آری ؛ من می ترسم!
می ترسم از عاشق شدن،
می ترسم از سردرگمی
از جدایی ، از نبودنت
از خداحافظی.
از اشک حلقه زده تو چشاماز پوزخند رو لبات
از نگاه سرد تو
از شکسته شدن دلم
آری من می ترسم….!
در باره ی خویشتن خویش اندیشیدن وحشتناك است.
اما این تنها راه صمیمانه ی كار است.
اندیشیدن درباره ی خویشتن خویشم بدان آگونه كه هستم
اندیشیدن به جنبه های زشتم
اندیشیدن به جنبه های زیبایم
و در شگفت شدن از آنها
چه آغازی می تواند محكم تر و استوارتر از این باشد؟
از چه چیزی می توانم رشد خود را آغاز كنم جز از خویشتن خویشتنم.
بخشهایی از کتاب «نامه های عاشقانه یک پیامبر » از جبران خلیل جبران
دوستان خوبم را توصیه می کنم به خواندن این کتاب و کتاب «پیامبر » از همین نویسنده
ویرایش توسط ستاره 15 : 3rd December 2012 در ساعت 03:14 PM
اگر دل اینکه خودت باشی را داشته باشی، مردم ارزشت را می فهمند
آقا اجازه!
آقا اجازه! اين دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان!
قصدم گلايه نيست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به اين نوشته بگوييد «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير
باران بيار و باز بباران از آسمان
- اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو!
- آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن!
«يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت»
يا زير دستهاي نجيب تو در امان!
آقا اجازه!............................
.......................................!
باشد! صبور مي شوم اما تو لااقل
دستي براي من بده از دورها تکان...
آقا اجازه خسته ام از اينهمه فريب!
آقا اجازه! خسته ام از اين همه فريب،
از هاي و هوي مردم اين شهر نا نجيب.
آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
ديوارهاي سنگي از کوچه بي نصيب.
آقا اجازه! باز به من طعنه مي زنند
عاشق نديده هاي پر از نفرت رقيب.
«شيرين»ي وجود مرا «تلخ» مي کنند
«فرهاد»هاي کينه پرست پر از فريب!
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمي شويم! بيا: ماجراي «سيب»!
باشد! سکوت مي کنم اما خودت ببين..!
آقا اجازه! منتظرند اينهمه غريب....
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو در آن گستره خورشیدی کن
من همینقدر که گرم است زمینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی عشقی شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
رها کن این پرنده های آسمون ندیده رو
رها کن این تولد به انتها رسیده رو
جواب گریه های این دل شکستمو نده
جواب هق هق دل به گل نشستمو نده
دلم تو شک موندن و پاهام تو شک رفتنه
گناه این جدا شدن نه از توئه نه از منه
تحملم نکن ولی نرو تو فکر باطلم
برو ولی نرو ! بمون ! بمون به خاطر دلم
اگه برام عصا شدی دیگه به روی من نیار
این از خودم بریدنو به پای بی کسیم بزار
حالا که پلک عاشقانه های ما نمی پره
سکوت کن ! سکوت کن ! سکوت خیلی بهتره
در سرزمینی کــه ســایــه آدم هــای کــوچـک ،بــزرگ شــود،در آن ســرزمـیـن آفــتــاب در حـال غـــــروب اســــت!
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنقدر مات که یک دم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
در سرزمینی کــه ســایــه آدم هــای کــوچـک ،بــزرگ شــود،در آن ســرزمـیـن آفــتــاب در حـال غـــــروب اســــت!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)