دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

موضوع: آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    دوستان خوبم سلام و درود
    اگر به خاطر داشته باشید چندی پیش در طی تاپیکی از علاقمندان دعوت شد تا در صورت علاقمندی و توانایی در انجمن تخصصی مترجمین سایت نخبگان ثبت نام و پس از برگزاری آزمونهای خاص و .... گزینش شده و بصورت رسمی فعالیت ترجمه خودشان را آغاز کنند.
    با یاری خداوند متعال امروز اولین مرحله این آزمون برگزار می شود ...
    دوستان خوبم که اعلام آمادگی کرده بودند و چنانچه هنوز هم افرادی هستند که علاقمند به شرکت می باشند، در قدم اول ضمن ثبت نام و اعلام آمادگی در تاپیک ذیل، لازم است که جملات زیر را ترجمه نموده و طی پیغام خصوصی ترجمه را برای بنده ارسال فرمائید.

    نکات مهم:
    * جهت ترجمه بهیچ عنوان از نرم افزارهای ترجمه جمله استفاده نشود.
    * و کاملا برگرفته از درک و تجربه خودتون از زبان و ... این جملات را ترجمه فرمائید.
    * جهت ترجمه با سایر دوستان مشورت ننمایید.
    * و ترجمه ها را بهیچ عنوان در ادامه این تاپیک قرار ندهید (فقط در پیغام خصوصی)
    * در انتهای پایان وقت ترجمه ، ترجمه های دوستان را با ذکر نام مترجم در ادامه این تاپیک قرار خواهم داد.
    * مهلت این آزمون از امروز تا ساعت 24 چهارشنبه 26 / 11 / 90 می باشد.
    * به ترجمه های پس از این تاریخ ترتیب اثر داده نخواهد شد.
    * و همچنین کسانی که قوانین فوق را رعایت ننموده، و همچنین ترجمه خود را در این تاپیک قرار دهند بصورت اتوماتیک از دور آزمون کنار خواهند رفت.
    * پذیرفته شدگان این آزمون در آزمون مرحله دوم شرکت خواهند کرد .
    ویرایش توسط نازخاتون : 13th February 2012 در ساعت 12:03 AM

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  2. 8 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  3. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    The Dog In The Manger
    Once a dog was taking a nap in the manger of an ox. It was full of hay. But soon the ox came back from his work to the manger. He wanted to eat his own hay. Then the dog awoke, stood up and barked at the ox. The ox said to the dog, “Do you want to eat this hay, too?” “Of course not,” said the dog.“Then, go away and let me eat my own hay.” “Oh, no. You go away and let me sleep.”“What a selfish dog! He will neither eat the hay himself, nor let me eat it !” said the ox to himself.

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  4. 4 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    The Lion, The Bear And The Fox

    Long ago a lion and a bear saw a kid. They sprang upon it at the same time. The lion said to the bear, “I caught this kid first, and so this is mine.” "No, no," said the bear.“I found it earlier than you, so this is mine.” And they fought long and fiercely. At last both of them got very tired and could no longer fight. A fox who hid himself behind a tree not far away and was watching the fight between the lion and the bear, came out and walked in between them, and ran off with the kid.
    The lion and the bear both saw the fox, but they could not even catch the fox.
    The lion said to the bear, “We have fought for nothing. That sly fox has got the kid away

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  6. 3 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  7. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان


    .Abraham Lincoln

    ABRAHAM LINCOLN'S father and mother were very poor and the family lived in a log cabin in the wood.
    Abraham had to walk about five miles to school, as there was no school near his eleven years old, he had to leave school and work He loved to study and after working hard all day, he user to study to study by the firelight. He grew to be a wise and good man. He was elected President of the United States.
    At that time there was a war between the North and the South. The people of the South wanted to own slaves, but those of the North thought that it was wrong to own slaves.
    Then the South and the North fought for four years and at last the North won and the slaves were set free.

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  8. 3 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  9. #5
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    ترجمه سه متن فوق الزامی است........

    با تشکر
    نازخاتون

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  10. 4 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  11. #6
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    دوستان پرسیده اند که آیا می توان از دیکشنری استفاده کرد؟
    بلی، قطعا می توانید از دیکشنری استفاده کنید ... اما استفاده از نرم افزار ترجمه جمله ممنوع می باشد....

