اندوهت را می‏گذاری و می‏روی

ثانیه‏ های محنت‏ بارت، صفحات خیالم را می‏ سوزاند.

بر کتیبه ‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

ناله‏ های کودکی‏ ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.

قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏ آورند و می‏گریند.

پنجره‏ ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏ کنند.

خارها، پاهای برهنه‏ ات را جگرریش می‏ کنند.

می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.






کاروان می رود و دخترکی جا ماندست


وسط باغ خزان قاصدکی جا ماندست

لخته خون نیست که در چشم کبودش پیداست

سر باباست که در مردمکی جا ماندست
صلی الله علیک یا بنت الحسین علیه السلام یا رقیه

امام رضا فرمودند:
شفای بیمار شما در حرم عمۀ ما رقیه است.