دوست داشتن دیگری بدون تغییر خود, بدون گذر از خودخواهی, بدون عبور از خود, بدون مانند او شدن در روش و اخلاق و خواسته ها و نگاه ها و نگرش ها به چه ماند؟ نمیتوان اسم این را دوست داشتن گذاشت هرچه هست خودخواهی است, دوستش دارم چون مرا دوست دارد چون در اختیار من است, اما دوستش ندارم که مانند او شوم که مانند او زندگی کنم که مانند او رفتار کنم که مانند او باشم که مانند او فکر کنم که مانند او حرف بزنم که مانند او با دیگران رفتار کنم که مانند او رفتارهای مشمئزکننده و خودخواهانه را که به عمرم با من بوده اند را تغییر دهم و از خودم جدا کنم, نه من اینقدر و برای اینها دوستش ندارم, دوستش دارم چون در اختیار من است چون برای من است آنگونه که خودم میخواهم, نه اینکه حاضر باشم مانند او باشم. این دوست داشتنهای خودخواهانه دوام نمی آورد و زمانه بزودی در میان ما فاصله خواهد انداخت و ما را برای همیشه از هم جدا خواهد کرد.
من او را دوست نداشتم من به خودم دروغ می گفتم, پس من دوست داشتن را هنوز نفهمیدهام و برای دوست داشتن دیگری باید بیشتر بفهمم و بفهمم و بفهمم, پنیر مفت فقط در تله موش است, برای چیزهای خوب و گران باید بیشتر و بیشتر تلاش کنم من این تلاش کردن ها برای رسیدن و مانند او شدن را دوست دارم چون میدانم او بر بهترین راه است او در پی بهترینها است, بهتر از خودش, بهتر از هرآنچه اکنون دارد.






پاسخ با نقل قول



علاقه مندی ها (Bookmarks)