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  12. 6 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  13. #7
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    ترجمه دوست خوبم ساسائیل

    متن اول:
    سگی دراسطبل

    یه بار یه سگی درحال چرت زدن تواسطبل یه گاوه بود.اسطبل پرازیونجه بود. گاوخیلی زود از کارش به سمت اسطبل برگشت و خواست که ازیونجه هاش بخوره.سگ ازخواب پرید،سرجاش وایساد و ازدیدن گاو صداش بلند شد.
    گاو به سگ گفت:"توهم میخوای ازاین یونجه ها بخوری؟"سگ گفت: "البته که نه،"
    گاو گفت:پس برو بیرون و بذار من یونجه هامو بخورم.
    -سگ گفت: اه ،نه .تومیری بیرون و میذاری من استراحت کنم.
    گاو با خودش گفت:"عجب سگ خودخواهی!نه خودش ازاین یونجه ها میخوره و نه میزاره من ازش بخورم. "
    متن دوم:
    شیر،خرس و روباه

    در گذشته یک شیر و یک خرس یک بزغاله ای رو دیدند.درمدت زمان کمی اونها اون بزغاله روبزرگکردند.شیر به خرس گفت:"من اول این بزغاله رو گرفتم پس این مال منه"خرس گفت:"نه نه !من زودترازتو پیداش کردم پس مال منه"بدین ترتیب اونها مدت زیادی رو باهم
    جنگ و دعوا کردند."
    سرانجام هردوی آنها هم ازاین دعوا خسته شدند .یه روباه که خودشو پشت یه درخت نه چندان دوری مخفی کرده بود و درحال تماشای جنگ بین شیر وخرس بود ازپشت درخت بیرون اومد و قدم زنان به میان اندو رفت و ناگهان بزغاله رو گرفت و فرار کرد.شیر وخرس هردوروباه رو دیدند اما هیچکدوم نتونستند بزغاله رو از چنگ روباه دربیارند.


    شیربه خرس گفت:"مااین همه مدت داشتیم برای هیچی میجنگیدیم که اون روباه زیرک بزغاله رو طعمه خودش کرد."
    متن سوم:
    آبراهام لینکلن

    پدر و مادر آبراهام لینکلن خیلی فقیربودند وخانواده اش دریک کلبه چوبی درجنگل زندگی میکردند.آبراهام تا سن 11سالگی مجبور بود مسافتی نزدیک به 5مایل روتا رسیدن به نزدیکترین مدرسه پیاده بره.بهمین دلیل اون مجبور به ترک مدرسه و کارکردن شد، اون عاشق مطالعه بودوبعدازاینکه تمام روز سخت کارمیکرد وقتش رو با درس خواندن بوسیله روشنایی اتش سپری میکرد. اون بزرگ شد تا تبدیل به مردی عاقل و شایسته شد.آبراهام منتخب ریاست جمهوری ایالت متحده شد.درآن زمان جنگی بین شمال وجنوب بود.مردم جنوب خواهان برده داری بودند درحالیکه مردم شمال بااین طرزفکرمخالف بودند.درنتیجه جنگی به مدت 4سال بین این دو دسته درگرفت و درپایان مردم شمال پیروز شدند و قانون بردگی از میان رفت.

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  14. 4 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  15. #8
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    ترجمه دوست خوبم maani parvaz


    سگ در آخور
    وقتی که یک سگ در آخور یک گاو در حال چرت زدن بود.پر از علف خشک بود. ولی به زودی گاو نر از کارش به آخور برگشت. او (گاو نر ) میخواست علف خشک خود را بخورد. سپس سگ بیدار شد, ایستاد و به گاو عو عو (همان صدای سگ) کرد. گاو نر به سگ گفت,"میخواهی از این علف بخوری, همچنین؟", "البته که نه"سگ گفت."پس,برو(دور شو) و اجازه بده علف خودم رو بخونم." "اوه, نه. تو برو و بگذار بخوابم.""چه سگ خودخواهی! او خودش نه علف خواهد خورد, نه اجازه میدهد آن را بخورم! گاو نر به خودش گفت.


    شیر, خرس و روباه
    مدتی قبل یک شیر و یک خرس بزغاله ای را دیدند. آنها در همان لحظه پریدن روی بزغاله. شیر به خرس گفت,"من اول این بزغاله را گرفتم, و بنابراین این مال من است." "نه, نه, خرس گفت."من زودتر از تو آن را پیدا کردم, بنابراین مال من است." و آنها به مدت طولانی و به طور فیزیکی دعوا کردند. سرانجام(در آخر) هر کدام از انها خیلی خسته شدند و دیگر نتوانستند مبارزه کنند. یک روباه که خودش را پشت یک درخت مخفی کرد زیاد دور نبود و در حال تماشای مبارزه بین شیر و خرس بود, بیرون آمد و قدم زنان بین آنها رفت, و با بزغاله فرار کرد.
    شیر و خرس هردو روباره را دیدند, ولی انها حتی نتوانستند روباره را بگیرند. شیر به خرس گفت", ما برای هیچ مبارزه کرده ایم." آن روباه زیرک بزغاله را گرفته است.



    آبراهام لینکن
    پدر و مادر آبراهام لینکن خیلی فقیر بودند و آن خانواده در یک کلبه ی چوبی در جنگل زندگی میکردند.
    آبراهام برای رفتن به مدرسه مجبور بود 5 مایل را پیاده روی کند, چونکه مدرسه ای برای سنین 11 سال در ان نزدیکی نبود, او مجبور بود کار و مدرسه را ترک کند, او عاشق مطالعه بود و بعد از کار سخت هر روز, او برای مطالعه از نور آتش استفاده میکرد. او به یک مرد خوب و عاقل رشد یافت. او به عنوان رئیس جمهور امریکا انتخاب شد.
    در آن زمان جنگی بین شمال و جنوب وجود داشت. مردم جنوب داشتن برده را خواستند, ولی آنهایی که در شمال بودند فکر کردند که داشتن برده بی احترامی (نادرست) بود.
    سپس شمال و جنوب به مدت 4 سال با هم جنگیدند و سرانجام شمال پیروز شد و برده ها مجموعا آزاد شدند.


    ویرایش توسط نازخاتون : 27th February 2012 در ساعت 12:24 AM

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  16. 4 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  17. #9
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    ترجمه دوست خوبم نارون 1


    سگی در آخور :


    یک سگی در آخور گاوی که پر از علف خشک بود ، خوابیده بود . اما خیلی زود گاو ، از سر کارش به آخور برگشت .


    او می خواست علفهایش را بخورد . سگ بیدار شد ، ایستاد و عوعو کرد .

    گاو به سگ گفت : " آیا تو هم میخوای علف بخوری ؟"

    سگ گفت : " البته که نه ."

    _ پس برو بیرون و اجازه بده من علفهایم را بخورم "

    _ اوه ، نه . تو برو بیرون و اجازه بده ، من بخوابم ."

    گاو با خودش گفت :" چه سگ خودخواهی ! او نه خودش علف می خوره ، نه اجازه میده من بخورم ".



    .................................................. ......................................



    شیر و خرس و روباه :


    مدتها قبل ، یک شیر و خرس ، یک بچه کوچولو دیدند .

    هر دو در یک زمان به طرفش پریدند . شیر به خرس گفت :" من اول این بچه را خنداندم ، پس این مال منه ."

    خرس گفت : " نه ، نه . من زودتر از تو پیداش کردم ، پس مال منه ."

    آنها مدتی به طور خشم آلودی با هم جنگیدند . بعد از مدتی ، هردو خسته شدند و دیگه نتوانستند بجنگند .

    روباهی که خودش را پشت یک درختی نزدیک آنها پنهان کرده بود و داشت نزاع بین آنها را تماشا می کرد ، به طرف آنها رفت و کودک را برداشت و پیروز شد و رفت .

    شیر و خرس روباه را دیدند ، اما آنها حتی نتوانستند روباه را بگیرند .

    شیر به خرس گفت " ما داریم برای هیچ و پوچ می جنگیم ، آن روباه ناقلا کودک را دزدید ."



    .................................................. ..................................




    آبراهام لینکلن :



    پدر و مادر آبراهام خیلی فقیر بودند و با خانواده در کلبه ای چوبی زندگی می کردند .

