دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 26 , از مجموع 26

موضوع: داستان پیران سرنوشت(نوشته ی خودمه)

  1. #21
    کـــــــاربر فــــعال
    نوشته ها
    11,737
    ارسال تشکر
    9,700
    دریافت تشکر: 12,916
    قدرت امتیاز دهی
    1271
    Array

    Cool پاسخ : داستان پیران سرنوشت(نوشته ی خودمه)

    نقل قول نوشته اصلی توسط pooriarezai7 نمایش پست ها
    بچه ها حوصله کنید.می دونم تا اینجا زیاد هیجان نداشت.ولی هر فیلم و داستانی اول هیجان نداره.تازه از اینجا به بعد قشنگ می شه

    عجله نکن ما حوصله امون زیاده !
    بازی تمام شد همه با هم کلاغ پر !!

    - – – ––•(-•LaDy Ds DeMoNa •-)•–– – – -


  2. 2 کاربر از پست مفید LaDy Ds DeMoNa سپاس کرده اند .


  3. #22
    دوست جدید
    نوشته ها
    160
    ارسال تشکر
    82
    دریافت تشکر: 308
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان پیران سرنوشت(نوشته ی خودمه)

    خوب نظر دیگه ای نیست؟
    روزی امپراطور یونان به کوروش کبیر گفت:

    «ما برای شرف می جنگیم و شما برای پول»

    کوروش پاسخ داد:«هرکس برای نداشته هایش می جنگد»

    واسه شادی روحش صلوات بفرست

    به این قسمت حتما سر بزننید:
    http://njavan.com/forum/group.php?do...iscussionid=67

  4. کاربرانی که از پست مفید pooriarezai7 سپاس کرده اند.


  5. #23
    دوست جدید
    نوشته ها
    160
    ارسال تشکر
    82
    دریافت تشکر: 308
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان پیران سرنوشت(نوشته ی خودمه)

    راستی کسی داستان سرزمین اشباح یا نبرد با شیاطین را خونده؟
    روزی امپراطور یونان به کوروش کبیر گفت:

    «ما برای شرف می جنگیم و شما برای پول»

    کوروش پاسخ داد:«هرکس برای نداشته هایش می جنگد»

    واسه شادی روحش صلوات بفرست

    به این قسمت حتما سر بزننید:
    http://njavan.com/forum/group.php?do...iscussionid=67

  6. #24
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    computer
    نوشته ها
    8,619
    ارسال تشکر
    6,947
    دریافت تشکر: 11,496
    قدرت امتیاز دهی
    154
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان پیران سرنوشت(نوشته ی خودمه)

    من نخوندم
    چطور؟


  7. کاربرانی که از پست مفید moji5 سپاس کرده اند.


  8. #25
    دوست جدید
    نوشته ها
    160
    ارسال تشکر
    82
    دریافت تشکر: 308
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان پیران سرنوشت(نوشته ی خودمه)

    چرا نخواندی؟برو صفحه 2 هست(داستان خودمو می گم)

    این یه جورایی مثل اون میشه
    ویرایش توسط pooriarezai7 : 4th April 2010 در ساعت 08:07 PM
    روزی امپراطور یونان به کوروش کبیر گفت:

    «ما برای شرف می جنگیم و شما برای پول»

    کوروش پاسخ داد:«هرکس برای نداشته هایش می جنگد»

    واسه شادی روحش صلوات بفرست

    به این قسمت حتما سر بزننید:
    http://njavan.com/forum/group.php?do...iscussionid=67

  9. #26
    دوست جدید
    نوشته ها
    160
    ارسال تشکر
    82
    دریافت تشکر: 308
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان پیران سرنوشت(نوشته ی خودمه)

    من چشمانم از ترس بیرون زده بود.یعنی با من چیکار داشت؟ اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم. یکی نیست بهش بگه آخه آقاجون من از فضولیم تعقیبتون کردم. حالا شدم پایه ی ماجرا؟!
    تو همین فکرها بودم که یکدفعه دیدم پس گردنم داغ شد. برگشتم یک فحش ناجور بدم که وقتی قدش را دیدم منصرف شدم.خودش بود. همون درازه!
    داد زد:ایناهاش. این فضول کوچولو را پیدا کردم. هولم داد به سمت پله های طبقه پایین. یکدفعه چشمانم سیاهی رفت. اگر نرده ها را نگرفته بودم نقش زمین بودم. هرچه به در نزدیکتر می شدیم صداها واضح تر می شد. هرچقدر زور زدم دیدم نمی شود کاری کرد. پس منصرف از فرار شدم. امیر با صدای بلندی داد و بیداد می کرد. هنوز نمی دانستم جریان چیه که صاف تو چشمان اون پیرمرد زل زده و نمی ترسد.
    به در که رسیدیم من را هل داد تو سالن و افتادم جلوی پای امیر و آمانج.
    امیر که داشت از تعجب شاخ درمی آورد گفت:«وااای.تو اینجا چیکار می کنی؟» ولی انگار پیرمرد انتظار حضور من را داشت و اصلا تعجبی نکرده بود.
    چند ثانیه بعد به امیر گفت:«خوب. مثل اینکه کارم داشتی. چرا تعقیبم می کردی؟»
    امیر هم که تو چشمانش زل زده بود گفت:« تو آدم نیستی! من مشخصات تو را توی یک کتاب تاریخی در مورد جزیره ی گم شده ی آتلانتیس خواندم. تو یک آتلانتیک هستی!»
    من که تازه فهمیده بودم جریان چیه وارد بحث شدم:«پس چرا اومدی مدرسه ی ما؟»
    ولی انگار نه انگار من حرفی زدم. پیرمرد به امیر گفت:«خوب. تو پسر باهوشی هستی. چرا من را تعقیب کردی؟»
    امیر جواب داد:«بخاطر کشف یکسری حقایق. اینکه تو چرا به مدرسه ی ما آمدی و اینکه دقیقا آخرالزمان چه زمانی اتفاق می افتد و از همه مهم تر اینکه...»
    -اینکه چی؟
    -اینکه من قصد دارم آتلانتیک شوم!!!
    ادامه دارد...
    روزی امپراطور یونان به کوروش کبیر گفت:

    «ما برای شرف می جنگیم و شما برای پول»

    کوروش پاسخ داد:«هرکس برای نداشته هایش می جنگد»

    واسه شادی روحش صلوات بفرست

    به این قسمت حتما سر بزننید:
    http://njavan.com/forum/group.php?do...iscussionid=67

  10. 2 کاربر از پست مفید pooriarezai7 سپاس کرده اند .


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. معرفی: مروري بر مجموعه داستان گداها هميشه با ما هستند اثر توبياس وولف
    توسط *میترا* در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th October 2009, 10:50 AM
  2. معرفی: نقدي بر مجموعه داستان دوست داشتم کسي جايي منتظرم باشد
    توسط *میترا* در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th October 2009, 10:49 AM
  3. معرفی: آنتو‌ن پاولوويچ چخوف
    توسط diamonds55 در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st January 2009, 04:45 AM
  4. نخستین نسل ادبیات داستانی مدرن ایران
    توسط SaNbOy در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:14 AM
  5. ادبیات عمومی
    توسط SaNbOy در انجمن ادبیات عامه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:12 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •