خاطرات کنکور

[تاری]

یه سالشو که ....!!! و ... ... و توی جلسه هم فقط سرمو روی برگه گذاشتمو تا مزاحم اطرافیام نشم.

بگذریم

به به چه خاطراتی دارن ملت

منم یه اتفاق خیلی جالب برام روز کنکور افتاد حدود 11 سال قبل و اونم این بود که به علت ترافیک شدید و اینکه روز قبل نرفته بودم حوزه امتحانیم رو پیدا کنم حدود 20 دقیقه دیر رسیدم باز خدا خیرشون بده منو راه دادن تو و جالب بود که وقت اضافه هم آوردم

چه جالب

در سال بعدیش دیر رسیدم و راهم ندادن و من باز بخاطر آبغوره فکر کنم باورشون شد داره زحمتام هدر می ره و گذاشتن.


البته طبق شکلا نوعش فرق فوکوله. =/=

[Outta_Breathe1020]

خاطرات همگی خیلی باحال و عالی بود. از تاپیک عالی آبجی جون هم واقعا ممنون.
من که تازه امروز 16 سالم شد. هنوز کنکور ندادم که خاطره داشته باشم. ایشاا... خاطره دارم میشم.
خدا کنه منم بعدا خوب بگم از کنکور.
الان که اوضاعم بد نیست. به خاطر بابا و مامانم و گذشته نسبتا درخشان یکم به نظرم انتظارا بالاه از من. البته من اصلا از انتظار بالا بدم نمیاد.

پاینده باشید همگی!!!

[آبجی]

سر جلسه قشنگ صندل ها رو در آوردم و چهار زانو روی صندلی نشستم یه نایلن هم پر از نقل داشتم یه سوال حل میکردم یکی میخوردم جماعتی بودن که منو نگاه میکردن
یادمه از 270 تا سوال به 250 تا جواب دادم

اگه دختر بودی میگفتم حتما همونی که تو جلسه دیدمت

اره منم ته اعتماد به نفس بودم همه رو جواب دادم فقط فکر کنم نه یا ده تا رو جواب ندادم

الانم که اگه خدا بخواد ترم آخرم

به به بچه ها بوی شام و شیرینی و بستنی میاد متوجه میشید شما هم

[آبجی]

یه سالشو که ....!!! و ... ... و توی جلسه هم فقط سرمو روی برگه گذاشتمو تا مزاحم اطرافیام نشم.

بگذریم



چه جالب

در سال بعدیش دیر رسیدم و راهم ندادن و من باز بخاطر آبغوره فکر کنم باورشون شد داره زحمتام هدر می ره و گذاشتن.


البته طبق شکلا نوعش فرق فوکوله. =/=

یعنی چی مزاحم بقیه نشی ؟؟؟ تو هم خوابیدی یادمه نفر جلوی من خوابیده بود اخرش که اومدن پاسخ نامه ها رو جمع کنند صداش کردم گفتم پاشو حداقل دوتا شو من بهت بگم و تو تو برگه پاسخ نامه ات بزن به این هم فکر نکردم که سوالاتمون فرق میکنه خب بهتر از هیچی بود که .

ااااااا انقدر طبیعی گریه میکنی دست شون درد نکنه

[آبجی]

خاطرات همگی خیلی باحال و عالی بود. از تاپیک عالی آبجی جون هم واقعا ممنون.
من که تازه امروز 16 سالم شد. هنوز کنکور ندادم که خاطره داشته باشم. ایشاا... خاطره دارم میشم.
خدا کنه منم بعدا خوب بگم از کنکور.
الان که اوضاعم بد نیست. به خاطر بابا و مامانم و گذشته نسبتا درخشان یکم به نظرم انتظارا بالاه از من. البته من اصلا از انتظار بالا بدم نمیاد.

پاینده باشید همگی!!!

سلام اول از همه تولدت رو تبریک میگم و برات بهترین ها رو ارزو میکنم

انشاالله که جز بهترینها هستی .

و بعد کنکورت میای و به همه مون یه شیرینی میدی به خاطر رتبه خوبت و انتخاب خوبت انشاالله

[Outta_Breathe1020]

سلام اول از همه تولدت رو تبریک میگم و برات بهترین ها رو ارزو میکنم

انشاالله که جز بهترینها هستی .

و بعد کنکورت میای و به همه مون یه شیرینی میدی به خاطر رتبه خوبت و انتخاب خوبت انشاالله

مرسي
ايشاا...
اگه كنكور چيزي كه ميخوام قبول بشم و چيزي كه ميخوام بشه، شامم هستم در خدمتتون

[آبجی]

مرسي
ايشاا...
اگه كنكور چيزي كه ميخوام قبول بشم و چيزي كه ميخوام بشه، شامم هستم در خدمتتون

انشاالله

[ریپورتر]

سلام
منم كه تا اونجايي كه يادمه انگار اصلا كنكور نداشتم اصلا توي فاز كنكور نبوديم
جوري كه من فقط 2 هفته به كنكور تست زدم و فقط روز 3 ساعت ميخوندم رفتيم سر كنكور من و دوستام يعني 20 نفرمون بغل هم افتاده بوديم خلاصه شده بود پيك نيك
مراقب از خنده مرده بود ميگفت اينا رو ببين چه خوش هستند و اصلا استرس ندارند
خلاصه مثل بچه ادم نشستيم و جواب داديم و اومديم بيرون البته من كه ميدونستم قبول ميشم
راستي شب كنكور تا ساعت 1 داشتم با دوستام فيفا بازي ميكرديم
روزي كه جواب اومد اخرين نفر رفتيم روزنامه گرفتيم و اومدم خونه نه مثل بعضي ها اون وسط خيابون پهن بشم و دنبال اسمم بگردم بعد اول يك چاي خوردم بعد رفتم سراغ ميوه و بعد از يك ساعت خوردن اومدم روزنامه رو ديدم و ديدم قبول شدم
كسي خونه نبود وقتي اومدن خونه پدر مادرم خودم زدم به تيپ خار شدن گفم قبول نشدم بنده خداها انگار كشتيشون غرق شده بود ولي ساعت 10 شب راستش رو گفتم
ولي بگما دوستام هم قبول شدن 19 تامون توي يك دانشگاه و يك نفر هم جاي ديگه

[MAHDIAR]

سلام به همه دوستای خوبم

دیروز داشتم با یکی از دوستان صحبت میکردیم که حرفمون کشیده شد سمت کنکور و خاطرات روز کنکور .

خاطرات خوبی هست . خاطره ای که فکر نمیکنم از ذهن هیچ کدوممون پاک بشه و جز معدود خاطراتی هست که تو صندوق خونه خاطراتمون باقی میمونه . چون براش زحمت کشیدیم و وقت زیادی رو صرف کردیم چون اولین هدفمون بود برای رسیدن به اهداف بعدی مون .

یه سکوی پرتاپ به یه مرحله دیگه از زندگی مخصوصا اگه تو کنکور قبول شده باشی و اونم دور از خانواده چون بچه هایی که تو خوابگاه زندگی میکنند تجربه شون از کسایی که پیش خانواده هست خیلی بیشتره ، خب بگذریم ....

هدف از زدن این تاپیک اینه که همون بیایم و یه جوری تو خاطرات هم سهیم باشیم خاطره کنکور ، این که روز کنکور چطوری بود ، استرس داشتی ، چیزی یادت نرفته بود ، با کی رفتی ، اصلا یادت میاد حوزه امتحانیت کجا بود یا روزی که جواب گرفتی ؟ ببینم تو هم روزنامه ای که اسمت توش به عنوان قبولی ها زده شده بود رو هنوز داری ؟؟؟وقتی جواب رو گرفتی چه حسی داشتی ؟؟؟


هر چی از اون روز و دوران یادت میاد برامون بنویس

خوب من هم که اصلا کنکور ندادم. شرط معدل بود .یعنی مدل دیپلم من 17 بود.

[تاری]

یعنی چی مزاحم بقیه نشی ؟؟؟ تو هم خوابیدی یادمه نفر جلوی من خوابیده بود اخرش که اومدن پاسخ نامه ها رو جمع کنند صداش کردم گفتم پاشو حداقل دوتا شو من بهت بگم و تو تو برگه پاسخ نامه ات بزن به این هم فکر نکردم که سوالاتمون فرق میکنه خب بهتر از هیچی بود که .

ااااااا انقدر طبیعی گریه میکنی دست شون درد نکنه

یارب
سلام آبجی خانوم!
ترجمه ی زبان تصویری؛ در زبان تصویری( ؟) یه کم بیشتر باید تلاش کنید. آخه عزیز! شکلک گریه چه ربطی به خواب داره؟!
منظورم این بود که تا آخرین لحظه ه تلاشمو کرده بودم صبح روز جمعه اتفاق ناگواری دم مرگی برای یکی از عزیزان پیش اومد اونم جلو چشم بنده و تنها هم بودم تا دیگرانو خبر خودمم تا دم مرگ رفتم و ساعت 12 هم کنکورم بود و سر جلسه هم فقط زندانی محیط امتحان شدم و مجبور به اینکه سرمو بزارم روی برگه و .... بغضها رو یکی یکی بترکونم چون بادکنک. Ok
نتیجه هم معلوم بود که به سال بعدی کشید و ...