آنچه در پي ميآيد مروري كوتاه بر چند برههي حساس و تاريخي از زندگي سليمان بن صرد خزايي صحابي بزرگ سه امام اول شيعه است كه به دليل شك و كندي در تشخيص حق، به جهاد در ركاب سيدالشهداء(ع) در كربلا نرسيد.
"شك خواص، پايهى حركت صحيح جامعهى اسلامى را مثل موريانه ميجود. اينى كه خواص در حقايق روشن ترديد پيدا كنند و شك پيدا كنند، اساس كارها را مشكل ميكند! " اين بخشي از سخنان رهبر انقلاب است كه چندي پيش خطاب به مبلغان محرم ايراد شده است. ايشان در اين سخنان، با نگاهي به تجربيات تاريخي صدر اسلام، بار ديگر به حساسيت نقش خواص در برهههاي تاريخساز اشاره كردند.
آنچه در پي ميآيد مروري كوتاه بر چند برههي حساس و تاريخي از زندگي سليمان بن صرد خزايي صحابي بزرگ سه امام اول شيعه است كه به دليل شك و كندي در تشخيص حق، به جهاد در ركاب سيدالشهداء(ع) در كربلا نرسيد؛ گرچه بعدها رهبر قيام توابين در خونخواهي حسين(ع) شد و به شهادت رسيد.
***
سليمان كه بود؟
در دوران جاهليت نامش "يسار " بود و اين پيامبر اكرم(ص) بود كه پس از اسلام، نام "سليمان " را بر او گذاشت. قبيلهي او خزاعه، از بزرگترين قبايل عراق بود و از ديرباز جايگاهي ويژه در ميان عرب داشت. دعبل، شاعر نامدار اهل بيت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ كه به دست معاويه به شهادت رسيد نيز از قبيلهي خزاعهاند.
فضل بن شاذان، سليمان بن صرد را از تابعين و زاهدان بزرگ معرفي ميكند و صاحبان تراجم نيز او را به فضل و دين و شرف و عبادت ستودهاند.1 احاديث سليمان از رسول خدا حتي در منابع مهم روايي اهل سنت- مانند صحيح بخاري و صحيح مسلم- نقل شده است. از اين رو سليمان نزد اهل سنّت نيز شخصيت والايى دارد. ذهبى در سير اعلام النبلاء پس از تجليل بسيار از سليمان، دربارهي او مىنويسد: "سليمان موفق نشد و نتوانست حسين را يارى كند، چرا كه در زندان بود! "2
اما انديشمندان در اينباره همرأي نيستند. بسياري از آنها مانند صاحب كتاب اُسدالغابة معتقدند ترديد سليمان در پيوستن به حسين(ع) موجب شد او فرصت همراهي با امام را از دست بدهد. براي شناخت بيشتر از شخصيت سليمان بن صرد و بررسي ريشههاي ترديد وي، به واكاوي برهههايي ديگر از زندگي سياسي وي ميپردازيم.
در كنار اميرالمؤمنين(ع)
سليمان رئيس قبيلهي خزاعه، پيرمردي 63 ساله بود كه بيعت با علي(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پيشگامي در پذيرش اسلام، همراهي پيامبر و زهد، موجب شد قبيلهي خزاعه از او فرمانبري و پس از بيعت سليمان بن صرد با حضرت علي(ع)، آنها نيز با آن حضرت بيعت كنند.
از نامهاي كه حضرت علي عليه السلام به او در "جبل " نوشته، معلوم ميشود كه او در زمان حكومت حضرت، فرماندار آنجا و يكي از كارگزاران آن امام بود. اگرچه شركت هميشگي او در ركاب اميرالمؤمنين در منابعي مانند تاريخ ابن اثير ذكر شده ولي ديدگاه شيخ طوسي و ديگران از جمله نويسندهي "وقعة صفين "، شاهدي بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.
"منقرى " تخلف او را چنين گزارش كرده است: پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به كوفه، سليمان بن صرد به حضور ايشان رسيد. على(ع) او را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من ترديد و درنگ كردى؛ حال آن كه تو، به گمان من بيش از هركس ديگر سزاوار تقويت و استظهار من بودى! چه چيز تو را از كمك به اهل بيت پيامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان كمك نكردى؟ " سليمان گفت: "اى اميرمؤمنان! از گذشتهها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز كارهايى در پيش است كه مىتوانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى! " پس سليمان خاموش شد و اندكى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آيا جا دارد از اميرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟ " حسن(ع) به او فرمود: "همواره كسانى مورد نكوهش قرار مىگيرند كه به دوستى آنها اميد مىرود! " سليمان گفت: "هنوز كارهايى فرا رو داريم كه در آن به نيزههاى رخشان و شمشيرهاى آخته و رزمآورانى چون من نياز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقيح نكنيد و به اخلاص من ترديد روا مداريد. " حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود كند! ما نسبت به تو بدگمان نيستيم! "3 حتي شيخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مىگويد: "سليمان بهانهاى دروغين براى عدم شركت خود ذكر كرده است! "
4
به هر حال در جنگ صفين، سليمان بن صرد از فرماندهان سپاه اميرالمؤنين شد. سليمان در نبردهاي تن به تن در صفين، "حوشب ذوالظلم " قهرمان شامي را به هلاكت رساند و پس از نيرنگ عمرو عاص در به نيزه زدن قرآنها و مسئلهي حكميت، به امام عرض كرد: "اي اميرمؤمنان، اگر ياوراني داشتم، هرگز اين طومار (عهدنامه) نوشته نميشد. سوگند به خدا، ميان نيروها رفتم تا نظر آنها را به جنگ با معاويه- كه نظر همهي آنان قبل از حكميت بود- برگردانم؛ ولي جز اندكي، كسي به ياريام نيامد. "5
آنگاه امام به چهرهي خسته و خونين سليمان نگاه كرد و اين آيه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلاً؛ بعضي پيمان خود را به آخر رساندند و برخي ديگر در انتظارند و هرگز تغييري در پيمان خود ندادهاند. "6 سپس به او گفت: "سليمان! تو از افرادي هستي كه در انتظار شهادت به سر ميبري و هرگز تغييري در عهد و پيمان خود نميدهي! "
سليمان در رمضان سال 40 هجري به فرماندهي سپاه حضرت براي جنگ با معاويه منصوب گرديد. گرچه پيش از حركت سپاه، اميرالمومنين در سپيدهدم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسيد.
در دوران امام حسن(ع)
سليمان از شيعيان امام حسن مجتبي عليهالسلام شمرده ميشد و در سختترين شرايط در حلقهي اول ياران ايشان بود. اما ابن قتيبه دينورى در الإمامه و السياسة گزارش جالبي از برخورد تند سليمان با امام پس از پذيرش صلح با معاويه، ميدهد: سليمان بن صرد كه بزرگ و رئيس اهل عراق بود و در جريان صلح در كوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: "سلام بر تو اى خواركنندهى مؤمنان! " حسن جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشين؛ پدرت آمرزيده باد! " سليمان نشست و گفت: "ما پيوسته در تعجبيم كه چگونه با معاويه بيعت كردى با اينكه صدهزار جنگجو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوقبگير؛ با همين اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غير از شيعيان تو از اهل بصره و حجاز!
از آنجا كه صلح در ظاهر عقبنشيني اما به واقع عامل عزت شيعيان و شكستناپذيري ابدي آنان شد؛ امام با بردباري در برابر سليمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زير دست و در عافيت باشيد، نزد من محبوبتر است از اينكه عزيز باشيد و كشته شويد. "7
اما سليمان بن صرد به خاطر اينكه امام حسن(ع) وثيقهاى براى اجراى شرايط صلح از معاويه نگرفته و براى خود سهمى از بيتالمال قرار نداده، اعتراض كرد. البتّه اين اعتراض بعد از زير پا گذاشتن شرايط صلح از سوي معاويه بود. سليمان- گرچه در نهايت تسليم نظر امام است- پيشنهاد مىكند كه والى معاويه را از كوفه بيرون كنند و قدرت را در كوفه به دست بگيرند. اما امام مجتبى(ع) براي حفظ خون مؤمنان، سكوت را ترجيح مىدهند.
گرچه برخي در صحت انتساب الإمامة و السياسة به ابن قتيبه ترديد كردهاند، اما متن كامل گفتوگو ميان امام و سليمان را سيد مرتضى(ره) در تنزيه الأنبياء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالأنوار نقل كردهاند. همچنين برخي ديگر از ياران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدي، نيز رفتار مشابهي در برابر پذيرش صلح از سوي امام نشان دادند. در روايتى كه از سيدمرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ايشان گفت: "سودت وجوه المؤمنين؟ روى مؤمنان را سياه كردى؟ " امام(ع) در پاسخش فرمود: "ما كل احد يحب ما تحب و لا رأيه كرأيك و إنما فعلت ما فعلت ابقاء عليكم؛ اينطور نيست كه همهي افراد، چيزى را كه تو مىخواهى بخواهند و يا مثل تو فكر كنند و من كارى را كه انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود! "
شور دعوت از حسين(ع)
هنگامي كه خبر شهادت امام حسن(ع) به كوفه رسيد، بزرگان شيعه در خانهي سليمان بن صرد جمع شدند و نامهاي در مقام عرض تسليت به برادرش امام حسين عليهالسلام نوشتند. همچنين شيعيان كوفه بار ديگر بعد از مرگ معاويه در خانهي سليمان جمع شده و در مورد فوت معاويه و بيعت يزيد به مشورت پرداختند.
سليمان به آنها گفت: "اي جماعت شيعه! بدانيد كه معاويه ستمكار از دنيا رفت و يزيد شرابخوار به جاي او نشست. حسين بن علي عليهالسلام با او بيعت نكرده و به طرف مكه رفته است. شما كه شيعهي او هستيد و پدرانتان نيز از شيعيان او بودهاند، اگر ميخواهيد با دشمنان او جهاد كنيد و او را ياري كنيد، به او نامه بنويسيد و او را بخوانيد! "
حبيببن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در ياري او سستي خواهيد ورزيد و آنچه شرط نيكخواهي و متابعت است به عمل نخواهيد آورد، او را فريب ندهيد و در مهلكهاش نيافكنيد. " شيعيان پاسخ گفتند: اگر او به سوي ما بيايد، همگي با او بيعت خواهيم كرد و در ياري او با دشمنانش جان فشانيها به ظهور خواهيم رسانيد.
حبيب، سليمان و ديگران، نامهاي به امام حسين عليهالسلام نوشته و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند: "يابن رسول الله! ما در اين وقت امام و پيشوايي نداريم! به سوي ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنكه شايد از بركت جناب شما، حق تعالي حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشير حاكم كوفه در قصرالإماره در نهايت ذلت نشسته و خود را امير جماعت دانسته؛ لكن ما او را امير نميدانيم و به امارت نميخوانيم و به نماز جمعه او حاضر نميشويم و در عيد با او به جهت نماز بيرون نميرويم. اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجه اين صواب گرديده، او را از كوفه بيرون ميكنيم تا به اهل شام ملحق گردد. "8 اين نامه را دو پيك، با شتاب به محضر امام كه آن زمان در مكه بود، رساندند.
امام حسين(ع) مسلم را براي بررسي اوضاع به كوفه فرستاد و طي پيامي خطاب به مردم كوفه، چنين نوشت: "من تمام مقصود و هدفي را كه ذكر كرده بوديد فهميدم. بيشتر سخن شما اين بود كه: ما را امام و پيشوايي نيست، پس بشتاب! شايد خدا ما را به واسطه تو بر هدايت، هماهنگ و مجتمع كند. اينك، من برادرم، عموزادهام و شخص مورد اعتمادم از خانوادهي خويش- مسلم بن عقيل- را به سوي شما فرستادم و او را مأمور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنين گزارش دهد كه رأي بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چيزي است كه قاصدان شما گفتند و در نامههاي شما نوشته شده، به خواست خدا بهزودي به سويتان خواهم آمد. به جانم سوگند پيشوا و امام، تنها و تنها كسي است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پايبند فرمان خدا سازد. والسلام. "9
سليمان، رهبر توابين
با آنكه سليمان در حركت مسلم بن عقيل نيز فعاليت داشت، از ياري كنندگان امام حسين(ع) در كربلا نبود. برخي گفتهاند هنگامي كه ابن زياد از مكاتبهي مردم كوفه با امام اطلاع يافت، سليمان و عدهاي از شيعيان مانند ابراهيم فرزند مالك اشتر را زنداني كرد. در نتيجه ياران سليمان نيز از همراهي امام حسين(ع) خودداري كردند. اما بعد از شهادت حضرت سيدالشهدا گروه زيادي از آنان خود را سرزنش كرده و از اينكه امام را ياري نكردند، پشيمان شدند. آنها براي جبران اين تقصير، به رهبري سليمان بن صرد، به عنوان توابين همقسم شدند تا به خونخواهي سومين امام قيام كرده و كشندگان او را به مجازات برسانند.
اما گروهي ديگر بر اين باورند كه سليمان در آخرين لحظهها براي تصميم نهايي در پيوستن به امام، ترديد و تعلل كرد و فرصت ناب اين همراهي را از دست داد. علاوه بر اينكه ترديد سليمان، مسبوق به سابقه- در جريان فتنهي جمل- است، مهمترين شاهد اين ادعا سخنان سليمان در ميان گروهي از شيعيان كوفه است كه پشيمان از عدم همراهي با سيدالشهداء، در خانهي او گرد آمده بودند: "با اين گناه كه ما كرديم، خدا را به خشم آورديم. كسي نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هيچ عذري نداريم. ما حسين بن علي را ياري نكرديم و چارهاي جز اين نيست كه قاتلان آن حضرت را بكشيم. اگر چنين كرديم، شايد خداوند از ما بگذرد! "10
حاضران رهبري امر را به عهده سليمان بن صرد گذاشتند. سليمان نيز به شيعيان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قيام كرد؛ كه آنها هم پذيرفتند. سليمان نامههاي ديگري هم نوشت و مردم را به خونخواهي دعوت كرد. عدهي زيادي دعوت او را پذيرفتند تا آنجا كه در كوفه، شعار "يالثارات الحسين " به آسمان بلند شد.
مرحوم سيدجعفر شهيدي معتقد است: "خواندن حسين(ع) با چنان شور و اصراري و پذيرفتن نايب وي با چنان گرمي و هيجان و رها كردن وي در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردي و نامردي و از همه مهمتر زبوني عراق در مقابل شام، خاطر احساساتي مردم اين سرزمين را آسوده نميگذاشت. مردم كوفه همين كه شنيدند يزيد مُرده و ميتوانند نفسي بكشند، از نو دست به كار شدند. "11
بنابراين توابين هم براى مبارزه با دشمنان اهل بيت(ع) و قاتلان شهداى كربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شيطانهاى نفسانى و جبران قصور و كوتاهىهاى واقعه عاشورا، قيام خويش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدريج فراگير نمودند. سليمان و يارانش گرچه از سال 61 تصميم به خونخواهي گرفتند و مردم را بهطور مخفيانه دعوت به اين كار ميكردند اما پس از مرگ يزيد و به قدرت رسيدن مروان بن حكم در شام و عبدالله بن زبير در حجاز كه اوضاع حكومت سست شد، مردم را آشكارا به اين كار فراخواندند.
توّابين به رهبري سليمان، با شهادتطلبى و كشته شدن در راه خدا، درصدد تطهير روح خود بودند و از اين راه، مىخواستند بر حكومت بنىاميه و قاتلان امام حسين(ع) بتازند و از آنان انتقام گيرند. سرانجام سليمان با همپيمانانش در سال 65 هجري قمري، قيام كرده و با آمدن عبيدالله بن زياد از شام به عراق، به طرف كربلا آمده و در ماه "ربيع الاخر " به قبر امام حسين عليه السلام رسيدند. در آنجا فراوان گريستند و همگي توبه كرده و از خدا آمرزش خواستند.
توابين يك شبانه روز در كربلا ماندند تا آنكه عده زيادي به آنها ملحق شدند. بعد از رسيدن به منطقهي "عين الورده " لشگر شام مقابل آنها قرار گرفته و نبرد سختي آغاز شد. در ابتداي جنگ، پيروزي با توابين بود ولي چون دائماً به لشكر شام، سپاه اضافه ميشد، كمكم سليمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهاي سليمان در ميدان اين نبرد نيز، گمان آزادي و در عين حال ترديد او در همراهي با حسن(ع) را بيش از پيش تقويت ميكند. مورخان نوشتهاند هنگامي كه سليمان با سپاهى سنگين از دشمن روبهرو شد، از اسب پايين آمد و غلاف شمشيرش را شكست. سپس شمشيرش را برهنه كرد و به ياران خود گفت: "اى بندگان خدا! هر كسى مىخواهد كه بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه كند و به پيمان خويش وفا نمايد، با من بيايد. "
سليمان بن صرد خزاعي در حالي كه در اين جنگ 93 ساله بود، توسط "حصين بن نمير " به شهادت رسيد. اندكي بعد "مسيب بن نجبه " يار ديرين او نيز شهيد شد و يكي از سپاهيان شام، سر او و مسيب را نزد مروان حكم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلى» همراه با گروه اندكي از توابين، از تاريكى شب استفاده كرد و با رهاندن خود از مهلكه، به كوفه برگشت. او بعدها در قيام مختار شركت نمود.
***
با نگاهي به اين تاريخچهي فشرده از زندگاني سياسي سليمان بن صرد خزاعي به عنوان يكي از برجستهترين ياران ائمه عليهمالسلام ميتوان دريافت كه تنها دليل عدم همراهي برخي خواص اهل حق با ولايت در مواقع حساس، دنياگرايي، عقده و كينه، حب مقام و... نيست. بلكه گاه يك اشتباه در فهم يا لحظهاي ترديد و شك در پيوستن به جبههي حق، ميتواند باعث غربت حق و حقيقت در جامعه شود. چه بسا هنگامي كه اين خواص و نخبگان به خود ميآيند و از كردهي خود پيشمان ميشوند، كار از كار گذشته باشد!
پينوشت:
1. رجال الكشى؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سليمان از تابعين باشد، رسول خدا(ص) را درك نكرده است.
2. سير اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
3. وقعة صفين؛ ص 6
4. رجال الطوسى؛ ص 43
5. وقعه صفين؛ ص 519
6. سوره احزاب؛ آيه 23
7. نگاه كنيد به الإمامه و السياسة؛ صص 151 تا 163
8. الإرشاد؛ شيخ مفيد؛ صص 204 و 203
9. همان
10. تاريخ تحليلي اسلام؛ شهيدي، سيد جعفر؛ ص 206
11. همان
علاقه مندی ها (Bookmarks)