تراشه های کانسپچوال ـ کارل مارکس و مارتین هایدگر؛ فلسفه و مسئولیت اجتماعی

ریچارد ویسر: ایا فکر می کنیدفلسفه ماموریت اجتماعی هم دارد؟
مارتین هایدگر: نه! هیچکس نمی تواند با مسئله ماموریت اجتماعی از بعد فلسفی مواجه شود! برای پاسخ بدین سئوال باید اول از خود بپرسیم"جامعه چیست؟" باید در نظر داشته باشیم که جامعه امروز صرفا سوبژکتیویته یا فاعلیت امرشناسای مدرنی است که تبدیل به وجودی مطلق گردیده است بنابراین هر فلسفه ای که بر موقعیت سوبژکتیویته فائق امده باشد [و عملا از جزییات مشکلات اجتماعی گذشته باشد] نمی تواند در مورد مسائل اجتماعی سخنی به میان اورد.
پرسش دیگر این است که تا چه میزانی یا در چه گستره ای می توان از تغییر جامعه سخن به میان اورد. پرسش از مطالبه ی تغییر جهان ما را به کارل مارکس و گزاره ای بر می گرداند که او در "تزهایی بر فوئرباخ" طرح کرد، گزاره ای که غالبا مورد استناد قرار می گیرد. اگر اجازه بدهید عین عبارت کارل مارکس را با صدای رسا نقل قول کنم:"فیلسوفان تاکنون صرفا جهان را برشاکله هایی مختلف تفسیر کرده اند، نکته اما تغییر ان است".وقتی متن را می خوانیم و از عبور می کنیم و انچه پس از ان می اید را نیز مطالعه می کنیم متوجه می شویم ان چه در این میان نادیده انگاشته می شود این نکته است که تغییر جهان مبتنی بر پیش فرض تغییر در فهم جهان قوام یافته. فهمی از جهان که صرفا بر قرار تفسیر جهان حاصل می اید.
این بدان معناست که خواست مارکس مبنی بر تغییر به واسطه فلسفه بر تفسیری بی نهایت محدود و مطلق از جهان مقرر گردیده است و از این رو می توان نتیجه گرفت این گزاره پایه و اساس مقومی ندارد. گزاره در گام اول بدان صورت مقرر می گردد و ان گونه صورت می بندد که گویی به جد علیه فلسفه است، حال انکه نیمه دوم گزاره بی شک خواست و مطالبه فلسفه را پیش فرض قرار داده است.