دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: یه خاطره ی خوشگل از استاد دکتر شفیعی کدکنی

  1. #1
    دوست آشنا
    نوشته ها
    672
    ارسال تشکر
    1,826
    دریافت تشکر: 4,412
    قدرت امتیاز دهی
    2953
    Array
    BaAaroOoN's: جدید134

    پیش فرض یه خاطره ی خوشگل از استاد دکتر شفیعی کدکنی

    چند روزی به آمدن عيد مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته
    بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما
    بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.
    استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری درسها...
    بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخر سالی
    دیگه بسه!
    استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و
    همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت
    .
    استاد 50 ساله ‌مان با آن كت قهوه‌اي سوخته‌اي كه به تن داشت، گفت: حالا که
    تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.
    من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند
    با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم
    دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم
    با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به
    شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
    استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم
    به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی
    مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های
    قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می
    گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
    اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز
    یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
    نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
    صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.
    از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای
    که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند...
    پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما
    پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه
    اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند،
    نباید فکر کنند که ما ...
    حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از
    مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته
    بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر
    روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
    آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر
    کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.
    بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را
    هم به عنوان عیدی داد به مامان.
    اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.
    بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم
    دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته
    گوشه اتاقش درآورد و داد به من.
    گفتم: این چیه؟
    "باز کن می فهمی"
    باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
    این برای چیه؟
    از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای
    همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند...
    راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع
    ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!
    مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین !!!
    راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت
    گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.
    روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من
    رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده
    نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم
    رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...
    چه شرطی؟
    بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.
    ***
    استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای
    مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد
    و گفت:
    به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می
    دهد؟!!
    *خاطره ايي از استاد ما دکتر شفيعي کد کني*

























  2. #2
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض پاسخ : یه خاطره ی خوشگل از استاد دکتر شفیعی کدکنی

    خیلی عالی بود..

    آیه اش هم اینه:

    مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيئَةِ فَلَا يجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يظْلَمُونَ(الأنعام/160)

    هر کس کار نيکي بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، و هر کس کار بدي انجام دهد، جز بمانند آن، کيفر نخواهد ديد؛ و ستمي بر آنها نخواهد شد.


    عمل نیک با اخلاص علاوه بر آخرت در دنیا هم جواب داره.

    ممنونم از مطلب خوبتون.

  3. 7 کاربر از پست مفید kamanabroo سپاس کرده اند .


  4. #3
    همکار تالار مکانیک
    نوشته ها
    600
    ارسال تشکر
    13,417
    دریافت تشکر: 6,562
    قدرت امتیاز دهی
    6221
    Array
    homeyra's: جدید156

    پیش فرض پاسخ : یه خاطره ی خوشگل از استاد دکتر شفیعی کدکنی

    خیلی عالی بود...
    نمیدونم توی احترام گذاشتن به پدر و مادر و حرمتشونو نگه داشتن چه سرّی هست که خدا هیچوقت بی جواب نمیذارتش...
    مرسی

  5. 7 کاربر از پست مفید homeyra سپاس کرده اند .


  6. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : یه خاطره ی خوشگل از استاد دکتر شفیعی کدکنی

    مرسی عالی بودش

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  7. 6 کاربر از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند .


  8. #5
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    هوافضا
    نوشته ها
    71
    ارسال تشکر
    2,033
    دریافت تشکر: 383
    قدرت امتیاز دهی
    69
    Array
    maytiii's: جدید42

    پیش فرض پاسخ : یه خاطره ی خوشگل از استاد دکتر شفیعی کدکنی

    عالی بود واقعا ممنون...
    استاد همیشه استاده تو همین چند خط خاطره یه دنیا درس ادب و عشق بود.
    بازم تشکر
    جاذبه سیب آدم را به زمین آورد، و جاذبه زمین سیب را...فرقی نمیکند، سقوط سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیرازخداست...به جاذبه ای بیاندیش که پروازت دهد...

  9. 4 کاربر از پست مفید maytiii سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. جاذبه‌های طبیعی شهرستان ارومیه
    توسط باستان شناس در انجمن استان های غربی ایران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 7th August 2012, 02:52 PM
  2. خاطره ایی از استاد دکتر شفیعی کدکنی
    توسط RAHA.G در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th October 2011, 10:44 PM
  3. مقاله: معنای گسترده میراث طبیعی
    توسط *مینا* در انجمن منابع طبیعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th March 2010, 09:55 PM
  4. جاذبه های طبیعی کویر استان قم
    توسط آبجی در انجمن ایران شناسی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 9th March 2010, 01:41 AM
  5. سیمای منابع طبیعی استان کرمان
    توسط آبجی در انجمن ایران شناسی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 9th March 2010, 01:32 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •