دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 23 , از مجموع 23

موضوع: مراقب عشقتون باشید

  1. #21
    استعدادهای برتر
    رشته تحصیلی
    تخصص=ایده پردازی +ارزیابی محصول
    نوشته ها
    2,940
    ارسال تشکر
    18,873
    دریافت تشکر: 9,270
    قدرت امتیاز دهی
    11669
    Array
    حسین متقی's: پر حرف

    پیش فرض پاسخ : مراقب عشقتون باشید

    نقل قول نوشته اصلی توسط golden3 نمایش پست ها
    این بستگی به قسمت آدما داره دلیل نمیشه چون توزندگیش شانس نیاورد با این خانوم خوشبخت می شد خیلی از مردا و زن ها هستن تا همسرشون کنارش هست قدرشو نمیدونن ولی وقتی می میرن میفهمن چه گوهری از دست دادن.
    من کلا به شانس اعتقاد ندارم و همه ی اتفاقات رو وابسته به 1 علتی میدونم
    دلیل نمیشه به هیچ عنوان هیچ اتفاق بدی براش نیوفته ولی دلیل میشه با کسی که دوسشداره بهتر و خوشبخت تر از حالتی که داستان گفته باشه

    http://news.iranema.ir/ سامانه هوشمند جمع آوری و انتشار اخبار روز ایران

  2. 2 کاربر از پست مفید حسین متقی سپاس کرده اند .


  3. #22
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    IT
    نوشته ها
    43
    ارسال تشکر
    45
    دریافت تشکر: 172
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    secret road's: جدید3

    پیش فرض پاسخ : مراقب عشقتون باشید

    نقل قول نوشته اصلی توسط golden3 نمایش پست ها
    نمیدونم این متن رو خوندین یا نه.بهرحال بخونینش... ارزش 2-3 دقیقه از وقتت رو داره

    -------

    دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد… پسر قدبلند بود،

    صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست
    احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می
    داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک
    سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را
    یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را
    به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با
    دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و
    چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و
    وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
    در نوزده سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و
    پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که
    همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها
    حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود
    نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
    روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت.
    به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده
    بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که
    پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را
    کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه
    پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا
    کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا
    رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر
    پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و
    تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج
    پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و
    داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت.
    دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد.
    شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می
    کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد. ده سال
    بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و
    در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار
    می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت… شبی در باشگاهی، پسر را
    مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس
    اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر
    با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و
    پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر
    با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو
    برابر آن پول و بیست درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد
    کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ پسر برای مدت
    طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج
    کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت. مدتی
    بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک
    ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش،
    پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن
    را برای من نگهدارید؟ پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد. مرد
    هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک
    ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره
    چیست؟ مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را
    از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
    پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟ پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟ کاغذ به زمین
    افتاد. رویش نوشته شده بود:
    معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد .
    (منبع:انجمن1پارس)
    نمیدونم دقیقا چند وقت پیش بود که این متن رو خوندم دو یا سه سال پیش بود
    به هر حال
    اونقدر که الان منقلب شدم اون زمان نشدم
    در سکوتی ماتم افزا ، من کناری و مرغ شیدا
    با من دل خسته گوید ، از چه بنشسته ای تو تنها

  4. کاربرانی که از پست مفید secret road سپاس کرده اند.


  5. #23
    همكار تالار باغبانى
    رشته تحصیلی
    مهندسی طراحی فضای سبز
    نوشته ها
    758
    ارسال تشکر
    13,309
    دریافت تشکر: 5,462
    قدرت امتیاز دهی
    4851
    Array
    زهرا قربانی's: جدید157

    پیش فرض پاسخ : مراقب عشقتون باشید

    خیلی قشنگ بود
    آخرین برگ سفرنامه باران اینست
    که زمین چرکین است

  6. کاربرانی که از پست مفید زهرا قربانی سپاس کرده اند.


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: 15th November 2014, 10:01 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd March 2011, 12:29 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th February 2011, 03:42 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th April 2010, 07:07 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th January 2009, 05:16 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •