آزمون آتش، سیاوش از ترس همین فریفتگی پدرش به سوداوه، مانع اعدام او شد. کاووس آن قدر فریفته سوداوه است که باز هم عبرت نمی‎گیرد و دسیسه‎های سوداوه که اینک عشقش به نفرت تبدیل شده است، باعث می‎شود که سیاوش، در اولین حمله افراسیاب، داوطلبانه به جنگ برود و در واقع از پایتخت و محیط مسموم دربار بگریزد. پس از پیروزی در جنگ و صلح با افراسیاب، سیاوش به خاطر اصرار پدرش بر پیمان‎شکنی، برای همیشه ایران را ترک کرد و سرانجام شد آن‎چه نباید می‎شد.
    رستم پس از قتل سیاوش، وقتی به کاخ کاووس می‎آید و گریان، او را سرزنش می‎کند، چنین می‎گوید:

    ترا مهر سوداوه و بدخوی
    ز سر برگرفت افسر خسروی
    کسی کاو بود مهتر انجمن
    کفن بهتر او را ز فرمان زن
    سیاوش ز گفتار زن شد به باد
    خجسته زنی کو زمادر نزاد
    کی‎کاووس به تعبیر امروزی «ذلیل» سوداوه بود.

    اما عشق بهمن پسر اسفندیار به دخترش هما؛ اگرچه ازدواج با محارم، بنا به سنت زرتشتیان باستان، امری ناپسندیده نبوده است، این مورد با سایر موارد از جهاتی متفاوت است: 1- در شاهنامه موارد دیگر ازدواج با محارم، از قبیل ازدواج با خواهر است، مثلا سوداوه به کاووس پیشنهاد می‎دهد که سیاوش را به حرمسرا بفرست تا از دختران من یکی را به همسری برگزیند و کاووس استقبال می‎کند و با اصرار، سیاوش را به حرمسرا می‎فرستد. نمونه دیگر، هما خواهر اسفندیار است که درعین حال همسر اوست و برای نجات او و خواهر دیگرش، «به‎آفرید» از اسارت تورانیان است که، اسفندیار هفت‎خوان را می‎پیماید و به تسخیر رویین دژ می‎رود.
    تنها موردی که یکی از شاهان شاهنامه با دختر خود ازدواج می‎کند، این‎جاست. بهمن، پسر اسفندیار با دخترش هما، ملقب به چهرزاد وصلت می‎کند و هما از او آبستن می‎شود.فردوسی در تعلیل این عشق و ازدواج، زیبایی هما را پیش می‎کشد و مشروعیت آن را به دین باستانی ایران وا می‎نهد:

    دگر دختری داشت نامش همای
    هنرمند و بادانش و پاک رای
    همی خواندندی ورا چهرزاد
    زگیتی به دیدار او بود شاد
    پدر در پذیرفتش از نیکوی
    برآن دین که خوانی همی پهلوی
    بهمن به شکل بیمارگونه‎ای به هما وابسته است. وقتی هما از او آبستن می‎شود و مثل همه زنان، پس از شش ماهگی جنین، کار بر او سخت می‎شود،به جای این‎که بهمن هما را تیمار داری کند و در سه‎ماهه مانده تا زادن فرزند، او را به خوبی و خوشی نگاه دارد، کار برعکس می‎شود؛ خود بهمن از اندوه هما بیمار می‎شود و در این بیماری می‎میرد:

    چو شش ماه شد، پر ز تیمار شد
    چو بهمن چنان دید، بیمار شد
    چو از درد، شاه اندر آمد ز پای
    بفرمود تا پیش او شد همای
    2- به غیر از فصل‎های تاریخی شاهنامه که برخی از زنان خاندان ساسانی در دوران آشوب به پادشاهی می‎رسند، در دوران‎های اساطیری و پهلوانی، پادشاه شدن یک زن، سابقه ندارد. بهمن در شرایطی، هما را به پادشاهی برمی‎گزیند که پسری شایسته دارد:
    پسر بد مر او را یکی شیر گیر
    که ساسان همی خواندیش اردشیر
    او علاوه بر آن، حکم می‎دهد که پادشاهی پس از هما نیز به فرزندی می‎رسد که او در شکم دارد، چه پسر باشد چه دختر؛ بدین ترتیب، بهمن با این‎که پسری شیرگیر چون ساسان دارد، از شدت علاقه به هما، پادشاهی را برای همیشه در هما و فرزندانش تثبیت می‎کند و پسرش را محروم می‎سازد. ساسان پس از آن از ننگ این انتخاب، خود را گم و گور می‎کند:
    چو ساسان شنید این سخن، خیره شد
    زگفتار بهمن دلش تیره شد
    به دو روز و دو شب بسان پلنگ
    ز ایران به مرزی دگر شد به ننگ
    دمان سوی شهر نشابور شد
    پر آزار بود از پدر دور شد...
    زهیر توکلی





اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. معرفی: SonyEricsson C903 در ستایش زیبائی
    توسط Asghar2000 در انجمن Sony Ericsson
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 13th June 2012, 07:45 PM
  2. مقاله: نقد و بررسی کارت های کوادرو 5000 و 6000
    توسط آبجی در انجمن بخش مقالات سخت افزار
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th August 2010, 11:14 PM
  3. قیمت گذاری در بازار الکترونیک
    توسط آبجی در انجمن تجارت الکترونیک
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th August 2010, 12:37 AM
  4. بالی؛ جزیره بهشتی خدایان
    توسط Admin در انجمن قاره آسیا
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th August 2010, 12:59 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th June 2009, 03:39 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •