شب که می شود،دلم برای باران تنگ می شود
برای شنیدن چک چک اشک پشت شیشه نازک تنهایی
برای خیسی راه زیر رگبار جنون
برای قدم زدن در گوشه جا مانده خیال
برای نفس نفس زدن در خستگی یک شعر
برای التهاب واژه در سکوت فریبنده مهتاب
برای دل سپردن به نغمه دلگیر چکاوک زخمی
برای زمزمه غزل نگاهی که ترانه شد
برای نوازش قصیده دستانی که قصه شد
برای دو بیتی لحظه ای که گذشت
برای مثنوی یک عشق
برای بوییدن همان گلی که در دستانت،سرخی خاطره گرفت...
شب که می شود،دلم بهانه تو را می گیرد،همین...!
نیما شریعتی
علاقه مندی ها (Bookmarks)