حادثه عاشورا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش دیر زمانی است که در حافظه تاریخی ما شیعیان جا گرفته است و از همان اوان کودکی و زمانی که دارای قوه ممیزه و تشخیص می شویم و درکی سطحی از دنیای پیرامون خود پیدا می کنیم با ما همراه می شود و علی الاغلب تا سنین پیری و مرگ با ما می ماند.
برگزاری مراسمات مختلف در طول سال و بالاخص در ایام سوگواری در ماه محرم نیز اتفاقی است که برای زنده نگاه داشتن خاطره آن حادثه عظیم، از همان زمان تا کنون ادامه یافته و تا آنجا در بواطن شیعیان محکم شده که حتی در زمانهایی که حکومت وقت برگزاری این مراسمات را ممنوع اعلام کرده بوده، بصورت پنهانی و در خفا تداوم خود را حفظ نموده است.
اما با کمال تاسف در اطراف این حادثه – مانند سایر حوادث تاریخی – تحریفاتی رخ داده و در بسیاری موارد داستان سرایی هایی شده است که با اصل آنچه که اتفاق افتاده و حتی با هدف اولیه آن حرکت و انقلاب عظیم در تعارض و حتی تناقض قرار گرفته است!
پس از شهادت حضرت امیر(ع) و صلح تحمیلی امام حسن(ع) فضای جامعه اسلامی به سمت خفقانی رفت که تا آن زمان بی سابقه بود. حاکم جامعه اسلامی علنا به فسق می پرداخت، حلال ها حرام و حرامها حلال شده بود، از دین جز پوسته ای نمانده بود که همان هم در حال از بین رفتن بود، بهترین و خالص ترین و بزرگترین علویون یا اعدام شده بودند یا در زندان بودند، فساد مالی و اخلاقی دستگاه حاکم بیداد می کرد،ظلم به سر حد نهایی خود رسیده بود و صدایی از جایی بر نمی خاست. درچنین فضایی امام حسین(ع) علیه حکومت جور حرکت می کند. از نحوه حرکت نیز مشخص است که قصد براندازی یا مبارزه مخفیانه یا انقلاب مخملی!!! و... را ندارد. کسی که برای قیام و مبارزه و جنگ می رود اهل بیت و خانواده و فامیلش را با خود نمی برد. بلکه سعی می کند هرچه بیشتر مردان جنگی با خود همراه کند و مخالفین سیاسی حکومت را دور خود جمع کند و با سران قبائل و گروهها جلسات پنهانی بگذارد و آنها را نیز با انواع وعده و وعیدها با خود همراه کند و...
اما ما این اتفاقات را در حرکت امام حسین(ع) نمی بینیم. بطور مثال عبدالله ابن عمر نیز با یزید بیعت نکرد ، عبدا... ابن زبیر نیز مخالف یزید بود و با او بیعت نکرد. افرادی هم دور او جمع شده بودند. امام(ع) می توانست با همراه کردن او با خود از همراهی قبیله و فامیل و هواداران او نیز برخوردار شود.اما این کار را نکرد و با او زیر یک پرچم قرار نگرفت. چراکه مخالفت و عدم بیعت این دو با یزید, نه از سر دغدغه حق و عدالت, که برای کسب قدرت بود.
حتی بالاتر از این، کار را به جایی رساند که در شب عاشورا با خاموش کردن چراغها و برداشتن بیعت خود از گردن یارانش ایشان را بین رفتن و ماندن مخیر گذاشت و با تاکید بر این مطلب که هر که بماند فردا کشته خواهد شد ایشان را ترغیب به رفتن کرد.
این یعنی اتفاق دیگری قرار است بیفتد. پرچمی قرار است برافراشته شود و نهضتی آغاز شود.
پیش از حرکت، محمد حنفیه برادر امام می آید و او را نصیحت می کند و از رفتن بر حذر می دارد و از سر خیرخواهی راه یمن را به او می نماید. ابن عباس آیه "و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه" را برایش می خواند و... اما او هدفش چیز دیگری است.
در مکه طواف خانه خدا را می شکافد و از حرم بیرون می آید و قصد کربلا می کند...
شاید بتوان بزرگترین و روشن ترین هدف حضرت را در این حرکت، مبارزه با ظلم دانست. قیام برای اقامه حقی که داشت کشته می شد و نفسهای آخرش را می کشید.
"امام" یعنی آنکه جلو می رود و تو باید پشت سرش بروی. امام رو به جایی دارد و تو را به همانجا می برد. اگر در مسیری که می رود نروی نمی توانی مدعی پیروی و شیعگی او باشی. اگر رو به هدفی که او دارد نباشی و حرکتت در جهت رسیدن به آن هدف نباشد تو شیعه و پیرو او نیستی.
ممکن است بسیار دوستش داشته باشی، ممکن است کاملا بشناسی اش، حتی بپرستی اش! اما شیعه اش نباشی. چرا که شیعگی در مسیری که انتخاب کرده ای و هدفی که برای خود تعیین کرده ای معنا پیدا می کند.
اگر در جهت خلاف هدف امام حرکت کنی با قاتلان او و با تمام کسانی که در مقابلش ایستادند همدست و همداستانی!
چون ما معتقدیم حادثه عاشورا صرفا یک حادثه تاریخی نیست. عاشورا تابلوی است که دائما باید خود را با آن بسنجی و ببینی فاصله ات با آن چقدر است.
اشخاص بسیاری بودند که امام حسین(ع) را می شناختند، پدر و برادرش را می شناختند، می دانستند فرزند رسول خداست، بسیار دوستش داشتند، اما با او به کربلا نرفتند. همین افراد در روز عاشورا بر بلندی های کوفه بالا رفته بودند و برای امام دعا می کردند: اللهم انصر الحسین(ع)!
طبیعی است که کسی نمی تواند اینها را شیعه بداند و بنامد. شیعه مختصاتی دارد که یکی از آن مختصات همین "هم هدفی" و "هم جهتی" با امام است!
برای باز شدن این مطلب سوالی مطرح می کنم که هرچند در ظاهر بسیار ساده است لکن برای رساندن مطلبی که می خواهم بگویم بسیار کمک می کند. سوال این است:
امام حسین(ع) کی، کجا و به دست چه کسی شهید شد؟
در پاسخ به این سوال سه نکته پیوسته به هم را – که هر کدام خود مقدمه دیگری است – باید مد نظر داشت:
نکته اول اینکه اگر امام حسین(ع) را شخصی بدانیم که در فلان تاریخ متولد شد و در فلان تاریخ از دنیا رفت و پدرش چه کسی بود و مادرش چه کسی و ... باید بگوییم امام حسین(ع) در روز عاشورای سال شصت و یک هجری در کربلا و به دست شمر ابن ذی الجوشن شهید شد!
اما اگر امام حسین(ع) را آنگونه که گذشت تعریف کنیم همان کاری را کرده ایم که خواست دشمنان آن حضرت بوده است. آنها می خواستند مردم امام حسین(ع) را همان بدن مادی و زمینی ببینند که در روزی از روزهای دنیا کشته شد و تمام شد.
این دیدگاه را داشتن خود نوعی شهید کردن امام است. منحصر کردن و خلاصه کردن امام حسین(ع) در بازه ای تاریخی و فقط بازگو نمودن داستان نحوه به قتل رسیدن وی و فرزندان و یارانشان و اسارت اهل بیت ایشان و تمام بحث را در همینجا خاتمه دادن، آب به آسیاب یزید و یزیدیان ریختن است. آنها همین را می خواستند و می خواهند. آنها می خواستند امام در یک دایره بسته بماند و از آن بیرون نیاید و داستانی درام و تراژیک باشد که در بعد از ظهر عاشورا تمام می شود و همین!
یزید و یزیدیان می خواستند امام پا به زندگی ما باز نکند و در دنیای ما و تاریخ ما و جغرافیای زندگی ما معنا پیدا نکند و اگر ما هم چنین نمودیم و حسین(ع) را همین تعریف و توصیف کردیم و اگر ناحقی را دیدیم و در برابرش نایستادیم، با یزید و یزیدیان هم مسیر و هم هدف هستیم و در کشتن امام حسین(ع) کمک کرده ایم.
خود امام بیانی دارد که به روشن نمودن بیشتر این بحث کمک می کند. ایشان می فرمایند: کسی مثل من با کسی مثل یزید بیعت نمی کند.
کلام بسیار عمیق است و کلمات بسیار دقیق انتخاب شده اند. اگر امام می فرمودند من با یزید بیعت نمی کنم معنای جمله با آنچه اکنون هست تفاوت بسیار می کرد. امام نفرموده اند فقط منم که با یزید بیعت نمی کنم، بلکه می فرمایند کسی مثل من، یعنی هر کسی در طول تاریخ که می خواهد مثل من باشد با هر کسی که مثل یزید است باید بیعت نکند و تحت سلطه اش نرود.
این کلام امام(ع)، او و نهضتش را از حصار تاریخ بیرون می کشد و از قید زمان و مکان می رهاند و تا زمان اکنون ما پیش می آورد.
حقیقت این است که امام حسین(ع) یک شخص و یک بدن مادی و یک جسد زمینی نیست که بیش از پنج دهه از عمرش گذشته است و بعد در یک حادثه غمبار کشته می شود و تمام می شود. امام حسین(ع) یک مفهوم است. عاشورا یک مفهوم است. کربلا یک مفهوم است. اینها اسم شخص و اسم زمان و مکان نیست.
امام حسین(ع) یعنی سومین مسیری که برای فوز وجود دارد. فوز نیز همان مصدری است که اسم فاعلش می شود فائز و پیامبر(ص) در توصیف مرتبه شیعیان گفت :
علی(ع) و شیعته هم الفائزون!
علی(ع) و شیعیان او به کمال و سعادت می رسند.
گاهی در برابر ناحق باید صلح کرد: مسیر دومین امام؛ و گاهی باید جهاد کرد و کشته شد: مسیر سومین امام.
باید در انزوای خدا ناپدید شد باید شراب خورد، شتک زد، شهید شد
پس نکته دوم این است که امام – به معنی الاعم – یعنی تابلو مسیر. مشخص کننده اینکه در چه مسیری باید بروی؟
اما تشخیص اینکه اکنون – یعنی در این لحظه – تو مسئول الگو گرفتن از کدام امامی به عهده خود توست و تو بر نفس خودت بصیر و آگاهی، هر چند عذرتراشی کنی!
چقدر عمیق و دقیق است این کلام که : کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا !
تو در کدام صفی؟ صف امام حسین(ع) یا صف یزید؟
هر روز عاشوراست و هر جایی و زمینی کربلا و تو در هر لحظه باید بین دو راهی هایی که سر راه توست تصمیم بگیری که پشت سر حسین(ع) بروی یا یزید! حسین(ع) را بعنوان امام خویش انتخاب کنی یا یزید را؟
موسی(ع) عصایش را به سنگ زد و دوازده چشمه از سنگ جوشید. برای هر گروه از بنی اسرائیل یک چشمه.
برای ما نیز دوازده مسیر گذاشته اند. ما باید به فراخور زمان و مکان و موقعیتمان تشخیص بدهیم که اکنون زمان قدم گذاشتن در کدام مسیر است.
آیا باید جهاد کرد؟ یا باید صلح کرد؟ یا باید شهید شد؟ یا باید در لفافه ای سخنها را گفت و مبارزه کرد؟ یا باید به کار علمی رو آورد؟ یا...
در کدام مسیر باید رفت؟
نکته سوم این است که تمام این دوازده مسیر به یک نقطه ختم می شوند و تمام اینها یک هدف دارند و یک مقصد.
و اینجا شناختن آن هدف است که به تو کمک می کند راهت را مشخص کنی و تکلیفت را با خویش روشن نمایی.
یعنی برای تشخیص اینکه اکنون در مسیر امام حسین(ع) هستی یا نه، دانستن هدف امام حسین(ع) به کمکت می آید.
هر جا که دیدی حقی نا حق می شود اگر در برابر ناحق ایستادی، اگر به حق کمک کردی، اگر دربرابر ناحق رو ترش کردی یا مخالفت ورزیدی یا با آن جنگیدی می توانی مدعی باشی که امامت حسین(ع) است و اگر نه...
وقتی چنین نگریستی می بینی حسین(ع) در سال شصت و یک هجری در کربلا شهید نشده است، بلکه در همین شهر خود ما، در همین زمان ما، در بین خود ما و به دست خود ما در حال کشته شدن است!
مردان شریف و شیعه درباری گفتند علی(ع) فقط مصیبت زاری!
سالی دو هزار بار فرق تو شکافت از این همه ابن ملجم تکراری
حسین(ع) آنجا شهید می شود که حق کشته شود و اگر تو دیدی و شنیدی که حق دارد کشته می شود و در برابر آن سکوت کردی، با آنها که دیدند و شنیدند که حسین(ع) در کربلا شهید شد و سکوت کردند در یک مسیری و اگر راضی بودی به این حق کشی، با آنها که راضی بودند به آن شهادت – که در زیارت عاشورا هم لعنشان می کنیم: فلعن الله امة سمعت بذلک فرضیت به – هم مسیری و اگر رفتی و به اعمال مستحبی ات پرداختی و گفتی "چرا خودمان را درگیر این مسائل کنیم؟" و "حفظ خویش از اهم واجبات است" و "تقیه را برای همین روزها گذاشته اند" و... با همانها که همین حرف ها را زدند هم مسیری؛ و اگر – نعوذ بالله – در برابر حق ایستادی با آنها که در برابر حسین(ع) ایستادند هم مسیری و اگر حق را زیر پا گذاشتی و حق را کشتی...
اگر اینگونه به حادثه عاشورا و قیام امام حسین(ع) نگاه کنیم دیگر حداقل برای خودمان روشن می شود که در چه مسیری گرم رفتنیم و امام اولمان کیست و امام دوممان و ...
چون امام تنها یک مفهوم انتزاعی و ذهنی نیست که تو خود را ماموم چه کسی بدانی یا ندانی، بلکه در نحوه و مسیر و لوازم حرکت است که خود را نشان می دهد.
بنابراین، از این سه نکته ای که در پاسخ سوال فوق آمد، می توان چنین نتیجه گرفت که بنابر نکته اول امام منحصر در چارچوب تاریخ و جغرافیای زندگی دنیایی اش نیست و تا همیشه در تاریخ زندگی همه آدمها حضور دارد و اگر این نگاه را به امام نداشته باشیم و امام را منحصر در همان چارچوب کنیم اینجا امام شهید شده است ؛ و بنابر نکته دوم امام تابلو مسیر است و نشانه ای برای فهمیدن «در مسیر بودن» یا نبودن ما و اگر امام را از پیشرو بودن و راهبر و راهنما بودن و مسیر بودن و راهی به سوی فوز بودن و... خارج کنیم و تنها از او انتظار شفا دادن یا شفاعت کردن یا حاجات ما را بر طرف کردن یا کانونی برای محبت ما بودن و... را داشته باشیم، یعنی در یک کلام پشت سر امام نرویم، باز او را شهید کرده ایم ؛ و بنابر نکته سوم دوازده مسیر پیش روی ماست که همه شان به یک هدف منتهی می شوند و با شناخت آن هدف می توانیم بفهمیم که آیا در یکی از این مسیرها هستیم یا نه و اگر به هدف و مقصودی که ائمه ما رو به آن داشته اند توجه نکنیم و یا کاری کنیم که آن هدف محقق نشود باز امام را شهید کرده ایم!
پس وقتی به هدف خویش و مسیری که در آنیم و نحوه سلوکمان می نگریم و می بینیم هیچکدامش هیچ همخوانی ای با هیچکدام از ائمه ندارد, چرا باید خود را شیعه بدانیم و بنامیم؟

محمد امین تاجور