روی دوش بادها غم می رسد
نوبه نو هر لحظه ماتم می رسد
مردم، این فریاد های بی زوال
این زبان های زلال اندر زلال
گاه قصد اشنایی می کنند
گاه اهنگ جدایی می کنند
اتشی را تا نیستان می برند
ناله ای را نینوایی می کنند
پشت کوهی که نمی دانم کجاست
عده ای فکر خدایی می کنند
یک جماعت هم سکوتی سرد را
روشن از بانگ رهایی می کنند
عاقبت از اسمان هم یاد شد
دست های الکنم فریاد شد
این صدای تشنه جان من است
شورش اندوه عریان من است
در غم مولای مولایان حسن
مثل دریا می درانم پیرهن
او که گل فریاد خاموش وی است
هفت دریا خانه بر دوش وی است
بی نگاهش، سرو سرما می خورد
سایه ی شمشادها تا می خورد
***
واژه هایم گنگ و خواب الوده اند
سایه های روشنم فرسوده اند
ماه روی انتظارم ریخته
اسمان روی مزارم ریخته
مهربان روشن و جاری بیا
صبح بی پایان بیداری بیا
در نبودت ماه تابان گریه کرد
چشم خندان درختان گریه کرد
بی تو روح عاصی فریاد مرد
دست باران خورده ی شمشاد مرد
دست های روشنم دلگیر شد
اشک های مومنم تکفیر شد
خنده های پرپرم را باد برد
سوختم خاکسترم را باد برد
بار دیگر باده می خواهد دلم
دستی از سجاده می خواهد دلم
دست هایی تشنه ی دیدار یار
دست هایی مست، اما روزه دار
دست هایی دردمند و ارجمند
دست هایی سرفراز و سربلند
دست هایی کز تبار باده اند
با وضو می خورده و می داده اند
آی ساقی دست ((می)) نوشت کجاست؟
چشم های مست و مدهوشت کجاست؟
آی ساقی، آی ساقی دیر شد
ساغرم در انتظارت پیر شد
بده ساقی ان جام لبریز را
بده ساقی ان اتش تیز را
بده ساقی ان اب اتش تبار
که از دل زدایم غم روزگار
فزون از طلب جام پر می بده
می اتشینم پیاپی بده
قدح در قدح می کشم باده را
به می شسته ام مهر و سجاده را
به شب ناله ی نی، به اوای دف
بنوشانم از باده ی لاتحف
بیا خیمه در وادی می زنیم
قدح در قدح می پیاپی زنیم
بیا باده با یاد دریا زنیم
چو مجنون تفآل به لیلا زنیم
علاقه مندی ها (Bookmarks)