گاهی باید یک نفر دست به صورتت بزند و نقاب خنده ات را بیندازد
آن وقت در آغوشت بگیرد
یک دل سیر گریه کنی
گریه ات که تمام شد
در گوشت زمزمه کند :
دیوونه من باهاتم
دیگه هیــــــــــــــــچوقت گریه نکن!
گاهی باید یک نفر دست به صورتت بزند و نقاب خنده ات را بیندازد
آن وقت در آغوشت بگیرد
یک دل سیر گریه کنی
گریه ات که تمام شد
در گوشت زمزمه کند :
دیوونه من باهاتم
دیگه هیــــــــــــــــچوقت گریه نکن!
تو که آخر گره رو وا می کنی٬ پس چرا امروز و فردا می کنی؟
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
قاصدک را
کُشتم ، تا دگر بار نیارد خبری
خبرت نیست که هر لحظه نسیم
بوی دلدادگی ات را
به برم می خواند و همین قاصدک خیره سر بی پروا ، کل احساس تو را
جار زده . پیش همه می خواند
قاصدک را
کُشتم ، تا دگر پرده نیاوزید و این قصهء ما
مثل آن مرشدک پیر به بوقی بکند
تو که رفتی و من از خیر تو هم بگذشتم
پس چرا این همه غوغا بکند
که یکی عاشق بود
قاصدک را ، کُشتم
شایان افضلی
- - - به روز رسانی شده - - -
قاصدک را
کُشتم ، تا دگر بار نیارد خبری
خبرت نیست که هر لحظه نسیم
بوی دلدادگی ات را
به برم می خواند و همین قاصدک خیره سر بی پروا ، کل احساس تو را
جار زده . پیش همه می خواند
قاصدک را
کُشتم ، تا دگر پرده نیاوزید و این قصهء ما
مثل آن مرشدک پیر به بوقی بکند
تو که رفتی و من از خیر تو هم بگذشتم
پس چرا این همه غوغا بکند
که یکی عاشق بود
قاصدک را ، کُشتم
شایان افضلی
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
من دردها کشيدهام از درازنایِ اين شبِ بلند
با اين همه
جهان و هرچه دراوست
به کامِ کلمهْبازِ بیچراغی چون من است.
من چکيدهی نور و
عطرِعيش و
آوازِ ملايکم
وطنم همين هوایِ نوشتن از شرحهی نی است.
همين است که اين سکوتِ بیباده
بر بادم داده است،
ورنه علفزارِ اردیبهشت را
کی بیوزيدن از سرمستِ بابونه ديدهايد
ویرایش توسط ستاره 15 : 11th December 2012 در ساعت 09:38 AM
اگر دل اینکه خودت باشی را داشته باشی، مردم ارزشت را می فهمند
تنها برای بهاریترين رويای کودکان خواهم خواند
و برای شما
و برای بلبلی بازمانده از آن همه قفس
که پوسيدنِ بیپايانشان
نزديک به عمر هزاره پاييزاست.
همين کَمِ بسيارتر
برای من خيلیست
اگر دل اینکه خودت باشی را داشته باشی، مردم ارزشت را می فهمند
اگر دل اینکه خودت باشی را داشته باشی، مردم ارزشت را می فهمند
دلم که میگیرد مادرم سریع بلند میشود پنجره ها را باز میکند نمیداند که من پر از هوای توام
از آرزو
چای روزگار بکامتان شیرین باد........از آرزو.....
الکی هی اینور و آن ور را دنبال تو میگردم....چه تلاش بیخودی
نه که نمیدانم ها!!!میدانم ولی تلاش بیخودی هم برای تو ارزش دارد...
سخت است که بدانم هستی ولی نیستی!!!! سخت است سخت.....
همون شاعر معروف میگه : سینه تنگ من و بار غم او هیهات / مرد این بار گران نیست دل مسکینم...
آهنگران سرشان شلوغ است ...
بايد نعل تازه بسازند براي اسب ها ...
علم بهتر است يا ثروت؟
بنظر من هيچكدوم فقط ذره اي "معرفت"
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)