دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 57

موضوع: اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

  1. #31
    استعداد برتر سایت
    رشته تحصیلی
    الکترونیک و فیزیک هسته ای
    نوشته ها
    3,290
    ارسال تشکر
    4,930
    دریافت تشکر: 13,220
    قدرت امتیاز دهی
    12295
    Array
    عرفان سلیم زاده's: خجالت

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    خیلی خوبه مهدی جان خیلی خوب احساس فداکاری و ایثار رو توصیف کردی.چیز دیگه نمیتونم بگم موضوع داستان تو فداکاری و ایثار هستش.

  2. 3 کاربر از پست مفید عرفان سلیم زاده سپاس کرده اند .


  3. #32
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    نقل قول نوشته اصلی توسط بلدرچین نمایش پست ها
    به اطراف نگاه میکنه «= این جمله خوبه.

    ابرهای خاکستری (رنگ) همه آسمون رو گرفتن، (این جمله هم خوبه تا اینجا همه چی نرماله)

    پسرک زنبیل رو باید (هرچه )سریعتر به مقصد می رسوند. (اینجا نشون میده که دست پاچه شدی. زبان داستانت تغییر میکنه. باید بهتره بعد پسرک قرار بگیره.)

    صدای باد همه جا پر شده بود ( افرین.جمله خوبیه. حس خوبی داره)


    پسرک نا امیدتر از قبل ادامه می داد ( پسرک نا امیدتر از قبل به راهش (مسیرش) ادامه میداد. ،،،، این بهتر نیست به نظرت؟)

    دوستاش (دوستانش بهتره ،،، کلمات شکسته نظم داستان رو بهم میریزن.)



    داستانت خوب بود اما بهتره یکمی رو ی نوشتنت دقت بیشتری کنی.افرین داری عزیزم.

    نوکرم نوکرم........

    در کل از داستان هایی که نرمال نوشتن خوشم نمیاد.........

    باید امیانه صحبت کرد.........با مخاطب بیشتر ارتباط برقرار میکنه...........

    البته من اینو تو 3 دقیقه نوشتم..........غلطاش هم ببخشید دیگه.
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  4. 2 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


  5. #33
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مهندسی برق-الکترونیک
    نوشته ها
    1,622
    ارسال تشکر
    6,930
    دریافت تشکر: 5,062
    قدرت امتیاز دهی
    7457
    Array

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    نقل قول نوشته اصلی توسط بلدرچین نمایش پست ها
    تمرین جدید:
    مکان : ریل قطار
    یک پسر جوان که یک زنبیل دستش داره.
    عاشق راه رفتن روی ریل قطاره.
    هوای ابری ممکنه بارون بیاد.
    بچه هایی که به قطار سنگ میزنن.


    شروع کنید بچه ها.اگر شد از این دفعه خودم هم شروع میکنم به نوشتن
    اقا امیر نقد دوتا داستان قبلی من چی شد؟!؟!!اینقد بد بود؟!؟

    و همه ی ما خاطره ایم.....


  6. #34
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    هوا خیلی سرد بود کم کم داشت تاریک می شد . تاجایی که چشم کار می کرد کسی بیرون نبود . داشتم از تپه کوهی به سمت پایین می رفتم که به خانه برسم . اما در پایین تپه درست وسط ریل قطار پسر کوچولویی با یک زنبیل که به دستش بود دیدم .خیلی تعجب کردم چون در آن محدوده خانه های کمی وجود داشت و من همه اهالی را می شناختم . اما این کودک کاملا غریبه بود . سرعتم را بیشتر کردم و به او رسیدم وقتی بهش رسیدم گفت :سلام ، شما اهل کدام منطقه ای ؟ می دانی الان باید خانه باشی ؟ می دانی ساعت 7 است و دارد تاریک می شود ؟
    پسرک گفت : همین ریل قزار را 4 کیلومتر پایین تر بروی خانه ما را میبینی ! من می خوام خانه باشم اما اگر من خانه باشیم کی برود تا خانه مادر بزرگم و دارو هایش را بدهد کی روز ها از ساعت 6 تاساعت 6:30 بیرون کار کند و فقط 1 تومان از رجش باقی بماند کی تمام هزینه خانواده را به اضافه هزینه درمان مادربزرگش را بپردازد ؟ تعجب می کنید که مرا هیچ وقت ندیده اید ؟ این کار هر روز من است تامین مخارج خانواده برای این من را نمی بینید چون من امروز خیلی زود به کار هایم رسیدم و هر روز ساعت 9 شب از همین مسیر راهی خانه می شوم حالا متوجه شدید ؟
    و به راه خود ادامه داد من هم در آن زمان فقط به سخنان کودک گوش سپرده بودم و تمام حرف هایش توی سرم چرخ می زد و هی تکرار می شد پسر رفت و در تاریکی گم شد من مانده بودم و ریل قطار به سمت خانه برگشتم اما تمام فکرم حرف های آن کودک بود با خود تاسف می خوردم که چرا کودکی که الان باید در مدرسه باشد و درس بخواند 15 ساعت تمام باید کار کند
    واقعا چرا . . . ؟؟
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  7. 2 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


  8. #35
    کاربر جدید
    نوشته ها
    7
    ارسال تشکر
    3
    دریافت تشکر: 16
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    هوا ابری بود و دل آسمان گرفته بود، پسر بلند قدی با گام های آهسته از پیاده رو می گذشت او به نویسندگی عشق می ورزید اما از کتابخوانی متنفر بود ودوست نداشت که کتاب بخواند ومشکل اصلی او همین موضوع بود.
    آسمان غرشی کرد و باران بارید چقدر دل انگیز بود گام های پسر بلند قد تندتر و تندتر میشد تا به چهار راه رسید تاکسی گرفت و در راه خانه راهی شد که ناگهان تاکسی تصادف کرد و ترافیک شدیدی رخ داد و پسرک مجبور شد که از تاکسی پیاده شود ؛تصادف رو به روی یک کتابخانه صورت گرفته بود پسر تصمیم گرفت که به آنجا برود ؛مسئول کتابخانه که زنی کهن سال بود به او خودکاری داد تا مشخصات خود را بنویسد.
    او عضو کتابخانه شد و هر هفته به آنجا می رفت تا کتاب های مفیدی بگیرد و بیشتر کتاب هایی که میگرفت مربوط به نویسندگی بود و بعد از کتابخانه به مدرسه می رفت،پسر بلند قد در درس هایش پیشرفت چشم گیری کرده بود و علاقه اش به کتاب و کتاب خوانب بیشتر بیشتر میشد.


  9. 2 کاربر از پست مفید starauobi سپاس کرده اند .


  10. #36
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر
    نوشته ها
    95
    ارسال تشکر
    405
    دریافت تشکر: 360
    قدرت امتیاز دهی
    25
    Array

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    سلام

    دوباره صبح شد و حمید باید میرفت نون بگیره . مادرش گفت: زود برگرد هوا خیلی بده ممکنه بارون بیاد. خونه ی اونا نزدیک راه آهن بود و هر وقت میخواست بره نانوایی باید از دنباله ریل ها میرفت باشنیدن سوت قطار حمید فکری به سرش زد . باخودش گفت ببینم چند متر میتونم روی ریل ها راه برم بدون اینکه بیفتم تا قطار داره میاد . پس شروع کرد به دویدن دو سه قدم که رفت یهو تعادلش به هم خورد و افتاد پائین اما بلند شد و قولشو عوض کرد و گفت اصلا مهم نیست که افتادم ببینم چند متر میتونم تا رسیدن قطار بدوم همین جور که روی ریل راه میرفت یهو دید که قطار داره میاد زنبیل نون رو انداخت روی زمین تا شاید تند تر بدود با رسیدن قطار بچه های محله هم پیداشون شد . اونها که خیلی دلشون میخواست سگن ها رو به قطار بزنند تا ببینند قطار کج میشه یا نه با دیدن حمید اولش با سنگ زدن بهش که بیا پایین تا ما سنگ زدنو شروع کنیم اما بعدش خودشون هم به حمید ملحق شدند دیگه کم کم قطار سوت کشان رسید بهشون و همشون از روی ریل کنار رفتن حمید یه چند دقیقه ای وایساد تا نفسش جا بیاد بعد که به خودش اومد دید که نانوایی رو رد کرده تازه زنبیلش رو هم چند کیلومتری پایین تر از نانوایی انداخته بود توی صف نانوایی که بود دیگه حالش رو براه شده بود اما یه احساس ضعفی داشت.
    توی راه خونه کم کم بارون هم شروع شد و چیزی که از حمید به خونه رسید یه زنبیل با نون های خیس ، کفش های گلی و یه پیکر آش و لاش بود.

    ببخشید خیلی طولانی شد، اولین تجربه بود:دی
    به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد.
    حسین پناهی

  11. 2 کاربر از پست مفید rayarasool سپاس کرده اند .


  12. #37
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    داستان rayarasool

    زود برگرد هوا خیلی بده .
    نقد : خیلی بده گنگه و نمیتونه فضای مناسب رو برای خواننده ایجاد کنه.


    خونه ی اونا نزدیک راه آهن بود.
    نقد: خونه ی کی؟باید کامل مشخص باشه تا خواننده رو پای داستان نگه داره. یک مکان صاحب داره نباید صاحب رو از مکان جدا کنیم مگر در استثنائات.


    هر وقت میخواست بره نانوایی باید از دنباله ریل ها میرفت.
    نقد: جمله نامفهوم.بهتره کلمات عوض شه.


    باخودش گفت ببینم چند متر میتونم روی ریل ها راه برم بدون اینکه بیفتم تا قطار داره میاد.
    نقد: " تا قطار بیاد " باید اول بیاد. ( ببینم تا قطار میاد،چند متر میتونم روی ریل ها راه برم بدون اینکه بیفتم.)


    پس شروع کرد به دویدن دو سه قدم که رفت یهو تعادلش به هم خورد.
    نقد: توی جمله قبل گفته بودی راه برم،اما توی این جمله گفتی دویدن!
    بهتره این جوری بگی : ( پس شروع کرد به راه رفتن یا قدم گذاشتن.)
    یهو کلمه مناسبی نیست توی داستان نویسی متوسط و حرفه ای ،بهتره از کلماتی مثل : ناگهان یا کلماتی شبیه به این استفاده کنی.


    افتاد پائین اما بلند شد.
    نقد: کجا افتاد؟ بهتره بنویسی ( روی سنگ های کنار ریل افتاد.)
    اما،مناسب این جا نیست.



    قولشو عوض کرد و گفت اصلا مهم نیست که افتادم ببینم چند متر میتونم تا رسیدن قطار بدوم همین جور که روی ریل راه میرفت یهو دید که قطار داره میاد زنبیل نون رو انداخت روی زمین تا شاید تند تر بدود.
    نقد: این جا دست پاچه شدی انگار چون جمله ت تکرار جمله ی اوله وو قولی نداده. جمله ها گنگن!




    اونها که خیلی دلشون میخواست سگن ها رو به قطار بزنند تا ببینند قطار کج میشه یا نه با دیدن حمید اولش با سنگ زدن بهش که بیا پایین تا ما سنگ زدنو شروع کنیم.
    نقد: این جمله هم گنگه و اخرش جای فاعل و راوی عوض میشه. حمید نقش اصلی بود که اخر جمله ت،حمید میره کنار و یکی از بچه هایی که میخوان سنگ بزنن راوی میشه. بهتره جمله تصحیح بشه.



    بهتره اخرش رو کاملا عوض کنیو از اول بنویسی چون کاملا ضعف روی اخراشه و اخرشو خراب کردی.

    افرین داری به این جرات. افرین بنویس بچه هایی بودن عین تو که نوشتن و نوشتن و کم کم ایراداتشون درست شده. نظر منو بخوای بهتره یکمی فکر کنی و یه داستان جدید بنویسی.
    زبان توی داستان باید یک دانه زبان باشه اگر زبان تغییر کنه از قالب داستان میاد بیرون.
    برای تجربه ی اول خوبه.

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  13. 2 کاربر از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند .


  14. #38
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    هوا ابری بود و دل آسمان گرفته بود، پسر بلند قدی با گام های آهسته از پیاده رو می گذشت او به نویسندگی عشق می ورزید اما از کتابخوانی متنفر بود ودوست نداشت که کتاب بخواند ومشکل اصلی او همین موضوع بود.
    آسمان غرشی کرد و باران بارید چقدر دل انگیز بود گام های پسر بلند قد تندتر و تندتر میشد تا به چهار راه رسید تاکسی گرفت.

    نقد : تا اینجا خیلی خوب نوشتی افرین داری.همه جملات مرتب کنارهم قرار گرفتن.



    در راه خانه راهی شد که ناگهان تاکسی تصادف کرد .

    نقد : اینجارو یکمی ویرایش کن. مخصوصا اون اول که اصلا معنی نمیده.
    تاکسی یکمی طول میکشه که راه بیوفته و سرعت بگیره.یا این اتومبیلی که شخص اول داستانت توشه به کسی میزنه که بهتره یکمی از طی مسیر بنویسی.مثلا: تاکسی شروع به حرکت کرد.باران داشت شدت میگرفت و زمین لغزنده بود که ناگهان...
    یا اینکه اتومبیل دیگه ای به تاکسی میزنه،این باید مشخص باشه.



    بیشتر کتاب هایی که میگرفت مربوط به نویسندگی بود.
    نقد : منظورتو از کتاب هایی مربوط به نویسندگی نفهمیدم!!


    افرین داری افرین عزیزم.خداروشکر ماشالا استعداد خوبی داری.قشنگ مینویسی.قلمت میتونه خیلی بهترو بهتر شه.افرین عزیزم.احتمالا اولین داستان یا نوشتت نیست.احساسی که توی نوشته هات موج میزنه خیلی به خواننده کمک میکنه.واقعا خوشحالم از این نوشتن افرین.

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  15. 2 کاربر از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند .


  16. #39
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    به او رسیدم وقتی بهش رسیدم .
    نقد : " به او " فکر میکنم بهتر باشه.بهش محیط داستان رو عوض میکنه و بهم میریزه.


    گفت :
    نقد: میم رو جا انداختی.


    قزار.
    (قطار)



    اگر من خانه باشیم.
    (جمع بستی!!)



    فقط 1 تومان از رجش باقی بماند.
    (رجش ،یعنی چی؟)


    افرین.خیلی بهترشدی افرین واقعا
    ویرایش توسط بلدرچین : 26th March 2013 در ساعت 07:55 PM

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  17. کاربرانی که از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند.


  18. #40
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مهندسی برق-الکترونیک
    نوشته ها
    1,622
    ارسال تشکر
    6,930
    دریافت تشکر: 5,062
    قدرت امتیاز دهی
    7457
    Array

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی


    ناگهان صدای سوت قطار او را متوجه اطرافش ساخت و به گوشه ای پناه برد.
    شب تاریکی بود اما....
    پس از چند ثانیه بازهم اوبود و ریل های قطار....
    هر روز ، هر شب ، هر لحظه او بود و ریل های قطار... ؛ دلبسته و دلخوش گذران لحظات تنهایی در کنار ان ها . گام هایش لرزان اما سرشار از عشق ....
    به راستی می توان عاشق بود؟!؟! عاشق گام برداشتن بر روی ریل هایی که هیچ گاه به هم نمی رسند، یکدیگر را یار نیستند؟! ... اما لحظه های پسر جوان سرشار از حضور پر مهر ان ها بود.

    هر روز با زنبیلی که گذر زمان رنگ و رویش را به یغما برده بود به دیدن مادر بزرگش که در نزدیکی این یاران سکونت داشت می رفت و برایش نان می خرید. دیدار مادربزرگ....
    این گونه بود که او می توانست ساعت هایی با تنهاییش باشد!!! اما با امدن قطار و سر رسیدن کودکان سنگ به دست خلوت تنهایش دیگر معنا نداشت.

    او قدم زدن بر روی ریل ها را دوست می داشت ، تنهاییش را دوست می داشت ، در این تنهایی ارزش هایی را می یافت : خودش، وجودش ، ارامش ، زندگی ، حتی اسمان ، خورشید، مادر بزرگ....
    او معنای این واژگان را خوب می فهمید: وجودش، گرمای دستان مادربزرگ زیر سقف ابی اسمان با پرتوهای طلایی خورشید را ، زندگی مملو از ارامش می دانست ....
    اما چشمانش هیچ گاه دوستان خلوتش را که این احساس عمیق را به او بخشیده بودند ، نمی دید...روز روشن، شب تاریک بود و شب تاریک پهن دشت دیدگانش....





    ویرایش توسط چکامه91 : 26th March 2013 در ساعت 09:54 PM

    و همه ی ما خاطره ایم.....


  19. 2 کاربر از پست مفید چکامه91 سپاس کرده اند .


صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اسب داستان‌نویسی جان آپدایک
    توسط MR_Jentelman در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 28th August 2011, 12:01 AM
  2. مهاجرت قصه‌نویسی به شهرستان‌ها
    توسط MR_Jentelman در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th October 2010, 03:19 PM
  3. بحث: عناصر داستان نویسی
    توسط AHB در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: 24th September 2010, 07:48 AM
  4. لایه نویسی استاندارد
    توسط آبجی در انجمن برنامه نویسی تحت وب
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 14th February 2010, 12:50 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •