سلام حانیه جون
دوستان انقدر حرفای خوب و قابل تفکر زدن که "اگر" شما بخوای از مشکلی که "خودت " برای خودت درست کردی رها بشی قطعا همونا کافیه پس من دیگه برات تکرار مکررات نمیکنم.
ببین منم با حرف یکی از دوستان موافقم که اگر یک مشکل رو زیاد ببینید و مطرح کنید یعنی مطمئنا در اون زمینه ضعف دارید
حرفای اعتقادی و روانشناسی و اجتماعی که بچه ها زدن همه رو قبول دارم.
من رواشناس نیستم ولی براساس تجربه بهت یک راه حل میدم
من فکر میکنم در خیلی موضوعاته ریز باید نگاهتو عوض کنی
ببین یک موقع هست مشکلت هرچی هم بزرگ باشه به خودت باید بقبولونی ( فعل امری مفرد آینده از مصدر قَبَلَ
) که خودت باید حلش کنی.
اعتقادات و کمک خواستن از خدا و ائمه که نزدیکترینها به خدا هستند جای خودش (باید باشه و ترک نشه. چون صددرصد یک جای کارت وابسته به اعتقادات میشه... بخصوص تو که قبلا مقید تر بودی...) ولی باید بگردی تقصیراتی که خودت توی این مشکل داشتی رو پیدا کنی.
مثلا خام بودی
پسرها رو نمیشناختی
اصن برا چی عاشق شدی
حالا ک داشتی عاشق میشدی چرا چشم بسته عاشقه یک آدم بیشعور شدی!
چرا حالا که عاشق شدی دیگه بدی هاشو نادید گرفتی
چرا دنبال نکات منفی اش نبودی تا باعث بشه قبل از اینکه این بلا بیاد سرت ازش دل بکنی
اگه عاشق شدی تا حدی که انقدر این جدایی اذیتت کرده اشکال از کجا بوده؟
آیا خدا رو از یاد برده بودی؟!
اگز ازتباط داشتی باهاش ینی گناهی رو مرتکب میشدی خدا نهی اش کرده بود؟!
و
و
و
هزاران تقصیره دیگه که اگر بگردی پیدا میکنی...
ببین حالا که پیدا کردی باید دیدتو از این جهت که خدا سرت این بلا رو آورده عوض کنی
باید به تقصیرات خودت نگاه کنیو و مثل یک آدم قوی بگی خودم کردم پس خودش به عهده اش میگیرم. اگر حالا تموم شده پس خودم کاری میکنم که برای همیشه از ذهنم پاک بشه. چون اون آدم بی ارزش تر از اونه که حالا که رفته من بازم بخوام بهش فکر کنم.
و حالا بگردی دنبال کمک هایی که خدا کردی و شاید تا حالا ندیدی
مثلا: اون موقع که داشتی علاقمند میشدی یارها عذاب وجدان داشتی
یا شک داشتی
یا مثلا یک جاهایی بدی های طرف رو دیدی ولی باز نفست غالب شد و نادیده گرفتی
یا بارها به این فکر کردی که نکنه اشتباه باشه یا گناه باشه کارم
یا حتی گه گداری پیش خودت عذاب وجدان داشتی که اگر بهشون اهمیت میدادی زودتر از اینا ماجرا تموم میشد
یا یکی دوبار دعواتون شد و تا سرحده کات پیش رفتین
و
و
و
یا درآخر که اون باطنه خودشو رو کرد و بهت خیانت کرد
و تو ازش جدا شدی
من مثال زدم. خودت بگرد پیدا کن امثال اینها رو. اینها همون امداد های خدا هستند که اگر بهشون اهمیت میدادی شاید اینطوری نمیشد
حالا بیا طرز نگاهت به قضیه رو تکمیل کنیم.
تا وقتی با خدا قهر کنی حل نمیشه مشکلت
بگو اشتباه از خودم بود. خدا خواست کمکم کنه ولی من نتونستم به خودم کمک کنم. حالا یک تاوانی دادم یا دارم میدم ولی بالاخره شکر خدا تموم شد.
اگر باهاش ازدواج میکردی و با چهار پنج تا بچه (طرح افزایش فرزندان بصورت تصاعدی!
) تازه میفهمیدی شوهرت خیانت کاره به مراتب وضعت بدتر بود. اینو بعد از ازدواج درک خواهی کرد!
حالا بیا کم کم با مشغول کردنه خودت به چیز های مختلف (کار. درس. تحقیقو...) و بازگشت به عبادات فراموشش کن.
پیش هیچکس مشکلتو نگو. اتفاقی که افتاد رو...
روانشناسا میگن بگین که خالی بشین. ولی من زیاد گفتنه یک مشکل رو قبول ندارم. هرچی بیشتر ب دیگران بگی بیشتر خودتو افکارتو درگیرش میکنی و اون مشکل رو بزرگ تر میکنی.
یکبار پیش یک دوست گفتی خالی شدی تمام.
دیگه انقدر راه برو بگو خدا رو شکر من مشکلی ندارم که خودت باورت شه.. سالمم. جوونم. راه برام بازه. آینده ای روشن دارم. و.و.و.
بخدا جواب میده.
احساس خوشبختی مگه چیه؟
همین دنبال اتفاقات خوب کویچک توی زندگی بودن... همین ک سالمی جوونی. سنی نداری. امید به خدا. به آینده...
ما جواب گرفتیم. امتحان کن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)