نوشته اصلی توسط
غریبه
اما من نمیتونم به شما بگم او چه چیزی پشت در دید، چون شما یک راهب نیستید
با سلام
1. مرد رهگذر و ...
2. مگه شما راهبه بودین که نمی تونین بگین؟!
یارب
با اجازه ی بزگترا؛ نظری بر حاشیه ی این ماجرا:
اولین باری که این ماجرا را خواندم (یک ماه پیش) کلی بهش فکر کردم. چه شباهتی!!
و امروز که برای بار دوم می خوانم آنچه درک کردم را ثبت می کنم از برداشت خود.
صدا؛ صدای خدا بود. که از انسان صبر و آرامش و تکیه به معبود نه معبد و تجسس را می طلبید.
اول ماجرا: چرا ماشین خراب شد؟
چرا نزدیک صومعه خراب شد؟
آیا راهبان از وی به گرمی استقبال کردند؟
(داخل پرانتز: حتما ماجرای دهقان فداکار را شنیده اید که بعد از نگهداشتن قطار؛ مامورین قطار حسابی کتکش می زنند که چرا قطارو نگهداشتی و .... ریز علی خواجوی یک ماه در بیمارستان بستری می شه با خرج فروش خونه اش. که هنوز هم تاکنون88 مستاجره. و اما در کتاب خواندیم ریز علی فداکار بعد از نگهداشتن قطار؛ مسافران از وی تشکر کردند و برایش دست تکان دادند!!! وریز علی خیلی خوشحال .... پرانتز بسته)
چرا راهبان در مقابل سوالات مرد رهگذر سکوت کردند؟
چرا مرد ناامید شد؟
چرا دوباره بدانجا رسید؟
.....
و اما ماجرایی با جواب ناقص!!!!!
ماشین مرد رهگذر به حکمتی! پیش صومعه خراب شد تا حقیقت مردان راهب برای مرد روشن شود که در ذهنش همیشه مقدس بودند.
راهبان نتوانستد صدا را از مرد مخفی کنند چون درون مرد ندا می داد برای به خدا کشاندش.
آیا راهبان رمز صدا را می دانستند و یا اینکه مرد را دنبال نخود سیاه فرستادند؟!
معبد چیزی نداشت پشت درهای آهنینش.
راهبان هنوز سکوت کرده بودند و فقط کلید را برایش می دادند که مرد طلب می کرد به پشتوانه ی آشنایی با برگها و سنگهای آفرینش زمین به مدت صبر و تحمل و تجسسش. سفرها کرده بود در زمین؛ ولی ناخودآگاه به خود رسیده بود. از لطیفترین موجودات زمین یعنی برگها(=معصومین) و سخترین موجودات زمین یعنی سنگها(=ظالمین). و خود را در بین اینها یافته بود ولی باز نمی دانست و فکرش به معبد بود و پشت درهای بسته ی آن.
مرد از خرابی ماشینش در اون شب؛ دیگر ناراحت نبود. خیلی خوشحال بود که با حقیقت آشنا شده است.
وقتی تمام درها را باز کرد درون اتاق شگفت زده شد او خود را دید و اینکه اتاق خالیست و صدا صدای درونی وی بود که می خواست وی را به حرکت وادارد و عمری برای شناخت خود بگذارد و نگذرد به جهل.
شاید در این حین راهبان باید از وی می پرسیدند که چه دیدی؟
و باز یه سوال آیا مرد سکوت کند؟ و یا می تواند سالیان تلاشش را تعریف کند در یک جمله؟ کدام. سکوت یا نشان دادن را.
آیا می توان مفهوم باور خدا را توصیف کرد و یا باید منتظر گذر زمان باشیم.!؟
یا علی
علاقه مندی ها (Bookmarks)