یادمه یک زمانی انقدر با خدا بودم وایمان داشتم که همه بهم میگفتن حاج خانوم. هه
اما الان 19 سالمه. اعتراف میکنم یکی خیلی دوست داشتم. شب وروزم شده بود اون.. سر نمازم دعا برای قسمت من شدنش.
دعا دعا دعا. قران. حتی رفتم حرم امام رضا گفتم یا امام رضا بهم بدش. من زیاد حاجت خواستم ودادی اینم میخوام. اگر بهم بدی ایمانم قوی تر میشه
اما بر عکس شد. خدا بدتر ازم گرفتش. الان 4 ماه نماز نمیخونم. از ته دلم خدا رو دوست دارم. اما مث کسی هست که با دوستش لج میکنه. با خدا لج کزدم
مگه چی خواستم ازش ؟؟ چرا بهم ندادش؟ چرا شد مال یکی دیگه؟؟
حالا شده یک عقده ونفرت از ادما.
یک مشکل بزرگترم اینه. با خدا قهر کردم. . نعوذبالله میزنه سرم کفرم میگم.
خیلی بهم ریخته وداغونم. احساس میکنم خدا نیست که نگام کنه وبگه دختر من پشتتم. احساس میکنم روش ازم برگردونده
خیلی بار ها گناه کردم .توبه کردم. اما بازم ب هر دلیلی شکستم توبه رو.
اون دختر با ایمان زیاد . حالا یک همچین ادمی شده.
خودم از حال خودم بیزارم. خیلی وقتا میگم دختر تو که با نماز ارامش میگیری چرا نمیخونی؟ بعد به خودم میگم ول کن. شاید نخوندی خدا کمکت کرد.
هزچند میدونم خدا نیازی به خونذن نماز ما نداره . همه چیز برای ماست.
تورخدا کمکم کنید. میترسم از روزی که بی ایمان ترین بشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)