وقتی که تو آمده بودی عریان
جمعی ز تو خندان و تو بودی گریان
ای دوست کاری بکن که وقت رفتن
جمعی زتو گریان و تو باشی خندان
وقتی که تو آمده بودی عریان
جمعی ز تو خندان و تو بودی گریان
ای دوست کاری بکن که وقت رفتن
جمعی زتو گریان و تو باشی خندان
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب
دارد
می سپارد
جان...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
از آیینه بپرس
نام نجات دهنده ات را...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
زندگی
تر شدن پی در پی
زندگی
آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است...
- - - به روز رسانی شده - - -
هر
کسیکه راه میرود میتواند گم شود...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه ی خود را به کلاغ...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
اکنون نهال گردو آنقدر قد کشیده است
که دیوار را برای برگ های جوانش
معنی میکند...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
آخرین برگ سفرنامه ی باران اینست
که زمین چرکین است...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
دهانت را می بویند
مبادا
گفته باشی
دوستت دارم...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را بمن آموخته است...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
هست طومار دل من به درازای ابد
بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو...
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)