بله خوزستان رفته ام، خرمشهر، آبادان، سوسنگرد، هويزه، بستان، جنگ که تمام شد اولين روزهايي که اجازه ورود مردم عادي را به خرمشهر دادند من رفتم آنجا، متاسفانه توفيق جنگيدن براي ميهن را نداشتم! تا به ما رسيد جنگ تمام شد! و از اين بابت متاسفم. تا تقدير خداوند برايم چه باشد .....
بله، يک تانک تو سوسنگرد ديدم، فکر کنم توي شهر نزديک يک چهارراه اصلي بود، البته موضوع مربوط به بيست و خورده اي سال پيش است،
يادمه اون موقع تو آبادان که رفتم هنوز سينما رکس به همان حالت سوخته بود، انگار زمان در همان سال 57 -58 در شهر متوقف شده بود.
تو خرمشهر وسط ويرانه ها توي حياط يک خانه يک نسخه پزشک بود، تاريخش مال سال 58 بود، نمي دانم چطور اين همه وقت سالم مانده بود! شايد هم مردمي که تازه کم کم داشتند به شهر برميگشتند با جابجايي وسايل داخل گنجه ها و ... آن را بيرون انداخته بودند، خيلي جاها هنوز از لحاظ مين گذاري و بقاياي خمپاره هاي منفجر نشده و ... پاکسازي نشده بود.
پل خرمشهر را که رد مي کردي کنار همان خيابان اصلي مچاله هاي يک وسيله زرهي جلب نظر مي کرد، خيلي لوله ها و پيچ و مهره هاي ظريفي درش به کار رفته بود، خوب دقت کردم ديدم لاشه يک هواپيماي جنگنده است، بدنه اش نقره اي بود معلوم بود عراقي بوده، عکسش را دارم.
يک بار هم درست روزي که جنگ خليج فارس شروع شده بود رفته بودم خرمشهر، موشک هاي کروز که آمريکايي ها از روي عرشه ناوهايشان در خليج فارس شليک مي کردند درست از بالاي سرم از روي کارون در خرمشهر رد مي شد و به سمت بصره مي رفت 7 -8 متر بيشتر ارتفاع نداشتند، سرعتشان زياد نبود، طولشان حداکثر دو متر و قطرشان هم 20 -25 سانت به نظر مي آمد، با يک ژ-3 مي شد زدشان (البته در آن صورت روي سر خود آدم منهدم مي شد).
ببخشيد يک مرتبه غرق شدم تو خاطرات گذشته!
من پيش خودم يک برداشتي دارم و اون اينکه: اون موقع ها کساني به جنگ مي رفتند که از مرگ نمي ترسيدند، يا خيلي روحاني بودند و يا خيلي قلدر و شجاع .... البته رويارويي با مرگ در همه وارستگي خاصي ايجاد مي کرد و از دنيا و زشتي هايش مي بريدند و به صفات الهي مزين مي شدند، بعد از جنگ اونهايي که ماندند آن وارستگي و روحانيت را حفظ کردند، مگر بعضي ها که متاسفانه فقط قلدري برايشان باقي ماند!!!! و آن حالت روحانيت رخت بر بست، امتحان الهي است ديگر! خداوند انشاالله همه ما را از وسوسه هاي دنيوي به دور دارد.
خدا رحمت کند امام خميني را، پيوسته سعي مي کرد که اين منيت را از ما دور کند، عباراتي نظير:
خرمشهر را خدا آزاد کرد. ما مآموريم به انجام تکليف و نه نتيجه، و و و و و همه و همه در اين راستا بود که به ما بفهماند که آقا ما هيچ نيستيم، هرچه هست از خدا است.
ولي متاسفانه امروز بعضي در لواي اسلام فقط منيت خود را پرورش مي دهند!! مي گويند: "من مي خواهم اسلام را پياده کنم" ..... غافل از اينکه اين "من" همه کار را خراب کرده!
زياد حرف زدم، ببخشيد.
خدانگهدار
علاقه مندی ها (Bookmarks)