ای گل خوشبوی من !دیدی چه خوش رفتی ز دست ؟
دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت ؟
دیدی آن تیری که من پَر دادمش ، بر سنگ خورد ؟
دیدی آن جامی که من پُر کردمش ، بر خاک ریخت ؟
لاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد رفت
شعله ی امید من خاکستر نسیان گرفت
مشت می کوبد به دلاندوه بی پایان من
یاد باد آن شب که چون بازآمدی ؟ پایان گرفت
امشب آن آیینه ام بر سنگ حسرت کوفته
غیرتصویر تودر هر پاره ام تصویر نیست
عکس غمناک تو در جام شرب افتاده است
پیش چشمانم جز این آیینه ی دلگیر نیست
آسمان ، تار است ودر من گریه های زار زار
بی تو تنهایم ولی تنها نمی خواهم تو را
ای امید دل، شبت آبستن خورشید باد
من چو خود ، زندانی شب ها نمی خواهم تو را
شاد باشیهر کجا هستی ، که دور از چشم تو
نقش دلبند ترا دراشکمی جویم هنوز
چشم غمگین تورا در خوابمی بوسم مدام
عطر گیسوی تورا ...از باد می بویم هنوز...
" نادر نادرپور"
علاقه مندی ها (Bookmarks)