زیر سقف دلگیر آسمان دیشب
برای بیداری اشک های بیچاره ام
تا صبح ستاره میشمردم
شاید دلیلش پشت دستهای تو پنهان شده باشد
شاید گناهش کف دست های من نقاشی شده باشد
شاید آن موسیقی غمناک قدیمی این چنینم کرده باشد
من چه تنهایم غریبه ، دلم گرفته است
می خواهم بگریم اما اشک به مهمانی چشمانم نمی آید
تنم خسته و روحم رنجور گشته
می خواهم از این همه ناراحتی بگریزم
اما پاهایم مرا یاری نمی کنند
مانند پرنده ای در قفس زندانی گشته ام
از این همه تکرار خسته شده ام
چقدر دلم می خواهد طعم واقعی زندگی را بچشم ......
چقدر دلم می خواهد ......................
علاقه مندی ها (Bookmarks)