آری رفتنت را بی من ببین...
می روی آرام آرم و رد پایت را بر روی ویرانه های دلم به یادگار می گذاری
تقصیر من بود
تقصير من بود که سراغ سايه را از خورشيد ميگرفتم و
سراغ تو را از وسعت دور درياها
سراغ قدمهايت را از راههايی ميگرفتم که هرگز تو
را به خواب عبور هم نديده بودند.
تقصير من بود که نامت را با عطر ستاره ها بر بالش
شب مينوشتم تا آسمان خوابهايم بوی تو را داشته باشد.
تقصير من بود که برای آمدنت فال ميگرفتم .
نبايد گره خيال و خاطره را از حقيقت روز مرگی باز ميکردم که رويای آفتابی تو برای
يک عمر عاشق ماندنم کافی بود.
ديگر کجايی تا ببينی که من برای خريدن پاره ای از
روياهای زلال تو خوابهای شيرين شبانه ام را فروخته ام.
کجايی تا ببينی در مرگ آرزوهايمان چندين بار جامه
سياه بر تن ترانه ها کرده ام و مجلس ترحيم خاطره ها را بر پا کردم و به حسرت
عبور تو چقدر آيینه شکستم تا حضور تلخ ثانيه ها تکثير نشوند.
چشمهايم را دلداری ميدادم ميگفتم باران که دليل
نميخواهد امروز يا فردا چه فرق ميکند ؟
اگر قرار به باریدن باشد بيا به رسم دلهای شکسته
برايم از دريا و باران بگو
خودم کوير و سراب را خوب ميدانم...





پاسخ با نقل قول

علاقه مندی ها (Bookmarks)