لطف حق با تو مدارا ها کند
چون که از حد بگذزد رسوا کند
لطف حق با تو مدارا ها کند
چون که از حد بگذزد رسوا کند
دل خون شده وصلم و لب هاي تو سرخ است
سرخ است ولي سرخ تر از خون جگر ,نه
هر شب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
ویرایش توسط فرهاد علیپور : 4th July 2015 در ساعت 04:48 PM
يك بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
يك بار دگر , بار دگر , بار دگر نه !
همه خوشدلند که مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویت
ویرایش توسط فرهاد علیپور : 4th July 2015 در ساعت 05:38 PM
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دونیم افتادست
اتلاف وقت،گرانبهاترین خرج هاست....
ترس جاي عشق جولان داد و شك جاي يقين
ابرو داري كن اي زاهد مسلماني بس است
تا از لب لعل تو به عالم خبر افتاد
از کار بسی گوشه نشین پرده بر افتاد
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
نسل پشت نسل تنها امتحان پس مي دهيم
ديگر انساني نخواهد بود قرباني بس است
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)