دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 , از مجموع 15

موضوع: خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

  1. #11
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بحران - پدافند غیرعامل
    نوشته ها
    1,192
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 4,666
    قدرت امتیاز دهی
    10717
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    یادش بخیر ...

    دلم واسه بچگی هام تنگ شده...محبت مون از روی صداقت بود...عشقمون از روی صداقت بود...به پیرزنها و پیرمردها بیشتر کمک میکردیم ...اصلا با دنیای

    بزرگترها کاری نداشتیم ...بیخیاله بیخیال...یاد امتحان آخر ثلث سوم بخیر که وقتی تموم میشد و از فرداش سه ماه تعطیلی شروع میشد ...انگار بال

    درمیوردیم...کتابهارو پاره میکردیم و انرژی خسته کننده 9 ماهه تحصیل رو تخلیه میکردیم...دنیای ما بزرگترها چقدر بی مزه است...
    چه حس قشنگیه در تاریکی های خطرناک این دنیا...با اطمینان خاطر و آرامش ،دستت در دستان خدا باشه...(محسن مهابادی زاده)




  2. 3 کاربر از پست مفید محسن مهابادی زاده سپاس کرده اند .


  3. #12
    همکار تالار اخبار و کاربر فعال
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    2,339
    ارسال تشکر
    6,263
    دریافت تشکر: 9,972
    قدرت امتیاز دهی
    16030
    Array
    m.g.s.t.r's: بی حوصله

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    نقل قول نوشته اصلی توسط banafshe3131 نمایش پست ها
    یادش بخیر.

    یاتوکاردانی تو کارگاه ماشین یه مداری روبسته بودیم استادگفته بود تامدارروچک نکردم برق میز رو وصل نکنین.منم که اعتماد به نفسم بالا.گفتم استاد من که مدارو درس بستم برقشو وصل میکنم همین که on کردم ناگهان برق کارگاه قط شد.مثل اینکه یه جایی اتصال کوتاه شده بود.استاد حسابی عصبانی شدوبه من گفت میندازمت این ترم.بیچاره کارگاه کناری داشتن برنامه مینوشتن که یه دفه برق قطع شده وبرنامه هاشون پاک شده بود
    کجایی جوونی
    تو آز ماشین کارشناسی خود استاد مدارمون رابست و از شانس خوشمون خودش هم on کرد .جاتون خالی موتوری که با دور نامی 4000تا باید میچرخید در عرض نیم ثانیه تا 6000 دور رفت و اگر استاد فوری off نمیکردش سرعتش تا بینهایت بالا میرفت(البته در حالت تئوری وگرنه در حالت عملی بعد 5 ثانیه شفت موتور میشکنه و درب و داغون میشه




  4. 4 کاربر از پست مفید m.g.s.t.r سپاس کرده اند .


  5. #13
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    اقتصاد
    نوشته ها
    8,281
    ارسال تشکر
    21,844
    دریافت تشکر: 45,916
    قدرت امتیاز دهی
    82822
    Array
    Almas Parsi's: جدید94

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    سلام به همه دوستان
    ممنون از آقا نیما برای ایجاد این تاپیک

    دستتون درد نکنه با این تاپیکتون آدم نا خودآگاه سفر میکنه به گذشته های قشنگ و دوران کودکیش


    یادمه یکی از بازی های مورد علاقه من در دوره ابتدایی لی لی بود
    و مدام کارمون شده بود هر جایی زمین صاف و مسطحی پیدا میکردیم یه تصویر لی لی بزرگ میکشیدیم و ساعت ها با دوستانمون بازی میکردیم کارمون به جایی کشیده بود که اگر گچ پیدا نمیکردیم با زغال به بهترین شکل لی لی میکشیدیم البته گاهی هم این کار رو توی حیاط خونه یا تراس انجام میدادم و کلی هم مامانم شکایت میکردند آخه مگه تراس هم جای لی لی بازیه
    و یه کارت زرد برامون محسوب میشد ولی کو گوش شنوا
    تازه بعد که خطوط زغال رو میددند مکافات بود و فقط ما فرار میکردیم چون دیگه کارت قرمز صادر میشد و راهی جز فرار نداشتیم تا مورد اعتراض نباشیم
    آخه عدد های توی لی لی رو درشت و پر رنگ میکشیدیم و با کمک دوستان اعداد تو پر و رنگ شده میکشیدیم هر چی پر رنگ تر بهتر

    و با شیلنگ آب و جارو نمیشد اون خرابکاری رو درست کرد


    خلاصه ....بازی لی لی انواع مختلفی داشت و بعضی هاشون رو با اعداد بازی میکردیم بعضی ها رو هم بصورت اسامی دختر و پسر بازی میکردیم



    کمی که بزرگتر شدم بازی وسطی بهترین بازی بود که مورد علاقه ام بود


    برای شروع و تعیین تیم هم انوع مختلفی قرعه کشی داشتیم برای انتخاب گروه اول و دوم

    گاهی هم برای یار کشی کردن از روش سنگ ، کاغذ وقیچی
    گاهی هم از روش هرکی تک بیاره اول میـــــــــــــــــــــــ ــــشه استفاه میکردیم


    گاهی هم با شمارش قدم با انتخاب دو نفر که یارکشی کرده بودند و سرگروه بودند برای تعیین اولین شروع با هم دوئل میکردند

    حتی یادمه گاهی از حرص اینکه چرا ما گروه شروع کننده بازی نیستیم با قدرت تموم بازی میکردیم

    تا توپ بیوفته دستمون و با تمام قدرت از دوستانمون استقبال و پذیرایی بگیریم ..
    الان هم که دیگه با دنیای قشنگ بچگیمون خداحافظی کردیم ولی بازی تو فضاهای سر سبز و ییلاقی هنوز از فانتزی هامه و هر طور شده دوست دارم یکی دو ، ست بازی کنم



    شاید خنده دار باشه ولی آخه خیلی بازی جالب و دوست داشتنیه حتی برای بزرگترها
    تازه حریف هم میطلبیم




    دلم یه ذره شده برای اون زمانی که تنها غصه بزرگ دلم شکستن نوک مدادم بود یاد ش بخیر

    ممنون آقا نیما
    واقعا ممنون از این تاپیکخاطره بر انگیزتون


    بچه ها قدر همه لحظات زندگیتون رو بدونید این روزها و لحظه ها تکرار شدنی نیستند

  6. 3 کاربر از پست مفید Almas Parsi سپاس کرده اند .


  7. #14
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مامایی
    نوشته ها
    3,947
    ارسال تشکر
    36,060
    دریافت تشکر: 18,520
    قدرت امتیاز دهی
    28276
    Array
    yas-90's: خواهش

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    سلام دوستان

    آقا نیما بابت تاپیک زیباتون ممنون


    منم دلم میخواد بگم یادش بخیر

    یادش بخیر تازه رفته بودیم یه محله جدید اون جا دختر زیاد داشتن ما با هم تو خیابون فوتبال بازی میکردیم من اکثرا دروازه بان بودم....گاهی وسطی هم بازی میکردیم...آخی کلاس چهارم بودم....خیلی یادش بخیر

    همش تو خیابون بودیم.... مگه کسی به حرف مامان گوش میداد بویژه وقتی همسن و سالای خودمونو میدیدیم......هفت سنگ هم بازی میکردیم ...یادش بخیر چقده فرز بودم همچین ساخته بودن منو برا دویدن اما الان ...
    طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند

  8. 2 کاربر از پست مفید yas-90 سپاس کرده اند .


  9. #15
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بحران - پدافند غیرعامل
    نوشته ها
    1,192
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 4,666
    قدرت امتیاز دهی
    10717
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...

    یادش بخیر ...

    هنوز که هنوزه وقتی اعضای خانواده دور هم جمع میشیم شروع میکنیم از خاطرات بابا ومامان و خودمون حالا بگو ................................کی نگو......اینقدر میخندیم که روده هامون گره میخوره....بچه بودیم و تند و تیز ....مگه مادر و پدر میتونستن جلودارمون باشن؟؟؟؟؟!!!!! وقتی آتیش میسوزوندیم...دنبال بازی مون با باباو مامان واقعا دیدنی بود....اونها داد وبیداد میکردن ...ماهم در حین ترس و فرار فقط میخندیدیم ...بابا و مامان هم بیشتر کفری میشدن...عجب روزایی بودا.....
    چه حس قشنگیه در تاریکی های خطرناک این دنیا...با اطمینان خاطر و آرامش ،دستت در دستان خدا باشه...(محسن مهابادی زاده)




  10. 3 کاربر از پست مفید محسن مهابادی زاده سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •