و باز يه ديدار ديگه
با بچه ها قرار گذاشتيم بريم كهف الشهداء ( النازى معرفيش كرد )
در كل ٤ نفر شديم ( فاطيما ، پوراندخت ، النازى ، سمانه ) و بلاخره طلسم سمانه شكست و موفق به ديدارش شديم
دم مترو تجريش محل قرار شد ! تا همو پيدا كرديم يك ساعتى طول كشيد
اولش كه من و پوراندخت آب زرشك و آلبالو خورديم ! خيلى خوشمزه بود
بعد حركت به سمت كهف الشهدا ( يه جايى نزديك توچال ) البته بماند كه اولش سر النازى خيلى غر زديم ، بنده خدا النازى هم فقط تحمل كرد![]()
خب آنچه در تصوير ديده بوديم كاملاً با اصل قضيه فرق ميكرد ، البته ساعت ٤ بود و گرما بيداد ميكردولى كمى بعد كه به دور و اطراف نگاه ميكردى جاى بدى نبود ، شهر زير پات بود ، بنابراين حتماً شبا ديدنى ميشد ( دقيق يادم نمياد چهار تا شهيد گمنام بود يا پنج تا )
البته از النازى قول گرفتم دفعه بعد بيارمش پارك پرواز خونمون ، آخه اينجا هم ٢ تا شهيد گمنام داره
جاتون خالى زردآلو خيرات هم نصيبمون شد و خيلى هم خوش طعم بود
بعد از چند تا عكس يادگارى ، رفتيم به سمت توچال ! هنوز نرسيده به توچال ، از يكي از مغازه ها هر كدوم يه بطرى آب معدنى خريديم و درجا تموم شد
تااااااازه اينقدر كه بچه زرنگ بوديم با اتوبوساش رفتيم بالا ( البته هوا گرم بود خو ! الان كه دارم فكر ميكنم ميبينم كه گرمازده ميشديماااااا )
يه سينما ٥ بعدى داشت رفتيم ديديم ، فيلمش جالب بود و پرهيجان ! خيلى خوب بود خيلى خنديدم
و بعد يه دورى توچال زديم و رفتيم كافى شاپش ( آب هندونه ، اسموتى توت فرنگى ،گلاسه شاتوت ، آيس شكلات )
اينم يه دور همى نمونه ! خيلى خوش گذشت
به اميد ديدار بعديمون![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)