    آبراهام 5 مایل به طرف مدرسه پیاده روی می کرد ، هیچ مدرسه ای نزدیک خانه شان وجود نداشت ، در حدود 11 سالگی اش او بعد از مدرسه سخت کار می کرد .

    او عاشق درس خواندن بود و هر روز بعد از کار سخت ، به مطالعه می پرداخت . او بزرگ شد و یک مرد خوب و باهوش شد .

    او به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد .

    در همان سالها جنگی بین آمریکای شمالی و جنوبی درگرفت .

    جنوبی ها خواستار برده داری بودند اما شمالی ها معتقد بودند برده داری اشتباه است و با آن مخالف بودند.

    جنگ بین شمال و چنوب 4 سال طول کشید .و در آخر شمالی ها پیروز شدند و برده ها آزاد گشتند .

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  18. 4 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  19. #10
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : آزمون (1) ترجمه جهت پذیرش و جذب مترجم سایت علمی نخبگان

    ترجمه دوست خوبم wizard
    سگ درآخور
    یکبارسگی درحال چرت زدن درآخور یک گاو بود. آخرپرازیونجه بود. اماگاو بزودی ازکارسبه آخربرمی گردد. او می خواست یونجه هایش را بخورد. درآن هنگام سگ بیدار شد و از گاو ترسید
    گاو به او گفت آیا میخواهی همه این یونجه هاروبخوری؟سگ گفت: البته که نه
    گاو به او گفت پس برو و بگذار تایونجه هایم را بخورم.
    سگ گفت اوه نه،توبرو و بگذارتا من بخوابم. گاو به خودش گفت: چه سگ خودخواهی! نه خودش یونجه ها را میخورد نه می گذارد که من آنها رو بخورم.
    __________________________________________________ ____________________
    شیر،خرسوروباه
    مدتهاپیشیکشیرویکخرسیکبچها یرادیدند. آنهاهمزمانپریدندرویبچه. شیربهخرسگفت: مناولبچهراگرفتمپساونمالمن ه. خرسگفت: نهنه،منزودتراونوپیداکردمپ سمالمنه.سپسآنهاخیلیخشمگین نهدعواکردند. سرانجاماوندوتاخستهشدندبطو ریکهدیگرنمیتوانستنددعواکن ند
    روباهیکهخودشروپشتدرختیدره موننزدیکیپنهانکردهبودودعو ایبینشیروخرسراتماشامیکردب یروناومدوبهطرفاونهارفتوبا بچهفرارکرد. شیروخرسهردوبهروباهنگاهمیک ردندولیآنهاحتینمیتوانستند روباهروبگیرند
    شیربهخرسگفتماالکیدعوامیکر دیم( برایهیچیدعوامیکردیم). آنروباهموذی (ناقلا) بچهرابرد.
    __________________________________________________ ____________________
    آبراهام لینکولن
    پدر و مادر آبراهام لینکولن فقیر بودند و آنها در یک کلبه چوبی زندگی میکردند. آبراهام مجبور بود حدود 5 مایل (8کیلومتر) تا مدرسه راه برود چون تا یازده سالگی او مدرسه ایی نزدیک او نبود. او مجبور بود مدرسه را ترک کند و کار کند
    او عاشق درس خواندن بود و بعد از سخت کار کردن در تمام روز با شعله آتش درس میخواند.
    او بزرگ شد (ترقی کرد) تا یک مرد خردمند و خوبی باشد. ا. به عنوان رییس جمهور ایالات متحده انتخاب شد. در آن زمان بین شمال و جنوب درگیری (جنگ) بود.
    مردم جنوب برده های خودشان را میخواستند، اما مردم شمالدرباره برده هایشان اشتباه فکر میکردند.
    شمال و جنوب به مدت چهار سال با یگدیگر درگیر جنگ بودند و سرانجام شمال برنده شد و برده ها آزاد شدند.
    ویرایش توسط نازخاتون : 27th February 2012 در ساعت 12:16 AM

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  20. 4 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 23rd August 2013, 10:17 PM
  2. آموزشی: آموزش آپدیت آفلاین و جمع آوری آپدیت آنتی ویروس قدرتمند Avira
    توسط آبجی در انجمن آنتی ویروس
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 15th July 2013, 12:40 AM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th December 2009, 05:51 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •