راستش رو بخواهید انگار که با امیر پوردستان هم قهر بودید. چون ظاهرا اصلا نگاهشون هم نکردید. من اگر بودم به رسم احترام هم که باشه دست کم باهاشون دست میدادم. البته نظر شخصی خودمه. در مورد خاطرات هم باید بگم میدونستم شما یک چنین جوابی خواهید داد. منظورم ثبت خاطراتتان است. به هر شکلی. فقط که ما و مردم فعلی در این کشور نیستیم. آیندگان و فرزندان ما در 200 سال اینده باید بدانند چه اتفاقاتی افتاد، چه کسانی خیرخواه و چه کسانی به فکر منافع خود بودند. اگر کاری نکنیم که واقعیت اگر الآن فراموش شده است بعدها به کلی منحرف میشود. یعنی انگار نه انگار که ارتشی بوده، رزمنده آموزش دیده ای بوده، قهرمانی بوده... هر چه که به سود خودشان باشد را منتشر میکنند. شما دست کم میتوانید خاطراتتان را برای خودتان جایی بنویسید و پیش خود در جایی امن به عنوان اسراری از این سرزمین نگه دارید و منتظر روزی باشید که بتوان آن ها را بدون ترس از کسی انتشار داد. به نظر من (البته جسارت است) این کار برای شما یک وظیفه بسیار مهم و ارزشمند است. به اندازه ارزش انهدام 65 تانک از دشمن برای نیرو های خودی ارزشمند است و حتی بیشتر از آن. شاید این کار اکنون برای شما پاداش بیشتری از جهادتان داشته باشد. چرا که نوشته های شما تا ابد برای فرزندان ایران خواهد ماند و چه بسیار ایرانیانی که با خواندن آن ها احساس غیرت کنند، احساس شرافت کنند و بفهمند که آن ها هم باید به نوعی برای این مردم و این کشور کاری انجام دهند. لطفا حتما این کار را انجام دهید. چون رزمنده هایی که مانند شما روز های ابتدایی جنگ را دیده اند بسیار کمند. و نسل آینده نیاز دارند که تاریخ کشور خود را بدانند. اگر من و دیگران و فرزندانمان ندانند چه خبر بوده که فداکاری های شما و دوستانتان در همان 8 سال نگه داشته خواهد شد.
اتفاقا تا به حال تبریز نرفته ام. شنیده ام شهر تمیز و زیبایی است. شنیده ام که اصلا گدا در آن وجود ندارد. امیدوارم یک روز بتوانم خدمت برسم و شما را از نزدیک زیارت کنم. البته مطمئنم از دیدن من متعجب خواهید شد.
این که آن ده نفر را بیرون فرستاده اید واقعا دلم خنک شد. از هر یکیشان که بپرسید هر کدام خود را فرمانده، طراح عملیات، حافظ اسرار عملیاتی و یک جنگ جوی مادرزادی معرفی می کنند. فقط هم هر چه را دوست دارند میگویند. تازه کاش این طوری بود. دروغ هایشان که سرسام آور است!! از استان داری ها هم چه انتظاری دارید. خب معلوم است گوش شنیدن سخنان شما را ندارند. ولی خوب شد. هر چه قدر که از شما دور تر شوند برای شما بهتر و برای خودشان بد تر خواهد بود. آنها میخواهند از همنشینی با شما برای خودشان اعتبار جمع کنند. شما هم با تایید آن ها خود را شاید از توده مردم دور کنید. شاید هم مردم این طور فکر کنند. البته نمی خواهم ذهنتان را خراب کنم. شاید مسئول بعدی، مصاحبه کننده بعدی، جشن بعدی نیتشان خیر باشد. جدی میگویم. هیچ وقت نباید با ذهنیت قبلی با دیگران برخورد کرد. شاید این دفعه واقعا بخواهند از شما تقدیر کنند. به هر حال امیدوارم مشکلات همه حل شود.
ویرایش توسط Amir1996 : 27th May 2015 در ساعت 11:55 PM
کاربر جدید
خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ...
ما ازمردن نمی هراسیم ، اما میترسیم بعد ازما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد ، پس چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند وهم باید بمانیم تا فردا شهید نشود ، عجب دردی ...
چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم ...
بخشی از وصیت نامه
شهید مهدی رجب بیگی
ارامش سهم قلبی است که تصرف خداست.
همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
خب امیرپوردستان که مهربانیش و بزرگواریش زبانزد است. او که تقصیری نداشته. ضمن این که این نوع برخورد جلوی جمع اتفاق افتاده و فیلم آن هم گرفته شده. نمیدانم چه بگویم.
مهم نیست اما وقتی مرا دیدید مطمئنم به جا نمی آورید. شاید اصلا وقتی مرا شناختید اصلا نخواهید با من حرف بزنید. البته فعلا رویش فکر نکنید. شاید حدودا یک سال دیگه تابستان بتوانم خدمت برسم. اما فقط برای دیدار شما. یک روز به مدت چند ساعت و بعد برمی گردم. چون فقط قصدم این است که با شما حرف بزنم و سخنان شما را بشنوم. البته تا آن موقع زمان زیادی مانده. دست کم یک سال دیگر. ولی پیشنهاد میدهم تا آن موقع اصلا به هویت من فکر نکنید چون مرا نخواهید شناخت. فقط لطفا ایمیلی چیزی به من بدهید تا اگر عرضی داشتم بگویم. چون ممکن است دیگر به این سایت سر نزنم به دلیل این که سرم شلوغ است.
ویرایش توسط Amir1996 : 28th May 2015 در ساعت 11:15 PM
همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
امروز خیلی ناراحتم.با دوست مختار کوشکی در تماس بودم واقعیت تلخی را گفت.ایشان گفتند که سالها بخاطر این آب وخاک جنگیده وبار مجروحیت را به بدن داره ولی بعد سالها باز نشستگی هنوز هم مستآجر هست
همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
به تاریخ ذگر شده در این خاطره نزدیگ میشویم
همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
سرزمینی که (پخمگانش)شاغل باشند
و (نخبگانش ) بیکار!!!!
صاراتش (متفکر) باشد و
وارداتش (مخدر)!!!
(قبرهایش) خریده شوند!!!
و(مغزهایش) فروخته!!!
گورستان تاریخ است
نه سرزمین زندگان....
ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 23rd May 2016 در ساعت 11:44 PM
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)