دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: داستان فقر!

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    برق
    نوشته ها
    722
    ارسال تشکر
    3,197
    دریافت تشکر: 2,287
    قدرت امتیاز دهی
    697
    Array

    Thumbs up داستان فقر!

    روزی یك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به یك ده برد تا به او نشان
    دهد مردمی كه در آن جا زندگی م ی كنند چقدر فقیر هستند . آنها یك روز و
    یك شب را در خانه محقر یك روستایی به سر بردند.
    در راه بازگشت و در پایان سفر،مرد از پسرش پرسید:نظرت در موردمسافرت مان چه بود؟
    پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
    پدر پرسید:آیا به زندگی آن ها توجه كردی؟
    پسر پاسخ داد:فكر می كنم
    پدر پرسید:چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
    پسر كمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم كه ما د ر خانه یك سگ
    داریم و آن ها چهارتا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آ نها
    ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها
    بی انتهاست.
    در پایان حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد:متشکرم پدر كه به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم!

  2. 10 کاربر از پست مفید MANE1371 سپاس کرده اند .


  3. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ...
    نوشته ها
    280
    ارسال تشکر
    514
    دریافت تشکر: 840
    قدرت امتیاز دهی
    369
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان فقر!

    نقل قول نوشته اصلی توسط MANE1371 نمایش پست ها
    روزی یك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به یك ده برد تا به او نشان
    دهد مردمی كه در آن جا زندگی م ی كنند چقدر فقیر هستند . آنها یك روز و
    یك شب را در خانه محقر یك روستایی به سر بردند.
    در راه بازگشت و در پایان سفر،مرد از پسرش پرسید:نظرت در موردمسافرت مان چه بود؟
    پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
    پدر پرسید:آیا به زندگی آن ها توجه كردی؟
    پسر پاسخ داد:فكر می كنم
    پدر پرسید:چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
    پسر كمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم كه ما د ر خانه یك سگ
    داریم و آن ها چهارتا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آ نها
    ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها
    بی انتهاست.
    در پایان حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد:متشکرم پدر كه به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم!
    ههه شماهم دست از سر فقر برنمیداریا
    اگر یقین داری روزی پروانه میشوی بگذار
    روزگار هرچه میخواهد پیله کند
    !!!

  4. 2 کاربر از پست مفید vaniya604 سپاس کرده اند .


  5. #3
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مکانیک
    نوشته ها
    1,372
    ارسال تشکر
    3,410
    دریافت تشکر: 5,648
    قدرت امتیاز دهی
    4008
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان فقر!

    نقل قول نوشته اصلی توسط vaniya604 نمایش پست ها
    ههه شماهم دست از سر فقر برنمیداریا
    واقعا عجب داستان اموزنده ای بود ها!!!رفتن ابروشو درست کنند زدن کورش کردن
    [

  6. کاربرانی که از پست مفید farhad_jomand سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خبر: پیشنهاد تقسیم استان سیستان و بلوچستان به سه استان مجزا
    توسط saamaaneh در انجمن سیاست داخلی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th February 2014, 10:52 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th February 2014, 12:50 AM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th March 2010, 05:01 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th November 2008, 04:24 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •