دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 8 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 144

موضوع: خدایا...

  1. #71
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    نقل قول نوشته اصلی توسط عبدالله91 نمایش پست ها
    سلام

    درد رو باید پیش درمان کننده برد.

    گاهی اوقات آدم به خدا نمیگه یا یه چیز عمومی میگه که منظور بنده این نبوده. گاهی میشه که فرد مخصوص به خدا میگه. درد خودشو میخواد بگه؛ارتباطش رو با خدا میخواد بگه؛ در این مواقع بهتره که فقط با خداش حرف بزنه. چون خدا درمونش رو میده آرومش میکنه و... حرفای دوستمون در این زمینه قرار داره. حرفهایی بود بین خودش و خداش.

    پیشنهاد شما شاید به عده ای مربوط باشه که در این سایت هم هستند تا خودتو خالی کنی مینویسی.

    خدا خوشش میاد بنده اش به اون حرفای خیلی خصوصی و در ارتباط با خودش رو بگه.

    ولی خدا ګاهی سکوتی می کنه که این زجر آوره ! طرف هر چی فکر می کنه متوجه نمیشه خدا چی بهش میګه ...
    خب میاد اینجا میګه شاید ، بنده اشتباه کردم دخالت کردم ، ایشون خودشون بهتر می دونن چی بهتره ، عذر می خوام من که از دل ایشون خبر ندارم ، شاید تمام حرفام اشتباه باشه ...

    در عین حال قبول دارم حرفای خصوصی ، خصوصیه و نباید به احدی ګفته بشه ...
    ویرایش توسط "VICTOR" : 14th January 2014 در ساعت 10:31 AM

  2. 3 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  3. #72
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شیمی
    نوشته ها
    235
    ارسال تشکر
    2,189
    دریافت تشکر: 865
    قدرت امتیاز دهی
    246
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    ساعت تقریبا 1 بامداد اینجا نوشتی. همین موقع میرفتی جلوی پنجرا به آسمون نگاه میکردی و مودبانه میگفتی پس چی شد؟ من ازت چیزی خواسته بودم. اگه صلاح نبود دلمو آروم کن.
    ببخشید ولی من ازون امتحانی که پس دادم متنفرم نه خود خدا
    امتحانش تلخ بود و نتونستم ننویسم.
    ببخشید.
    چون موقع اون امتحان ازش کمک خواستم ولی نمیدونم چی شد که تنهام گذاشت میدونست نمیتونم از پسش بر بیام ولی ادامه داد.

  4. 3 کاربر از پست مفید aisan. سپاس کرده اند .


  5. #73
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شیمی
    نوشته ها
    235
    ارسال تشکر
    2,189
    دریافت تشکر: 865
    قدرت امتیاز دهی
    246
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    چرا تو غم یاد خدا میفتین ؟ امتحانه ، سخته ، ولی پشتش بهترین مصلحت خوابیده
    درسته آدم
    ببخشید ولی من تنها تو غم یاد خدا نیستم اگه فقط غم رو اینجا نوشتم چون فک کردم اینجا برای خدا که مینویسی کسی براش مهم نیست و ازش میگذره
    ولی فک کنم دیگه نباید اینجا بنویسم ببخشید.
    خدایا رو همیشه صدا زدم
    ببخشید
    گاهی لبخند نمیتونی بزنی برای یک امتحان سخت و یک شکست بخصوص اگر تازه باشه
    ببخشید

  6. 3 کاربر از پست مفید aisan. سپاس کرده اند .


  7. #74
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شیمی
    نوشته ها
    235
    ارسال تشکر
    2,189
    دریافت تشکر: 865
    قدرت امتیاز دهی
    246
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    نقل قول نوشته اصلی توسط evin Allah نمایش پست ها

    ولی خدا ګاهی سکوتی می کنه که این زجر آوره ! طرف هر چی فکر می کنه متوجه نمیشه خدا چی بهش میګه ...
    خب میاد اینجا میګه شاید ، بنده اشتباه کردم دخالت کردم ، ایشون خودشون بهتر می دونن چی بهتره ، عذر می خوام من که از دل ایشون خبر ندارم ، شاید تمام حرفام اشتباه باشه ...

    در عین حال قبول دارم حرفای خصوصی ، خصوصیه و نباید به احدی ګفته بشه ...
    ببخشید راست میگید نباید اینجا مینوشتم ولی در اون لحظه نتونستم درست تصمیم بگیرم
    اگه بهتر میدونید پست رو پاک کنید
    واقعا عذر میخوام.
    بعد از این تکرار نمیشه
    فک کردم چون اسمش خدایا هست میتونی اینجام با خدا دردودل کنی علاوه بر همه دردودلای بین خودت و خدا وکسی براش اهمیتی نداره.
    ببخشید

  8. 3 کاربر از پست مفید aisan. سپاس کرده اند .


  9. #75
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    نقل قول نوشته اصلی توسط aisan. نمایش پست ها

    ببخشید ولی من تنها تو غم یاد خدا نیستم اگه فقط غم رو اینجا نوشتم چون فک کردم اینجا برای خدا که مینویسی کسی براش مهم نیست و ازش میگذره
    ولی فک کنم دیگه نباید اینجا بنویسم ببخشید.
    خدایا رو همیشه صدا زدم
    ببخشید
    گاهی لبخند نمیتونی بزنی برای یک امتحان سخت و یک شکست بخصوص اگر تازه باشه
    ببخشید
    سلام

    چرا اینقدر میګید ببخشید ؟ ما کاره ای نیستیم نظر بدیم ، عذر خواهیَم کردم دخالت کردم ، شرمنده

    منظورم این بود در غم ګاهاً افراد بیشتر یاد خدا میفتن ...

    بله درسته ګاهی نمیشه لبخند زد در لحظه ای اما چند لحظه بعد شما اګه ماجرا رو از بالا و ابعاد دیګه نګاه کنید ، به راحتی لبخند می زنید ، هر اتفاقی و امتحانی رو

    اتفاقاً خدا می دونسته می تونید از پسش بربیاید که ادامه داده و اینکه هیچ وقت کسی رو تنها نمیذاره و همیشه پشت و پناه همه هست منتها ما اغلب درک نمی کنیم ، برای همین میګم نګاه کردن جریان از بالا خیلی کمک می کنه به اندکی درک این مطلب .

    این جمله رو در یک تاپیک همین پریشب خوندم خیلی خوشم اومد :

    ''
    ما روايات متعددي داريم در مورد اينكه اتفاقا سخت ترين بلاها و بيشترين مصيبتها بر بهترين بندگان خدا نازل مي شوند. اينها به خاطر آن است كه دوستان خدا به هيچ وجه به دنيا دل خوش نكنند و وابسته به آن نباشند و تمام توجهشان فقط به سوي خدا باشد. ''

    نقل قول نوشته اصلی توسط aisan. نمایش پست ها
    ببخشید راست میگید نباید اینجا مینوشتم ولی در اون لحظه نتونستم درست تصمیم بگیرم
    اگه بهتر میدونید پست رو پاک کنید
    واقعا عذر میخوام.
    بعد از این تکرار نمیشه
    فک کردم چون اسمش خدایا هست میتونی اینجام با خدا دردودل کنی علاوه بر همه دردودلای بین خودت و خدا وکسی براش اهمیتی نداره.
    ببخشید


    من نګفتم ننویسید ، اتفاقاً در جواب آقا عبد الله ګفتم که نوشتن در حد و حدودی ایرادی نداره

    ببخشید من خوندم و پاسخ دادم ، شما راحت باشید دیګه نمی خونم



    ویرایش توسط "VICTOR" : 16th January 2014 در ساعت 09:38 PM

  10. 3 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  11. #76
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    این شعر رو تو یه تاپیک دیګه هم ګذاشتم اما اینجا هم میذارم






    پيش از اينها فکر مي کردم که خدا
    خانه اي دارد کنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتي از الماس خشتي از طلا

    پايه هاي برجش از عاج و بلور
    بر سر تختي نشسته با غرور

    ماه، برف کوچکي از تاج او
    هر ستاره، پولکي از تاج او

    اطلس پيراهن او، آسمان
    نقش روي دامن او، کهکشان

    رعدو برق شب، طنين خنده اش
    سيل و طوفان، نعره کوبنده اش

    دکمه ي پيراهن او، آفتاب
    برق تيغ خنجر او مهتاب

    هيچ کس از جاي او آگاه نيست
    هيچ کس را در حضورش راه نيست

    بيش از اينها خاطرم دلگير بود
    از خدا در ذهنم اين تصوير بود

    آن خدا بي رحم بود و خشمگين
    خانه اش در آسمان، دور از زمين

    بود، اما در ميان ما نبود
    مهربان و ساده و زيبا نبود

    در دل او دوست جايي نداشت
    مهرباني هيچ معنايي نداشت

    هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا
    از زمين، از آسمان، از ابرها

    زود مي گفتند: اين کار خداست
    پرس وجو از کار او کاري جداست




    هرچه مي پرسي، جوابش آتش است
    آب اگر خوردي، عذابش آتش است

    تا ببندي چشم، کورت مي کند
    تا شدي نزديک، دورت مي کند

    کج گشودي دست، سنگت مي کند
    کج نهادي پاي، لنگت مي کند


    با همين قصه، دلم مشغول بود
    خواب هايم خواب ديو و غول بود

    خواب مي ديدم که غرق آتشم
    در دهان اژدهاي سرکشم

    در دهان اژدهاي خشمگين
    بر سرم باران گرز آتشين

    محو مي شد نعره هايم، بي صدا
    در طنين خنده اي خشم خدا

    نيت من، در نماز و در دعا
    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه مي کردم، همه از ترس بود
    مثل از بر کردن يک درس بود

    مثل تمرين حساب و هندسه
    مثل تنبيه مدير مدرسه

    تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
    سخت، مثل حل صدها مسئله

    مثل تکليف رياضي سخت بود
    مثل صرف فعل ماضي سخت بود



    تا که يک شب دست در دست پدر
    راه افتادم به قصد يک سفر

    در ميان راه، در يک روستا
    خانه اي ديدم، خوب و آشنا

    زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟
    گفت اينجا خانه ي خوب خداست

    گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند
    گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

    با وضويي، دست و رويي تازه کرد
    با دل خود، گفتگويي تازه کرد

    گفتمش، پس آن خداي خشمگين
    خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

    گفت: آري، خانه اي او بي رياست
    فرش هايش از گليم و بورياست

    مهربان و ساده و بي کينه است
    مثل نوري در دل آيينه است

    عادت او نيست خشم و دشمني
    نام او نور و نشانش روشني

    خشم نامي از نشاني هاي اوست
    حالتي از مهرباني هاي اوست

    قهر او از آشتي، شيرين تر است
    مثل قهر مادر مهربان پرور است

    دوستي را دوست، معني مي دهد
    قهر هم با دوست معني مي دهد

    هيچکس با دشمن خود، قهر نيست
    قهر او هم نشان دوستي ست

    تازه فهميدم خدايم، اين خداست
    اين خداي مهربان و آشناست

    دوستي، از من به من نزديکتر



    آن خداي پيش از اين را باد برد
    نام او را هم دلم از ياد برد


    آن خدا مثل خواب و خيال بود
    چون حبابي، نقش روي آب بود




    مي توانم بعد از اين، با اين خدا
    دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا


    سفره ي دل را برايش باز کنم


    مي توان درباره ي گل حرف زد
    صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


    چکه چکه مثل باران راز گفت
    با دو قطره، صد هزاران راز گفت

    مي توان با او صميمي حرف زد
    مثل باران قديمي حرف زد

    مي توان تصنيفي از پرواز خواند
    با الفباي سکوت آواز خواند

    مي توان مثل علف ها حرف زد
    با زباني بي الفبا حرف زد

    مي توان درباره ي هر چيز گفت
    مي توان شعري خيال انگيز گفت

    مثل اين شعر روان و آشنا:
    پيش از اينها فکر مي کردم خدا…


  12. 4 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  13. #77
    دوست آشنا
    نوشته ها
    289
    ارسال تشکر
    1,009
    دریافت تشکر: 1,219
    قدرت امتیاز دهی
    562
    Array
    z.000's: جدید37

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    نقل قول نوشته اصلی توسط evin Allah نمایش پست ها
    این شعر رو تو یه تاپیک دیګه هم ګذاشتم اما اینجا هم میذارم






    پيش از اينها فکر مي کردم که خدا
    خانه اي دارد کنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتي از الماس خشتي از طلا

    پايه هاي برجش از عاج و بلور
    بر سر تختي نشسته با غرور

    ماه، برف کوچکي از تاج او
    هر ستاره، پولکي از تاج او

    اطلس پيراهن او، آسمان
    نقش روي دامن او، کهکشان

    رعدو برق شب، طنين خنده اش
    سيل و طوفان، نعره کوبنده اش

    دکمه ي پيراهن او، آفتاب
    برق تيغ خنجر او مهتاب

    هيچ کس از جاي او آگاه نيست
    هيچ کس را در حضورش راه نيست

    بيش از اينها خاطرم دلگير بود
    از خدا در ذهنم اين تصوير بود

    آن خدا بي رحم بود و خشمگين
    خانه اش در آسمان، دور از زمين

    بود، اما در ميان ما نبود
    مهربان و ساده و زيبا نبود

    در دل او دوست جايي نداشت
    مهرباني هيچ معنايي نداشت

    هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا
    از زمين، از آسمان، از ابرها

    زود مي گفتند: اين کار خداست
    پرس وجو از کار او کاري جداست




    هرچه مي پرسي، جوابش آتش است
    آب اگر خوردي، عذابش آتش است

    تا ببندي چشم، کورت مي کند
    تا شدي نزديک، دورت مي کند

    کج گشودي دست، سنگت مي کند
    کج نهادي پاي، لنگت مي کند


    با همين قصه، دلم مشغول بود
    خواب هايم خواب ديو و غول بود

    خواب مي ديدم که غرق آتشم
    در دهان اژدهاي سرکشم

    در دهان اژدهاي خشمگين
    بر سرم باران گرز آتشين

    محو مي شد نعره هايم، بي صدا
    در طنين خنده اي خشم خدا

    نيت من، در نماز و در دعا
    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه مي کردم، همه از ترس بود
    مثل از بر کردن يک درس بود

    مثل تمرين حساب و هندسه
    مثل تنبيه مدير مدرسه

    تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
    سخت، مثل حل صدها مسئله

    مثل تکليف رياضي سخت بود
    مثل صرف فعل ماضي سخت بود



    تا که يک شب دست در دست پدر
    راه افتادم به قصد يک سفر

    در ميان راه، در يک روستا
    خانه اي ديدم، خوب و آشنا

    زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟
    گفت اينجا خانه ي خوب خداست

    گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند
    گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

    با وضويي، دست و رويي تازه کرد
    با دل خود، گفتگويي تازه کرد

    گفتمش، پس آن خداي خشمگين
    خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

    گفت: آري، خانه اي او بي رياست
    فرش هايش از گليم و بورياست

    مهربان و ساده و بي کينه است
    مثل نوري در دل آيينه است

    عادت او نيست خشم و دشمني
    نام او نور و نشانش روشني

    خشم نامي از نشاني هاي اوست
    حالتي از مهرباني هاي اوست

    قهر او از آشتي، شيرين تر است
    مثل قهر مادر مهربان پرور است

    دوستي را دوست، معني مي دهد
    قهر هم با دوست معني مي دهد

    هيچکس با دشمن خود، قهر نيست
    قهر او هم نشان دوستي ست

    تازه فهميدم خدايم، اين خداست
    اين خداي مهربان و آشناست

    دوستي، از من به من نزديکتر



    آن خداي پيش از اين را باد برد
    نام او را هم دلم از ياد برد


    آن خدا مثل خواب و خيال بود
    چون حبابي، نقش روي آب بود




    مي توانم بعد از اين، با اين خدا
    دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا


    سفره ي دل را برايش باز کنم


    مي توان درباره ي گل حرف زد
    صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


    چکه چکه مثل باران راز گفت
    با دو قطره، صد هزاران راز گفت

    مي توان با او صميمي حرف زد
    مثل باران قديمي حرف زد

    مي توان تصنيفي از پرواز خواند
    با الفباي سکوت آواز خواند

    مي توان مثل علف ها حرف زد
    با زباني بي الفبا حرف زد

    مي توان درباره ي هر چيز گفت
    مي توان شعري خيال انگيز گفت

    مثل اين شعر روان و آشنا:
    پيش از اينها فکر مي کردم خدا…

    بعضی موقع ها فکر میکنم فقط یه شعره ویه متن قشنگ.....................
    همین

  14. 5 کاربر از پست مفید z.000 سپاس کرده اند .


  15. #78
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    نقل قول نوشته اصلی توسط z.000 نمایش پست ها
    بعضی موقع ها فکر میکنم فقط یه شعره ویه متن قشنگ.....................
    همین
    سلام

    منظورتون رو متوجه نمیشم

    چند برداشت میشه از حرفتون داشت ...


  16. 3 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  17. #79
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شیمی
    نوشته ها
    235
    ارسال تشکر
    2,189
    دریافت تشکر: 865
    قدرت امتیاز دهی
    246
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    خدایا
    خدایا کمکم کن
    آرومم کن خداجون

  18. 3 کاربر از پست مفید aisan. سپاس کرده اند .


  19. #80
    دوست جدید
    نوشته ها
    147
    ارسال تشکر
    1,122
    دریافت تشکر: 639
    قدرت امتیاز دهی
    2289
    Array

    پیش فرض پاسخ : خدایا...

    خدایا بند هات خیلی اذیتم کردن ،دلم بدجورشکوندن راضی نیستم
    خدایا من نمیگذرم به خودت میسپارمشون


  20. 4 کاربر از پست مفید ایلین1366 سپاس کرده اند .


صفحه 8 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •