دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 185 از 297 نخستنخست ... 85135175176177178179180181182183184185186187188189190191192193194195235285 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,841 تا 1,850 , از مجموع 2961

موضوع: دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

  1. #1841
    دوست آشنا
    نوشته ها
    1,563
    ارسال تشکر
    7,101
    دریافت تشکر: 5,335
    قدرت امتیاز دهی
    24321
    Array
    parnian 80's: جدید85

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    همه چی آروووووووومه آروم تر از حلزون
    همه چی خوبه شکر خدا سر خودتو کلاه گذاشتن واقعا ایده جالبیه
    ولی جدا من با یکی که خیییییییییییییییلی وقت بود ندیده بودمش حرف زدم دیشب شارژم الان
    بلیطارم داریم میریم سنندججججججججججججججججججججج ججججج25 شهریور،شب!
    اما حیف.....یه مشکل کوشولو هست...که مهمم نیست!
    سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
    حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....

  2. 13 کاربر از پست مفید parnian 80 سپاس کرده اند .


  3. #1842
    همکار تالار شیمی عمومی
    رشته تحصیلی
    ♥♥♥♥
    نوشته ها
    757
    ارسال تشکر
    5,978
    دریافت تشکر: 4,121
    قدرت امتیاز دهی
    9174
    Array
    1=1+1's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    دو عدد کلیه و یک عدد قلب گوشپند دارم
    میخام تشریحشون کنم
    قبلش باید یه عالمه راجبشون بخونم . بعد عمل تشریح انجام بدم
    امروز قلب
    فردا کلیه
    بعلههههه خخخ

  4. 10 کاربر از پست مفید 1=1+1 سپاس کرده اند .


  5. #1843
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    11,753
    دریافت تشکر: 9,183
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    setayesh shb's: خوشحال3

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    بچه ها من جدا حالم بده
    دیشب که گند زدم و یه حرفی رو زدم که نباید میزدم
    از زدن حرفم پشیمون نیستما چون حداقل راحت شدم ولی خب اتفاقای بعدشو نمیتونم پیش بینی کنم
    فعلا که همه چی در سکوته مطلقه
    آرامش قبل طوفانه
    ....
    یه اتفاق دیگه هم افتاده امروز صبح
    آقا این سعید کجااااااااااااستمن دق میکنم الانباید یکی راهنماییم کنه
    دست و پاهام میلرزه
    دارم سکته میزنم
    ویرایش توسط setayesh shb : 13th September 2014 در ساعت 09:59 AM

  6. 10 کاربر از پست مفید setayesh shb سپاس کرده اند .


  7. #1844
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    و اینک ...

    پس از 1.5 سال صبر و سکوت (البته مراجعه کرده بودیم چندینین مرتبه برای رفع مشکل) ...

    یک دعوای حسابی ...

    با عوامل مخابرات ...



    دیګه خودشون پیګیر هستن الان ...

    جالب بود با بسیج ، رادیو ، یک شماره با دو رقم آخر معکوس شماره ی ما خط رو خط شده بود تا کنون هر کدوم با پروسه ی چند ماهه که اصلاً نمیشد صحبت کرد ، مثلاً فرد دیګه که شمارشون اشتباه شده بود با ما تلفنشون قطع بود یادمه یه هفته ای ، کسی زنګ میزد خونه صدای منم میرفت صدای اون فرد هم میومد ولی یه صدای بلند همش میګفت : تلفن شما به علت عدم پرداخت بدهی قطع می باشد و ...

    تلفن ما هم شده بود یه چیز دیګه وقتی به کسی تماس میګرفتی! کلاً متفاوت بود ...

    و چند ماه اخیر هم تلفن دو طرفه قطع!

    ولی قبض میومد که سر جمع دورانی که قطع بود! شد 100,000 تومان ...

    طوری بود که قبلاً خودشون سیم ها رو از سمت خودشون جا به جا کردن که یک ماهی حدوداً درست شد و مجدداً مشکل!

    و جالب که یکسره انکار می کردن و بیان می کردن مشکل از جانب ماست حتی امروز ...

    اما با این دعوا دیګه پیګیر شدن ...

    «بارالها نیروی کار صادقانه را به ما عطا فرما»
    ویرایش توسط "VICTOR" : 14th September 2014 در ساعت 04:12 PM

  8. 7 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  9. #1845
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    خیلی وقتا میایم یه 2خط بنویسم اما پشیمون میشم ، ولی خوب حالا مینویسم . با انقضا

    امروز رو بد گذرندوم و خرابش کردم (حیف امروز که رفت -یکشنبه 23شهریور 1393 ، شرمنده خرابت کردم )
    اون از ضرری که بخاطر طمع هفته پیش کردم و بعدش نت قطع شد و تا بعد ظهرم قطع بود و نفهمیدم بازار چی شد
    و بدتر اینکه بفهمی برا خیلی ها مفیدی ولی برا نزدیکان و عزیزانت نه خیلی.
    شنیدید میگن بعضی آدما وقتی به چیزی نزدیک میشن در واقع ازش دور و غافل میشن
    بعد اینکه نت قطع شد رفتم تو اشپزخونه پیش مادرم که چند وقتیه حالش خوب نیست، بعد دید که دارم کارهارو میرسم با خنده بهم گفت : امروز ناهار مهمون توییم ، منم باشه پس به انتخاب من
    بعد فرستادمش بیرون (البته بعد اینکه گوشت و ... رو پیمونه گرفت . گفتم غذای تغریبا ابتکاری مورد علاقمو درست کنم : برنج با شوید و مرغ ریش ریش شده همراه بازرشک و زعفرون که تو کره تفتش میدیم
    فقط چون دیروز رفتم نمک سنگی گرفتم (نمک سالم و طبیعی ، از دست این نمکای غلابی به نمکای عهد عتیق پناه اووردیم ) نمیدونستم چقدر اب نمک تو گوشت درحال ابپز شدن بریزم و همنجور الکی 5 یا 6تا پیمونه ریختم توش.
    بعد که ابش تموم شد و مثلا پخت ، ،چشمتون روز بد نبینه ، دیدم دور دیک نمک تهنشین شده و انگار دریاچه نمکه یکمی بداشتم و از شدت شوریـــــــی اتیش گرفتم
    (این نمکا چون طبیعی ان ،بشدت شورن ،عکس این نمکای ...)
    گفتم چکنم ضایع نشم ، تصمیم گرفتم ،برنج رو بدون نمک بپزم تا وقتی اینارو قاطی کردن همدیگرو خنثی کنند .
    با هزار زحمت برنج رو پختم و برنج بی نمک که وا هم رفته بود و یجوری بهم چسبیده
    خلاصه موقع ناهار شد و پدرم اومد یه ناخونک به زد گفت این چیه ، گفتم ابتکار جدید برا اینه که ناخونک نزنید و هردورو باهم بخورید ، میخوام پیشنهاد کنم من بعد تو رستورانا اینجوری نمک بزنند تا کسی جرات ناخونک نداشته باشه
    و البته چون این قضارو دوست دارم ،اینجور کلی اضاف میاد شب باز بخورم ازش ، میخوام کمی تپل شم
    برگشت گفت اینو نگی چی بگی ، منم،گفتم خلاصه ما اینیم


    از جای خوبش بگذریم گویا مادرم این چندماهه همیشه نیاز بکمک همجوره داره و بروش نمیاره و من بخیال اینکه براش نوبت میگیرم و میبرمش دکتر و 4تا ظرفم تفننی میشورم و ... ، خیلی کارم درسته

    گاهی میگم اینده چنین و چنان میکنم و ... اما واقعیت اینه اینده همین امروز و همین حالاست . همین دقایقی که پای بورس و ونخبگان و ... گذشت ،
    دقایقی که می بایست پای چیزای دیگه میگذشت تا اینده ساخته میشد ...
    میدونم هنوز دیر نیست ، اما کمی سخته ،مخصوصا وقتی که بین 2 انتخاب باشی که انگار هردوش درسته ، و میخوای هردو انخاب رو باهم داشته باشی ...
    با اینکه خیلی ها میگن نمیشه و تو میگی نشد نداره ، ولی ترس از اینکه زمان ثابت کنه براتو نشد داره ... (حالا به هر دلیلی ، کم کاری و غفلت باشه یا قسمت و حکمت )

    برا همه مادر پدرا و خواهر برادرا ، دعا کنید (بقول مدرنیستا ، انرژی ++ بدید) ، برا منم یه کوچولو ....
    مراقب خوبی هاتون باشی
    د


    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}


  10. 8 کاربر از پست مفید plarak12 سپاس کرده اند .


  11. #1846
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط plarak12 نمایش پست ها

    از جای خوبش بگذریم گویا مادرم این چندماهه همیشه نیاز بکمک همجوره داره و بروش نمیاره و من بخیال اینکه براش نوبت میگیرم و میبرمش دکتر و 4تا ظرفم تفننی میشورم و ... ، خیلی کارم درسته

    گاهی میگم اینده چنین و چنان میکنم و ... اما واقعیت اینه اینده همین امروز و همین حالاست . همین دقایقی که پای بورس و ونخبگان و ... گذشت ،
    دقایقی که می بایست پای چیزای دیگه میگذشت تا اینده ساخته میشد ...

    سلام، من رو ياد يک خاطره انداختي،
    فکر کنم به شنيدنش بيارزد:
    اون وقتها هنوز ضبط صوت هاي نوار کاست دار بود، يک روز تلويزيون يک سرود کمياب که خيلي دوست داشتم را پخش مي کرد، زود دگمه ضبط را زدم و ضبط را جلوي تلويزيون گرفتم تا توسط ميکروفون که روي خود ضبط تعبيه شده بود از بلند گوي تلويزيون آن سرود را ضبط کنم.
    وسط هاي ضبط يک هو بابام آمد تو اتاق و گفت: علي ..... باباجون بيا درب اين قوطي قرص هاي من رو باز کن! ..... صدايش از طريق ميکروفون ضبط شد!
    هر بار که اون سرود ضبط شده را گوش مي کردم مي گفتم اي کاش بابام نمي آمد تو اتاق. صدايش وسط سرود مانند پارازيت!!! ضبط شده و کار را خراب کرده!
    .
    .
    الآن که اون سرود ضبط شده را گوش مي کنم به خودم مي گويم کاش صداي سرود کمتر بود تا صداي بابام بهتر شنيده مي شد! ..... علي .....باباجون
    خدا رحمتش کند، عکسش رو طاقچه است، از کنار مانيتورم دارم مي بينمش، دارد بهم لبخند مي زند.
    هر از چندگاهي از کنار مونيتور چشمم بهش مي افتد و يک فاتحه برايش مي فرستم.
    غرض اينکه آدم بعضي مواقع دنبال يک چيزهايي است و ولي بعدها مي بيند چيزي که بايد دنبالش مي بود يک چيز ديگه بوده!
    خدا پدر مادر همه عزيزان را برايشان نگه دارد، انشاالله خداوند به مادر شما هم سلامتي کامل بدهد.

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  12. 10 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  13. #1847
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    تجربی
    نوشته ها
    8
    ارسال تشکر
    22
    دریافت تشکر: 13
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    roza.'s: جدید50

    Smile پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    منم دارم به اینکه فک میکنم که دیشب بله برون خالم خیییییییییییییییییییلی خوش گذشت جای همه ی شما خالی

  14. 6 کاربر از پست مفید roza. سپاس کرده اند .


  15. #1848
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    هوشبری
    نوشته ها
    581
    ارسال تشکر
    1,293
    دریافت تشکر: 3,817
    قدرت امتیاز دهی
    8222
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    سلام

    آقا ما دانشگاه قبول شدیم مامانم اجازه داد عکسمو بذارم



  16. 9 کاربر از پست مفید kamel.gholami سپاس کرده اند .


  17. #1849
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    پزشکی
    نوشته ها
    235
    ارسال تشکر
    117
    دریافت تشکر: 824
    قدرت امتیاز دهی
    63
    Array
    مهشاد ولی's: جدید113

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط آقـای کامل نمایش پست ها
    سلام

    آقا ما دانشگاه قبول شدیم مامانم اجازه داد عکسمو بذارم


    به سلامتی چه رشته ای قبول شدید؟البته ضمن تبریک...
    به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...

  18. 4 کاربر از پست مفید مهشاد ولی سپاس کرده اند .


  19. #1850
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    پزشکی
    نوشته ها
    235
    ارسال تشکر
    117
    دریافت تشکر: 824
    قدرت امتیاز دهی
    63
    Array
    مهشاد ولی's: جدید113

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    من خیلی امروز ناراحت بودم...
    یک نفر از آشنایان بود که البته خیلی جوون بود و 26 سالشه از سن 9 سالگی خودشو از فقر کشوند به ثروت آنچنانی
    همیشه احوال منو میپرسید و مشکلی داشتم با اون مطرح میکردم مثل یک داداش بزرگ بود برام
    دو ماهی جوابمو نداد اما من چون دلم خیلی گرفته بود هی بهش پیام میدادم تا اینکه دو هفته پیش گفتن بهم خطش واگذار شده کلی تعجب کردم
    به مامانم گفتم گفت امکان نداره چون این خطشو دوست داشت سه ماه قبل یه کامیون لباس چون از ترکیه وارد کرده بود ازش بعنوان قاچاق گرفتن و450 میلیون جریمه شد و هی با من دردو دل میکرد و میگفت بدبخت شدم طفلی خونش که با زحمت خودش خریده بود و با ماشینش فروخت اما بازم چکاش پاس نشد دیشب با یه خط دیگه فهمیدم خطش دست داداششه تا اینکه انقدر ازش پرسیدم داداشت کو که اخر خسته شد و گفت زندانه
    من حالم خیلی بده انگار داداشم رفته زندان فقط بخاطر 40 میلیون
    براش دعا کنید
    به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...

  20. 7 کاربر از پست مفید مهشاد ولی سپاس کرده اند .


صفحه 185 از 297 نخستنخست ... 85135175176177178179180181182183184185186187188189190191192193194195235285 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 29th November 2014, 09:41 PM
  2. خبر: برنامه‌هاي حمايت از دانش‌آموزان نخبه اجرا مي‌شود
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار عمومی نخبگان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 11:24 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:42 AM
  4. مقاله: راهبردهاي آموزشي اشاعة مديريت دانش
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 10:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th January 2010, 07:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •