30
سوختهٔ رخت اگر سوی چمن گذر کند
در دل خود گمان کند شعله گرم
لاله را
تو ز پیاله میخوری من همه خون که دم به دم
حق لبم همی دهی از لب خود
پیاله را
35
جان برلب است عاشق بخت آزمای را
دستوریی خنده لب جانفزای
را
مطرب بزن رهی و مبین زهد من از انک
بر سبحهٔ نست شرف چنگ و نای را
نازک
مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازروی زور آزمای را
ای دوست عشق چون
همه چشم است گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)